جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: خلوص و تهذيب نفس
    موضوع درس:
    شماره درس: 156
    تاريخ درس: ۱۳۷۹/۱۰/۲۸

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    آخر مباحثه جلسه گذشته به اينجا رسيديم كه تهذيب نفس از اوجب واجبات است و ما از نظر عقلى از نظر شرعى واجبى واجبتر از خود سازى نداريم اگر كسى صفت رذيله‏اى دارد بايد تلاش كند بايد كوشش كند تا اين درخت رذيله را از دل بكنيم درخت فضيلت را در دل غرس بكنيم بارور كنيم از ميوه او استفاده كند همه اين اوجب واجبات را گفتند معمولاً وقتى به اين مسائل مى‏رسند اقرار مى‏كنند كه عقلاً شرعا از اوجب واجبات اين خودسازى تهذيب نفس است آدم حسود بايد اين حسادت را از دل بكند ريشه‏كن بكند مگر نشود معذور باشد حالا همان كه معذور است بايد آتش زير خاكسترش بكند بايد كوشا باشد همه فقهاء فرمودند كه اين جهاد با نفس اوجب جهاد با عدو است و روايات زيادى هم داريم در درون ما جنگ است بين فطرت ما و رذائل ما، بين عقل ما و رذائل ما، بين دل ما و غرائز ما جنگ است و بهش مى‏گوئيم جهاد با نفس غفلت از اين جنگ گناه دارد مثل نرفتن جنگ با عدو كه از گناهان كبيره همه شمردند نرفتن جبهه، نرفتن جنگ آنكه گناهان كبيره را هفت تا شمرده اين را آورده، آنكه هفتاد تا شمرده اين را آورده، آنكه هفتصد تا شمرده اين را آورده، آنكه اضافى شمرده اين فرار جنگ را شمرده همه مى‏فرمايند كه اين «الفرار من عدو النفس» اين گناهش بيشتر از «الفرار من العدو» خارج است همه فرموده‏اند و قرآن هم مى‏بينيد كه با مثال، با حكايت، با امر با نهى مى‏فرمايد كه «عليك بتهذيب نفس» يازده قسم مثلش در قرآن نيست چهار پنج تا تأكيد بعد از يازده قسم مثلش در قرآن نيست منحصر به فرد است مثل سوره شمس بعد مى‏فرمايد «قد افلح من زكها و قد خاب من دسها» اين يك خبر است امّا خبرى كه از نظر امرى امرش خيلى بالا است رستگارى فقط مال كسى است كه تهذيب نفس كرده باشد و الا بدبخت است و الا بى بهره از سعادت است و الا جهنم است كسى كه در اين باره كار نكند غفلت از تهذيب نفس اين از يك جهت كه تهذيب نفس از اوجب واجبات هم از نظر قرآن هم از نظر روايات همه شما براى مريدهاتان خوانديد روى منبر خوانديد كه پيغمبر اكرم وقتى كه بسيجى‏ها از جبهه بر مى‏گشتند بهشان مى‏گفتند «مرحبا بقوم غزو الجهاد الاصغر عليهم بالجهاد الاكبر قيل يا رسول اللّه‏ و ما جهاد الاكبر قال جهاد النفس» اين را همه خوانديم همين خود اين به ما مى‏گويد كه جهاد با نفس اين اوجب از جهاد با عدو است از طرف ديگر هم كار، كار مشكلى است همان طور كه هفته گذشته مى‏گفتم خيلى كار مشكل به قول مؤسس حوزه علميه قم فرموده بودند محال است در سر حد محال است راستى مشكل است آخوند شدن چه مشكل يك كسى مجتهد بشود خيلى مشكل است يك كسى آشنائى خوب با معارف اسلامى داشته باشد خيلى مشكل است امّا مشكل‏تر از آن آدم شدن است