جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: دورى از صفات رذيله
    موضوع درس:
    شماره درس: 131
    تاريخ درس: ۱۳۷۸/۱۱/۲۷

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح‏لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.

    بحث هفته گذشته در يك موضوعى شروع شد كه اهم همه موضوعات است در اسلام و بايد بگوييم كه همه موضوعات اسلامى متوقف بر اين موضوع است حتى بقول حضرت امام رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه توحيد چه رسد فقه چه رسد تفسير و آن موضوع، موضوع تزكيه است ما طلبه‏ها اگر مزكىّ نشويم اگر درخت رذالت را از دل نكنيم درخت فضيلت به جاى آن غرس نكنيم كتاب توحيدمان هم كتاب شرك مى‏شود كتاب فقهمان هم بودار مى‏شود و اين حرفها به تجربه اثبات شده است مى‏بينيم كه افرادى كه خودشان را نساختند فقهشانفقه مزكى  نيست حالا علاوه بر اينكه در اينگونه علوم الهام لازم داريم و الهام از طرف حق به دل ناپاك نيست ولى آن صفات رذيله در آن علم كار مى‏كند قرآن مى‏گويد كار مى‏كند يك آيه‏اى در قرآن است اين آيه خيلى كوچك است اما خيلى رسا يك دنيا معنا دارد «قل كلٌ يَعْمَلُ على شاكلته»[1] از كوزه برون تراود آنچه در او است اگر درخت حسادت ريشه دوانده باشد در دل علم فقهش از همان حسادت سرچشمه مى‏گيرد اگر العياذ باللّه‏ خوديت پول پرستى و تكبر در دلى حكم فرما باشد تفسيرش هم از همان جا سرچشمه مى‏گيرد نمى‏شود هم نگيرد «كل يعمل على شاكلته» «وَ البَلَدُ طيبُ يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لايخرج الا نكدا»[2] اين تشبيه معقول به محسوس است يك زمين آباد معلوم است ميوه شيرين مى‏دهد حاصل خوب مى‏دهد امّا يك زمين شوره‏زار علف هرزه‏دار اين اگر ميوه بدهد تفسير بنويسد فقه بنويسد كتاب بنويسد اظهار عقيده بكند اين بغير ضرر براى خودش و ديگران چيزى ندارد «لايخرج الا نكدا» يك خارى در آن بيابان بى حاصلى مى‏رويد و در قضيه بعلم باعور اين عالم تشبيه شده است به سگ هار و عجب هم اينجا است كه مقدس بوده است تقدسش باعث شده الهام پيدا كرده است اينها را ازش نگذريد و آنهم آمدن در قرآن اينكه يا رسول‏اللّه‏ قصه‏اش را براى ديگران بگو و «وَ اتلُ عَليهم نبأ الذى ءاتينهُ ءَايتنا»[3] علم لدنى از تقدسش رسيد به يك مقامهاى ديگر راستى مقدس بود امّا اين آقا «فَأَتبعهُ الشيطن فكانَ من الغاوين» «فانسلخَ منها» مثل مارى كه از پوست دربيايد اينجورى از پوست درآمد اين جورى از تقدس درآمد در حقيقت اين آيه شريفه به ما مى‏گويد كه اگر منزه شديم اگر مزكى شديم به طور ناخودآگاه ديگر فكر مقدس است گفتار مقدس است اعمال مقدس است و الا اگر دل ناپاك باشد تا وضع استثنائى جلو نيايد مقدس است اما اگر وضع استثناى آمد جلو اگر گربه موش ديد ديگر آنوقت دو به چنگ و دو به آن چنگال چون شده عابد و مسلمان‏ها و اين تجربه به ما مى‏گويد تجربه چه بسيار ما سراغ داريم كه عمامه‏اى تخت الحنكى مفاتيح زير بغلى زيارتى اما ناگهان رسيد به آنجا كه عليه روحانيت قد علم كرد، كرد براى خاطر شهوت بهاء شد يك جمله‏اى حضرت امام داشتند اين جمله حضرت امام خيلى شيرين است مى‏گفتند كه در ميان عوام مى‏گويند كه هر چه هست زير عمامه‏ها است فرمودند درست است ميرزا على محمد بهاى زير اين