اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يكى از قواعدى كه
در فقه سيال است و از باب طهارت تا ديات قابل تمسك است و ابزار براى فقيه است،
قاعده غرور است، قاعده غرر است، قاعده ارجاع مغرور الى الغار و امثال اينهاست.
بعبارت ديگر اگر كسى به كسى ضرر بزند - كه بعد دربارهاش صحبت مىكنيم كه ولو ضرر
مالى هم نباشد، ضرر آبرويى هم باشد- بايد جبران خسارت بكند. كه اين مصاديق فروانى
دارد، كه بعد ان شاءاللّه درباره مصاديقش صحبت مىكنيم. پس الان يك قاعده كلى مىگوييم
و آن قاعده كلى اين است كه اگر كسى به كسى ضررى بزند، اگر كسى، كسى را گول بزند،
اين بايد جبران خسارت بكند. من خيال مىكنم بسيارى از قواعد به همين قاعده برمى
گردد، مثلاً در باب خيارات، مرحوم شهيد اول و مرحوم شهيد دوم 10، 14 تا خيار درست
مىكنند، كه مىتواند بواسطه آن خيار معامله را فسح كند و من عقيده دارم همه اين خيارات
به همين قاعده غرور برمى گردد.
خانه را 100
ميليون خريده، در حالى كه قيمت خانه 120 ميليون است. مىگوييد خيار غبن دارد، يعنى
يك مسلمانى را گول زده، اين غار كه گول زده،
بايد جبران خسارت بكند.
يا مثلاً خيار
تدليس، مثل اينكه هى خوانده دخترم اين صفت را دارد، آن صفت را دارد، هم حوزه رفته،
هم دانشگاه رفته، زيبايىاش مثل ماه است، هى گفته و گفته اين آقا را گول زده است؛
بعد يك لولو سياه تحويل داده است. خب اين خيار تدليس دارد، بايد جبران خسارت بكند.
حالا اگر فسق عقد نكاح را هم مىگوييم: نه، اما بالاخره بايد جبران خسارت بكند،
مهريهاى كه گرفته، بايد پس بدهد، يا بايد كم بكند. خيار عيب، مثل اينكه عبا را
فروخته، بعد ديدند اين عبا سه چهار جايش سوراخ است. خب اين گول زده، بايد جبران
گول را بكند، فريب داده، اين بيع خدعه بوده، بايد جبران بكند.
تمام اين 14 خيارى
كه مرحوم شيخ انصارى در مكاسب 7 تايش را آوردهاند، به همين قاعده غرورى كه ما
مىخواهيم بحثش را بكنيم برمى گردد. بله مثلاً گفتهاند خيار مجلس، يا خيار حيوان
مثلاً تعبّد است. در همان جاها هم انسان مىتواند توجيه بكند، اما الان مورد بحث
ما نيست كه چيست. حالا اگر بعضى از خيارات هم به قاعده غرور برنگردد، اما غالب
خيارات به خيار غبن برمى گردد و خيار غبن هم به همين قاعده «المغرور يرجع الى
الغار، در جبران خسارت» برمىگردد و بالاخره حالا اگر كسى يك خيارى هم پيدا بكند
كه از راه قاعده غرور نيست، آن ديگر شاذ است، اما معمولاً عقلاء خيارات در معاملات
را وضع كردهاند - همهاش عقلايى هم است، خيارات تعبّدى نيست – براى خاطر اينكه
اگر كسى كسى را گول زده، اگر كسى كسى را فريب داده، بشود جبران خسارت بكند. اصلاً
