اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يك قاعدهاى هست
كه مرحوم شيخ انصارى در مكاسب چندين مورد فرمودهاند، اما در يك مورد خيلى مفصّل
صحبت كردهاند. تقريبا مىشود گفت
اجماع هم در مسأله هست. و آن قاعده اين است كه اذا تلف المبيع قبل القبض فهو من
مال بائعه. يك كسى مثلاً 10 تا جعبه چاى از يك كسى خريد، پولش را هم داد و گفت:
اين چاىها را گوشه مغازه يتان بگذاريد، من فردا مىآيم مىبرم. حالا دزد آمد،
مغازه را برد، يا خصوص اين 10 تا جعبه چاى را برد. خب مشهور در ميان اصحاب اين است
كه اين آقاى فروشنده مغازه دار 10 تا جعبه چاى به اين بدهد. اگر «مبيع» قبل القبض
تلف شد، فهو من مال بائعه ؛ اذا تلف المبيع قبل قبضه فهو من مال بائعه. خب در حالى
كه دزد چه چيزى را برده؟ مال مشترى را، مال بايع را كه نبرده است، مال مشترى را
برده است. از آن طرف هم اين چاىها مال كيست؟ مال مشترى است. حالا دزد برد، آقاى
بايع كه اين چاىها را فروخته است بايد جبران خسارت كند.
در مسأله يك روايت
صحيح السند داريم و يك روايت ضعيف السند ؛ روايت ضعيف السندش در غوالى اللئالى
است، كه مرحوم نورى هم در مستدرك از عوالى نقل مىكند اما اين عوالى
اللئالى - كه بعضى گفتهاند غوالى اللئالى - يك روايت مرسل از پيغمبر اكرم نقل
مىكند، كه عبارت به همين مضمون است. «اذا تلف المبيع قبل قبضه فهو من مال بائعه»؛
اگر مبيع قبل از آنكه قبض بدهد، او بگيرد، تلف شود، اين از كيسه بايع رفته است. خب اين روايت ضعيف
السند است؛ گفتهاند جبران سند به عمل اصحاب مىشود، چونكه اصحاب به اين روايت عمل
كردهاند، ظاهرا همه عمل كردهاند و كسى را نداريم كه عمل نكرده باشد، حتى مرحوم
شيخ انصارى - اگر يادتان باشد - در مكاسب مىفرمودند: «و هو من المسلّميات فى
الفقه»، يعنى علاوه بر اينكه ادعاى اجماع مىكردند، ادعاى قائده تسلّم هم
مىكردند، مىگفتند دراين روايت جبران سند به عمل اصحاب مىشود. اين روايت نبوى
است كه ضعيف السند است.
اما روايت صحيح
السند هم داريم كه در وسائل است. مرحوم صاحب وسائل روايت را در باب 10 از ابواب
خيارات، در جلد 12 وسائل، نقل كردهاند و اصلاً در اين باب 10 فقط همين يك روايت
هم هست. روايت اين است: «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد الحسين، عن محمد
بن عبداله بن هلال، عن عقبة بن خالد، ابى عبداللّه عليهالسلام» گفتهاند: روايت
ضعيف السند است، اما روايت صحيح السند است، براى خاطر اينكه اين دو نفر را كه مىگويند
ضعيف اند، محمد بن عبداللّه بن هلال، و عقبة بن خالد، مرحوم ابن قولويه در كامل
الزيارات خيلى از آنها روايت نقل مىكند. خب ابن قولويه توثيق كرده، گفته است من
هر روايتى در اين كامل الزيارات آوردهام، موثق است، معتمدٌ عليه است. علاوه بر
اين باز روايت را محمد بن يحيى در (كتابش) آورده و مرحوم صدوق و مرحوم ابى داوود و
مرحوم ابن وليد توثيق كردهاند و گفتهاند: هرچه در اين كتاب محمد بن يحيى است،
اينها درست است، الا 25 تا، كه 25 تا را خارج كردهاند و كتاب محمد بن يحيى را ابن
وليد كه خيلى سختگير هم بوده است مثل مرحوم آقاى خويى كه در ميان متأخرين خيلى
سختگيرند، ابن وليد اين جور بوده، معمولاً راويهاى خوب خوب را رد مىكرده است. اما
مرحوم ابن وليد و دو تا شاگردش در علم رجالشان، يكى ابن داود است، كه خودش هم كتاب
رجال دارد، يكى هم صدوق است، اين سه نفر اين دو نفر را - محمد بن عبداللّه بن هلال
و عقبة بن خالد - توثيق كردهاند. لذا ظاهرا روايت از نظر سند هيچ اشكالى ندارد.
