اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يكى از قواعدى كه
سيّال در فقه است و خيلى جاها به درد مىخورد و قاعده فوق العاده مهمى است، قاعده
اتلاف است، قانون من اتلف است؛ من اتلف مال الغير فهو له ضامن.
اين قاعده من اتلف
ضدّ آن قاعده قبلى است، كه الأمين مؤتمن و اگر اين دو تا قاعده را يك قاعده هم
كرده بودند و فروعاتى كه اينجا هست، آنجا نبوده و فروعاتى كه آنجا هست و اينجا
نيست را بر روى هم يك قاعده كرده بودند، شايد بهتر بود. اما بالاخره در اين
كتابهايى كه مربوط به قواعد فقهيه نوشتهاند، اينها را دو تا قاعده كردهاند: يكى
قاعده الأمين مؤتمن كه صحبت كرديم، تمام شد. يكى هم قاعده من اتلف مال الغير فهو
له ضامن.
دليل بر اين
قاعده، نظير الأمين مؤتمن است. اگر كتابها را مطالعه كرده باشيد. اينها معمولاً
تمسك مىكنند به روايات. بعضى اوقات هم به قرآن تمسك مىكنند. ولى قبل از همه چيز
بايد به اين توجه داشته باشيم كه قاعده من اتلف يك قاعده عقلى است. بالاتر از
قاعده عقلايى است ؛ مثل همان الأمين مؤتمن است؛ براى اينكه ظلم است و عقل مستقلاً
حكم مىكند به اينكه ظلم قبيح است. اگر كسى به كسى ظلم كرد، حتما بايدجبران خسارت
بكند. عقل ما مستقلاً - از مستقلّات عقليه است - حكم مىكند به من اتلف مال الغير
فهو له ضامن. معناى قبح - اينكه قبيح است - يعنى اينكه كار بدى كردهاى و حتما عقل
ما مستقلاً حكم مىكند كه بايد جبران خسارت بكنى. حالا بگوييد خيلى از ظلمها خسارت
ندارد؛ اما آن جاهايى كه خسارت دارد، خب عقل مستقل بر اين است كه خانه مردم را
بردهاى، بايد برگردانى؛ عقل مستقل روى اين است، برنگردانى، ظالمى، برنگردانى،
كارت قبيح است. همين جور كه اگر خانه را ببرى، عقل مىگويد قبيح است، خانه را هم
پس ندهى، عقل مىگويد قبيح است. لذا بايد بگوييم: نظير الأمين مؤتمن كه از مستقلات
عقلى است، من اتلف مال الغير فهو له ضامن هم از مستقلات عقلى است.
بله ادله اربعه هم
تأييد مىكند، يا از همين مستقلات عقلى گرفته است. سيره عقلاء هم اين را تأكيد
مىكند. آن كه گفتم، عقل مستقل، عقل دقّى است، سيره عقلاء يعنى بناى عرف. مردم هم
همه شان بالفطره مىگويند: من اتلف مال الغير فهو له ضامن. لذا قاعده من اتلف يك
امر عقلايى است و اگر اين قاعده بهتر از حجّيت خبر واحد نباشد، قطعا كمتر نيست.
همين طورى كه عقلاء مىگويند خبر واحد حجّت است، همين طورى كه عقلاء مىگويند يد
حجّت است، همين طورى كه عقلاء مىگويند اصالة الصحة داريم، عقلاء مىگويند: من
اتلف مال الغير فهو له ضامن.
از نظر قرآن هم
تمسّك شده به «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» گفتهاند: خب اين
من اتلف مال الغير است؛ «من اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» يعنى
قانون من اتلف. اگر كسى به مال شما تجاوزى كرد، مال شما را خورد، شما هم مىتوانيد
مقابله بمثل كنيد، قيمت خانه را از او بگيريد، لذا اصل قضيه بنحو قضيّه مهمله
دلالت دارد؛ اگر كسى توى صورت شما زد، مىتوانيد توى صورتش بزنيد، اگر كسى دست شما
را قطع كرد، مىتوانيد دستش را قطع كنيد، اگر كسى خانه شما را خراب كرد، مىتوانيد
خانهاش را خراب كنيد، يا از او خانه بگيريد و امثال اينها.
على نحو قضيّه
مهمله دلالتش خوب است.
الا اينكه اين جور
آيات مربوط به حكومت است، نه مربوط به ما.
نكتهاش هم اين
است كه «الزانية و الزانى» «و السارق و
السارقة» و «من اعتدى
عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» و امثال اينها مىگويد: حكومت اسلامى
بايد حاكم داشته باشد، اسلام بايد حكومت داشته باشد، حاكمش هم بايد يك مسلمان
واقعى باشد. در حقيقت برمى گردد به اينكه مسلمانها! اين كار را بكنيد. اما خود
مسلمانها؟ نمىشود كه، هرج و مرج لازم مىآيد؛ يك كسى خانه كسى را خراب كرده، او
هم برود خانه آن را خراب كند، يا يك كسى دست كسى را قطع كرده، او هم برود، دست او
را قطع بكند. از اين هرج و مرج لازم مىآيد، اين مربوط به اين است كه مسلمانها!