خيارات براى اين وضع شده است. از همين جهت هم ما خيارات را منحصر به بيع نمىدانيم
و مىگوييم در همه معاملات لازم اين خيارات هست؛ جبران خسارت، اگر كسى، كسى را
فريب داده باشد. و مابقى هم كه بزرگان در اينجا آوردهاند، باز به همين قاعده غار
برمى گردد. مثلاً در همين ما نحن فيه بعضىها گفتهاند قاعده اتلاف؛ من اتلف مال الغير
فهو له ضامن و ما عقيده داريم اين من اتلف هم از فروعات همين «المغرور يجوز ان
يرجع الى الغار فى جبران خسارته» است. يا مثلاً بعضى در ما نحن فيه تمسك كردهاند
به اينكه سبب مقدم بر مباشر است، اقوى از مباشر است. اين هم باز آنجاهايى كه
بگوييم، به همين قاعده غرر، به همين قاعده غرور بر مىگردد. مثلاً يك كسى چوب را
به كسى داد و او به سر كس ديگرى زد. آيا اين اعانت بر اثم است يانه؟ خب مىدانيد
كه مرحوم شيخ انصارى در مكاسب يك بحث خيلى مفصلى براى اين كرده است و ما هم اينجا
همين را مىگوييم. يا مثلاً چاقو را به بچه داد، بچه عصبانى بود، زد توى دل مادرش
و مادرش را كشت، يا بعكس. اينجا هم گفتهاند: دليل بحث ما اين است كه سبب اقوى از
مباشر است. بگوييم همين سبب اقوى از مباشر باز به قاعده غرور بر مىگردد. لذا در
سقط جنين هم همين را مىگوييم، كه بايد جبران خسارت بشود. حالا چه كسى بايد جبران
خسارت بكند؟ هر كسى كه مىشود نسبت سقط را به او داد؛ گاهى به دكتر است، گاهى به
مادر است، گاهى به پدر است و گاهى به هر سه و همه اينها به قاعده غرر برمى گردد،
يعنى چون كه كسى را گول زده است، بايد جبران خسارت بكند. حالا گاهى گول نيست، مثل
همين سقط جنين و امثال اينها كه ترغيب و تحريص رويش نيست، حالا آنجاها بگوييد آن
قاعده كار مىكند. ولى نمىتواند دليل براى بحث ما بشود، براى اينكه سبب اقوى از مباشر
است، يا مثلاً قاعده اتلاف در مورد بحث ما كه گول باشد، غرر باشد، آن دو تا هم به
قاعده غرر بر مىگردد.
قاعده ضرر هم آنجا
كه موردى باشد - يعنى در مورد ما باشد، مورد ما كجاست؟ يعنى كسى كسى را فريب بدهد
- به قاعده غرر برمىگردد و بايد جبران
خسارت بكند، چرا؟ براى اينكه يك امر عقلايى است. حالا اين گاهى ضرر است، مىگوييم
بله، يك فرعى از فروعاتش ضرر است. گاهى سبب اقواى از مباشر است، باشد؛ گاهى مثلاً
اتلاف است - من اتلف مال الغير است - آن
قاعده در مواردش، گاهى سبب اقواى از مباشر است، گاهى قانون اتلاف است، گاهى قانون
ضرر است، گاهى هيچكدام نيست و آن هيچكدام دليل بر اين است كه آن كلى است و آنها
فروعات اين كلى هستند. بنابراين مىتوانيم اين جور بگوييم كه آنجاهايى كه قاعده ما
جارى است، خب همان جاها گاهى ضرر است؛ همان طور كه اين قاعده است، لاضرر تأييدش مىكند.
گاهى اين قاعده غرور در جايى جارى مىشود كه سبب اقوى از مباشر است. خب جبران
خسارت مىكند، اما باز به همين قاعده غرر برمى گردد. گاهى مثلاً اتلاف است، باز
قاعده غرر ما كار مىكند ولو من اتلف مال الغير فهو له ضامن او را تأييد مىكند. و
اينكه ديده مىشود 4، 5 تا دليل براى قاعده غرر آورده شده، فروعات قاعده غرر را
دليل براى قاعده غررگرفتهاند و اين درست نيست، معمولاً كسانى كه قواعد فقهى
نوشتهاند، در قاعده غرر گفتهاند 4، 5 تا
دليل داريم: يكى همين قاعده غرر، يكى سبب اقوى از مباشر، يكى قاعده اتلاف و يكى
قاعده ضرر. جوابش اين است كه اين سه چهار تا كه گفتيد از فروعات همين قاعده غرر
است، الا اينكه اين فروعات گاهى جاى ديگر هست، در جاى ديگر بايد بحث بكنيم. اما در
مورد قاعده غرر، قاعده غرر به ما مىگويد: چون فريب داد، يعنى چون ضرر زده است،
چون فريب داده، چون آن مباشر هيچ كاره بوده است، چون فريب داده، براى خاطر اينكه
اين مال غير را اتلاف كرده است. به عبارت ديگر اين 4، 5 تا دليلى كه بزرگان براى
قاعده غرر آوردهاند، اين دليلها از فروعات همين قاعده غرر است. بنابراين اين جور
مىشود، مدّعاى ما اين است كه اگر كسى كسى را فريب بدهد، بايد جبران خسارت بكند.
چرا؟ دليل ما سيره عقلاست و اگر روايتى داريم - كه زياد داريم – اگر آيهاى از
قرآن داريم كه بشود به آن استدلال كرد، اگر قانون من اتلف داريم، اگر قانون سبب از
مباشر داريم، همه بر مىگردد به مدرك ما كه سيره عقلاست.
عقلاء مستقلاً حكم
مىكنند به اينكه: لايجوز لأحد اينكه ديگرى را فريب دهد. حالا گاهى براى خاطر اين
است كه لايجوز لأحد ان يضرّ على احد، گاهى براى خاطر اين است كه لايجوز لأحد ان
يتصرّف فى مال الغير. ولى عقلاء با آن عقل عرفيشان، با آن بنايشان در معاشرتها
مىگويند نمىشود كسى كسى را گول بزند و اين بناء عقلاء را روايات ما - شايد بيش
از 100 تا روايت داشته باشيم - امضا مىكند. بله چيزى كه بايد توجه داشته باشيم
اين است كه اين روايات ما، در حالى كه صحيح السند است، هر كدامش، در موارد خاصى
است، اما نمىتواند اطلاق و عام و امثال اينها داشته باشد، بلكه تابع ما يرشد اليه
است، هرچه عقل بگويد، هرچه عقلاء بگويند، روايت بيش از اين دلالت ندارد.
اين روايات را
مرحوم صاحب وسائل 4 و 5 جا نقل كردهاند. بعضى از روايات را در باب نكاح - كه
تدليسى در كار باشد - بعضى را در باب احكام عباد و اماء - آنجا كه تدليسى در كار
باشد - بعضى از آنها را در باب بيع، در خيارات - آنجا كه در معامله تدليسى باشد -
بعضى از آنها را هم در كتاب شهادات - كه اگر شهادت دروغ گفته بشود، يا از شهادتش
برگردد – نقل كردهاند. اگر بخواهيد روايات را جمع كنيد، بيش از 100 تا روايت صحيح
السند و ظاهر الدلاله داريم و نمىدانيم -
از عجايب هم است - چه جور شده كه اين كسانى كه اين قاعده غرر را نوشتهاند،
قواعد فقهيه نوشتهاند، رفتهاند روى روايتى كه اصلاً معلوم نيست روايت باشد و آن
اين است كه «المغرور يرجع الى الغار»؛ گفتهاند دليل ما اين روايت است. در حالى كه
خود اينها بعد رواياتى كه عرض كردم - رواياتى كه در جلد 14 و سائل، يا جلد 18
وسائل، يا جلد 11 وسائل است - نقل كردهاند، اما روى اين روايتى كه عرض كردم پافشارى
كردهاند.