اتفاقا مرحوم صاحب وسائل اصلاً از نوادر روايت نقل نمىكند و چنين چيزى در وسائل
نداريم. اين فرمايش شما را داريم، اما اين جورى نيست كه در وسائل «فى نوادره»
داشته باشيم. اصلاً نوادر پيش ايشان نبوده است، نمىدانم چه جور بوده كه نوادر پيش
مرحوم صاحب وسائل نبوده، محمد بن يحيى را كه موثق مىدانسته، حسابى در سند آورده -
مخصوصا در سند، عده من اصحابنا - اما مثل اينكه اصلاً كتاب نوادر الحكمة پيش مرحوم
صاحب وسائل نبوده است. ولى على كل حال اين نوادر
الحكمه كه از محمد بن يحيى است مرحوم ابن وليد همه كتاب را توثيق كرده،
تصريح هم كردهاند، گفتهاند همه اين روات درستاند الا 25 تا و 25، 6 تا را هم
شمرده است.
بنابراين روايت از
نظر سند اشكالى ندارد، نمىخواهيم بگوييم: جبران سند به عمل اصحاب، براى اينكه اين
را بعضى از بزرگان گفتهاند كه جبران سند به عمل اصحاب نمىشود گفت، چون دو تا
روايت است و ما نمىدانيم اصحاب به آن روايت عمل كردهاند، يا به آن روايت يا به
هر دو، لذا بخواهيم بگوييم جبران سند به عمل اصحاب، نمىشود؛ نمىدانيم اصحاب به
آن عمل كردهاند يا نه. ظاهرا اصحاب به آن روايت نبوى عمل كردهاند. چون لفظ را در
فقه آوردهاند؛ لفظِ «اذا تلف المبيع قبل قبضه فهو من مال بايعه» عين روايت است،
عين روايت را آوردهاند قاعده قرار دادهاند. از اين جهت احتمال خيلى قوى است كه بگوييم
در آن روايت جبران سند به عمل اصحاب مىشود. ولى على كل چونكه يك حديث است، يك
روايت، ما به آن روايت نبوى حديث مىگوييم، به رواياتى كه از اهل بيت عليهمالسلام
است روايت مىگوييم، كم است كه بگوييم حديث، اصطلاح اين جورى است. لذا جبران سند
به عمل اصحاب را راجع به حديث، مثل اينكه آدم مىتواند بگويد، اما راجع به روايت
اگر ضعيف السند باشد، نمىتواند بگويد، مخصوصا در اينجا كه اين جورى است نمىدانيم
اصحاب به هر دو عمل كردهاند، جبران سند به عمل اصحاب را نمىشود گفت. ولى اين جور
كه عرض كردم روايت صحيح السند است، هم در كامل الزيارات آمده، هم مرحوم ابن قولويه
توثيق كرده، هم مرحوم ابن وليد اين دو نفر را توثيق كردهاند. لذا ظاهرا روايت از
نظر سند اشكال ندارد. «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن
محمد بن عبداللّه ابن هلال، عن عقبة بن خالد، عن ابى عبداللّه عليهالسلام فى
رجل اشترى متاعا من رجل و اوجبه (عقدش را هم خواندند) غير انّه ترك المتاع عنده و
لم يقبضه» قبض نكرد، اما عقدش را خواند و گفت: اين 20 تا جعبه چاى را آن گوشه
بگذار، من فردا مىآيم مىبرم. او هم آن گوشه گذاشت.
«قال: آتيك غدا ان
شاءاللّه، فسرق المال، من مال من يكون؟ قال: من مال صاحب المتاع الذى هو فى بيته
حتى يقبض المتاع و يخرجه من بيته، فاذا اخرجه من بيته فالمتباع ضامن لحقه حتّى
يرّد ماله اليه».
دلالت هم خيلى خوب
است، كه چيزى را خريد، قبض نكرد، گفت: بگذار اين گوشه، در مغازهات باشد، بعد
مىآيم مىبرم و دزد برد. دلالتش خيلى خوب است.
فقط اشكالى كه هست
و نمىدانيم چه جور درستش بكنيم اين است: خب اين چاىها را اين خريده و مالك شده،
پيش اين بايع امانت گذاشته است، حالا يد امانى را امام عليهالسلام مىگويند يد
ضمانى است. يد امانى است ديگر و قاعده «من تلف المبيع قبل قبضه فهو من مال بايعه»
اين را جواب بدهد.
