اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث
در باره قانون عدم سلطه كافر بر مسلمان بود و در اين باره مقدارى صحبت كرديم و
8 فرع را متعرض شديم. دو فرع ديگر باقى
مانده است: يكى راجع به نكاح است.
مشهور
در ميان فقها اين است كه نكاح با كافر - چه موقت، چه دائم، چه آن زن مسلمان باشد و
مرد كافر باشد، يا بعكس - جايز نيست. اهل كتاب استثناء شده است، كه ازدواج موقت
مسلمان با زن يهوديه و زن نصرانيه جايز است، اما نكاح دائم جايز نيست. اين در ميان
فقهاء مشهور است، اما بحثش، بحث خيلى مفصلى است.
بعضىها
قائلند به اينكه ازدواج موقت با زن كافر، ولو مشرك باشد جايز است، مثل ژاپنىها و
روسيهها، كه اهل كتاب نيستند، اما مىشود زن يهودى را صيغه كرد، زن نصرانى را
مىشود صيغه كرد، چنانچه زن مشرك را هم مىشود صيغه كرد و اما عكسش مسلّم نه؛ اگر
يك يهودى، يك نصرانى، يا يك مشرك بخواهد يك زن مسلمان را صيغه بكند، جايز نيست. اگر
در مسأله اجماع نبود، مسأله قابل بحث است، اما اجماع خيلى عالى، خيلى بالا داريم
كه زن مسلمان نمىتواند به عقد كافر در بيايد، آن كافر مشرك باشد، يا يهودى و
نصرانى، در پناه اسلام باشد، يا در پناه اسلام نباشد. اما راجع به عقد دائمى پيش
اصحاب مسلم است كه مرد كافر نمىتواند زن مسلمان را بگيرد، عكسش هم نمىشود، يعنى
مرد مسلمان بخواهد يك زن كافر بگيرد، پيش اصحاب مسلم است كه نمىشود.
اينها
يك مسائل مربوط به فقه است، كه قابل بحث است، خدشه دار هم است، اما آنكه الان مورد
بحث ماست اين است كه اگر يك زن مسلمان بخواهد به عقد دائم كافر دربيايد، نمىشود.
چرا؟ براى اينكه «لن يجعل اللّه للكافرين على المومنين سبيلاً»
راجع
به صيغهاش نمىتوانيم بگوييم، براى اينكه آن بر زن تسلط ندارد. اما راجع به عقد
دائمى چون كه «الرجال قوّامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما
انفقوا من اموالهم» خب اين مىخواهد يك سرپرستى روى اين زن
بكند، لذا معلوم است كه نمىشود. چنانچه اگر بخواهد ولىّ بچه باشد، معلوم است
نمىشود. پس راجع به صيغهاش بايد ببينيم فتوايمان در باب نكاح چه مىشود، اما
راجع به عقد دائمى - حالا اهل كتاب باشد،
يا مشرك- بخواهد يك زن مسلمان را بگيرد، نمىتواند، لقاعده عدم سلطه.
بهائيت
حزب ضالّ مضلّ، پرورش يافته استكبار جهانى است و قتلشان واجب، مالشان حلال است و
خيلى چيزهاى بدى هستند. ماهم از درد ناعلاجى فعلاً به گربه مىگوييم خانم باجى،
دارند در اصفهان حسابى توطئه مىكند، ماهم مجبوريم ساكت باشيم. ساكت نباشيم، يك
كدامشان را بگيرند زندان كنند، همان پنجاه رسانه به بالا شب عليه جمهورى اسلامى
شلوغ مىكنند. لذا يك حربه بالايى براى استكبار جهانى شده است. پس بابهائيها نه.
على
كل حال در باب نكاح مسأله اين شد كه مسلّم پيش فقهاست كه اگر زن مسلمان بخواهد به
عقد كافرى در بيايد، اهل كتاب باشد، يا مشرك، حتى صيغه نمىشود. نه براى عدم سلطه،
براى رواياتى كه در مسأله داريم و اما علاوه بر آن روايات قانون عدم سلطه مىگويد
زن مسلمان نمىتواند به عقد دائم يك نامسلمان در بيايد، چرا؟ براى عدم سلطه. يعنى
علاوه بر اينكه عدم سلطه داريم، روايت هم داريم كه نمىشود يك زن مسلمان به عقد
كافر دربيايد.