بعضىها مثلاً
گفتهاند اين روايت عامى است، آن يكى گفته است: نه، در كتب عامه هم نيست. بعضىها
گفتهاند: ضعف سند اين روايت به عمل اصحاب جبران مىشود، بعضىها گفتهاند معلوم
نيست روايت باشد تا جبران سند به عمل اصحاب باشد. يك بحث خيلى مهمّى در اينجا شده،
در حالى كه بايد بگوييم اين يك قاعده عقلايى اصطيادى است، يعنى فقهاء از روايات ما
يك قاعده كلى را اصطياد كردهاند و آن چيست؟ از 100 روايت به بالا اين استفاده مىشود:
المغرور يجوز ان يرجع الى الغار فى خسرانه؛ يا فى خسران ضرره. اين مىشود دليل
اصطيادى و اينكه بعضى از بزرگان گفتهاند: اين روايتها يك قاعده كلى به ما
نمىدهد، مسلّم اگر انسان روايات را مطالعه كند، مخصوصا اينكه در بعضى از روايات
علّت هم آمده است، فقيه حسابى مىتواند يك قاعده كلى درست كند و قاعده كلى همين
است كه در فقه ما آمده است، كه «المغرور يجوز ان يرجع الى الغار فى خساراته».
پس بنابراين بايد
بگوييم دليل منحصر به فرد ما بناء عقلاست. اگر قانون من اتلف است، باز بناء
عقلاست؛ اگر سبب اقواى از مباشر است، باز بناء عقلاست ؛ اگر روايات اهلبيت
عليهمالسلام است، باز بناء عقلاست و آن روايات امضاى آن بناء عقلاست و اگر دليل
«المغرور يجوز ان يرجع الى الغار» است، باز هم اين بناء عقلاست و بناء عقلا را در
يك جمله ريختهاند، يا از روايات يك جمله كلى اصطياد كردهاند. بنابراين اين
جملهاى كه در كلمات صاحب جواهر آمده، در كلمات شيخ
انصارى هم آمده، در كلمات ديگران هم كه قواعد فقهيه نوشتهاند، آمده و روى اينكه
اين روايت است، مِن مِن كردهاند، روى اينكه جبران سند به عمل اصحاب مىشود يانه؛
ما عرض مىكنيم: اين يك قاعده عقلى است، سيره عقلاء را روى اين جمله ريختهاند،
اين جمله شده، يا اينكه فقهاء از 100 تا روايت از روايات اهلبيت عليهمالسلام يك
قاعده كلى را اصطياد كردهاند و قاعده كلى اين شد كه «المغرور يجوز ان يرجع الى
الغار فى خساراته».
حالا امروز و فردا
يك مقدار روايت بخوانيم. اين روايات خيلى خوب است، سندش خوب است، دلالتش هم خوب
است. ما فقط روايات باب 10، 11، 12، 13، 14، از كتاب شهادات از جلد 18 وسائل را
مىخوانيم – چون اينجا وسائل داريم - ديگر
مابقى اش در جلد 12 و جلد 14 نقل شده، كه بايد آن روايات را خودتان مطالعه
كنيد و آن روايات هم خيلى است.
روايت 1 از باب 10
از ابواب شهادات: «محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن ابى عمير،
عن جميل بن درّاج، عمّن اخبره، عن احدهما عليهمالسلام». «عمّن اخبره» روايت را
مقطوعه كرده است، اما قبلش ابن ابى عمير و جميل بن درّاج است و ابن ابى عمير
لايروى الا عن ثقة، از اصحاب اجماع هم است، جميل بن درّاج هم هر روايتى نقل كرده، مورد
پذيرش است، چون از اصحاب اجماع است، دو نفر از اصحاب اجماع در روايت است.
«قال فى الشهود
اذا رجعوا عن شهادتهم و قد قضى على الرجل: ضَمّنوا ما شهدوا به و غُرّموا»، اگر
كسى شهادت داد و قاضى حكم كرد، بعد شاهد آمد گفت من بى خود شهادت دادم، يا اشتباه
كردم. مىفرمايند: اين ضامن است. ضامنِ چيست؟ آنچه شهادت داده است. بايد غرامت
بدهد. غرامت چى؟ آنچه به سبب شهادت او حكم شده، مثلاً دست يك كسى را قطع كرد است،
اين «ضمّنوا ما شهدوا به و غُرمّوا»، بايد غرامت بدهد.