اين اين جورى است
كه «و اوجبه غير انه ترك المتاع عنده و لم يقبضه و قال: من آتيك غدا ان شاء اللّه
فسرق المتاع، من مال من يكون؟» فسرق المتاع را كه نمىشود بگوييم كلى است، دزد آمد
متاعش را برد. بعد هم مىفرمايد: «قال صاحب المتاع الذى هو فى بيته حتى يقبض
المتاع و يخرجه من بيته، فاذا اخرجه من بيته فالمبتاع ضامن لحقه». همهاش را روى
خارج آورده است. خب اگر برود روى خارج كه بيع كلى نبوده است، برود روى خارج، اين
جور مىشود كه متاع مال مشترى است، بايع رويش يد امانى دارد. خب اگر دزد برد، از
مال چه كسى رفته؟ مثل اينكه شما 1000 تومان پيش كسى بگذاريد، بگوييد اين پيش شما
امانت باشد، من مىآيم مىگيرم.بعد دزد ببرد. خب يد شما يد امانى است، هيچى، از
كيسه كسى رفته كه پيش شما امانت گذاشته است.
مىگوييم قبض شرط
است. اين هم يك خلاف قاعده است، اصلاً قبض شرط نيست. اگر يادتان باشد در مكاسب فقط
دو، سه جا قبض شرط است: يكى در صرف است، يكى در سلم است. كه ما آنها را هم اشكال
داريم. بلكه در هبه قبض شرط است، اگر شما مالى را به من هبه كرديد، من بايد قبض
كنم و تا قبض نكنم، اين هبه فايده ندارد. لذا هبه كرد و فردا مرد، اين هبه هيچ
فايدهاى ندارد. مثلاً كسى يك روز قبل از مرگش گفت: اين باغ مال پسر بزرگم باشد؛ پيش
همه هم گفت: من اين باغ را به پسر بزرگم هبه كردم. پسر بزرگ هم قبول كرد. براى
اينكه از عقود است، ايقاع نيست، بايد قبول كند. پسر بزرگ هم قبول كرد، اما قبض
نكرد، كليد را به او نداد و فردا مرد. گفتهاند: نه، اين باغ به ارث مىرسد، براى
اينكه قبض نشده است. خيلى كم جا هست كه قبض شرط باشد، آنكه شرط است، بعت و قبلت
است، حالا يا معاطاتى، يا نفسى و اما قبض شرط باشد، نه. و امام عليه السلام اينجا
مىفرمايند: قبض شرط است. در حالى كه همين فقهايى كه روى اين جمله اجماع دارند،
روى آن جمله هم اجماع دارند، گفتهاند: در نقل و انتقال قبض شرط نيست، فقط شاذا
مثل صرف و سلم و هبه، كه اينها هم خيلى كم است. قاعده اين است پيش همه فقهاء كه
قبض شرط نيست الا ما اخرجه الدليل.
حالا اين روايت
مىگويد در بيع قبض شرط است و مسلم پيش اصخاب در بيع قبض شرط نيست و اين روايت
مىگويد: «و اوجبه و لم يقبضه» و حالايى كه «و اوجبه و لم يقبضه» امام عليهالسلام
مىفرمايد: «من مال صاحب المتاع الذى هو فى بيته حتى يقبض المتاع» و قبض را شرط
مىدانند.
يقبض كه كلى فى
المعيّن ندارد؛ نمىشود بر كلى در معين حملش كنيم، براى اينكه «اشترى متاعا من رجل
و اوجبه و انّه ترك المتاع عنده» را بگوييم كلى فى المعيّن، نمىشود. ترك المتاع و
لم يقبض متاع، يعنى يك چيز خارجى است، قبض نكرده است. كلى در معيّن كه خارجى نيست،
يك امر توهمى هم است؛ على كل حال كلى نيست، مىگويد: 10 تا جعبه چاى، آن هم 10 تا
جعبه چاى را از چاىها بيرون مىآورد، مىگويد بفرماييد ببريد.
مىگويد: من الان
ماشينم جا ندارد، فردا مىآيم مىبرم. آنكه فقهاء مىگويند و روايت مىگويد اين
است، اگر بتوانيد كلى درست بكنيد، مطابق قاعده مىشود، يعنى به چاى فروش مىگويد:
آقا! مثلاً چاى گلستان داريد؟ يا مثلاً چاى مريم داريد؟ مىگويد: آرى. مىگويد
جعبه چند مىدهيد؟ مثلاً مىگويد جعبه 1000 تومان. مىگويد: خيلى خب، 100 تا جعبه
به من بده و 100 هزار تومان به او مىدهد و هنوز جدا نكرده، كلى مىخرد، 100 تا
جعبه به 100 هزار تومان را به او رد مىكند، مىشود خارجى، اما آن متاع مىشود
كلى. مىگويد بعد مىآيم مىبرم. خب اين هنوز خارج نكرده، كلى است كلى به ذمه است.