بايد تشكيل حكومت بدهيد بايد حاكم داشته باشيد، در نزاعها و جناياتتان بايد به حاكمتان
مراجعه بكنيد و حاكمتان در مثل زنا 100 تا تازيانه مىزند، در مثل سرقت دست قطع
مىكند، در مثل اينجا هرچه مصلحت است، انجام مىدهد. خانه شما را خراب كرده، گاهى
مصلحت اين است كه خانهاش را خراب كنيد؛ دستور مىدهد برويد خانهاش را خراب كنيد.
گاهى هم دست شما را قطع كرده، مصلحت اقتضا مىكند دستش را قطع نكند و جريمه
بگيرند. دست او نيست، دست حاكم است. در حقيقت اين جور آيات به حاكم مىگويد: حاكم!
بايد زانى و زانيه را كتك بزنى، بايد 100 تا تازيانه بزنى. اما كجا؟ كى؟ تازيانه
چى؟ آيا اين 100 كمتر مىشود يانه؟ و امثال اينها، ديگر آيه در مقام بيانش نيست.
اينجا هم همين طور است؛ بنحو قضيه مهمله اين است: من اتلف مال الغير، نمىشود او
را همين جور رها كرد، بايد ضمان درست بكنيم. ما حالا نحوه ضمانش چيست؟ اين ديگر دست حاكم است، ببينيم نحوه ضمان بايد چه
جورى باشد. امّا اصلِ «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» مضمونش همان من
اتلف مال الغير، من اتلف نفس الغير، من اتلف عرض الغير است، بايد جبران خسارت
بشود، البته حكومت بايد جبران خسارت بكند.
آن هم همين است،
«فدية مسلّمة الى اهلها» كلّى اش همان
«فمن اعتدى عليكم فاعتدو عليه بمثل ما اعتدى عليكم» است؛ نحوهاش چيست؟ ديگر قضيه
مهمله است و قضيه مهمله را نمىتوانيم تفصيلش بدهيم؛ درمقام تشريع حكم است. لذا
مىتوانيم هم همين جورى كه به اين آيه تمسّك كردهاند، - به قول ايشان - تمسك كنيم
به «وفى القصاص حياة يا اولى الالباب». ديگر قصاص دخالت
ندارد؛ «دية مسلمة» ديه دخالت ندارد، و همه اينها مصاديق است و «فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عيه بمثل ما اعتدى عليكم». دلالتش خوب است.
در اسلام
انتقامگيرى نداريم؛ «و العين بالعين و الأنف بالأنف و الأذن بالأذن» اصلاً كارى به
انتقامگيرى ندارد، كارى به اين دارد كه «وفى القصاص حياة يا اولى الالباب».
لذا دلالت آيه خوب
است. حالا اگر شما آيات ديات و قصاص و اينها را هم بياوريد و با الغاء خصوصيت
بگوييد: فرقى بين ديه و قصاص و امثال اينها نيست، فرقى نيست بين«العين بالعين و
الأنف بالأنف و الأذن بالأذن»، ديگر حالا المال بالمال، با القاء خصوصيت. يا اينكه
در اين «والعين بالعين و الأنف بالأنف و الأذن بالأذن و السن بالسن و الجروح قصاص» «والجروح قصاص»
يك عام است، مصاديقش «العين بالعين و الأنف بالأنف و الأذن بالأذن» است. طورى
نيست.
بنابراين از نظر
قرآن هم مىتوانيم بگوييم آيات فراوانى دلالت دارد بر اينكه جان مردم، مال مردم، و
عرض مردم محترم است و اگر كسى تجاوز كرد، بايد جبران خسارت بشود. دلالت خوب است.
از نظر روايات هم در مسأله خيلى روايت داريم، شايد بتوانيم بگوييم در مسأله قاعده
من اتلف 1000 تا روايت داريم، كه روايتها در ابواب مختلفه آمدهاست و فقها ازاين
روايتها يك قاعده بيرون كشيدهاند كه «على اليد ما اخذت حتى تؤذى» مىگويند پيامبر
اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم هم فرموده است: «على اليد ما اخذت حتّى تؤذّى»، اما در اسناد ما
نيامده است. حالا اگر هم روايت باشد، با جبران سند، اگر هم روايت نباشد، بگوييد
دليل اصطيادى است و اينكه «على اليد ما اخذت حتّى تؤذى» ؛ دست دست را مىشناسد،
اگر چيزى را به كسى داد يد، اين ضامن است، تا اينكه آن چيز را به شما رد بكند،
يعنى من اتلف مال الغير فهو له ضامن.