اما «و ان لم يكن
قضى طُرحت شهادتهم و لم يُغرموا شيئا».اين را بگوييم
شايد براى اين است كه آبرو ريخته، حالا آمده آبرو را جبران كرده است؛ پشت سر يك
كسى غيبت كرده، حالا آمده، مىگويد اشتباه كردم. اين شايد براى اين باشد. خب
مىگويند غرامت نه، براى اينكه بعبارت ديگر سالبه به انتفاع موضوع است، چيزى نبوده
تا غرامت بدهد.
بالاخره اگر حكم
نكرده، هيچى، اما اگر قاضى حكم كرد و حكم را اجرا كرد، اين بيايد، بگويد اشتباه
كردم، بايد جبران اين خسارت را بكند. برمى گردد به اينكه «المغرور يرجع الى الغار
فى خسارته» يا يك قدرى بالاتر«يجب على الغار جبرانُ الخسارة» اين روايت خيلى خوب
است. يك روايت ديگر هم بخوانيم.
روايت 1 از باب 11
از همين ابواب: «محمد بن يعقوب، عن ابى على الاشعرى، عن محمد بن عبدالجبار، عن
صفوان، عن العلابن رزين، عن محمد بن مسلم، عن ابى عبداللّه عليهالسلام». سند
خيلى بالاست؛ دو تا از اصحاب اجماع را دارد.
«فى شاهد الزور ما
توبته؟ قال: يؤدّى من المال الذى شهد عليه بقدر ما ذهب من ماله ان كان النصف او
الثلث...» اگر شهادت، شهادت
دروغ بود، بايد جبران خسارت بكند و اگر مالى تلف شده بايد جبران كند، اگر عين
موجود است، بايد به صاحبش برگردد، اگر كسى را كشته، بايد قصاصش كنند، يا اگر حاضر
به ديه باشد، بايد ديه بدهد و حتى روايات دارد كه اگر بعد فهميد اشتباه كرده، حتما
بايد ديه بدهد ولو اينكه قصاص نه، براى اينكه قتل عمدى نبوده است.
روايت2:«و عن محمد
بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن على بن الحكم، عن جميل، عن ابى عبداللّه
عليهالسلام فى شاهد الزور قال: ان كان الشىء قائما بعينه ردّ على صاحبه، و ان لم
يكن قائما ضمن بقدر ما اتلف من مال الرجل.» ببينيد اينجا
همان است كه من عرض كردم. بعضىها تمسك كردهاند به قاعده من اتلف، ولى امام
عليهالسلام اينجا به قاعده غرر تمسك كردهاند، آن وقت قاعده من اتلف را فرع براى
قاعده غرر گرفتهاند، كه بايد جبران خسارت بكند. حالا مثل اينكه دست كسى را قطع
كرده، مال كسى را خورده است، مال از بين رفته است، آبروى كسى را برده است و امثال
اينها، در همه اينها بايد به قاعده غرور جبران خسارت بشود.
يكى دو روز بايد
اين روايتها را بخوانيم فردا هم ان شاءاللّه روايت مىخوانيم، تا متعرض فروعاتى
شويم كه بار بر آن است.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد
-شيخ محمد حسن نجفى،
جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، 43 جلددار احياء التراث العربى، بيروت - لبنان
ج 37، ص145، و جمله مرحوم صاحب جواهر اين است:«ولكن ينجبر غروره برجوعه الى
الغارّ، بل لعل قوله عليه السلام:«المغرور يرجع على من غرّه» ظاهر فى ذلك».
-محمد
بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد اسلاميه، تهران، چاپ ششم، 1403هـ.ق ج 18،
ص238، باب از ابواب شهادات، ح 1.
-كتاب
پيشين، باب 11، از ابواب شهادات، ح 1.
-كتاب پيشين، ص239،
همان باب، ح 2.