حالا اگر مغازه را دزد برد، اين بايد پول چاىها را بدهد. چرا؟ براى اينكه كلى به
ذمه است، بايد آن را بياورد در خارج. اما روايت و كلمات فقهاء اين است كه خارجى
است، نه كلى. اگر كلى باشد، بايد بگوييم تلف از مال بايع است. چرا؟ براى اينكه از
مالش بوده است، هنوز مال مشترى نشده است و مال مشترى به ذمه است. اگر خارجى بوده،
بايد بگوييم تلف من مال المشترى و حضرت بيع را خارجى فرض كردهاند و باز هم تلف من
مال البايع. فقهاء هم همين جور فرض كردهاند، و باز هم تلف من مال البايع. فقهاء
هم همين جور فرض كردهاند، كلى فرض نكردهاند؛ گفتهاند مثلاً اگر حيوان است، يا
اتومبيل شخصى را مىخرد، پولش را هم مىدهد. آن مىگويد من بروم و بيايم سوارش بشوم.
نه، خب اينجا ديگر پول مال اين است، ماشين هم مال آن است. الا اينكه مىرود، ديگر
تا شب نمىآيد و شب دزد اتومبيل را مىبرد. خب قاعده اقتضا مىكند كه از مال مشترى
رفته باشد. اما قاعده من من تلف المبيع قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد چه؟
مىگويد: از مال بايع.
لذا 2، 3 تا اشكال
به اين قاعده هست. من آن وقتى كه مكاسب مىخواندم، من يك مقدار مكاسب پيش آقاى
فياض ـ خدا رحمتش كند ـ خواندم. من اين را به آقاى فياض داشتم و هنوز اين ايراد در
ذهن من هست و نتوانستهام حلش بكنم، كه اين قاعده «من تلف المبيع قبل قبضه فهو من
مال بائعه» يعنى چه؟ هم قبض شرط نيست و اين مىگويد قبض شرط است، هم يد، يد امانى
است، ضمان آور نيست و اين مىگويد ضمان آور است. اگر يادتان باشد مرحوم شيخ انصارى
آن قاعدهاى كه بعضى اوقات روى كله شاگردهايشان تحميل مىكنند، مىگويند انفساخ
آناما. كه مرحوم آقاى بجنوردى هم از مكاسب گرفتهاند و اينجا آوردهاند، مرحوم
نائينى هم آوردهاند، ديگران هم آوردهاند، گفتهاند: انفساخ آناما مىشود. يعنى
مال اين، مال مشترى است، اگر هم تلف بشود، از مال مشترى تلف شده، اما در وقتى كه
دزد مىخواهد ببرد، اول مىشود مال بايع، ثم دزد از مال بايع مىبرد.
خب به مرحوم شيخ
مىگوييم: مثل خودتان خيلى دقيق است، اما آخه دليل چيست؟ انفساخ آناما به چه دليل؟
بله عالم امكانش خوب است، بگوييم اگر قاعده مسلم باشد، اين فرمايش مرحوم شيخ
انصارى كه فرمودهاند انفساخ آناما، خيلى خوب است. براى اينكه تعبد است، چه جورى
درستش بكنيم؟ انفساخ آناما. كه اين را هم به مرحوم شيخ انصارى و به مرحوم بجنوردى
و امثال اينها مىگوييم: آقا! ديگر اين همه اين طرف و آن طرف نمىخواهد، به قول
حضرت امام: امام صادق فرمودهاند: فضولى موقوف. خب آقا! امام صادق عليهالسلام
فرمودهاند: تعبدا من مال بائعه. اين ديگر ما انفساخ آناما درست كنيم، انفساخ
آناما درست نكنيم. اينها ديگر ندارد. اما اين انفساخ آناما را حسابى مىگويند: اين
پيش اين امانت است، قبض هم شرط نيست. پس بنابراين چرا من مال بائعه؟ بايد من مال
المشترى باشد. مىگويند: انفساخ آناما قبل از دزد بردن، آن وقت دزد از مال بايع
مىبرد، چون معامله فسخ شده، از مال بايع مىبرد. آنها هم حسابى درش ماندهاند.