يا مثلاً در طرق
سنّىها آمده، در طرق شيعه هم آمده، كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم
بارها و بارها فرمودند: «حرمة مال المسلم كحرمة دمه». حتى مثلاً در
حجّة الوداع اين جمله را بارها مىفرمودند، كه حتى يك روايتى داريم، كه روايت از
طرف خاصه هم هست، كه معلوم مىشود حال حضرت خوب نبوده، سواره طواف مىكردهاند؛ يك
نگاهى به خانه خدا مىكردند، مىفرمودند: اى خانه خدا محترمى، اما «المؤمن اعظم
درجة من الكعبة»، بعد هم رو به مردم مىكردند و مىفرمودند «ماله كدمه» و لايحلّ
لامرء ان يتصرف فى مال الغير الّا بأذنه.
گفتم اگر بخواهيم
روايتها را جمع بكنيم، بيش از 100 روايت مىتوانيم در قاعده من اتلف جمع بكنيم و
فقهاء هم همه اين روايتها را نقل كردهاند و در كتابها آمده است؛ اسمش را هم
گذاشتهاند: قاعده من اتلف، يا اينكه آن چكش كه دارند: «على اليد ما اخذت حتّى
تؤدّى»، اگر چيزى به كسى دادى، ياچيزى از تو گرفت، اين ضامن است، تا اينكه رد
بكند. لذا از نظر روايت هم خيلى روايت داريم، كه حكم عقل را تأييد مىكند.
لذا بحث ما اصلاً
در تلف نيست، تلف شده، نشده، آن نيست، در اين است كه من اتلف مال الغير فهو له
ضامن يعنى ضمانت روى مال غير؛ «لايجوز لأحد اين يتصرّف فى مال الغير الّا باذنه»
بحث ما اينجا است. لذا قاعده على اليد قاعده بسيار خوبى است و همين طور قاعده من
اتلف هم قاعده بسيار خوبى است. بله همه اينها تحشيه مىخواهد، توضيح مىخواهد، كجا
جارى است؟ كجا جارى نيست؟ آيا از مال به غير مال تجاوز مىكنيم يانه؟ اينها بحثهاى
قبلمان است. همين طور كه عقل ما هم همين طور است، عقل كلّى حكم مىكند، ديگر ماييم
كه بايد جزئيات را از عقل بگيريم و الا عقل كه جزئى حكم كن نيست. عقل كلّى
مىگويد: ظلم قبيح است. وقتى مىگويد: ظلم قبيح است، خانه كسى را خراب كرد،
مىگويد: خيلى كار بدى كرده است، پول مردم را گرفته، نمىدهد. مىگويد: خيلى بد
مىكند. شبانه روز ضربات وجدان ضربات عقل دارد، تا اينكه پول مردم را بدهد.
از نظر اجماع هم -
البته در بست - شكى نيست، كه همه فقها، نه
فقهاء خاصه، بلكه عامه هم روى اين قاعده اجماع دارند. بايد بگويم اجماع مسلمين، يك
قدرى بالاتر، اجماع انسانها و بالاخره اجماع فقهى داريم بر اينكه من اتلف مال
الغير فهو له ضامن؛ لايجوز لأحد اين يتصرّف فى مال الغير الا باذنه. بنابراين تدلّ بر قاعده من اتلف ادله خمسه: عقل
و سيره و كتاب و سنّت و اجماع. اما چيزى كه بايد توجه داشته باشيد اين است كه
اينجاها كتاب و سنّت و اجماع و سيره، همه، همه حكم عقل را تأييد مىكند؛ خودش
مستقل نيست، مثل «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» است، ارشادى است،
امضايى است. عقل مىگويد: ظلم قبيح است شارع هم گفته: «من اتلف مال الغير فهو له
ضامن»، «لايجوز ان يتصرّف فى مال الغير الا باذنه»، قرآن هم گفته:
«و فى القصاص حياة يا اولى الالباب» قرآن هم گفته:
«النفس بالنفس و العين بالعين و الأذن بالأذن و الأنف بالأنف و السن بالسن و
الجروح قصاص». روى اين اصل ديگر
نمىتوانيم اطلاقگيرى كنيم، بيش از آنكه عقل دلالت دارد. بله فقط مىتوانيم
مصداقگيرى كنيم؛ بگوييم عقل كلىّاش را مىگويد. و اما بخواهيم اطلاقگيرى كنيم،
چونكه ارشادى است تابع ما يرشد اليه است، ديگر معلوم است كه نه اطلاقى در كار است
و نه عمومى در كار است و نه اين آيه، يا اين روايت مىتواند براى ما كار بكند.