عمامه است امّا شيخ انصارى هم زير اين عمامه است شيخ طوسى، حضرت امام اين زير عمامه بايد ببينيم دلش چى است دلش كى است آنكه خطرناك است وضع استثناى اين كسروى يك آدم خوبى بوده اولش منبرى نمره اوّل هم بوده تبريز و رفقايش هم تعريفش را مى‏كنند اما موقعيكه شهوت و پول آمد يعنى آوردند رفت رسيد به آنجا كه آن استعداد عالى راستى استعداد عالى داشت بعضى كتابهايش كه در حال صحت نوشته نظير مشروطيت اين تاريخ مشروطيت را بهتر از همه نوشته اين كسروى و بعضى كتابهاى ديگر اما وقتيكه پول شهوت برايش آوردند رفت رسيد به آنجا كه نه جسارت به حوزه كرد در كتاب شيعه‏گرى جسارت به امام صادق(ع) مى‏كند آنهم چه جسارتهاى بالاى خدا نكند يك طلبه وقيح بشود خدا نكند يك اهل علم حالا طلبه يا غيرطلبه دزد بشود يك حمال دزد بشود برنج مى‏برد امّا يك دانشگاهى دزد بشود ناگهان با يك امضاء يك مملكت را مى‏برد مملكت را مى‏دهد براى يك شهرت براى يك زن براى يك لجاجت براى يك عناد لذا اين قضيه بلعم باعور كه مى‏فرمايد اين «نَبَأَ الَّذِى اتَينهُ اياتِنا فَنْسَلَخَ مِنْها» مثل يك مارى كه از پوست بيرون بيايد اينجورى از تقدس بيرون آمد و راستى در مقابل حضرت موسى در حاليكه مى‏دانست كى است فانسلخ اياتنا مريد بود گرويده بود اما براى خاطر لجاجت براى خاطر حسادت و بالاخره صف رذيله در مقابل حضرت موسى قد علم كرد براى خاطر اينكه عوام مردم را گول بزند معمولاً مردم گول مى‏خورند مخصوصا از مرادهايشان براى اينكه گول بزند گفت مى‏خواهم بروم نفرين كنم به حضرت موسى دروغ مى‏گفت مى‏دانست كه نمى‏شود به حضرت موسى نفرين كرد ولى خدا نكند آدم ناپاك بشود گولهايى مى‏زند چه نفاقهايى مى‏كند حالا آخر كار مى‏فرمايد «مثلهُ كمثل الكَلْبِ إنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكهُ يَلْهَثْ»[4] اين مثل سگ هار است سگ هار اين جور است اگر كارش داشته باشند كار دارد اگر كارش نداشته باشند او كار دارد بچّه بى‏گناه را گاز مى‏گيرد او را هم هارش مى‏كند كه بعضيها گفتند تشبيه به سگ هار اينجور است كه سگ هار وقتى گاز بگيرد ديگران را هم هار مى‏كند ديگران را هم جسور مى‏كند عنود مى‏كند «مثلهُ كمثل الكلب» اگر جا باز بكند در جامعه، جامعه را خراب مى‏كند اگر جا باز نكند در جامعه كتاب مى‏نويسد در عليه اسلام كسروى مى‏شود مى‏نشيند شيعه‏گرى، اسلام‏گرى، بهايى‏گرى هر چى بدستش بيايد هر چه بشود عناد و لجاجش را نشان بدهد آن عقده‏اش را معمولاً اين آدمها عقده‏اى هستند اين عقده‏اش را منفجر بكند حالا هرچه مى‏خواهد باشد عليه خودش بعضى اوقات هست ديگر عليه خودش عليه كتاب خودش عليه فتواى خودش مى‏كند ديگر خود را مى‏خواهد منفجر كند اينها يك چيزهايى نيست كه زياد احتياج به گفتن من باشد يا روايات اهل‏بيت بله چون روايات نور است چون قرآن نور است جاذبه دارد از اين جهت جاذبه‏هاى قرآن بهتر از تجربه‏هاى ما است نورانيت قرآن نورانيت كلمات ائمه عليه‏السلام و الا تاريخ تجربه به ما مى‏گويد يك كسى كه اهل علم است حالا علم جديد باشد علم قديم باشد بقول قرآن اسمش را مى‏گذارد مترف اين جهات داشته باشد حالا يا با علم جديدش با علم قديمش يا با پولش يا با رياستش اين خيلى ضرر دارد و مى‏بينيم ديدم خيلى ضرر دارد يك وقتى براى شما يك قضيه‏اى نقل مى‏كردم و نظير اين قضيه در زمان ما اين بيست سال انقلاب را وقتى شما مطالعه كنيد خودتان هفت هشت تا از اين قضاياى كه قرآن مى‏فرمايد تاريخ مى‏فرمايد روايات مى‏فرمايد مى‏توانيد درست بكنيد هفت هشت تا كه وقتى ريشه‏يابى بكنيم سرچشمه مى‏گيرد از رذالت مخصوصا از جاه طلبى مى‏گفتند كه جنگ جمل كه به پا شد اين جنگ جمل را كى به پا كرد طلحه، زبير، عايشه اين طلحه و زبير و عايشه اميرالمؤمنين را نمى‏شناختند؟ همين سنى‏ها چندين هزار روايت از عايشه براى اميرالمؤمنين نقل مى‏كنند در صحيح بخارى از عايشه نقل مى‏كنند كه اميرالمؤمنين(ع) مى‏خواستند آيه «انفسنا» را معنا كنند آيه مباهله را مى‏گويد اميرالمؤمنين وارد شد بر پيغمبر اكرم، پيغمبر اكرم او را در بغل گرفتند ناگهان ديدند كه بغير پيغمبر كسى نيست يك قدرى صبر كردم ديدم كه اميرالمؤمنين نمايان شد اما بغير على كسى نيست يك قدرى صبر كردم ديدم كه يك دو شد اميرالمؤمنين و پيغمبر هر دو در بغل هم نمايان شدند اما همين جنگ جمل را به پا مى‏كند بيست هزار نفر را مى‏كشد براى خاطر اينكه على بكشد و نمى‏شود، نشد اتفاقا از كسانيكه خود طلحه و زبير به اميرالمؤمنين مى‏گفتند كه بابا ما تو را روى كار كرديم ما تو را آورديم روى كار راست هم مى‏گويند يعنى از كسانيكه زنده باد و مرده باد خوب مى‏گفتند اميرالمؤمنين در نهج‏البلاغه مى‏گويند نزديك بود بچه‏هايم زير دست و پا بروند از اين زنده بادها و مرده بادها عموم مردم شوريده بودند البته اينجا شوريدن به حق كى كرد طلحه و زبير و بعد در حاليكه اميرالمؤمنين(ع) همانوقت قبلش مى‏دانستند اميرالمؤمنين گفتند من باج نمى‏دهم بيت‏الملا را بدهم به شما كه زنده باد و مرد باد گفتيد نمى‏شود اينها گفتند خيلى خوب طولى نكشيد آمدند پيش اميرالمؤمنين گفتند كه ما تو را آورديم روى كار حالاى چى كه آن قضيه اميرالمؤمنين(ع) جلو آمد اميرالمؤمنين(ع) داشتند حساب بيت‏المال مى‏كردند شمع روشن بود اميرالمؤمنين(ع) ديدند اينها مى‏خواهند حرف خارجى بزنند شمع را خاموش كردند. آقا روى اينها بايد فكر كرد گفت چرا شمع را خاموش كردى گفت از آنوقت تا حالا مال بيت‏المال بود اما حالا شما مى‏خواهيد حرف خارجى بزنيد من گوش دارم شما هم زبان چشم نمى‏خواهيد ديدند نمى‏شود و ابن ابى الحديد يا مروج الذهب يكى از اين دو مى‏نويسد كه بالاخره مردم را روى كار كردند اينطرف آنطرف كه دو عمارت بدهند به اينها يكى بصره يكى مصر البته اميرالمؤمنين امتحانا بهشان دادند وقتيكه گرفتند شروع كردند تشكر كنند صله رحم كردى خدا تو را رحمت كند چقدر عالى شد ما اگر تو را روى كار آورديم تو هم ما را روى كار آوردى اين مال من است مال آنها نه هى تشكر كردند اميرالمؤمنين گفتند بدهيد دو حكم نامه را گرفتند جرجر پاره كردند ريختند دور و گفتند شما را يك زحمتى به دوشتان گذاشتم رفتن و استاندار شدن يعنى يك زحمت اين تشكر شما معلوم مى‏شود شما مى‏خواهيد بريد آنجا رياست بكنيد آنجا حيف و ميل بكنيد ديدند نمى‏شود آمدند جنگ جمل را به پا كردند در مقابل كى در مقابل خدا يعنى راستى طلحه و زبير نمى‏دانستند اين جنگ در برابر خدا است بقول قرآن مى‏فرمايد «و اضله اللّه‏ على علم» وقتيكه صفت رذيله باشد ديگر بطور ناخودآگاه آدم را مى‏برد «و اضله اللّه‏ على علم» اگر بهش بگويند على حق است يا نه مى‏گويد بله مى‏گويد پس چرا چنين مى‏كنيد؟ مى‏ماند جواب چى جنگ جمل بايد بشود و اين جنگ جمل بايد باشد شد ديگر شد مثلاً الان توى مجلس ما يكى پيدا مى‏شود بگويد معاويه على را نشناخته من بهتر از معاويه على را شناخته بودم نمى‏شود كه اينها را بگويم معاويه بطور كامل على‏شناس بود حسابى و قضيه را على‏ابن حاتم برايش تعريف كرد مثل باران گريه كرد گفت اسم كسى را آوردى كه مثل او كسى نيامده و نخواهد آمد و راستى على‏شناس بود حسابى مى‏دانست خلافت مال اين است حسابى مى‏دانست اعلم روزگار است مى‏دانست آقاى روزگار است مى‏دانست معاويه پاى منبر پيغمبر بوده كه پيغمبر گفت «اَلْيَوم اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمْ الإسْلامَ دِينا»[5] خدا گفته پاى منبر بوده چه جور مى‏شود معاويه مى‏شود مرگ بر صفت رذيله مرگ بر لجاجت عناد مرگ بر تكبر پول پرستى بدتر از بت پرستى و اين تاريخ‏ها و اينكه يازده مرتبه در قرآن آمده فسيروا فى‏الارض يعنى مطالعه تاريخ «فَسِيرُوا فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَتُ الضالِمينَ فَانْظُر كَيْفَ كانَ عاقِبَتُ المُكَذِّبِينَ»[6] راستى ما بايد يك مقدار سير در تاريخ بكنيم از معاويه از بى‏ادب ادب بياموزيم كه اين معاويه چرا اينجور شد پيغمبر اين عايشه را هم دوستش داشتند خيلى چرا همچنين شد يك كسى كوچك بود نه ساله آمد زير دست پيغمبر بزرگ شده امّا نشد بقول سلمان بعد سقيفه بنى‏ساعده مى‏گفت كرديد نكرديد، كرديد نكرديد راستى چرا عايشه همچنين شد امان از حسادت امان از غرور، تكبر همين ام المؤمنين خرابش كرد وقتيكه انسان بقول قرآن شرح صدر نداشته باشد ديگر ام المؤمنين خرابش مى‏كند راستى لقب قرآن است برايش اما خراب مى‏شود مثل يك آدم دل‏دردى كه يك گلابى بخورد شرح صدر مى‏خواهد همه چيز كه نمى‏شود شرح صدر مى‏خواهد بايد شرح صدر پيدا كرد و الا اگر شرح صدر نباشد رياست آدم را مى‏برد خراب مى‏كند حتى رياست مرجعيّت بالاتر كه نيست خرابش مى‏كند و قبل از آنكه ما به جاى برسيم بايد خود بسازيم اين شرط هم به عقيده من نيست اين شرط حاق ذاتى است طلبه يعنى مقدس، طلبه يعنى محصل يعنى مطالعه كن طلبه يعنى ملاّ طلبه يعنى منزه مزكى و تمام درد سرهاى ما از اينجا سرچشمه مى‏گيرد تمام دردسرها «قل كل يعمل على شاكلة» از كوزه برون تراود آنچه در او است اگر ما يك صفت رذيله‏اى برمان حكم فرما باشد فكرمان پليد است و كارمان پليد است گفتارمان پليد است و اگر دل پاك باشد گفتارمان منزه است طيّب است و فكرمان طيب است اصلاً نمى‏شود ديگر فكر غير طيب بكند كارمان طيب است «كُلُّ يَعْمَلْ عَلى شاكِلَةٍ» «و البلدُ الطّيب يَخرجُ نَباتَهُ بِإِذن ربّه و الذى خبث يخرج الّا نكدا»[7] بياييد برويم توى تاريخ طلبگى مى‏بينيم كه آنهاى كه عمر پربركتى علم پر بركتى علم و عمر منزهى اينها از اينجا سرچشمه گرفت دل پاك بود راستى ساخته بودند خود را و آنها هم كه عمر بى‏بركتى راستى بعضى انسان مات مى‏شود مات، حيران مى‏شود يك كسى ريشش سفيد است پايش لب گور است و غيبت‏كن‏ها صبح به صبح، عصر به عصر، هفته به هفته نمى‏دانم مى‏آيند به حجره‏اش و مى‏نشينند براى چى غيبت كردن يك غيبت اين مى‏كند يك غيبت او مى‏كند نقل مجلس بابا از اين مجلس بيرون مى‏روى از اين خانه بيرون