بعضى‏ها مى‏گويند كه مرحوم حاج شيخ روى منبر بارها به طلبه‏ها مى‏فرمودند آخوند شدن چه مشكل آدم شدن محال است به قول مثنوى مى‏گويد رندى اين شمعى دستش در كوچه‏ها مى‏گشت يك كسى رسيد گفت چه گم كرده‏اى گفت آدم گفت نگرد كه پيدا نخواهى كرد كجا مى‏شود كه انسان بتواند درخت رذالت را از دل بكند يعنى بشود آدم توى قرآن مى‏فرمايد نمى‏شود مگر خدا معلم اخلاق بشود و الا خودش نمى‏تواند لذا جمعش هم همين است اين همه امر پس اگر نمى‏تواند چى؟ مى‏فرمايد نه شاگرد خدا بشو شاگرد خدا بشوى مى‏شود «ولو لا فضل اللّه‏ و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه‏ يزكى من يشاء»[1] خودت نمى‏توانى خيلى مشكل است امّا اگر شاگرد خدا شدى در اخلاق اگر معلم اخلاقت خدا شد مى‏شود اين هم از مطلب دوم. مطلب سوم مى‏گفتم كه اين غفلت ما غفلت همه امّا ما كه اهل كار هستيم ما كه بايد مهذب باشيم تا كه بتوانيم ديگران را مهذب بكنيم بيشتر بايد اهميت بدهيم همه و من جمله ما غفلت از اين واجب داريم در خود سازى كار نمى‏كنيم اگر مثل يك علف هرزه‏اى خدا لطفى كرده است يك آبى خورد و رسيد به يك جائى و گلى شد، شد و الا نه معمولاً مردم اين جورى هستند يك كسى در بيست و چهار ساعت يك ساعت همه صفت رذيله داريم كى مى‏تواند بگويد من صفت رذيله ندارم كى مى‏تواند بگويد من حسود نيستم كى مى‏تواند بگويد من پول پرست نيستم كى مى‏تواند بگويد من رياست طلب نيستم «آخر ما يخرج من قلوب صديق حب الجاه» كى مى‏تواند بگويد من عجب ندارم الا اين كه جاهل مركب باشد امّا همين كه درد را داريم به فكر دوايش نيستيم مى‏دانيد چه اندازه به فكر دوايش باشيم العياذ باللّه‏ يكى از ما يك دكتر معمولى بگويد سرطان دارى چه رنگ زردى‏ها، چه لرزه‏ها، چه اين طرف و آن طرف مراجعه‏ها، بعد هم بفهميم بى خود گفته است يا بفهمد با خود گفته است ببينيد آيا سرطان بدتر از حسادت نيست. حسادت پسر پيغمبر را مجبور مى‏كند برادرش را بكشد اين بدتر از سرطان نيست پسرهاى پيغمب را وا مى‏دارد جمع بشوند و يك بچه پيغمبر را توى چاه بيندازند آن همه صدمه بهش بزنند بعد هم بخواهند بكشندش نتوانند توى چاه بيندازندش بعد هم بفروشندش تا از شرش نجات پيدا بكنند چرا؟ قرآن مى‏گويد براى اين كه مى‏گفتند چرا پدر و مادرمان اين را بيشتر دوست دارند ما چرخ زندگى اين پدر را مى‏گذرانيم حالا پس چرا اين بچه را بيشتر از ما دوست دارد و قرآن يكى دو تا ده تا كه ندارد همه اين قصه‏ها براى همين جا است انسان اگر لجوج بشود عنود بشود رياست طلب باشد پول پرست باشد زير بار نرو بشود در همين سوره والشمس مى‏گويد كه شتر با بچه‏اش آمد بيرون همه ديدند به جاى اين كه بپذيرند گفتند عجب جادوگرى هستى ما نمى‏دانيم چه جادوئى بوده كه اين شتر به قول قرآن مدتها توى بيابان مى‏چريده آبگاه داشته چراگاه داشته ولى بالاخره وقتى غوغا سالارها بخواهند حرف بزنند مى‏زنند مى‏رسند به اينجا بالاخره شتر را