يك
چيزى كه من را رنج مىدهد اين است كه گفتهاند: مىتواند به عقد سنّى در بيايد. در
همين اصفهان هم بعضى اوقات يك دردسرهاى عجيبى درست شده است؛ نامرد مىآيد زن شيعه
را عقد مىكند، شهوترانىاش را مىكند، يك بچه، دو تا بچه روى دست اين زن مى
گذارد، فرار مىكند، مىرود افغانستان. الان شايد بيش از 100 تا از اين زنهاى
بدبخت هى مرتّب به من مراجعه مىكنند، طلاق مىخواهند. من مىگويم طلاق كه
نمىشود، براى اينكه اين كار مال دادگاه است، دادگاه هم نمىتواند، طلاق نمىدهد و
اين زن بدبخت شده، بيچاره شده است. حالا اين عنوان ثانوى است، اما بعنوان اولى هم
اين شهرتى كه پيدا شده كه زن مىتواند به عقد سنّى دربيايد، چه عقد دائم و چه عقد موقت،
من رنج مىبرم. چرا رنج مىبرم؟ براى اينكه اگر به عقد اين دربيايد، يك بچه سنى
تحويل جامعه مىدهد، دو تا بچه سنى تحويل جامعه مىدهد و يك زن شيعه بچه سنى در
شكمش بزرگ بشود، بعد هم تحويل جامعه بدهد، راستى رنج آور است.
لذا
من خيال مىكنم فقهاء - ولو بعنوان ثانوى - حكم سياسى فتوا بدهند و از احكامى كه
بايد بعنوان ثانوى فتوا بدهند همين است كه سنى اگر زن مىخواهد، برود از سنىها
بگيرد، اما زن شيعه بخواهد به عقد سنى دربيايد، جايز نيست. من خيال مىكنم اين
فتواى خوبى باشد. براى سنىها هم خوب است، كبوتر با كبوتر، باز با باز، شيعه با
شيعه، سنى با سنى، قرآن هم مىفرمايد: «الطيّبات لطيبون و الطّيبون للطيّبات» خب اين قرآن است ديگر، سنى مال سنى، شيعه هم
مال شيعه.
نه
حضرت على عليهالسلام دختر به عمر دارد و
نه قبول كرد. اينها همه حرفهايى است كه صد نودش هم دروغ است. بله عمر يك تهديدهاى
عجيبى كرد براى اينكه دختر اميرالمومنين عليهالسلام را بگيرد، ولى نتوانست. اينها
دروغ است، همه اينها بالاخره تاريخ است. به قول مرحوم آقاى بروجردى اگر دروغ در آن
نباشد، گنده نمىشود؟ خب مىخواهد 20 جلد بشود، خواه ناخواه خيلى دروغ بايد در آن
باشد. حالا على كل حال ما كه نمىتوانيم اينها - تاريخ را - مدرك فقهى قرار بدهيم.
ولى اين حرف من حرفى نيست كه مو لاى درزش برود ؛ مىگوييم قرآن مىگويد: «الخبيثات
للخبيثين»، حالا اين هيچ، اما مىگويد: «الطيبات للطيبين» زن شيعه مال مرد شيعه، اما يك سنى بيايد اين
زن را بگيرد، دو تا بچه هم برايش درست كند، بچه سنى تحويل جامعه بدهد، قبولش مشكل
است. انصافا اگر فقهاء فتوا مىدادند، خيلى خوب بود. خود قرآن هم دلالتش خيلى خوب
است. اگر فتوا بدهند، فتواى سياسى بدهند كه سنىها بروند سنى بگيرند، شعيهها هم
به شيعه شوهر بكنند. عكسش هم همين طور است، مثلاً الان رسم شده است كه اين بر و
بچههاى ما مىروند خارج، مثل هيمن رفيق بازيهايى كه ايران هست، آنجا بيشترش هست.
با رفيق بازى دختر را مىگيرد. حالا به دختر هم مىگويد بيا مسلمان شو. او هم
مىگويد خيلى خب، اما نه آن پسر مسلمان است، نه آن دختر. بالاخره از همه چيز كه
بگذريم، اين بچه هايى كه زير دست اين زن پرورش پيدا مىكنند، اينها شيعهاند، ولى
همين هاست كه مىبينيد چه خبرهاست.
اين
آمريكا چرا با عراق اين جور مىكند؟ براى خاطر اينكه 37 درصد آمريكاييها ولدالزنا
هستند. من اين را نمىگويم، خودشان مىگويند. آنها كه مشروع هستند، خيلى خوب، «لكل
قوم نكاح» اما بخاطر اين رفيق بازيها 37 درصد آنها نامشروع اند. اروپاييها مثل
اينكه 47 درصدشان نامشروعاند. حالا در مقدارش شك كردم، اما بالاخره بيشتر از 37
درصد است. اروپا بيشتر از آمريكا، اينها 40 درصدشان ولد الزنا هستند. لذا اين
مسائلى كه در عراق جلو مىآيد، از همين ولد الزناست، ولد الزنا معلوم است چه بلايى
به سر خودش مىآورد و چه بلايى به سر مسلمانها.
