اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مسأله سوم در باب
قانون الامين مؤتمن اين است كه آيا اين امين بايد موّثق باشد، يانه؟ اگر كسى مالش
را به يك فاسق و فاجرى دارد، آيا اين امين است يانه؟ در مسأله دو قول است:
يك قول
فرمودهاند: امين بايد عادل باشد و به يك روايت هم تمسك مىكنند كه مرحوم كلينى روايت
را مرسل نقل مىكنند كه فرمودهاند:«الامين مؤتمن اذا كان عادلاً».
قوم دوم
فرمودهاند: نه، لازم نيست عادل باشد، اما بايد در كارش امين باشد، يعنى مثلاً يك
كسى مال مردم خوار است، يعنى ثقه در مال نيست، بخواهيم روى اين بحث كنيم كه اگر
مال را پيش اين گذاشتيد، جايز است يانه و اگر گذاشتيد آيا مؤتمن است يانه، خب
بگوييد نه. اما اگر يك كسى مثلاً مؤتمن مالى است، اما مثلاً العياذ باللّه نماز
هم نمىخواند، شراب مىخورد، اما مىدانيم مقيد به مال مردم است، خب خيلىها اين
جورند كه ثقه هستند، اما نه ثقه مطلق، كه عادل بشود، ثقه در بعضى از رشتهها،
مثلاً اين ثقه در مال است؛ بررسى كردهايم، مىبينيم حاضر نيست تصرّف بيجا در مال
مردم كند، ولو يك شاهى، اما از آن طرف هم نماز هم نمىخواند. گفتهاند: اين ثقه
است.
ما در نقل روايات
هم همين را مىگوييم، مىگوييم اگرثقه در گفتار باشد، ولو اينكه سنى باشد، ولو
اينكه فطحى باشد، غالى باشد، مىگوييم قولش حجّت است. چرا قولش حجت است؟ براى
اينكه تفحّص كرديم، ديديم دراين رشته ثقه است، بدست آورديم ثقه است.
لذا گفتهاند:
«ثقه بودن گاهى در اموال است گاهى در افعال است و گاهى در اقوال است. آدم شل زبانى
است، پشت سر مردم خيلى غيبت مىكند، اما همين، راجع به كارهايش راستى تنظيم
اجتماعى، تنظيم دينى دارد، سر وعده عمل مىكند، اگر حرفى زد، راستى به حرفش عمل
مىكند. يا نه، در اداره فرد مرتّب و منظمّى است، سر وقت مىآيد، سر وقت هم مىرود
و حوائج مردم را هم خوب بر مىآورد. خب اين ثقه است، اما در كجا؟ در افعال.
بعضىها هم ثقه عادلند، كه مىشود عادل. گفتهاند: در ما نحن فيه بايد ثقه در
اموال باشد؛ اگر در امور اقتصادى ثقه باشد، اگر مال را به او دادند، ديگر قولش
پذيرفته مىشود؛ الامين مؤتمن.
خب معلوم است كه
حق با دوّمى است؛ روايت هم داريم. روايت هم نداشتيم، براى اينكه بحث ما بحث عقلى
است و عقلاء اين حرف را خيلى مىپسنديد، كه آقا اگر يك كسى نماز نمىخواند، يك كسى
شراب مىخورد، يك كسى مثل ما طلبهها غيبت مىكند، تهمت مىزند، اين غير از اين
است كه در اموال هم حيف و ميل داشته باشد و همين كه مىدانيم در اموال حيف ومل ندارد،
اثبات شده كه حيف وميل ندارد، مواظب مال مردم است، الامين مؤتمن اين را مىگيرد ؛
عقلاء مىگويند مىشود پول را پيش اين گذاشت.
الان روى اين حرف
مىزنيم كه اين آقا در اموال متّهم نيست، اما يقين الفسق است، اتّهام هم نيست. خب
ما بخواهيم بگوييم اين آقا امين نيست و اگر پولى را پيش او گذاشتند و اين آقا بعد
گفت: پولت را دزد برد و ما مىدانيم اين در اموال امين است، مىدانيم حيف و ميل در
اموال نمىكند، مقيّد در اموال مردم است، بايد قولش را بپذيريم. يادم نمىرود، يك
آدم بى نماز كه مسلّم نماز نمىخواند، آدم لاابالى در دين بود، اين نماز وحشت
آورده بود پيش باباى من، باباى من مىگفت: حالا سه ساعت از شب رفته، من به چه كسى
بدهم بخواند؟ من يكى اش را مجّانا براى تو مىخوانم. اين يك دفعه عصبانى شد، بنا
كرد توى سرش بزند، گفت: تو را به خدا قسم اين مار را از دست من بردار. يعنى پول
مردم توى دستش بود و نمىدانست چكار بكند، مثل اينكه مار توى دستش باشد، گفت: اين
مار را از دست من بردار. خب خيلىها اين جورى هستند؛ اينها وقتى به غيرت برسد، ثقهاند،
وقتى به مال مردم بپرسند، ثقهاند، وقتى به غيبت كردن برسند، ثقه نيستند. وقتى به
نماز برسد، كال در نماز است، وقتى به قول برسد، در قولها دروغ مىگويد، اما
مىبينيم نسبت به امام عليهالسلام ثقه است، مقيّد است به ذرّه ذرّه، مقيّد است به
تمام خصوصيات. خب مىگوييم تو ولو دين هم ندارى، اما روايات تو حجت است.