كشتند خيال نكنيد كه بدتر از سرطان نيست بدتر از سرطان است صفت رذيله هر كدامش هم همين است ديگر حالا يك شدت ضعفى دارد امّا همه‏اش همين است عجب باشد بخل باشد تكبر باشد خود خواهى باشد خودپسندى باشد و حسادت باشد هر چه حالا اين بدتر از سرطان كدام يك از ما در بيست و چهار ساعت يك ساعت روى اين كار مى‏كنيم راستى كار بكنيم از ما بپرسند حسادت چى است با غبطه فرقش چى است فورا بگوئيم. راه اين كه اين حسادت را از بين ببريم راستى مطالعه كرده باشيم شروع هم كرده باشيم و به جائى رسيده باشيم معمولاً نيست اين سومى شايد از اولى و دومى بالاتر باشد يك از اوجب واجبات خود سازى دو مشكل است مشكل سه غفلت داريم از اين بالاتر از درد سرطانى چه غفلتى كه بسيارى از ما اصلاً نه به فكرش بسيارى از ما نه به مطالعه‏اش، بسيارى از بزرگان از حوزه‏ها وقتى كه مسئله اصولى ازش بپرسند حسابى جواب مى‏دهد امّا وقتى به درس اخلاق برسد روضه مى‏داند اصلاً ننگش مى‏آيد توى درس اخلاق بنشيند اخلاق چى است و امثال اينها حالا على كل حال چه بايد كرد؟ يك: راستى بايد شاگرد خدا بشويم غير از اين چاره‏اى نيست همين آيه‏اى كه خواندم با سه چهار تا تأكيد مى‏گويد با مطالعه نمى‏شود با رياضت‏هاى خودمان هم منهاى خدا نمى‏شويم زير پرچم خدا مى‏شود شاگرد خدا شدن اين اول راهش است «ولو لا فضل اللّه‏ و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» سه چهار تا تأكيد است حالا اين كه نه پس چى «و لكن اللّه‏ يزكى من يشاء» معلم اخلاق او، بايد برويم زير پرچم او بايد شاگرد او بشويم، شاگرد او بشويم يعنى چه يعنى بشويم عبد حالا مى‏خواهيم بشويم عبد چه بايد بكنيم قدم اول خلوص است خلوص در كارهايمان، ديگر گفتارمان كردارمان مشوب به شرك نباشد گفتار ما كردار ما همه‏اش براى خدا باشد اين هم خيلى مشكل است راستى مشكل است امّا اين قدم اول است تا كم كم دل ما مال خدا بشود اينها كه گفتم مرتبه اول اينكه اعمال ما براى خدا باشد ديگر ظاهرا اگر اين قدم اول را برداشتيم اين مرتبه اول شد خدا ما را به شاگردى قبول مى‏كند، كند ولى دل ما اين مرتبه دوم خلوص است كه اگر اين مرتبه دوم آمد ديگر چشم باز مى‏شود گوش باز مى‏شود ديگر دل بفهم مى‏شود اين روايتى اهل دل خيلى رويش پا فشارى دارند «فلو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض» خيلى مقام بالا است درك قيوميت حق امّا شرطش اين است دل ما چراگاه شياطين نباشد دل ما مشرك نباشد دل ما مال خدا باشد يعنى به عبارت ديگر صاحب خانه بيايد توى خانه و چيز ديگر هم در خانه نباشد اين را اسمش را مى‏گذارند خلوص و راستى اگر «قلب المومن عرش الرحمن لا يسعنى عرضى و لا سماء و لكن يسعنى قلب عبدى المومن» اگر خدا بر دل حكومت بكند به عبارت ديگر اگر امانت خدا را به خدا بدهيم اين آيه امانت ظاهرا همان دل انسان باشد «انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» [2] خيلى ظالم به