جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: اقسام مطلقات
    موضوع درس:
    شماره درس: 253
    تاريخ درس: ۱۳۸۳/۷/۴

    متن درس:

    اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

    يكي ازمسائل حساس دراصول،همين مسأله مطلق ومقيد است وحساسترين مسائل مطلق و مقيد هم،مسائل همين چند روز است،لذا بايد خيلي به آن اهميت بدهيم.

    بالاخره رسيديم به اينجاكه مطلق به چندقسم منقسم مي شود:يكي اسم جنس،يكي معرف به الف ولام،يكي هم نكره،يكي هم نكره مضاف ودرباب اين4قسم،خب اسم جنس مطلق است يانه؟مطلق است ،الااينكه بايد بگوييم از بحث بيرون است،براي خاطراينكه اسم جنس بدون الف ولام،بدون تنوين،بدون اضافه تلفظ ندارد،وضع دارد،اما تلفظ ندارد.لذا اگر شما بخواهيد اسم جنس را استعمال بكنيد،يا بايد با تنوين استعمال كنيد،يا با الف و لام،يا بااضافه واماآن لفظي كه براي ماهيت من حيث هي هي وضع شده را نمي توانيد بدون اينها تلفظ كنيد براي اينكه اگر مثلاً بگوييد انسان،حيوانٌ ناطق،خب غلط است، براي اينكه اين علامت رفع مي خواهد،علامت نصب مي خواهد،علامت جرمي خواهدتا تلفظ بشود، پس بايد بگوييد:انسانٌ حيوانٌ ناطق-كه با تنوين آمد-يا بايد بگوييد الانسان حيوانٌ ناطقٌ-كه باالف ولام آمد-يا بگوييد غلامٌ زيد حيوانٌ ناطق ولي بخواهيدخود غلام رامن حيث هوهوتلفظ كنيم،نمي شود. پس ما اسم جنس داريم،واضع هم لفظ را براي او وضع كرده است،اما آن لفظي كه براي آن وضع شده، نمي شود تلفظ بشود.اين راجع به اسم جنس،كه مي گويند از جمله مطلقات اسم جنس است،كه ماهيت لابشرط است.اما شما اين ماهيت لابشرط راتلفظ كن،بعد بگوازجمله مطلقات است،اماآنكه نتوانيم تلفظ بكنيم،از مطلقات باشد،يا از مقيدات،چه فايده اي دارد؟بعبارت ديگر مقسم را پهلوي اقسام گذاشته اند.

    مرحوم آخوند در كفايه فرموده اند از جمله مطلقات اسم جنس است و نكره.[1]

    به مرحوم آخوند مي گوييم آقا نكره قسمي از اسم جنس است،براي اينكه اسم الجنس اِمّا نكرة اومعرفٌ باللام اواضافه.آنوقت مابخواهيم مقسم راپهلوي قسم بگذاريم،نمي شود ومرحوم آخوندوديگران اين كار را كرده اند و اين ايراد وارد است،نمي شود كه ما از جمله مطلقات اسم جنس را حساب بكنيم. ولي اقسام اسم جنس از مطلقات است،همان است كه مي گوييم«اعتق رقبةً مؤمنةً»گاهي هم مي گوييم «اعتق رقبةً».اما بگوييم«اعتق رقبه»خب اين غلط است،از نظر ادبيت اعتق رقبه غلط است،براي اينكه بقول ملا صمديه-خدا رحمتش كند-يا بايد بگوييم اعتق رقبةً-اگر منصوب باشد-يا بايد بگوييم اعتق رقبة-اگر مجرور باشد-يا با بگوييم رقبةٌ جئت به-مي شود مرفوعةٌ-و امااگرگوييم رقبه رفيقه،اين غلط است،اگر هم بگوييم جئني برقبه،اين هم غلط است.چه در حال جري،چه در حالت نصبي،چه در حالت رفعي اگر ما علامت آن حالات را نياوريم،نمي شود.آن ماهيت لابشرط بايد به اقسامش تلفظ بشود. نظير كلي طبيعي و كلي منطقي است،كه كلي منطقي وجود خارجي ندارد،براي اينكه كلي منطقي آن ماهيت لابشرط است،يعني منطق روي انسان صحبت مي كند،نه انسان خارجي.لذا كلي منطقي وجود خارجي ندارد،مغفول از وجودش موضوع منطق واقع مي شود.اين گاهي مي آيد در ذهن،به آن كلي عقلي مي گويند،گاهي هم مي آيد در خارج،به آن مي گويند كلي طبيعي.حالا اگر در ذهن نباشد،در خارج هم نباشد،اگر ما بخواهيم حكم بر آن بار كنيم،حكم بار نمي شود.در حالي كه يا در ذهن است،يا در خارج،اما اگر مغفول از وجود بكنيم و حكم بر آن بار كنيم،اين مي شود كلي منطقي و اين وجود خارجي ندارد،آنكه وجود خارجي دارد،كلي طبيعي است.