حالا
على كل حال حرف ما اين است كه مشهور در ميان فقها اين است كه سنى مىتواند زن شيعه
بگيرد، هم به عقد دائمى، هم به عقد موقت، آن سلطه را هم مىگويند چون مسلمان است،
سلطهاش طورى نيست. اما حرف ما غير از اينها بود، ما مىگفتيم اين كافر خصوصيت
ندارد، ما مىگفتيم: عدم سلطه كافر، عدم سلطه فاسق و فاجر ؛ ما بحث را اين جور
درست كرديم. لذا اگر بحث مرا بپسنديد ديگر خواه ناخواه بايد بگوييد سنى نمىتواند
لااقل به عقد دائمى زن شيعه بگيرد، به قاعده عدم سلطه. اما راجع به كفار، آن ديگر
مسلم است و كسى نيست كه بگويد مىشود. بعضى در صيغهاش گفتهاند مىشود، اما قول
شاذ است ولى در عقد دائمى مسلم است، روايت هم داريم، همه هم گفتهاند: «لن يجعل
اللّه للكافرين على المومنين سبيلا» و علاوه بر روايات، در بحث ما روى قاعده عدم
سلطه نمىتواند زن مسلمان را عقد بكند، اگر هم عقد كند، عقدش باطل است. اين هم فرع
نهم بود.
فرع
دهم راجع به پدر و مادر كافر است. قرآن روى پدر و مادر خيلى سفارش كرده است حتى
پدر و مادر كافر،«و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما و
صاحبهما فى الدنيا معروفا» اگر پدر ومادر كافرمى گويند بيا كافر شو،
كافر نشو، اما «و صاحبهما فى الدنيا معروفا».
خب
در اينكه بايد پدر و مادر را خيلى اهميت بدهيم، اشكالى نيست. حتى پسر متوكل، متوكل
را كشت. امام هادى عليهالسلام به او فرموده بود كه اگر او را بكشى، عمرت كوتاه
مىشود، لذا پنج شش ماه بيشتر عمر نكرد و او را كشتند. براى اينكه متوكل به حضرت
زهرا عليهاالسلام جسارت كرد، پسرش خيلى عصبانى شد، آمد پيش امام هادى عليهالسلام يك مسأله كلى پرسيد كه اگر كسى به
حضرت زهرا عليهاالسلام جسارت كند، چه جور
است؟ فرمودند: قتلش واجب است، بدون اذن حكومت هم قتلش واجب است. گفت: پدرم ديشب
اينجور كرد، من پدرم را مىكشم. امام هادى
عليهالسلام فرمودند: خيلى خب، ثواب هم دارد، اما عمرت كوتاه مىشود. بگذار
يك كس ديگرى بكشد. گفت: نه خودم مىخواهم بكشم. لذا معلوم است، روى پدر و مادر
خيلى سفارش شده است. اما آيا اين پدر و مادرى كه حتى اگر بگويد بيا كافر شو، بايد
گفت نه، اما «صاحبهما فى الدنيا معروفا» آيا اين مىتواند ولىّ براى بچه باشد
يانه؟ سلطه نه، لذا نه بر زنش سلطه دارد، نه بر بچههاى كوچكش سلطه دارد، نه بر
پسر و دخترش سلطه دارد. مثلاً اينكه در نكاح دختر اجازه پدر شرط است، حالا اين
بخواهد شوهر كند، بايد با اجازه او باشد؟ نه، اصلاً سلطه نيست، نبايد باشد، «لن
يجعل اللّه للكافرين على المومنين سبيلاً».
مسلم
است كه در يك خانواه كافر، مرد كافر هم بر زنش سلطه دارد، براى اينكه به مذهب خودش
زن اوست، هم بر بچه هايش سلطه دارد، لذا اگر دخترش بخواهد عقد بشود، مسلم بايد
اجازه پدر باشد. حالا اگر اين دختر واقعا مسلمان شد. اين هم يك درد سر عجيبى براى
ما شده است، كه بعضى اوقات دخترى عاشق پسرى مىشود، بعد مىگويد من مسلمان شدم.
