جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: شناخت روحانيت
    موضوع درس:
    شماره درس: 119
    تاريخ درس: ۱۳۷۸/۷/۱۴

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    بحثى كه به طور نا خود آگاه واردش شديم به عقيده من بحث خوبى است و شايد هم از الطاف جليه خدا ما را وارد اين بحث كرد و هر چه هم دنبال بكنيم جا دارد و اميدوارم كه حضرت ولى عصر نظر لطفى به ما بكنند و براى من و براى شما مفيد باشد اصل بحث اين بود كه ما بايد قدر و منزلت خودمان را بدانيم، مردم بايد قدر و منزلت ما را بدانند و اين ندانستن قدر و منزلت براى مردم خيلى بد است امّا براى ما بدتر است كه ما ندانيم چى هستيم، ندانيم كى هستيم، ندانيم اين كار ما از عبادت است قصد قربت مى‏خواهد ندانيم كه اين كار فوق همه كارها است و بالاخره ندانيم اينكه اين كار ما از هر حجى، از هر جبهه‏اى، از هر كربلايى بالاتر است. يك جملاتى بعضى اوقات انسان مى‏شنود سرسرى از او رد مى‏شود و يا با بى اعتنايى از او رد مى‏شود مى‏گويند مرحوم علامه آمدند در وقت درسى آمدند كربلا ايشان حلّه بودند حوزه علميه حلّه بود يك دوره زيارت برگشتند فخرالمحققين ديگر پشت سر ايشان نماز نمى‏خواند و خبر دادند به علامه كه فخرالمحققين ديگر پشت سر شما نماز نمى‏خواند علامه ايشان را خواستند، علامه مثل اينكه فقط همين يك پسر را داشت يا پسر طلبه همين را داشت نمى‏دانم چيست. در كتابهاى علامه در اول كتابهاى علامه در اول كتاب يك تعريف بالايى كه دلالت مى‏كند كه تا سر حد عشق مرحوم علامه به اين پسر به اين فخرالمحققين علاقه داشت خيلى بالا و آن هم بالا بود از نظر علم، از نظر تقوى بالا بود بعد اينها علاوه بر اينكه پدر و پسر بودند رفيق هم بودند علامه ايشان را خواست كه چرا؟ فهميدم پشت سر ما نماز نمى‏خوانى؟ ايشان گفتند كه بله چون شما يك واجبى را رها كرديد و يك كار مستحبى را گرفتيد براى چى درس را رها كرديد و رفتيد كربلا خيال نكنيد فخرالمحققين علاقه به كربلا نداشت مثل ما تا سر حد عشق حسين را دوست داشت نه اينها نيست و علامه قواعد را نشانشان دادند گفتند كه رفتم كربلا برگشتم اين كتاب را به نام تو نوشتم اول كتاب هم نوشته شده. قواعد علامه يك دوره فقه است يك دوره قاعده علامه يك دوره فقه نوشته توى مسافرت و دوره يعنى يك دوره زيارتى شايد هم مسلم اين درس تعطيل كردن، علامه كسى نيست كه درس تعطيل كند يك وجه شرعى يك وجه رحجانى داشته امّا اينجا مرادم است كه فخرالمحققين مى‏گويد واجب را رها كردى مستحب را گرفتى ديگر عادل نيستى و آن هم قواعد را نشان فخرالمحققين مى‏دهد مى‏گويد ببين يك دوره فقه نوشتم براى تو نوشتم به اسم تو هم نوشتم كى اين جور مى‏كند آن كسى كه قدر و منزلت علم را بداند اين صد در صد مرضى امام زمان است بله همين‏ها است ديگر شايد در همين مسافرت مى‏گويند همين بوده شايد در همين مسافرتها باشد كه آقا امام زمان آمدند و اين سوار بود آقا امام زمان پياده علامه خوشحال شد يك رفيقى توى راه پيدا كرده علامه سؤال مى‏پرسيد آقا