    حالا هم همين است،يعني رجل براي مرد وضع شده است-در مقابل مرأه كه براي زن وضع شده است-و اين وضع درست است،ماهيت لابشرط است.حالا بخواهيم اين رجل را در خارج استعمال بكنيم،نمي تواند وجود خارجي پيدا كند،بايد بگوييم رجلٌ قائمٌ،تا وجود خارجي پيدا كند.

    لذا اينكه مرحوم آخوند مي فرمايند از جمله مطلقات يكي اسم جنس است،يكي نكره،مي گوييم آقاي آخوند اين گذاشتن قسم پهلوي قسم است و مقسم كه وجود خارجي ندارد.مقسم همه جا وجود خارجي ندارد،مثلاً مي فرمايند«الكلمة اما اسم او حرفٌ»خب اينكه اما اسم او فعل او حرفٌ،اين كلمه است،حالا ماوراي اسم و فعل و حرف يك چيز ديگري هم در خارج بنام كلمه داريم؟نه،كلمه مي ايد در خارج،اما در ضمن اسم،در ضمن فعل و در ضمن حرف،كه اسمش را مي گذاريم اسم،اسمش را مي گذاريم حرف،اما در خارج ماوراي اسم و فعل و حرف هيچ چيز ندرايم،يك چيز چهارمي بنام كلمه نداريم.لذا اگر ما بگوييم كلمه داريم،اسم داريم،خب اين غلط است.بله مي شود گفت اسم داريم،فعل داريم،حرف داريم،مقسمش هم كلمه است.اما مقسم كه نمي تواند وجود خارجي داشته باشد.

    در ما نحن فيه اسم جنس مقسم است،براي اينكه اسم جنس است كه معرف به الف و لام است،اسم جنس است كه نكره است،اسم جنس است كه مضاف است.حالا ماوراي اضافه،ماوراي تنويني كه مي آيد-نكره-ماوراي معرف به الف و لام يكي چيز ديگري بنام اسم جنس پيدا كنيم،خب نداريم.اما مرحوم آخوند مي فرمايند داريم.مرحوم آخوند در كفايه مي فرمايند يكي از مطلقات اسم جنس است،يكي نكره،يعني قسم را پهلوي مقسم گذاشته اند.

    مي گوييم آقا اين نكره خودش اسم جنس است،الا اينكه با تعدد دال و مدلول،تنوينش يك معنا دارد،رجلش هم يك معنا دارد.ممثل زيد در خارج است كه با تعدد دال و مدلول يك انسان است،يك عوارض مشخصه دارد بنام زيد.حالا زيد در خارج است اگر شما بگوييد انسان و زيد در خارج هستند مي گوييم زيد بله،اما انسان نه،انسان من حيث هوهو،يعني آن ماهيت لابشرط مقسمي نمي تواند بيايد در خارج،الا با عوارض مشخصه.بله به حمل شايع صناعي زيدٌ انسانٌ،يعني عوارض مشخصه اش را بگير،مي شود انسان و اما آن ماهيت لابشرط مقسمي-بقول اينها ماهيت ليسيده-بخواهد بيايد در خارج،معقول نيست،اين كلي منطقي است و كلي منطقي خارجيت ندارد.

    لذا در منطق،حاشيه ملا عبدالله كلي منطقي درست كرد،كلي عقلي درست كرد و كلي طبيعي و گفت كلي منطقي وجود خارجي ندارد،براي با اينكه غفلت از وجودش داريم رويش حرف مي زنيم.به قول حضرت امام«رضوان الله تعالي عليه»در حالي كه مغفوا عنه است،موجود در خارج،يا در ذهن است.نمي شود كه چيزي موجود نباشد،ولي يكدفعه با غفلت از عوارض مشخصه اش داريم حرف مي زنيم.خب اين وجود خارجي ندارد و اگر بخواهد وجود خارجي داشته باشد،مي شود كلي طبيعي.كلي طبيعي كدام است؟آن ماهيت لابشرطي كه با عوارض مشخصه وجود خارجي پيدا مي كند،مي شود زيدٌ انسانٌ.