الان مشهور در
ميان فقهاى ما همين است، در ميان عامّه هم همين است، كه روايت صحيح السند درست
مىكنند، كه ماها مىگوييم: عدل امامى تا آخر، عدالت مطلق، عدالت حسن درست
مىكنند، امامى است، اما نمىدانيم چكاره است. روايت موثق درست مىكنند، يعنى آنكه
در گفتار و نسبت دادن روايت به امام عليهالسلام عادل است، اما راجع به چيزهاى
ديگرش حتّى سنّى است. مىگوييم اين روايت موثّق است. روايت ضعيف كدام است؟ آنكه
هيچيك از اين سه نباشد. لذا ما الان اگر ثقه در گفتار، آن هم نه در گفتار عام ثقه
در گفتار خاص باشد، قولش راحجت مىدانيم. لذا اگر در مال مردم ثقه باشد، عقلاء
مىگويند الامين مؤتمن او رامى گيرد، تو مىخواهى خيانت نكند، خب مىدانيم خيانت نمىكند.
پس بنابراين اگر گفت مال تو را دزد برد، قبول كن.
لذا عقلاء عدالت
را شعبه شعبه مىكنند، مىگويند: يك عدالت مطلق داريم، كه اين مختص به مرجع تقليد
و امام جماعت است؛ يك عدالت در قول داريم، مربوط به روايات است ؛ يك عدالت در
اموال داريم، مربوط به امانات است و يك عدالت در افعال داريم، مربوط به گزينشها در
ادارت است لذا الان گزينشهايى كه مىشود روى اين فكر نمىكنند كه آيا اين نماز
مىخواند يانه- كه بايد بكنند ديگر - ديگر فكر اين را نمىكنند كه اين در گفتار چه
جورى است، در گزينشها اگر بدست آوردند كه اين در افعالش مرتّب و منظّم است، به
عبارت ديگر اين آنچه به او بگويند، آنچه دست او بدهند، خوب عمل مىكند، مىگويند
كفايت مىكند. در گزينشها عندالعقلاء اين جورى است.
بنابراين بايد
بگوييم: امين بايد ثقه باشد، بايد عادل باشد، اما در كارش و اين هم كه دو تا روايت
داريم، هر دو هم در باب 4 از ابواب وديعه است، كه يك روايت مىگويد بايد عادل
باشد، يك روايت هم داريم كه مىگويد لازم نيست ثقه باشد، جمع بين بين روايات همين
است كه من عرض كردم - جمع عرفى است - آنكه گفته بايد عادل باشد، يعنى در كارش،
آنكه گفته لازم نيست ثقه باشد، يعنى در غير كارش.
حالا شما كه اشكال
مىكنيد - اشاره به يكى از فضلاى جلسه – روايت موثّق را حجت مىدانيد يانه؟
بالاخره روايت موثّق حجت است، در حالى كه پايه هم خراب است، سنّى است، يانه، در
كارهاى ديگرش عادل نيست، فاسق است، اما در گفتار، مخصوصا در نسبت دادن قول به ائمه
طاهرين عليهمالسلام ثقه است. خب اين را مرحوم نجاشى، يا مرحوم شيخ بدست
آوردهاند، مىگويند: انه ثقةٌ. شما هم قبول مىكنيد.
لذا اين بايد
معتمد باشد. در كجا؟ راجع به ناموس، در ناموس، راجع به مال در مال، راجع به روايت،
در قول، راجع به افعال و كردار، در افعال و كردار. اين يك حرف بود.