مى‏روى پايت لب گور است ولى راستى وقتى انسان رذل شد همين‏ها است يكى از بزرگان به من مى‏گفت يكى از متمولين پول پيش من داشت مى‏خواست منرا وصى بكند رفتم بالاى سرش هى گفت اينرا بده به پسرم اينرا بده به دخترم بعد گفتم آخه يك مقدار براى خودت و آهسته بهش گفتم آن پولها كه پيش من است اين مال خمس تو مال نماز و روزه‏ات گفت يك آهى كشيد گفت وارث را چه كار كنم، مُرد خيلى بدبخت است خيلى خدا نكند آدم پول‏پرست بشود صاحب زمانى توى اين كتاب روانشناسى يك جمله نقل مى‏كند خيلى اهميت دارد مى‏گويد كه يك دختركى كه نامزد داشت مريض شد رفت دم مرگ اين پدر و مادرش نشسته بودند گريه مى‏كردند دوستانش آمده بود گريه مى‏كردند نامزدش گريه مى‏كرد معلوم است يك پارچه عزا بود. يك پيرزنى را آورده بودند اين وقتى مرد در دهانش را بگيرند براى اين آمده بود اصلاً مى‏گفتند كه يك وقت ديدند اين دختر دارد التماس مى‏كند بگذار بميرم و درآور، بگذار بميرم و درآور و اينها نفهميدند يك وقت ديدند اين انگشتر نامزدى اين علاقه به اين انگشتر دارد و اين مى‏خواهد اينرا بدزد و دست اين نيمه مرده را گرفته و مى‏خواهد اين انگشتر را بيرون بياورد اما چون تنگ است اين مى‏خواهد بزور در بياورد اين مى‏گويد بگذار بميرم بعد درآور اما حالا كه نمردم بگذار بميرم بعد درآور و حالا نه بابا ديگر رحم كجا ديگر عطوفت كجا آدميّت كجا ديگر حاضر است انگشتر را در بياورد حاضر است هر بدبختى بشود متحمل بشود در مقابلش ببين مرحوم آقاى حجت راستى آقاى منزهى بود راستى منزه بود خدا رحمتش كند اين نوكرش به من مى‏گفت كه من خدمت مرحوم آقاى حجت بودم يك پيرمرد تركى از تبريز آمد سهم امام بدهد سهم امام را داد و قبض را گرفت گفت من مى‏خواهم دست آقاى حجت را ببوسم آوردمش خدمت آقا و گفت من سهم امام دادم آقا دعايش كردند و آمد دست آقا را ببوسد و بوسيد يك وقت ديدم رنگ آقاى حجّت تغيير كرد مثل مار گزيده به خود مى‏پيچيد او رفت گفتم آقا چى شده است گفت اين دستش خيلى زبر بود از اثر كار كردن من به ياد اين آمدم اين سهم امام مى‏دهد و من مى‏خواهم اين سهم را بخوريم آيا اين حق است مى‏خواهيم اين سهم امام را تقسيم كنيم آيا اين بجا است او اينجورى كار بكند و پولش را بدهد به ما كه ما تحصيل بكنيم از يك دست زبر مثل يك مار گزيده مى‏پيچد كه آيا اين پولى كه مى‏دهم آيا درست است درست نيست آنهم دم مرگ دست لطيف اين دختر را گرفته بوده او هم هى التماس مى‏كند و اين مى‏خواهد انگشتر را از دستش بيرون بكشد اين دو از كجا سرچشمه مى‏گيرد يكى از رذالت و پول‏پرستى يكى از تنزه و ترس از خدا در اين باره خيلى بايد صحبت بكنم.  خدايا حرفها خيلى لطيف است خودمان مى‏دانيم تو را به حق مثل مرحوم آقاى حجّت و امثال حجّت اين رؤساى روحانيت اين خدايا به اينها تو را قسم مى‏دهيم لذت بردن از اين حرفها لذت بردن از رسوخ كردن در دل به همه ما عنايت بفرما.

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد

     



    [1]- اسراء / 84.

     

    [2]- اعراف / 58.

     

    [3]- اعراف / 175.

     

    [4]- اعراف / 186.

     

    [5]- مائده / 3.

     

    [6]- آل‏عمران / 137.

     

    [7]- اعراف / 58.

     

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365