    جواب مى‏دادند هى جواب داد علامه ديد كه اين غير عادى است گفت يك مسئله از ايشان بپرسم اگر نتوانست جواب بدهد كه هيچ اگر توانست جواب بدهد امام زمان است مسئله‏اى كه در او گير بود خيلى، مسئله را پرسيد آقا جواب دادند و ايشان گفتند نيست در روايات ما اهل بيت چنين روايتى ايشان فرمودند هست در تهذيب در صفحه فلان روايت است و ايشان آن وقت يك سؤال كرد گفت آيا در زمان غيبت خدمت حضرت ولى عصر مى‏شود رسيد يا نه اين از بس ناراحت بود ديگر دست يارا نداشت تازيانه افتاده بود تازيانه را برداشت داد دست علامه گفت چه جور نمى‏شود در صورتى كه دست امام زمانت الان در دست تو است معلوم است اين دست بايد دست امام زمان هم در او بيايد دستى كه اين قدر اهميت بدهد اينها زياد است زياد حاج ميرزا عبدالمعالى كه يكى از علماى بزرگ در اين مسجد حكيم نماز مى‏خوانده است مرحوم آقاى بروجردى از شاگردهايش است مرحوم آقاى بروجردى نقل مى‏كردند از خود ايشان مى‏گفتند كه حاج ميرزا عبدالمعالى مى‏گفتند كه اگر با قلمى فقه اهل بيت نوشته شده باشد در اتاقى باشد من در آن اتاق نمى‏خوابم اين معلوم است كه فهميده قدر و منزلت ما يعنى چه ما در مقابل جواهر هم پايمان را هم دراز مى‏كنيم اين بى اعتنايى‏هاى ما من اصلاً از اينها خيلى مى‏ترسم كه ما بى اعتنا هستيم به قدرمان، به منزلتمان، به كارمان بعضى كه براى خاطر يك چيز ساده‏اى مى‏بينيم كه درس خلوت است راستى ناراحت مى‏شوم كه چه جورى است چرا اصفهان اين جورى است من پنجاه سال است درس مى‏خوانم يقينا پنجاه روز تعطيلى نداشتم، پنجاه ساعت هم تعطيلى نداشتم من يادم نمى‏رود اول طلبگى عروسى كردم اين عروسيه يك هفته قبل از تعطيلى قم بود مجبور شدم، مجبورم كردند يك هفته قبل من آمدم اصفهان عروسى كردم يك هفته درس من پنج روز درس من از بين رفت آقا نامه‏ها براى من آمد چقدر تهديدآميز، چقدر سرزنش، تو براى عروسى يك هفته درس تعطيل كردى و خدا درجاتشان عالى است عالى‏تر كند بعد كه من رفتم خدمت آقاى داماد، آقاى داماد بعضى اوقات يك مسخره بازيهاى عجيبى مى‏كردند مى‏گفتند درس را گذاشتى روى زن، بابا يك هفته پنج روز درس را گذاشتى روى زن و قاه قاه خنديدند آن استادش مثل آقاى داماد آن شاگردش مثل آن هم مباحثه آن غريبه مثل آن كسى كه توى درس با هم بوديم حالا مى‏بينيم كه خيلى وضع بد است اين سببش همين است يا ميرزا عبدالمعالى بشويم و بگوئيم كه عقيدمان اين باشد قلمى كه با او فقه نوشته شده باشد به اندازه‏اى احترام دارد كه اگر آن قلم در اتاق باشد من در آن اتاق نمى‏خوابم اين معلوم است چقدر قدر و منزلت علم را مى‏داند اين ديگر فقه نوشتن را فقه خواندن را از مكه رفتن از كربلا رفتن از جبهه از هر چيزى مقدم مى‏داند مگر اينكه يك واجبى اهمى بيايد جلو اين واجب اهم مثل جبهه و امثال اينها واجب اهم از باب اهم بيايد و آن مهم را از بين ببرد و الا اگر ما بدانيم كه اين «من احياها نفسا فكانما احيا الناس جميعا»
    [1] مال ما است ما بدانيم اينكه ملائكه الان بالهايشان را پهن كردند و ما روى بال ملائكه نشستيم ما بدانيم اينكه سرباز امام زمان هستيم اسم ما در دفتر امام زمان است به اندازه‏اى اهميت داريم كه امام زمان به آن كسى كه رسيده بود خدمت امام زمان كه من نقل كردم امام زمان فرموده بودند كه به جيره خواران من خدا را قسم بده دعايت مستجاب بشود گفت آقا جيره خواران شما چه كسانى هستند؟ گفت طلبه‏ها اگر ما راستى اينها را بدانيم ديگر گناه هم نيست توى زندگى ما ديگر هم خوب درس مى‏خوانيم و هم گناه ديگر در زندگى ما نيست كه ان شاءاللّه‏ درباره شرائط ما طلبه‏ها بايد صحبت بكنم و يك چيزى كه ما بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه تشيع تا اينجا مرهون ما است بلا اشكال مرهون ما است در زمان امام صادق  عليه‏السلام كه اين تشيع حوزه پيدا كرد خيلى زحمت كشيدند اين طلبه‏هاى امام صادق  عليه‏السلام در خفقان عجيبى بودند كه راوى مى‏گويد رفتم خدمت امام صادق  عليه‏السلام ديدم «و ستر عليه مرخا و الباب عليه مغلق» اين قدر سخت بود امّا يك فرصت جلو مى‏آمد ناگهان مثل زنبورهاى عسلى كه اطراف شيرينى را مى‏گيرند از اطراف، اطراف امام صادق  عليه‏السلام را مى‏گرفتند يك فرصت خفقان بود تقيّه بود اين رواياتى كه از امام صادق  عليه‏السلاماز زبان امام باقر  عليه‏السلام براى اين طلبه‏ها گفته شده و حمل بر تقيّه مى‏كنيد خيلى است تقيّه بود به اندازه‏اى كه امام صادق  عليه‏السلام روايت تقيّه مى‏گفتند اينها ضبط مى‏كردند اينها جمع شد امّا بالاخره يك فرصت در آن خفقان ناگهان مى‏رسيد به آن كه هزار و دويست نفر در مسجد رسول اللّه‏ همه مى‏گفتند قال الصادق و قال الباقر و اينها طلبه بودند ديگر از كجا مرحوم زراره يك طلبه بود بعد هم فقيه شد ايشان براى خاطر زندگيش بزّازى مى‏كردند، پارچه فروشى مى‏كرد شش ماه در كوفه بود و اين شش ماه در كوفه سؤال جمع مى‏كرد يك دفتر مى‏شد نمى‏شد بيايد خدمت امام صادق  عليه‏السلام آن وقتها بود كه حوزه نبود خفقان بود من يشترى الخيار بود و اين آقا آمد به عنوان مكه مى‏رفت عمره مفرده يا حج بر مى‏گشت به عنوان زيارت رسول اللّه‏ كه اينها همه‏اش بهانه بود نصفه شب به آن طرف كه ديگر خلوت بود مى‏آمد خدمت امام صادق  عليه‏السلام سؤال مى‏كرد امام صادق  عليه‏السلام جواب مى‏دادند يا سؤال جواب را يادداشت مى‏كرد بعضى اوقات هم امام صادق  عليه‏السلام هيچ چيزى نمى‏گفتند كه يابن رسول اللّه‏ وظيفه من است كه از شما بپرسم و وظيفه شما هر چه هست من تسليم در برابر شما بعضى اوقات تقيّه جواب مى‏دادند بعضى اوقات درست جواب مى‏دادند، بعضى اوقات ساكت مى‏ماندند بالاخره دفتر اين پر مى‏شد بر مى‏گشت كوفه دو دفعه هم كاسبى مى‏كرد براى يك سال با يك بخور و نميرى و هم سؤال جمع مى‏كرد اين ابن ابى عمير يك طلبه است ديگر، كه هفت سال زندانش كردند به عنوان طلبگى اينها خيلى واضح نشده به جرم طلبگى الان توى كتابهاى ما بدبختى نيامده ما بايد بياد اينها به جرم طلبگى كه چندين مرتبه ريختند تو خانه روايت از او بگيرند كتاب فقهى از او بگيرند كه خواهرش اين كتابهاى اين بيچاره را زير پوست انارها كرده بود باران آمد كتابهايش از بين رفت كه ابن ابى عمير مى‏گويد اگر هفت سال، هفتصد سال بود، اگر بيست و يك هزار تازيانه، بيست و يك ميليون بود امّا اين كتابهاى من از بين نرفته بود بالاخره اين مرسلات ابن ابى عمير حجت است همين روايتها يادش بود سند يادش نبود روايتها را نقل كرده لذا مى‏گويند مرسلات ابن ابى عمير حجت است حالا اين به جرم طلبگى هفت سال در زندان امّا زندان با شكنجه قرار شد بيست و يك هزار تازيانه بخورد و اين را روزها مى‏آوردنش در بين مردم و تازيانه روى تازيانه روى زخم‏ها به جرم طلبگى اين تازيانه‏ها را مى‏زدند كه طلبه‏هاى ديگر را نشان بدهد و اين نشان نمى‏داد كه در تاريخ مى‏خوانيم كه يك وقتى ديگر بى‏تاب شده بود نزديك بود كه حرفى بزند يك طلبه آنجا بود گفت ابن ابى عمير در محضر خدا هستى مى‏گويد تا اين جمله به گوش من رسيد خدا قدرت داد به من خدا جان داد به من تازيانه روى زخمها آمد و من صبر كردم حالا بعدش چى از زندان آمد بيرون، رها كرد، نه يك فرصت اطراف امام صادق  عليه‏السلام را مى‏گرفتند اين روايات ما اينجور بدست ما آمده شما يك وقت پيدا كنيد غير از اين باشد يعنى اين وسائل اين سيصد هزار روايت كه از شيعه از ائمه طاهرين براى شيعه است كى درست كرد همان وقتى كه در شدت تقيّه بودند هيچ وقتش نبود كه تقيّه نباشد لذا مى‏بينيد ائمه طاهرين همه شان روايت تقيّه دارند كى بود كه در مضيقه نباشد، كى بود كه در سعه اقتصادى باشد هيچ وقت، هميشه سختى، هميشه تقيّه، هميشه شكنجه، هميشه زندان و بالاخره هميشه فقر، هميشه در بدرى امّا ببينيد موسى ابن جعفر  عليه‏السلام ايشان چهارده سال زندان و تبعيد و همان وقت كه اين چهارده سال يك سالى مثلاً يك سالى ايشان تبعيد بودند تو همان تبعيد، توى همان خرابه هر چه مى‏شد طلبه‏ها دورشان را مى‏گرفتند كه خيال هم نكنيد استقبال مردم نه استقبال مردم دار و ندار امكانات ما است و الا استقبال مردم عجيب است در همين روايت نقل مى‏كنند كه مردم براى اينكه از خليفه مى‏ترسيدند يك اتاق به ايشان اجاره نمى‏دادند رواى مى‏گويد كه هارون، موسى ابن جعفر  عليه‏السلام را مى‏خواستند در همان وقتى كه تبعيد بودند يعنى زندان نبودند امّا حق بيرون رفتن از بغداد هم نداشتند من اين طرف و آن طرف گشتم بالاخره موسى ابن جعفر  عليه‏السلام را در يك خرابه‏اى يك اتاق از حصير از كوخى تهيه كرده بودند در اين اتاق بودند غلام در مقابل ايشان نشسته بود و پينه‏هاى پيشانى ايشان موانع سجده ايشان را داشت قيچى مى‏كرد كه من گفتم خليفه شما را مى‏خواهد همان وقت توى اين خرابه طلبه‏ها جمع مى‏شدند دست جمعى اگر مى‏شد فردى همان قضيه من يشترى الخيار اين از باب مثال است كه هميشه من يشتر الخيار بوده اين وسائل كه ما داريم هميشه و جمع كردن با كمال فقر و فلاكت و تقيّه و كشت و كشتار ما طلبه‏ها را دست جمعى در زندان مى‏كردند به جرم طلبگى بعد به ما چيز نمى‏دادند بخوريم يا اگر مى‏دادند دو قسمتش خاكستر يك قسمتش جو مى‏مرد دفن نمى‏كردند مى‏گنديدند از بوى تعفن ديگرى مى‏مرد پسر در مقابل پدر، پدر در مقابل برادر، بالاخره سقف اين زندان را خراب مى‏كردند روى ما يك گور دسته جمعى يك دفعه دو دفعه با ده دفعه كه نيست شما برويد در تاريخ ببينيد اصلاً ما با اين وضع آمديم جلو من يادم نمى‏رود مديريت قم را مى‏خواستيم درست بكنيم من و آقا مصباح رفتيم خدمت حضرت امام اين مديريت مرهون من و آقاى مصباح است من رفتم خدمت ايشان به ايشان عرض كردم آقا شما دو تا سياست كرديد دو تا انقلاب كرديد يكى انقلاب فرهنگى دينى، يك انقلاب سياسى الهى، انقلاب سياسى الهى الحمدللّه‏ به جايى رسيده ولى انقلاب فرهنگى را من در مخاطره مى‏بينم براى اينكه در زمان ما يعنى از سنه 25 تا 40 حوزه دار حضرت امام بودند مابقى درسها هفت هشت نفرى مثل آقاى بروجردى هم درس تشريفاتى مرجعى امّا حوزه دار حضرت امام بود لذا من به ايشان گفتم من انقلاب فرهنگى شما را در مخاطره مى‏بينم كه ايشان ديدم رنگشان تغيير كرد فهميدم كار كرديم من گفتم اين حوزه را در مخاطره مى‏بينم ايشان گفتند كه امّا اينكه گفتى حوزه را در مخاطره مى‏بينم نه حوزه دست كسى روى سرش است و حضرت ولى عصر نمى‏گذارد حوزه از بين برود و مثال زدند فرمودند در زمان پهلوى تصميم گرفته شد حوزه و آخوند نابود بشوند خفقان به اندازه‏اى بود كه ما در مدرسه فيضيه، مدرسه دارالشفا و ساير مدارس در بسته توى اين دو مدرسه در بسته بود امّا طلبه داشت ما روزها مى‏رفتيم توى بيابانها، توى صحراها و شب مى‏آمديم. درس خواندن مشكل بود امّا شب مى‏خوانديم درس گفتن مشكل بود امّا بالاخره استاد با خفقان، با ترس و لرز مى‏آمد و درسش را مى‏گفت پهلوى هيچ كارى نتوانست بكند و حوزه باقى ماند بعد هم به من فرمودند كه از صفر شروع كنيد از جوانها شروع كنيد كارى به ديگران نداشته باشيد هر كارى كرديد من امضاء مى‏كنم بعد به من فرمودند تو امشب برو و حضرت آقاى گلپايگانى را هم ببين و ببين ايشان چه مى‏گويند باز شب من و آقاى مصباح آمديم خدمت آقاى گلپايگانى و جلسات بنا بود نيم ساعت جلسه حضرت امام يك و نيم ساعت طول كشيد جلسه آقاى گلپايگانى هم يك و نيم ساعت طول كشيد ديدم ايشان هم همين را گفتند و ما نگفته بوديم رفتيم خدمت حضرت امام مثل اينكه روح القدس به زبان هر دوشان يك چيزى جارى كرد ايشان هم فرمودند كه از حوزه نترسيد حوزه دست غيب رويش است، دست حضرت ولى عصر رويش است بعد فرمودند ما در زمان خفقانى بوديم كه روز نمى‏توانستيم در مدرسه باشيم و مى‏رفتيم در صحراها، بيابانها شب بر مى‏گشتيم ولى بالاخره درس خوانديم درس، گفتند حوزه را نگاهش داشتيم شما هم از حوزه نترسيد امّا بايد كار كنيد بعد فرمودند اين مديريت خيلى چيز خوبى است شماها بكنيد ما هم به اندازه وسعمان خدمت رويش مى‏كنيم كه الحمدللّه‏ از كسانى كه خيلى خدمت روى مديريت كردند حضرت امام و حضرت آيت اللّه‏ گلپايگانى بود حالا اينجا مرادم هست كه آقا اين مرحوم حاج شيخ در خفقان عجيبى بود امّا حوزه را نگاه داشت ديگر شاگردهاى مرحوم حاج شيخ در خفقان عجيبى بودند امّا حوزه را نگاه داشتند همه اينها براى اينكه آنها قدر و منزلت مى‏دانستند ما نمى‏دانيم يعنى ما درك نمى‏كنيم كه بالاترين ثوابها طلبگى است، بالاترين شأنها طلبگى است، بالاترين كارها طلبگى است و بالاخره بالاترين چيزها در اسلام، نهادها در اسلام روحانيت است آنها درك مى‏كردند و از زمان امام صادق  عليه‏السلام كه حوزه‏ها تشكيل شده تا الان ما طلبه‏ها تشيع را تا اينجا آورديم در فقر، در شكنجه، در خفقان زمان پهلوى فرمان محمد رضا پهلوى را كه من نديده بودم ما طلبه‏ها توى خيابان نمى‏توانستيم برويم در زمان محمد رضا نمى‏شد مسخره مى‏كردند بعضى اوقات توى خيابان به من مى‏رسيد مى‏گفت عضو زائد جامعه برو بالا از اين حرفها من مى‏خنديدم راستى من از اين حرفها بدم بيايد حالا يك احمقى يك نادانى يك چيزى بگويد ولى بالاخره من رها نمى‏كردم من عصرها، عصرهاى جمعه مسجد عباس آباد مرحوم حاج شيخ حسن نجف آبادى اين مرد بزرگ شب نماز مى‏خواند من نماز ايشان را دوست داشتم عصرش حضرت آيت اللّه‏ آقاى طيب و حضرت آيت اللّه‏ آقاى خادمى منبر مى‏رفتند و منبر اين دوتا را دوست داشتم در زمان طلبگى پياده از بيدآباد مى‏رفتم آنجا آن وقتها كه ديگر اين حرفها نبود هر طلبه‏اى بايد ماشين داشته باشد پياده مى‏رفتم آنجا و توى چهارباغ كه نمى‏توانستم بروم آنكه وامصيبتها بود توى اين كوچه‏ها ولى توى همين كوچه‏ها بارها چرخ مى‏آوردند در مقابلم بارها مى‏خواستند زير چرخم بكنند آن وقتها كه اتومبيلها كم بود بارها مسخره، مسخره‏هاى عملى، مسخره‏هاى قوى ولى بالاخره من كه رها نمى‏كردم مى‏رفتم آنجا پاى منبر مى‏نشستم بعد هم اول شب بر مى‏گشتم خانه هم نمى‏رفتم، توى حجره، توى مسجد سيد، تا دوازده شب مطالعه مى‏كردم من تقاضا دارم از شماها يك فرصتى هم جلو آمده اين فرصت را غنيمت بدانيد كارى بكنيد اين حوزه نمونه بشود، حتما مى‏شود و به جاى نق نق‏ها، به جاى توقع‏ها، يك قدرى كمك بكنيد همه تان و من و شما و من كه ندارد مربوط به حوزه است، مربوط به شما و من و اين بار را بلند بكنيد و نخواهيد كه ديگران بكنند و شماها دور، دور ببينيد كه چه خبرها شده. من خيال مى‏كنم كه با اين بحثى كه جلو آمده اگر بتوانيم شرايط طلبگى را بگوئيم و يك مقدار بهش اهميت بدهيم و ان شاء اللّه‏ امام زمان از ما راضى باشد.

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد

     



    [1]- سوره مائده آيه 32.

     

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365