چنانچه آن بناء
عقلاء هم نمىتواند كار بكند؛ آنها كه ديگر لفظ هم ندارد تا اطلاقگيرى بكنيم، يا
عمومگيرى بكنيم.
آن وقت من در
قاعده الامين مؤتمن عرض مىكردم: اين جورى كه بزرگان در اين كتابهاى قواعد فقهيه
به روايات و به آيات و به اجماع ور رفتهاند و آن اجماع را حجت كرده و آن اجماع را
حجت نمىكند و اين چيزها، ديگر همه سالبه به انتفاع موضوع است. براى اينكه ما در
اينجا دليلى نداريم، جز عقل دقّى فلسفى و اگر هم عرف و بناء عقلاء هست، از همين
عقل دقّى فلسفى گرفتهاند، اگر هم قرآن است، همان عقل را تأييد مىكند، اگر هم
روايات هست، همان عقل را تأييد مىكند، اگر هم اجماع است، اجماع عقلاء بما هم
عقلاء است، نه اجماع فقهاء بما انّهم فقهاء.
به قاعده مالكيت
هم برگردد، مالكيّت چيست؟ امر عقلى است يا امر عرفى است يا امر عقلايى؟ ملكيّت هم
يك امر عقلايى است؛ عقلاء او را تأييد كردهاند؛ گفته است چون ملك اين آقاست، در
ملك اين آقا تصرّف نكن. خب باشد. ولى حالا در بحث ما، نمىخواهيم الأمين مؤتمن را
بحث كنيم، يا ملكيّت و امثال اينها را بحث كنيم، مىخواهيم اين را بحث كنيم كه اگر
كسى مال كسى را تلف كرد، آيا ضامن است يانه؟ مىگوييم: ضامن است. دليلش چيست؟ عقل دقّى
فلسفى؛ براى اينكه اگر جبران نكنيم، مىگويد ظلم است ؛ قرآن:«فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» اجماع، همه فقها
در كتابهايشان گفتهاند: من اتلف مال الغير فهو له ضامن، يا گفتهاند: على اليد ما
اخذت حتّى تؤدّى و بالاخره بيش از 1000 روايت گفته است: اتلاف مال الغير يوجب
الظمان. بنابراين دليل قاعده من اتلف، مثل قاعده الامين مؤتمن، دليل عقلى است و
ديگر هر چه داريم؛ ديگر ارشاد آن بناء عقلاء، يا ارشاد آن عقل دقّى است. خب مسأله
ديگر از نظر دليل حرفى ندارد. اين دليل ماست على سبيل قضاياى طبيعيه، على سبيل
قضاياى مهمله.
حالا 7،8 تا مسأله
بار بر اين من اتلف مال الغير فهو له ضامن است، كه شنبه بايد ببينيم اين مال
خصوصيت دارد، يانه؛ من اتلف مال الغير. تلف يعنى چه؟ مال يعنى چه؟ ضمانت يعنى چه؟
اگر زنده باشيم روى اين خصوصيات و روى تركيب من اتلف مال الغير فهو له ضامن بحث
مىكنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-ابن
ابى جمهور احسائى، عوالى اللئالى، 4 جلد چاپخانه سيد الشهداء، قم، چاپ اول،
1403هـ.ق ج 1، ص 224، ح 106، ص 246، و 251، ح 2 و 3 ؛ ميرزا حسين نورى طبرسى،
مستدرك الوسائل 18 جلد (مؤسسه آل البيت
لاحياء التراث، قم، چاپ دوم، 1408هـ.ق) ج 14، ص 7، كتاب الوديعة، باب 1، ح 15944.
-عوالى
اللئالى، پيشين، ج 3، ص 473، ح 4؛ مستدرك الوسائل پيشين، ج 18، ص 210، باب تحريم
القتل ظلما، ح 26.
-«...
ان رسول اللّه صلى الله عليه و آله خطب يوم النحر بمنى فى حجة الوداع و هو على
ناقة العضباء...
قال: حرمة اموالكم عليكم و حرمة دمائكم كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا، الى ان
تلقوا ربكم فيسألوا عن اعمالكم». نعمان بن محمد بن منصور مغربى، دعائم الاسلام،
2جلد دار المعارف، مصر، چاپ دوم، 1383هـ.ق ج 2، ص 484، ح 1729، كتاب الغصب، فصل 1،
ح 1؛ مستدرك الوسائل، پيشين ج 17، ص 87، ابواب
كتاب الغصب، باب 1، ح 20816.
-«فلا يحلّ أن يتصرّف
فى مال غيره بغير اذنه». محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد كتابخانه
اسلاميه، تهران، چاپ ششم 1403هـ.ق ج 6، ص 377، كتاب الخمس، باب 3 از ابواب الانفال
و ما يختص بالامام، ح 6.