خودش است خيلى. خيلى جاهل به خودش است هيچ كسى امانت ما را نتوانست بپذيرد امّا اين انسان استعداد داشت اين امانت چى است هر كه چيزى گفته ظاهرا همان «قلب المومن عرش الرحمن» است دل انسان امانت خدا است اين امانت را صاحب خانه را بياوريم در خانه اغيار را بيرون كنيم مقام قيوميت يعنى مقام قيوميت حق را مى‏يابيم نه مى‏دانيم مى‏يابد قيوميت حق را مرتبه سوم كه اين را مى‏خواهند اين كه خود من بشوم مال خدا و اين است انسان را به مقام بالائى مى‏رساند «من اخلص للّه‏» اين «من اخلص قلبه عمله للّه‏» نيست اين «من اخلص للّه‏» خودش «من اخلص للّه‏ اربعين يوما جرت ينا بيع الحكمه من قلبه الى لسانه» ديگر الهام‏پذير مى‏شود ديگر مى‏رسد به آنجا كه محل الهام از طرف حق و خيلى مقام است ديگر همان است كه معلمش مى‏شود خدا وقتى معلم او شد خدا ديگر پشت آئينه طوطى صفتش نگه داشتند هر چه آن از له مى‏گويد، مى‏گويد خوشا به حال اينها امّا معلوم است اين راه را طى كردن از عمل به قلب رفتن و از قلب به خود رفتن خيلى مشكل است امّا الان مى‏خواهم بگويم اين است كه اگر ما بخواهيم شاگرد خدا بشويم خدا معلم اخلاق ما باشد از اين اول لازم است يعنى خلوص در گفتار، خلوص در كردار و من تقاضا دارم ولو به طور مجاز از همين جا شروع كنيد اگر به طور مجاز از همين جا شروع كنيم راستى حقيقت به خود مى‏گيرد واقعا ديگر گولى توى كار نباشد همه گفتار، همه كردار براى خدا باشد اين معلوم است خودسازى برايش آسان مى‏شود ديگر آسان هم مى‏شود خيال نكنيد براى اين هم مشكل است اين آيه مى‏گويد الف سنه امّا يك ديگر مى‏گويد خمسين الف سنه چه جورى مى‏شود جمع بين دو آيه كنم حضرت فرمودند كه اين پنجاه هزار سال است امّا پنجاه موقف دارد امّا هر موقفى هزار سال است اين وحشت كرد راستى وحشت هم دارد پنجاه هزار سال حساب و كتاب پنجاه پليس راه آنهم سخت گير حضرت سلمان دم مرگ استاندار بود در مدائن دم مرگ گريه مى‏كرد مى‏گفتند چرا گريه مى‏كنى مى‏گفت يك روايتى از پيغمبر شنيدم كه پيغمبر اكرم فرموده اين پنجاه موقف است و از اين پنجاه موقف نمى‏گذرند مگر سبك باران مى‏گويد نگاه كردم رفتم توى فكر اين آقا چى است كه سنگين بار است ديدم كه اين دكان كه هست هم دار الاماره است هم خانه‏اش اجاره هم هست يك پوست گوسفند، هم فرش است هم رختخواب يك دو ظرف گلى براى خورد و خوراك يك قلم و دوات امّا هى مى‏گويد سنگين بارم سنگين بارم راستى پنجاه هزار سال آنهم حساب ملائكه دقيق صراف بينا است استاد بزرگوار ما مرحوم آيت اللّه‏ بروجردى دم مرگ گريه مى‏كرد به ايشان گفتند آقا اين همه خدمت‏ها چرا گريه مى‏فرمود صراف بينا است بينا حالا اينجا مرادم است اين آقا وحشت كرد پنجاه هزار سال حضرت فرمودند امّا براى مومن يك لحظه اين خودسازى هم همين طور است مشكل است در سر حد محال است امّا راستى اگر انسان شاگرد خدا بشود خدا معلم اخلاق او بشود كار آسان مى‏شود خيلى آسان مى‏شود يك دفعه با يك آهى يك دانه اشكى مى‏شود فضيل ابن عياض. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى در اين درس اخلاقشان در شبهاى پنجشنبه كه خيلى به گردن ما حق دارند ايشان نقل مى‏كردند از يكى از رفقايشان مى‏گفتند كربلا رفتم تا وارد خاك كربلا شديم هم صندلى من يك جوانى بود ديدم بنا كرد بلند بلند گريه كردن گفتم چرا گريه مى‏كنى اينجا كجا هست گفت وارد كربلا شديم گفت امام حسين به همه ما خوش آمد گفت براى همين جوان به همه مشرف باد گفت گفتم جوان از كجا به اين جا رسيدى امام حسين ببينى امام حسين بيابى صدايش را بشنوى امام حسين مشرف باد بهت بگويد  گفت گناه كار بودم خيلى از جلسه گناه بيرون آمدم امّا جرقه‏اى خورد چه خوب است اين جرقه‏ها، جرقه‏اى خورد يك دفعه گفتم خدا، خدا، خدا، خدايا تو بايد دست من را بگيرى غير از تو نمى‏شود تو بايد دستم را بگيرى گرفت گفته بود كه فردا صبح اقائى آنجا فرستاد جلوى من رفتم يك دوره اصول دين بهم گفت يك راهى نشان داد و بالاخره پذيرفت من زير نظرش باشم و مدتى طول نكشيد گفت موقع توسل است برو كربلا تا امام حسين يك نظر لطفى به تو بكند راستى اگر جرقه زده شود به معناى ديگرى كه بحث ما است اگر خدا بپذيرد كه ما شاگرد او باشيم او معلم ما باشد ولو مشكل است ولى مثل همان روز قيامت است پنجاه هزار سال است امّا براى مومن يك لحظه فرضيه نسبّيت انيشتين مى‏شود خيلى مشكل است امّا براى او آسان مى‏شود لذا از همه تقاضا دارم مگر براى خدا اول مجاز است ولى كم كم حقيقت پيدا مى‏كند «المجاز قنطرة الحقيقه» نشنويد مگر براى خدا مطالعه نكنيد مگر براى خدا كار انجام ندهيد مگر براى خدا تا كم كم برسد به آنجا كه نخوريد نياشاميد ارضاء غرائز نكنيد مگر براى خدا «صبقة اللّه‏ و من احسن و اللّه‏ صبقة» رنگ خدا چه رنگ خوبى شاگردى خدا چه شاگردى خوبى استاد بودن خدا براى انسان چه استاد خوبى اين اول چيزى كه همه ما بايد مراعات كنيم و هر چه جلو برويم جا دارد، حد ندارد خلوص در عمل، خلوص در دل و خلوص خود، خودش بشود مال خدا خيلى ماها مال شيطان هستيم، حالا شماها نه شماها منزه هستيد، مال هوى و هوس هستيم، خودمان مال هوى و هوس هستيم، ديگر حالا اگر پائين بيائيم، خودمان مال زن و بچه هستيم، مال شهوتمان هستيم، مال شكممان هستيم. انسان برسد به يك جا خودش بشود، مال خدا نه مال شهوت، نه مال هوى و هوس، نه مال ديگران، مال خدا، ديگر خدا دستش را مى‏گيرد ديگر هر قدمى از او به دنيا و هر چه در دنيا است مى‏ارزد. اين كلمه خلوص كلمه مقدسى است، تو را به حق امام حسين  عليه‏السلام و زينب، به آن خلوصى كه هر دو داشتند اين كلمه مقدس را ولو كمرنگش را به همه ما عنايت بفرما.

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد

     



    [1]- سوره نور آيه 21.

     

    [2]- سوره احزاب آيه 72.

     

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365