يك حرف ديگر اين
است كه اگر اين متّهم شد، يعنى امين بود و مال را پيش او گذاشتند، اما اين از
امينّت افتاد. مثلاً ورشكست كرده، ديگر در آن افتاده، ديگر دروغ مىگويد، مال مردم
خورى مىكند، چك بيجا مىدهد؛ اول امين بود، اما حالا از امانت افتاد. خب حالا
مدعى است كه پول تو را من نخوردهام، پول تو را دزد برده است. آيااين را مىپذيرند
يانه؟ اين نظير اين است كه يك كسى ثقه در گفتار بود، روايت نقل مىكرد، حالا مثل
ابى حمزه بطائنى شد. خب مىگويند: آن رواياتى كه قبلاً نقل كرده، حجّت است، آن
روايتهايى كه حالا مىخواهد نقل بكند، خب معلوم است كه حجّت نيست. خب وقتى چنين
باشد، اگر اين امين بعد متّهم شد، ديگر قولش حجّت نيست. قبلاً الامين مؤتمن بود،
مال هم كه پيش او گذاشت، عندالعقلاء درست گذاشت؛ عقلاء مذمّتش نمىكنند، مىگويند
امين بود، اما حالا آن امين كه شده خائن، قولش حجّت است يانه؟ ديگر نه. حالا كه
نه، چكار بكنند؟ او رامى برند پيش حاكم شرع، حاكم شرع مىبيند كه بينّه ندارد، اگر
آن خائن در قسم خوردنش هم خائن نباشد، قسمش مىدهد و الّا يؤخذ منه المال؛ حتما
مال ار از او مىگيرد و به صاحبش مىدهد. خب اينجاها هم كه در قواعد فقهيه نيامده است،
مى توانيم درستش كنيم و شما بياوريد، بگوييد اگر امين بود و بعد خائن شد، ديگر
الامين ليس بمؤتمن.
حالا مسألهاى كه
خيلى مشكل است اين است كه كسى خائن است، همه مىدانند، خود اين آقايى هم كه
مىخواهد پول پيش او بگذارد مىداند كه خائن - خائن در همه چيز - است آيا مىشود
با اين شريك شد يانه؟ حالا اگر شريك شد و مالش را به او داد، آيا او ضامن است
يانه؟
اين مسأله مهمتر
است و آقايان بايد در قواعد فقهيه اين مسأله را متعرّض شده باشند، ولى متأسفانه
مسأله را متعرض نشدهاند. خب در اينكه پول پيش اين گذاشتن جايز نيست، حرفى نيست،
مثل اتلاف مال است. دو سه تا روايت هم در همين ابواب وديعه، باب 7، نقل مىكنند،
در فقه ما هم مشهور شده به «روايت اسماعيل». پسر امام صادق عليهالسلام يك مقدار
پول داشت مىخواست مضاربه كند. آمد خدمت امام صادق عليهالسلام گفت: يابن رسول
اللّه مىخواهم مضاربه كنم، فلانى مىخواهد برود شام ،آيا پولم را بعنوان مضاربه
پيش او بگذارم؟ حضرت فرمودند: نه. گفت: يابن رسول اللّه مىگويند شراب مىخورد، اما
من كه نمىدانم شراب مىخورد. يانه. حضرت فرمودند: همين مقدار كه مردم مىگويند،
بايد احتياط بكنى. حرف امام صادق عليهالسلام رانشنيد، پول را پيش او گذاشت. از
اين معلوم مىشود كه خودمانىها قدر يكديگر را نمىدانيم. پسر امام صادق قدر امام
صادق عليهالسلام را ندانست و حرف حضرت رانشنيد و پول را گذاشت. او هم پول را
خورد. آمد پيش امام صادق عليهالسلام، داد و فرياد يابن رسول اللّه خدا نيستش
كند، خدا عوضش را به من بدهد. حضرت فرمودند: چه شده؟ گفت: پولم را پيش فلانى
گذاشتهام، خورده است. حضرت فرمودند: مگر گفتم نگذار؟ خب تقصير خودت است. بعد همان
سال هم اسماعيل و هم امام صادق عليهالسلام مكه رفتند، در يكى از طوافها حضرت ديد
اسماعيل به پرده خانه خدا آويزان شده و گريه و زارى مىكند، از خدا گله، از خدا خواست.
حضرت يك اشاره به او كردند، فرمودند هر چه داد بزنى، فايدهاى ندارد، خود كرده را تدبير
نيست.
خب حالا اين كارش
حرام بوده، معلوم است ديگر، كارش بيجا بوده،براى اينكه مىدانسته او خائن است. اما
حالا اين ضمان دارد يانه؟ خب اگر شما پولتان را در معرض بگذاريد و يك فاسقى، يك
فاجرى بردارد، ببرد، خب مىگويند: ضامن نيست، چون اين صورت اعراض است و وقتى صورت اعراض
شد، هدر كردن مال است و هدر كردن مال ديگر
ضمانى براى اين ندارد.
مثلاً كوزه تان را
وسط خيابان بگذاريد، ماشين بيايد، كوزه شما را بشكند. خب مىگويند ضامن نيست، براى
خاطر اينكه در وسط آزاد راههايى كه اينها بايد با سرعت ردبشوند، نبايد چيزى گذاشت.
حتى مثلاً الان قوانين وضع كردهاند كه در همين آزاد راهها اگر كسى برود و تصادف
بشود، مىگويند، خونش هدر است و كارى به راننده ندارند؛ مىگويند آزاد راهها جاى
رفتن مردم، جاى رفتن از اين طرف خيابان به آن طرف خيابان نيست، و اين خودش را در
معرض موت گذاشته، خودش را در معرض قتل گذاشته، پس او ضامن نيست. كه اگر يادتان
باشد ما در يكى از قواعد همين را مىگفتيم، كه اگر نشود نسبت فعل را به قاتل بدهى،
قاتل ضامن نيست و الان نمىشود نسبت فعل را به اين قاتل داد؛ براى اينكه نه كند
رفته، نه تند رفته، او بيخود آمده است در آزاد راه. كه حتّى مثال زدم: دارد درست
راه مىرود، اما بچه خودش را مىپراند جلوى ماشين، يا يك كسى، يك كسى را مىپرداند
وسط جاده و او زير ماشين مىرود. رانند ضامن است يانه؟ مىگفتيم: نه. حالا بحث
همين است كه آيا اگر كسى پولش را دست خائن بدهد، خائن هم بگويد من ورشكستم، پولت
از بين رفت، آيا اين ضامن است، يا ضامن نيست؟
از روايتها ضمان و
اينها فهميده نمىشود، آنكه فهميده مىشود اين است كه كردن اين كار حرام است، او
هم حرام است مال را بخورد، اما اينكه پولت را كه در معرض تلف گذاشتى و تلف شد، او
ضامن باشد، ديگر روايتها دلالت ندارد. ديگر شما كه بايد
بگوييد آيا اينجا ضامن است يانه. حاكم مىتواند به اين تحميل بكند يانه.
مسأله انصافا مشكل
است. آن آقا اگر راستى مالش را هدر نداده باشد، اگر پول او هم از بين نرفته باشد،
خب بايد پول مردم را بدهد. اما اين مىتواند بگيرد؟ به اين معنا كه حاكم بگويد: تو
فاسقى، پول مردم را بده؟ از يك طرف بله، چون كه نمىدانيم آيا پول اين هم هدر شده
يانه، ورشكستگى روى پول اين هم آمده يانه، پس ضامن است. از يك طرف هم اين پول را
در معرض تلف گذاشته و قاعده كلى اين است كه هر چه در معرض تلف واقع بشود، ضمان آور
نيست، حتى خودش و اين مىداند اين خائن است، مىداند اين مال مردم خور است و حالا
با او شريك شده و مالش را خورده است. خب مثل اين است كه خودش را بيندازد وسط جاده،
ماشين برود روى او، حالا شما آنجا مىگوييد نه، اينجا هم بگوييد نه. ولى فقهاء
نفرمودهاند. چرا در معرض تلف واقع شده؟ براى اينكه امام عليهالسلام فرمودند: نه.
فرق نمىكند، درست مىشود آن هم كه نمىخواهد خودش را بكشد، مىخواهد ازاين طرف
خيابان برود آنطرف خيابان، مىخواسته راهش نزديك بشود. آن هم همين طور است. الان
قانون بين المللى هم است؛ الان مىگويد اگر خودش يا ساكش را وسط يكى از آزادراهها
گذاشت، ماشين آمد، زد به اين ساك و ساك را له كرد، ضامن است يانه؟ خب راهنمايى و
رانندگيها مىگويند نه؛ قانون بين المللى هم مىگويد: نه. ما نحن فيه هم همين است.
ولى فقهاء نفرمودهاند، اما شمابگويد، شماييد كه بايد بگوييد و بگوييد و بگوييد،
كتاب بنويسيد، بنويسيد، بنويسيد، تا اينكه بعضى از مسائلى كه جا نيفتاده است، جا بيفتد.
به اين مىگويند فقه پويايى كه حضرت امام رويش پافشارى داشتند. اين هم از مسأله
سوّم.
مسأله چهارم ان
شاءاللّه براى فردا.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-وسائل
الشيعه، پيشين، ج 13، ص230، باب 6،از ابواب احكام الوديعة، ح 1.
-على الظاهر بعضى از
روايات دلالت دارد كه ضامن نيست، مثل ذيل روايت 4 و 5 كه فرمودهاند:«من ائتمن غير
امين فليس له على اللّه ضمان، لانّه قدنهاه اللّه عزوجل ان يأتمنه».