مثلاً اتومبيلى را مىخرد به 4 ميليون تومان و «اوجبه»، گفته: بگو خيرش را ببينى 4
ميليون هم به او داد. خب اگر بگوييد قبض شرط است، خب هنوز معامله درست نيست، مثل
همان هبه مىماند. ولى نمىگوييد كه قبض شرط است. خب اين آقا حق دارد در اتومبيل بنشيند
و برود، اما مىگويد من اينجا كار دارم، اين اتومبيل من يك روز پيش شما امانت
باشد، زحمتتان است، اما طورى نيست، من فردا مىآيم مىبرم. مىگويد: خيلى خب باشد.
فردا مىآيد در اتومبيلش بنشيند برود خانهاش، مىگويند دزد برد. خب قاعده چيست؟
مىگويد از مال اين رفته، يد يد امانى بوده، از مال اين رفته، قبض هم كه شرط نيست،
پس از مال اين رفته است. اما قاعده چه مىگويد؟ مىگويد: من تلف المبيع قبل قبضه
فهو من مال بائعه. اگر در اتومبيل نشست و رفت بيرون و تصادف كرد، من مال المشترى و
اما اگر در پاركينگ است و پاركينگ رويش خراب شد، مىگويد من مال بائعه. نه كلى است،
فقهاء هم اصلاً روى كلى صبحت نمىكنند، بردهاند روى جزئى. و نمىدانيم چه جور
دلالتش بكنيم. آن هم كه شيخ انصارى و ديگران فرمودهاند، كه انفساخ آناما،
مىگوييم درست است، يعنى روايت بگويد من مال بائعه و اشكال عقلى نداشته باشد، خيلى
خوب است. اما اين اشكالهاى عقلى را چه جور رفع مىكنيد؟ لذا اصلاً مىتوانيم
بگوييم، اين خلاف بناء عقلاست؛ قاعده خلاف بناء عقلاست. اين روايت مىگويد قبض شرط
است و هيچ كس نگفته، خودشان گفتهاند قبض شرط نيست، عقد كفايت مىكند. حالا در
اينجا مىگويند قبض شرط است. مخصوصا آن «اوجبه» را هم آورده، براى همين كه بگويد قبض
شرط نيست، اما حضرت فرمودند: چون لم يقبضه، فهو من مال بائعه. برمى گردد به اينكه
در همه معاملات معوّضى قبض شرط است و هيچكس نگفته است، همه گفتهاند در معاملات
معوّضى قبض شرط نيست الا فى الصرف - كه مشهور است، در مكاسب هم هست - يك جاى ديگر
مىگويد: الا فى الصرف و السلم. آن هبهاش را هم اصلاً نمىگويد، شما هبهاش را هم
بگوييد. خيلى كم است كه قبض شرط باشد و قاعده كلى اين است كه لايشترط فى المعاملات
القبض الا ما اخرجه الدليل. اما قاعده «من تلف المبيع قبل قبضه فهو من مال بائعه»
چه مىگويد؟ قبض مطلقا در معاملات شرط است الا ما اخرجه الدليل. اتفاقا در حيوان،
كه حالا بعد مىآييم بحثش را مىكنيم، آن هم يك مشكلى شده است. كه آن يك قاعده
ديگر هم دارد، كه مىگويند: اگر حيوان را فروخت، اگر حيوان تلف شد، من مال بائعه.
چرا؟ كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له. كه آن را هم نمىفهميم يعنى
چه. يك دفعه اتومبيل را مىگيرد بعنوان امتحان، خريد و فروشى در كار نيست، دو سه
روز حسابى اتومبيل را مىبرد. حالا اگر اين اتومبيل چپ شد، از مال كى رفته است؟ من
مال بائعه. اما اگر اتومبيل را خريد، قبض هم كرد، اما سه روز خيار شرط دارد، يا
خيار شرط گذاشت، يا از جمله خيارات، خيار شرط دارد. حالا رفت، اتومبيل چپ شد. كى
بايد خسارت اتومبيل را بدهد؟ گفتهاند: بايع. اين آقا چپ كرده، اين آقا مالش را چپ
كرده، مالش تصادف كرده، شما بگوييد از مال بايع؟ اين را چه جور مىشود درستش
كرد؟هر كدام درست بكنيد، خيلى به من و فقه خدمت كردهايد هر دو قاعده مسلم پيش
اصحاب است و نمىدانيم چه جور درستش بكنيم. روى اينها فكر بكنيد، حالا 3، 4، روز
هم وقت داريد، رويش فكر بكنيد. اميدوارم يك مرد علمى پيدا بشود و يك نتيجه خوبى
درباره اين 2 تا قاعده به ما بدهد.