مىآيند پيش ما كه من شهادت مىدهم، تو بنويس كه چى و امثال اين چيزها، در حالى كه
عشق است نه اسلام، عكسش هم زياد است، جوانى عاشق دختر مىشود، ادعاى اظهار اسلام
مىكند، مىآيند زن و شوهر مىشوند، يك ماه با هم زندگى مىكنند، بعد هم ولش
مىكند و دردسر عجيبى براى همه درست مىكند. ولى حالا اگر راستى مسلمان واقعى
بشود، ديگر آن وقت آيه شريفه مىآيد، كه «لن يجعل اللّه للكافرين على المومنين
سبيلاً» و بدون اجازه پدر مىتواند برود عقد بشود. پس اين جور مىشود كه پدر و
مادر بر بچههاى كافرشان سلطه دارند؛ پدر سلطه دارد بر بچههاى كافرش، لذا از نظر
حكومت، از نظر دادگاه، و از نظر فقهاء اگر احكامى بار است - احكام پدر بر بچه - بر پسر بزرگ، بر دختر بزرگ،
حكم شوهر براى زن، زن براى شوهر - تمام
احكام بر آنها بار است، يعنى زن كافر، همين جور كه زن مسلمان بايد تابع شوهر باشد،
يعنى مثلاً ازخانه بيرون رفتنش (بدون اجازه) حرام است، مسافرتش الا با اذن او جايز
نيست و نفقه بر مرد واجب است. در كافرش هم همين است، هيچ تفاوتى ندارد. اما حالا
اگر كافرى باشد كه يك زن مسلمان دارد، مثلاً كافر شده، خب زن مسلمان به مجردى كه
او كافر مىشود، به منزله طلاق است، فسق است و آن خانم مىتواند برود شوهر كند و اينجا
ديگر سلطه نيست.
اينكه
آقا مىگويند بايد عدّه وفات نگه بدارد، مثل اينكه فتوا دادهاند، جديدا هم فتوا
دادهاند، اما اين جورها نيست. فتواى ما اين است كه يك حيض كه مسلم استبراء بشود
كفايت مىكند و مىتواند برود شوهر بكند. اما مشهور در فقهاء همين است كه آقا
فرمودند، كه بايد عدّه وفات نگه بدارد. ولى عل كل حال مرادم اينجاست كه اگر از
اسلام بيرون رفت - مرتد شد - ديگر مسلّم است
كه اين خانم زنش نيست تا متابعت او واجب باشد، بچهها هم ديگر بچههايش نيستند،
بچههايش نيستند به اين معنا كه ديگر نمىتواند بر بچهها ولايت پيدا كند. تا همه
كافرند، ولايت دارد، وقتى كه زن مسلمان شد، يا بچهها مسلمان شدند، يا بعكس، ديگر
به قاعده «لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» سلطه از بين مىرود. لذا
خلاصه حرف اين جور مىشود، در اين ده تا فرع يك خلاصهگيرى بكنم: فقهاء در قاعده
عدم سلطه گفتهاند اين قاعده مختص به كفار است و من عرض كردم اين قاعده مختص به
كفار نيست؛ هم كافر و هم سنّى و هم فاسق و فاجر را مىگيرد.
اگر
مثلاً حاكم شرع ببيند اين دختر در اين خانه فاسد مى شود، اگر حاكم بتواند، بايد
حتما اين دختر را از اين خانه بيرون بكشد. چنانچه اگر طلاق داده باشند و دختر
بخواهد زير دست يك زن بى عفّت باشد، حتما بايد نباشد ولو اينكه حضانت هم مال او
باشد، نمىشود. بنابراين ما گفتيم اينكه فقهاء گفتهاند كافر، نه، هرچه كه موجب
سلطه بر مسلمان بشود و آن مسلمان بخواهد خراب بشود، ديگر نمىشود، مىخواهد كافر
باشد، يا سنى، مىخواهد فاسق و فاجر باشد، يا غير فاسق و فاجر. لذا بحثش را كرديم
و يك سلطه روى اينها دارد. خب اين جايز نيست. گاهى رئيس كارخانه است، اما سلطه روى
اينها ندارد، مثل اجير، كه كار مىكند، عصر هم مىرود دنبال كارش. هركجا سلطه شد،
مىگوييم، اين سلطه را هم اعم از كافر و سنى و فاسق و فاجر مىدانيم. اين هفت هشت
تا فرعى كه گفتم مترتب بر اين قاعده است، از اينجا سرچشمه گرفته است، اما فقها
نگفتهاند. فقهاء عدم سلطه را فقط راجع به كافر گفتهاند، سلطه راهم راجع به
ولايت، گفتهاند. همين طور كه قرآن مىگويد «بطانة»، كه اگر بطانه و امر و نهى
حكومتى باشد و اما غير از آن را ديگر نگفتهاند، مگر در باب نكاح، آن هم براى خاطر
روايات، نه براى خاطر عدم سلطه، گفتهاند مرد كافر نمىتواند زن مسلمان را به عقد
دائمى بگيرد، نه به عدم سلطه، به رواياتى كه داريم. اين خلاصه اين بحث است.
بحث
فردايمان كه مهمتر از اين بحث است، قاعده لاحرج است، كه «ما جعل اللّه عليكم فى
الدين من حرج». معناى اين حرج چيست؟ چه مقدار توسعه دارد؟
دليلش چيست؟ مطالعه كنيد تا فردا ان شاءاللّه بحث كنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد