اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره
قواعد فقهيه است. الحمدللّه درباره قواعد فقهيه كتاب زياد نوشته شده است. از
زمان محقق نراقى ؛ صاحب معراج السعادة كه عوائد ـ
عوائد يعنى قواعد فقهيه - را نوشتهاند، از آن زمان تا الان قواعد فقهيه زياد نوشته شده است و
چون كه ما بايد از روى يك كتابى جلو برويم، تا مطالعه
براى شما آسان باشد، اين قواعد فقهيه آقاى بجنوردى انصافا كتاب جامعى است، يعنى قواعد
را جمع كرده و ظاهرا جامعتر از اين نداريم. لذا چون مشهور هم است، كتاب هم
فراوان است، بنابراين از روى اين قواعد فقهيه مرحوم آقاى بجنوردى جلو
مىرويم، كه انصافا مرد ملّايى بوده است، از متأخرين هم است، از شاگردهاى مرحوم
نائينى و مخصوصا از شاگردهاى مرحوم آقا ضياء عراقى است، حضرت امام هم
يك علاقهاى به ايشان داشتند، چنانچه او هم در نجف به حضرت امام خيلى
خدمت كرد. ايشان قواعد فقهيه نوشتهاند. خدا درجات ايشان عالى است،
عاليتر كند. لذا بحث را ما از روى قواعد فقهيه آقاى بجنوردى جلو
مىرويم، و چون كه در دورههاى قبل - چه در قم و چه اينجا - همانطور كه مرحوم
شيخ 5، 6 تا از قواعد را بطور فشرده متعرض بودند، ما هم همين جور متعرض
بوديم و من قواعد فقهيه بطور مفصل نگفتهام، لذا ان شاء اللّه هم براى من مفيد
باشد، هم براى شما. قواعد بيش از صد قاعده است، و اگر دو سه سال هم در اين
باره بحث بكنيم، بحث ارزندهاى است.
حالا امروز يك بحث
كلّى بكنيم تا يك كليدى براى ذهن ما باشد، تا ان شاءاللّه فردا
راجع به قاعده اولى كه مرحوم آقاى بجنوردى متعرض شده، يعنى
قاعده «من ملك شيئا ملك الاقرار به» صحبت بكنيم.
آن قاعده كلّى اين
است كه آيا اين قواعد فقهيه از مسائل اصوليّه است يا از مسائل فقهيه
است كه در اصول آمده است؟
مرحوم شيخ انصارى
و امثال مرحوم شيخ انصارى همين را مىگويند، مىگويند: اين
قواعد فقهيه مسائل اصولى نيست، يك مسأله فقهى است و براى اينكه مسأله
فقهى را جمع و جور كنيم و نخواهيم در فقه شرحش بدهيم در اصول آوردهايم،
اما مسأله اصولى نيست، مسأله فقهى است. يك كلّى درست مىكنيم و مىبريم
در فقه و در فقه از آن استفاده مىكنيم.
لذا مشهور در ميان
فقهاء، من جمله همين آقاى بجنوردى و استادشان مرحوم آقا ضياء
عراقى و من جمله آن كسى كه همه چيز را به همه كس نشان داده است، يعنى
مرحوم شيخ انصارى مىگويند اينها قواعد فقهيه است كه در اصول آورده شده،
براى اينكه در فقه ديگر خيلى معطلش نشويم، چرا؟
آنها اين طور
مىگويند: مسأله اصولى آن است كه يك كبرى براى يك صغرى بشود. به قول
آن شاعر
كبريات اذا ضمّت
الى صغرياتها انتجّت نتيجة
فقهية
مىگويند: مسأله
اصولى آن است كه كبرى براى صغرايى بشود، كه نتيجه فقهى بگيريم. لذا
هر كجا بتوانيم شكل اول درست بكنيم، كبرايش را از اصول بگيريم، صغرايش را
از فقه بگيريم و نتيجه فقهى بدهد، اين مسأله، مسأله اصولى است و اما
اگر نه، مسأله فقهى مىشود و گفتهاند كه اين قواعد فقهيه اين جورى است كه
هيچكدام شكل اول واقع نمىشود، بلكه يك عامّى است، كه اين عام را
درستش مىكنيم و آن را مىبريم در فقه و در فقه مصاديق آن عام را پيدا مىكنيم و
روى آن بحث مىكنيم.
اما ما از نظر
تعريف علم اصول مىگوييم: همه اين قواعد فقهيه مسأله اصولى است. چرا؟
براى اينكه ما مىگوييم مسأله اصولى اين است:
«هوالحجّة فى الفقه».
استاد بزرگوار ما
مرحوم آقاى بروجردى علم اصول را اين طور
تعريف مىكردند، مىگفتند: «هوالحجة فى
الفقه». اما اين را هم
توجه داشته باشيد
كه اين فقط حرف آقاى بروجردى نيست. نه، از استاد بزرگوارشان مرحوم آخوند گرفتهاند.
مرحوم آخوند در جلد اول (كفايه) وقتى مىخواهند علم اصول
را تعريف بكنند، مىگويند: «ما يقع فى طريق الاستنباط» حرف مرحوم آقاى بروجردى، همين حرف
مرحوم آخوند است. و ما قواعد فقهيه را مىبريم در فقه و وقتى برويم در
فقه، از آن حكم شرعى استنباط مىكنيم، يقع فى طريق استنباط ما. باز
اين حرف مرحوم آخوند هم نيست، حرف قوم است، براى اينكه قوم علم اصول را
اين طور تعريف مىكنند:«القواعد الممهدة لاستنباط الاحكام الشرعية».
مثل مرحوم شيخ انصارى، مثل مرحوم صاحب قوانين، مثل مرحوم صاحب معالم
و مثل شرح معالم؛ هداية المسترشدين مرحوم آشيخ محمد تقى مسجد
شاهى، كه انصافا نابغه اصفهانى است همه اينها مىگويند: اگر بگوييد علم
اصول ما هو؟ مىگوييم: «القواعد الممّهدة لاستنباط الاحكام الشرعية»، قواعدى
است كه ما تمهيد مىكنيم براى اينكه در فقه استفاده بكنيم.
ما مىگوييم اين
سه تا تعريف يك چيز است، آنان كه گفتهاند: القواعد الممهدة لاستنباط
الاحكام الشرعية، خيلى مفصل گفتهاند، آنكه مىگويد: ما
يقع فى طريق الاستنباط، همان را گرفته، يك قدرى گوياتر و مختصرتر گفته است، آن كسى هم كه
مثل استاد بزرگوار ما مىگويد، هوالحجة فى الفقه
آن ديگر مختصرتر و گوياتر گفته است.
سه تا تعريف يك تعريف است و وقتى سه تا تعريف يك تعريف
شد، بايد بگوييم: تعريف «القواعد الممّهدة» كه مال مشهور است، هيچ
اشكال ندارد، تعريف دوم«ما يقع فى طريق الاستنباط» كه مال مرحوم آخوند
است هيچ اشكال ندارد، مختصر همان مفصّل است، هوالحجة فى الفقه
هيچ اشكال ندارد، مختصرتر، گوياتر از ما يقع فى طريق الاستنباط است.
لذا ما هم در تعريف علم اصول تبعا لاستاد بزرگوارمان آقاى بروجردى مىگوييم
هو الحجة فى الفقه.
خوب وقتى چنين
باشد، مىآييم سر قواعد فقهيه و مىگوييم همه اين قواعد فقهيه،
مسأله اصولى است، نه مسأله فقهى و اينكه مشهور شده «قواعد فقهيه مسائل فقهى
است كه طردا للباب در اصول آمده است.» قبول نداريم و مىگوييم همه
قواعد فقهيه مسائل اصوليه است و لازم نيست صغرى و كبرى هم درست بكنيم،
كسى هم نگفته است، شاعر هم كه گفته است:«كبريات اذا ضمّت الى
صغرياتها» اشتباه كرده است، بايد ببينيم مشهور چه مىگويند. مشهور مىگويند:
علم اصول ما هو؟ القواعد الممهدة لاستنباط الاحكام الشرعية و مثل آن
فحل در اصول ؛ مرحوم آخوند مىفرمايند: ما يقع فى طريق الاستنباط؛ صغرى و
كبرى يعنى چه؟ مثل آن مرد بزرگ، كه انصافا از نظر علم و عمل خيلى بالا
بود؛ آقاى بروجردى مىفرمايند:هو الحجة فى الفقه. هر سه تعريف اين جور
مىشود كه ما يك قواعدى در اصول درست مىكنيم، آن قواعد را مىبريم
در فقه و بواسطه آن قواعد استنباط مىكنيم. حالا گاهى ثابت مىكنيم امر ظاهر
در وجوب است، اين يك قاعده است كه مىبريم در فقه و هر كجا امرى ديديم
حمل بر وجوب مىكنيم، مسأله عام و خاص را در اصول درست مىكنيم،
مخصص را در اصول درست مىكنيم، مىرويم در فقه و از اين
عام و خاص استنباط مىكنيم. در جلد دوم كفايه، يعنى مباحث عقليه مثل مباحث قطع و علم
اجمالى و اجماع و شهرت و حجيت خبر واحد و برائت و
استصحاب و مابقى اصول عمليه و امثال اينها را در اصول جمع و جور مىكنيم، مثلاً استصحاب را
حجت مىكنيم، مىرويم در فقه، مىرسيم به مسألهاى كه حالت سابقه دارد،
و دليل ندارد با استصحاب مثلاً مىگوييم اين طاهر است، اين حرام است.
حالا من جمله اين
قواعد فقهيه، اين قواعد فقهيه مثل استصحاب است، هيچ تفاوتى ندارد
؛ اين قواعد فقهيه مثل برائت و احتياط و اشتغال است، هيچ تفاوتى با هم
ندارد؛ اين قواعد فقهيه مثل همان حجيت ظواهر و امثال اينهاست؛ اين قواعد فقهيه
مثل همان جاست كه اثبات مىكنيم امر دال بر وجوب است، نهى دال بر حرمت
است، قضيه مفهوم دارد، مسأله عام و خاص، مسأله مطلق و مقيد يك قاعده
درست مىكنيم، آن قاعده را مىبريم در فقه و آن قواعد آلات مىشود، ابزار
مىشود براى ما كه بتوانيم استنباط كنيم. همه اصول اين است: ابزار فقهيه در
فقه است.
وقتى كه ما يك عام
درست كرديم و از اين عام مصداق بيرون آورديم، ديگر خواه ناخواه
عامش مسأله فقهى است، خاصش هم مسأله فقهى است و
اينكه بگوييم عامش مسأله فقهى نيست، خاصش مسأله فقهى است، ظاهرا معنا ندارد. يعنى
مثلاً مىگوييم نمىدانيم حلال است يانه، مىگوييم كل شىء لك حلال حتى تعلم
انه حرام. مىگوييم اين حلال است، قاعدهاش هم كل شىء لك حلال است. همه
اينها ابزار فقهى است، بعبارت ديگر عمومات فقهى است، بعبارت ديگر حجج
فقهى است، كه ما مىتوانيم بواسطه اين كليات جزئيات را استنباط كنيم.
فقه مربوط به
افعال مكلفين است و اين افعال مكلفين گاهى واجب است و گاهى حرام است و
همچنين تا آخر، همه كلى است. مثلاً همين قاعده من ملك كه فردا دربارهاش
صحبت مىكنيم، قاعده اقرار، قاعده تجاوز و قاعده فراغ و امثال اينها همه،
همه را در اصول درست مىكنيم، ابزار مىشود براى اينكه ما استنباط بكنيم،
يعنى از آن جزئيات استنباط بكنيم. نمىشود كه جزئى اش فقه باشد، كلى ايش فقه
نباشد، ديگر خواه ناخواه مثل انسان مىماند، نمىشود كه ما بگوييم زيد
مصداق انسان است، اما خود انسان انسان نيست، اين را كه نمىشود گفت. ما
نحن فيه هم همين طور است، همه مسائل اصول ما يك كليات است كه اين
كليات را مىبريم در فقه و ابزار براى ما مىشود، رساله مىنويسيم.
بنابراين من اصلاً
خيال مىكنم نزاع، نزاع لفظى باشد، اما اگر بخواهيد بگوييد نزاع لفظى
نيست، بايد بگوييم قوم اشتباه كردهاند اينكه مىگويند اين
قواعد فقهى مسأله اصولى نيست، اگر اين حرف درست باشد، بايد همه اين مسائل اصول را
بگوييم فقهى است، براى اينكه چه فرقى مىكند بين قاعده تجاوز و قاعده
برائت، كه گفتهاند: قاعده برائت و قاعده اشتغال و قاعده دوران امر بين محذورين و
قاعده استصحاب مسائل اصولى است، اما قاعده تجاوز و قاعده فراغ، مسائل
فقهى است. چرا؟ اگر كلى است و ابزار استنباط است، همه اينها كلى است،
اگر هم نه، هيچكدامشان مسائل فقهى نيستند، اما قاعده برائت را بگوييم است،
اصولى اما قاعده تجاوز را بگوييم فقهى است، هيچ وجهى ندارد. قاعدة
التجاوز حجةٌ، مثل اينكه قاعده اقرار العقلاء على انفسهم نافذٌ. لذا الاستصحاب حجةٌ،
به چه معنى؟ يك كلى است، ابزار دست فقيه است كه بواسطه آن جزئيات
درست مىكند، احكام درست مىكند. قاعده برائت همين است، حجت بودن
ظواهر همين است، اجماع حجت است، همين است، بيايد قواعد فقهيه،
قواعد فقهيه هم همين است.
حالا چون كه اين
مسأله بكر است، يعنى كسى به غير از من نگفته است، شما يك مقدار رويش
فكر بكنيد. اگر حرف من درست باشد، خواه ناخواه اين جور مىشود كه همه
قواعد فقهيه مسائل اصولى است. چرا؟ براى اينكه تعريف علم اصول اين
است:«قواعدٌ ممهدة لاستنباط الاحكام الشرعية» پس همه اينها مسأله اصولى است، برائت باشد، يا
قاعده اقرار، يا قاعده تجاوز.
فردا ان شاءاللّه
راجع به قاعده من ملك صحبت مىكنيم. نمىدانم چه جور شده كه مرحوم آقاى
بجنوردى از اين قاعده من ملك، كه خيلى هم مفيد نيست، از اينجا شروع
كردهاند، ولى وقتى تابع شديم، خواه ناخواه بايد نواقصش را هم بپذيريم.
فردا راجع به
قاعده «من ملك شيئا ملك الاقرار به» صحبت مىكنيم اگر هم بخواهيم بيشتر
مطالعه كنيد، مرحوم شيخ انصارى در آخر مكاسب اين قاعده را متعرض شدهاند.
مرحوم شيخ انصارى يك مثالهاى فراوانى هم برايش آوردهاند و از
كسانى كه خيلى روى اين قاعده من ملك شيئا ملك الاقرار به پافشارى كرده است،
مرحوم شيخ انصارى است و چون دليلش به نظر ايشان مشكل بوده، خيلى
اين طرف و آن طرف زدهاند، اگر حال مطالعه داشته باشيد آخر مكاسب را
ببينيد و اگر هم اين قدر حال نداريد، قواعد فقهيه آقاى بجنوردى را ببينيد
تا فردا ان شاءاللّه دربارهاش صحبت كنيم.
و صلي اللّه على
محمد و آل محمد
-سيد محمد حسن
بجنوردى، القواعد الفقهيه، 7 جلد چاپ اول، نشر الهادى، قم، 1419هـ.ق 1377 هـ.ش ج
1، ص 5.
-«كان اولى تعريفها بانّها المسائل
الّتى يبحث فيها عن العوارض الذاتية للحجّة فى الفقه». شيخ بهاء الدين حجتى
بروجردى، حاشية على كفاية الاصول تقرير بحث مرحوم بروجردى 3 جلد (چاپ اول، مؤسسه
انصاريان، قم، 1412 هـ.ق) ج 1، ص 16 .
-«و ان كان
الاولى تعريفه بانّه صناعة يعرف بها القواعد الّتى يمكن ان تقع فى طريق استنباط
الاحكام، او التى ينتهى اليها فى مقام العمل». آخوند، محمد كاظم خراسانى، كفاية
الاصول مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418، هـ.ق ص 23.
-رك: قوانين
الاصول، ج 1، ص 5؛ الفصول الغروية ص 9، هداية المسترشدين، ص 12 و عبارت مشهور اين است:«العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الاحكام
الشرعية».