اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
فرعى كه اينجا عنوان كردهاند، خيلى هم به
بحث ربطى ندارد، اما بحث ارزندهاى است، يك مسأله است كه بايد همه مان بدانيم، كه
اگر پرسيدند، بتوانيم جواب بدهيم. 2، 3 روز قبل بود كه يك كسى آمد همين جا و همين مسأله
را پرسيد. اين مسأله را بايد همه ما بدانيم و مسألهدان باشيم. اين مسأله مربوط به
خنثى - خنثى مشكل - است.
چرا اين مسأله خنثى را اينجا آوردهاند؟ براى
اينكه ما اشتراك در تكليف درست كرديم و گفتيم همه تكاليف در اسلام على نحو قضاياى
حقيقيه، براى همه، همه است. خب حرف مىآيد اينجا كه براى خنثى مشكل هم هست يانه؟ كه
آن را هم ان شاءاللّه در آخر كار مىگوييم آرى؛ احكام اسلام همه، همه، براى همه،
همه است، حتّى براى خنثى مشكل.
مرحوم صاحب وسائل بيش از 20 روايت در جلد 17
وسائل در ابواب ميراث نقل كردهاند و آنجا يك عنوان دارند، عنوان خنثى مشكل و در
آنجا بيش
از 20 روايت از ائمه طاهرين عليهمالسلام راجع به خنثى صادر شده است.
خنثى آن است كه نمىدانيم مرد است، يا زن،
آيا حكم مرد را دارد، يا حكم زن را. ائمه طاهرين عليهمالسلام در اين باره يك
علاماتى براى خنثى نقل فرمودهاند، كه همه اينها اماره است و تعبّد هم نيست. ان
شاءاللّه در آخر بحث عرض مىكنم كه همان جا كه خنثى مشكل باشد، باز حكمش تعبّد
نيست، يك امر عقلايى است، اماره است. فرمودهاند: اگر بتوانيم با يك امارهاى
تشخيص بدهيم كه اين زن است، يا مرد، خب آن اماره به ما مىگويد زن است، يا اماره
به ما مىگويد مرد است.
مثلاً يك كسى كه هم مردانگى دارد، هم زنانگى
- هم فرْج دارد هم ذَكر - حالا آيا اين مرد است يا زن؟
خب يك دفعه يك كدام كار مىكند، ديگرى نه. خب
معلوم است آن انوثيتش كه كار مىكند، آن ذكوريتش اصلاً نعوذى ندارد، يا دارد، اما
مثلاً منى ندارد و امثال اينها، خب اين مىشود زن.اگر بعكسش شد، مىشود مرد؛ آن انوثيتش
كار نمىكند، آن ذكوريتش كار مىكند، مخصوصا حالا اثبات كنند كه اوول ندارد، اسپرم
دارد، مىشود مرد. هر علامت اين جورى، كار مىكند.
حتى مثلاً تمايل جنسى دارد، اما تمايل جنسى
اش مربوط به زنهاست، نه مربوط به مردها، يعنى شوهر مىخواهد. گاهى بعكس است؛
تمايلات جنسى اش به اين است كه شوهر نمىخواهد، زن مىخواهد. خب اين آنجا كه تمايل
جنسى اش اين باشد كه زن بخواهد، خب مرد است و اگر بعكس باشد، اين زن است.
يا مثلاً در مخرج بول، بقول روايات ما مبالش
آن چيزى است كه مربوط به مردهاست. خب اين مىشود مرد. گاهى بول از آن صادر
نمىشود مبال او فرج اوست - البته پايينتر از مرد - اين مىشود زن. گاهى از اين نظر نمىشود تشخيص
داد، چون از هر دو بول بيرون مىآيد. خب اگر مثلاً جِستن دارد، مىشود مرد، اگر
جستن ندارد، مىشود زن. خب گاهى از هر دو بول بيرون مىآيد، هم جستن دارد هم جستن
ندارد؛ از طرف مردانگى اش جستن دارد، از طرف زنانگى اش جستن ندارد. خب باز هم از
اين نظر نمىشود تشخيص داد. گاهى ريش دارد، ريش ندارد؛ حالا ولو اينكه تمايل جنسى
- هم زنانگى و هم مردانگى، هم زن بخواهد هم مرد بخواهد - داشته باشد، اما گاهى ريش
دارد، خب آن ريشش علامت مردانگى اوست. البته اينها همه اماره است، يقين كه نيست ؛
براى اينكه ممكن است زن ريش دار هم داشته باشيم. مثلاً روايت داريم كه در وقت ظهور
يك زن ريش دار حضرت را شهيد مىكند. كه مسلّم اين معنايش كنايى است؛ بعضىها ريش
دارند، امااز هر زنى بدترند، مردانگى ندارند، مرد نيستند، لذا منافق مىشوند. اين
را مرد ريش دار مىگويند. ظاهرا آن هم همين است، روايت سندش خوب نيست، اگر سندش
خوب بود و باز هم مىگفت: يك زن ريش دار حضرت را مىكشد، خب معنايش اين بود كه يك مرد
منافق يك مرد نفوذى، كه مرادنگى ندارد، حضرت را مىكشد. اما حالا اينجا اگر يك كسى
را پيدا كنيم كه هم مردانگى داشته باشد و تمايل حسابى به زن داشته باشد، هم تمايل
زنانگى داشته باشد، تمايل حسابى به زن داشته باشد خب باز هم اگر ريش دارد،
مىگوييم مرد است؛ اگر ريش ندارد، مىگوييم زن است.
گاهى از دندهها فهيمده مىشود. مىگوينديك
دنده مرد - دنده چپش - كمتر از زنهاست. حالا چند تا دنده است؟ ظاهرا مختلف است.
بعضىها براى مرد 15 تا دنده درست كردهاند و براى زن 16 تا؛ بعضىها هم 12 تا
درست كردهاند. مثل اينكه بعضى از مردها و زنها از نظر دنده با هم تفاوت دارند.
حالا على كل حال يك قاعده كلى اين است كه اگر در طرف چپ يك دنده كمتر داشته باشد،
اين مرد است و اگر نه، مساوى باشد، زن است. كه البته اينجا هم باز بحث ما نيست، آن
جملهاى كه گفتم، خوب بود، اين را هم عرض كنم، خوب است و آن اين است كه در روايات
ما آمده: پروردگار عالم يك دنده از دندههاى آدم را درآورد، يك زن درست كرد. خب
مسلّم اين دروغ است اين را حتما يك دفعه جايى نقل نكنيد. لذا مثلاً مىگويند: اين
زنها دنده كج دارند، براى اينكه از دنده كج مرد خلق شدهاند، يا اينكه از اين جهت
وابستگى دارند. همه اينها درست نيست، يك دفعه روى منبر نقل نكنيد. طبيعت اين جور
اقتضاء كرده - نمىدانيم هم چرا - كه مرد يك دنده كمتر از زن داشته باشد، آن هم از
طرف چپ. و اين را مثل اينكه علم تشريح هم مىگويد و در آن حرفى نيست. لذا در
روايات ما آمده: دنده هايش را بشماريد. اميرالمؤمنين عليهالسلام چندين مورد همين كار را كردند؛ به
دو نفر دستور دادند - كه در روايات دارد دو نفر زن - چونكه بصورت زن بود - كه دنده
هايش را بشماريد. شمردند، يكى كم داشت، حضرت چادر از سرش برداشتند و سرش را
تراشيدند و بالاخره مردش كردند.
خب بعضى اوقات دندهها مساوى است، خب هيچى،
اگر دندهها مساوى است، باز تشخيص داده نمىشود.
اينها همه از باب مثال است و برمىگردد به يك
قاعده كلى و اين قاعده كلّى به اماره برمىگردد. حالا اماره گاهى علم است، مثل
اينكه مثلاً امروز تشخيصات علمى بگويد. بعضى اوقات هم نه، اماره، اماره عرفى است و
تشخيصات مال تعبّد، يا مال مردم است. يك قاعده كلّى: اگر يك كسى را نمىدانيم مرد
است يازن، اگر اماره داشته باشد، او را
محلق به آن مىكنيم و اين اماره حجّت است؛ عقلاء آن را حجت مىدانند، شارع مقدس هم
امضايش كرده است. و اگر اماره نباشد، گاهى هيچ امارهاى نيست، گاهى اماره هست، با
هم متعارض است. مثلاً آنجا كه هيچ اماره نباشد، از نظر بول كردن، يك سوراخى در جلو
دارد، كه از آن بول بيرون مىآيد. مثلاً سوراخ گشاد است، نمىدانيم جستن دارد، تا
او را محلق به مرد كنيم، لذا در آن مىمانيم كه آيا مرد است يا زن است و بالاخره نمىتوانيم
اماره پيدا كنيم. وقتى كه نتوانستيم اماره علمى، اماره عرفى، اماره شرعى پيدا
كنيم، بهترين چيزها جلو مىآيد و آن قرعه است. قرعه مىكشيم، مثلاً دو تا اسم
مىنويسيم، يكى بنام مرد، مثلاً حسن، يكى بنام زن، مثلاً فاطمه و به او مىگوييم
يكى را بردار. باز مىكنيم، اگر حسن است، محلق به مردش مىكنيم، اگر هم نه، ملحق
به زنش مىكنيم. اين ديگر «القرعة لكل امر مشكل» در موضوعات هم است، در احكام كه
نيست. تعيينش مىكنيم كه اين زن است، يا مرد است.
لذا قرعه اين را براى ما تعيين مىكند.
درعلم اجمالىاش هم همين جور است؛ در علم
اجمالى اين جورى است كه گاهى مجبوريم يك كدام را بگوييم؛ القرعة لكل امر مشكل.
بخواهيم بگويم :نه، احتياط بكند، نمىشود؛ در
بعضى جاها مىشود، مثلاً در روايات هست كه در باب ارث، نصف ارث مرد و نصف ارث زن
به او بدهيد. اين بخاطر آن علم اجمالى است. در باب اينكه مرده است، خب غسلش بدهند،
اما زير لباس غسل بدهند آن كسى هم كه غسل مىدهد، دستكش دستش باشد. خب باز هم
مىشود. اما حالا اين آقا - اين خنثى كه نمىدانيم آقاست يا خانم - مىخواهد زندگى
كند، چكار كند؟ مرد باشد يا زن باشد، بخواهد برود در مردها، احتمال مىدهد زن
باشد، بخواهد برود در زنها، احتمال مىدهد مرد باشد، بخواهد خودش را از همه پنهان
كند، نمىشود. خب حالا بايد چكار كرد؟ القرعة لكل امر مشكل، قرعه مىآيد كار را
درست مىكند و اين را ملحق به مرد مىكند، يا ملحق به زن مىكند. لذا 5، 6 تا
روايت داريم، كه روايتها هم صحيح السند است ،هم ظاهرالدلاله. مرحوم صاحب وسائل يك
بابى هم درست كرده، به معنا اينكه براى خنثى مشكل، قرعه زده مىشود. و حتى روايت صحيح السند داريم كه اميرالمومنين
عليهالسلام قرعه كشيدند و يك كسى را از باب قرعه ملحق به مرد كردند، يك كسى را
ملحق به زن كردند، از باب قرعه. در همان روايت داردكه قرعه هر مشكلى را حل مىكند.
و من جمله اينجا.
لذا اينكه مثلاً مثل مرحوم آقاى بجنوردى در
مسأله ماندهاند و گفتهاند: قرعه جارى نمىشود و آنجا كه نتواند تشخيص بدهد، بايد
احتياط بكند همه اينها سر تا پا درست نيست. براى اينكه اصلاً احتياط
كردن معقول نيست، دوران امر بين محذورين است، چه جور مىتوانيد بگوييد احتياط
بكند؟ لذا علم اجمالى ساقط مىشود، در وقتى كه عمل به احتياط محال باشد – حالا بگوييد
محال عرفى - علم اجمالى ساقط مىشود. لذا ممكن نيست كه اين هم در مردها باشد، هم
در زنها، ممكن نيست اين هم شوهر بكند، هم زن بگيرد. در همين روايتها داريم كه يك
كسى آمد خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلام و اين هم شوهر داشت و هم زن گرفته بود،
ارضاء تمايل جنسى هم كرده بود، هم شوهر داشت، هم كنيزك خودش زنش بودو اميرالمؤمنين عليهالسلام او را محلق به زن كردند و به شوهرش
- كه پسر عمويش هم بود - گفتند: او را بردار و اين زن است.
حالا مرادم اينجاست كه اگر امارهاى در كار
باشد، يك امر عقلى، يك امر عقلايى است و اصلاً در روايتها تعبد نيست. ولو اينكه
بيست و چهار، پنج تا روايت هم داريم و در آن هم ماندهاند؛ انصافا فقهاء در بحث
ميراث حسابى در اين مسأله ماندهاند كه چه بكنند، چكار بايد بكنند. حالا ما كارى
به بحث ميراث نداريم. اينجا مثل مرحوم آقاى بجنوردى حسابى در مسأله مانده است. و
بالاخره همين جورى گذاشته است و رد شده است. كه قرعه جارى نيست، براى اينكه قرعه
در اينجاها اصلاً معنا ندارد، قرعه اصلاً آنجاهاست كه عمل اصحاب باشد و اين حرفها.
همه اين حرفها درست نيست؛ نه عرفيّت دارد، نه شرعيّت. چرا درست نيست؟ خلاصه حرف
اين است كه اين اگر يك علامت عقلايى داشته باشد، علامت عقلايى او را به مرد يا به
زن محلق مىكند. اين خيلى خوب است. اگر علامت نداشته باشد، يا علامت تعارض داشته
باشد، اين را نمىشود به مرد يا به زن ملحقش كرد. علم اجمالى هم نمىتواند كار
بكند، براى اينكه اگر علم اجمالى بخواهد كار بكند، مثل علم تفصيلى موجب عسر و حرج
است.اگر علم تفصيلى داشته باشيم، چه جور درموقع عسر و حرج ديگر رفع تكليف است؟ اينجا
هم همين جور است ؛ اينجا هم شما بخواهيد احكام زن را بار بكنيد، دليل ندارد،
بخواهيد احكام مرد را بار بكنيد، دليل ندارد، بخواهيد احتياط بكنيد، ممكن نيست. خب
وقتى ممكن نشد، اگر ما باشيم و قطع نظر از قرعه، بايد بگوييم: علم اجمالى نيست،
اين هيچى، اصلاً يك حيوان است و اصلاً تكليف ندارد. اين هم ضرورت در دين اسلام است
كه يك كسى را حيوان بكنيم، در حالى كه عقل حسابى دارد، در حالى كه شعور حسابى
دارد، اين هم مسلّم ممكن نيست.
لذا مشتركات داشته باشد، همين طو است، مختصات
باشد، همين طور است، اگر اماره در كار نباشد، بايد به علم اجمالى عمل بكنيم. عمل
به علم اجمالى نمىشود، براى عسر و حرج؛ چونكه عسر و حرج در كار است اين بخواهد با
زنها معاشرت نداشته باشد، زن هم نگيرد، درش مىماند. كه بعضىها گفتهاند ديگر،
همين شيخ انصارى كه ايشان - اشاره به يكى از فضلاى جلسه - مىگويند نقل كردهاند.
اين حمّام زنانه نرود، حمّام مردانه هم نرود، به زنها نگاه نكند، نگذارد زنها هم
به او نگاه بكنند. خب خيلى جاها درش مىماند، حالا اينجاها را مرتّب بگوييد
احتياط، احتياط، در نماز چكار كند؟ احتياط كند. اين حالا اگر حيض مىشود، معلوم زن
است، اگر محتلم مىشود، معلوم است مرد است. حالا اگر نه محتلم مىشود، نه حيض
مىبيند اين چه؟ يا هم حيض مىبيند هم محتلم مىشود حالا چى؟ لذا احتياط ممكن
نيست. وقتى احتياط ممكن نشد، قاعده حرج به ما مىگويداحتياط يخدور. حالا چى؟
القرعة لكل امر مشكل.
لذا قاعده حرج به اين مىگويد تو نمىتوانى
در اجتماع نه زن باشى، نه مرد. خب وقتى نشد، چه بايد بكند؟ اگر قرعه نداشتيم،
مىگفتيم: اين حيوانٌ من الحيوانات؛ هم با مردها باشد،هم با زنها، هم زن بگيرد، هم
شوهر بكند، در ارث هم نصف ارث، يك جورى يك چيزى به او بدهيد، يا اصلا ارث نمىبرد،
راجع به غسل دادنش هم اصلاً غسل ندارد، حيوانٌ من الحيوانات، برويد دفنش بكنيد.
اينها را كه نمىشود گفت، حالا ولواينكه بعضى از بزرگان گفتهاند، اما اين حرفها
را كه نمىشود گفت. آن وقت ما قانون قرعه را متعرض شديم و گفتيم: اينكه بعضى از
فقهاء گفتهاند ما قانون قرعه نداريم و قانون قرعه آنجاست كه عمل اصحاب باشد، اين
حرف درست نيست و قرعه يك امر عقلايى است، كه اگر ما استخاره هم مىكنيم، مصداق
قرعه است و اما روايات صحيح السند و ظاهر الدلاله، من جمله اينجا، در جلد 17
وسائل، ابواب ميراث، باب5 از خنثى مشكل،
4، 5، تا روايت صحيح السند و ظاهرالدلاله داريم كه اميرالمؤمنين عليهالسلام قرعه
كشيدند و اين را محلق به مرد، يا به زن كردند. بنابراين هيچ اشكالى هم در مسأله پيدا نمىشود و ديگر خواه
ناخواه در مسأله ما هم اين است: اگر محلق به مرد شد، آن اختصاصات مردها برايش هست،
و آن اشتراكات هم برايش هست. اگر هم محلق به زن شد، اختصاصات هست، اشتراكات هم هست
و حرفى هم نداريم.
و اما بعضى گفتهاند ممكن است ما يك جنس سوم
هم داشته باشيم، يعنى بعضىها نه مرد باشند، نه زن و يك قسم سوم باشند. آيا اين را
مىشود گفت؟ ظاهرا نه، هم علم مىگويد نه، هم روايات مىگويد نه و اگر داشتيم،
قرآن بايد متعرضش شده باشد، هم در ارثش، هم در وضعش. «انا خلقناكم من ذكر او انثى»، كه يا مرد است يا زن، بعد در آيات شريفه
زياد است كه خدا به هر كسى بخواهد مرد مىدهد، به هر كسى بخواهد زن مىدهد. حالا بگويد: به هر كسى بخواهد خنثى مىدهد!
در باب ارثش هم «للذكر مثل حظ الانثيين» داريم و در قرآن نداريم كه بگويد: «للذكر مثل حظ الانثيين
الا خنثى» كه او حق ذكر ندارد، حق انثى ندارد، يك حق خاصّى دارد. علم هم مىگويد نيست،
علم هم مىگويند اينكه كسى نه مرد باشد، نه زن، معلوم است نيست. لذا ما بخواهيم اين
را يك حيوانى از حيوانها درستش بكنيم و بگوييم نه مرد است و نه زن - واقعا، موضوعا
- و وقتى چنين باشد، احكام زن را ندارد، احكام مرد را هم ندارد و يك لاابالى به
تمام معنا مىشود و اسلام براى اين هيچ چيز تعيين نكرده است.
اين بديهى است كه در اسلام - نه فقط در فقه
ما - چنين چيزى گفته نشده و در اين بيست و چهار پنج تا روايت هم احتماش داده نشده
است و آنكه حتما هست اين است كه اين يا مرد است يا زن؛ اگر علامات دارد، مرد ا ست،
اگر علامات ندارد، علم اجمالى بايد كار كند و علم اجمالى نمىتواند كار كند، ديگر القرعة
لكل امر مشكل كار مىكند و او را يا به زن، يا به مرد ملحق مىكنند. حالا يك مسائل
ديگرى هم راجع به اين قاعده هست، ان شاءالله فردا عرض مىكنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
-رك: وسائل الشيعه،
پيشين، ج 17، ص576، باب 2 از ابواب ميراث الخنثى، ح 5.
-وسائل
الشيعة، پيشين، ج 17، ص577 - 576، باب 2 از ابواب ميراث الخنثى، ح 3، 4و 5.
-«4 - باب ان المولود
اذا لم يكن له ما للرجال و لا ما للنساء حكم فى ميراثه بالقرعة و كيفيتها و انّها
لاتختص بالامام». وسائل الشيعة، پيشين، ج 17، ص579.
-«و لكن انت خبير بانّ
القرعة امارة فى مورد العلم الاجمالى فى الشبهة الموضوعية اذا كانت الشبهة من
المعضلات... و مع وجود الروايات المعتبرة المعمول بها عند المشهور... فلا يبقى
اعضال و اشكال حتّى تصل النوبة الى القرعة...» القواعد الفقهيه، پيشين، ج 2، ص 74
- 73.
-وسائل الشيعه، پيشين،
ج 17 ص567، باب 2، از ابواب ميراث الخنثى، ح 3.
-ظاهرا
مرادحضرت استاد باب 4 از ابواب ميراث الخنثى است، چون مرحوم صاحب وسائل عنوان باب
5 از ابواب ميراث خنثى را اين جور زدهاند. «باب ميراث من له رأسان او بدنان عل
حقوواحد.
-«يهب
لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور» سوره نجم 53،آيه 45.