    لذا اين الانسان انسانٌ حمل هوهو،حمل مفهومي است.مي دانيد كه حمل دو قسم است:يكي حمل مفهومي.حمل مفهومي مثل الانسان انسان كه اين وجود خارجي ندارد.زيدٌ انسانٌ،حمل شايع صانعي است،كه انسان آمد در زيد-يعني با عوارض مشخصه-اين وجود خارجي دارد.به اين مي گوييم حمل شايع صناعي،يعني آن حمل هوهو خيلي كم است،اما آنكه شايع است و صناعي است و در ميان مردم است،حمل كلي بر فرد است.

    ال ن بحث لغوي تمام شده،مي خواهند بحث مطلق و مقيد سرياني درست بكنند،يعني خارج و مي خواهد بگويند مقدمات حكمت را جاري كنيم و مقدمات حكمت را كه جاري كرديم،مطلق را سريان مي دهيم،شياع مي دهيم در افراد،مي گوييم مولا در مقام بيان مراد است،خصويت ذكر نكرده است،پس همه افراد انسانها مراد است.لذا اينكه مقدمات حكمت جاري مي كنيم،براي همين است،مي خواهيم سريانش بدهيم،كه بعد درباره اش صحبت مي كنيم.

    حالا الان كه مي خواهيم مقدمه درست بكنيم،مرحوم آخوند مي خواهند مطلق و مقيد خارجي درست كنند،يعني بحث را فقهي بكنند،احكام بر آن بار بكنند،حمل هوهو نه،حمل شايع صناعي درست كنند.علي كل حال فرمايش مرحوم آخوند درست نيست،بايد رويش فكر بكنيم،ببينيم بايد چكار كرد. خب اين راجع به نكره است.

    ايشان معرف باللام را هم اينجا نمي آورند.حالا چرا؟چرا الرجل مطلق نباشد؟به هر بيان كه ما در رجاع بگوييم،الرجل مطلق است،اگر الف و لام جنس باشد،در مقابل استغراق كه آن حرف ديگري دارد،اما معرف باللام مطلق است و اين مطلق را از ايشان اينجا نمي آورند.زيدٌ الرجل،عمروٌ الرجلٌ همچنين تا آخر را اگر يادتان باشد ما گفتيم با تعدد دال و مدلول آن الف و لام اشاره به جنس است و همان جنس است لذا يكيي از افراد اسم جنس معرف باللام است.مرحوم آخوند اسم جنس كه مقسم است مي آورند،اما قسمش را كه معرف باللام است،نمي آورند،ولي نكره اش را مي آورند،مضافش را هم مي آورند،كه اسمش را حصه مي گذارند،اسمش را مطلق مقيده مي گذارند،مثل غلام زيد.خب اين هم خوب است.يعني ما هم همين طوري كه نكره داريم،گاهي هم مضاف است،امااز اطلاق كه نمي افتد. بله گاهي اطلاق مي افتد و آن جايي است كه معرفه باشد،مثل غلام زيد،كه زيد يك غلام داشته باشد و اما اگر بگوييم عبدالله،اضافي بگوييم،نه عبدالله وصفي،اين عبدالله در مقابل عبدالصنم،اين كلي است،يعني واقع و نفس الامر همه عبدالله اند،حالا ولو خودش هم قبول نداشته باشد،خريت بكند،احمقي بكند و بگويد من عبدالصنم هستم ولي بالاخره عبدالله است.

    خب اين عبدالله همان اسم جنس است،الا اينكه مقيد شده به الله كه اسمش را حصه از آن كلي طبيعي مي گذارند.گاهي فرد است،گاهي حصه است،يعني مقدار،يعني كلي طبيعي ما مقيده شده مثلاً به الله.يكدفعه مي گوييم عبد،يكدفعه مي گوييم عبدالله كه از نظر كلي بودن،از نظر مطلق بودند هر دو اسم جنس است.كه افرادش كمتر است.

    چنين چيزي كه شما مي گوييد-اشاره به يكي از فضلاي جلسه-هيچ كس نگفته است،چنين چيزي،هيچ جا نيامده است،كه ما يگوييم يك چيزي كه نكره است،اگر افراد كمتري را نسبت به نكره ديگر شمال شود،معرفه است و الا لازمه فرمايش شما اين است كه رجل معرفه باشد،چرا؟چون بالنسيه به انسان،افرادش كمتر است.چنين چيزي نگفته است و اين فرمايش شماست.حالا يك كسي را بياوريد كه اين حرف را گفته باشد يك آدم حسابي بياوريد،مثل ملامغني،نه اينكه يك كسي چيزي گفته باشد.ملامغني ها،ملا سيوطي ها،ملا تفازاني ها و اينهايي كه راستي اديب بوده اند و كتاب نوشته اند و كتابهايشان هم خيلي خوب است. ملا صمديه اي ها، كه انصافاً مرحوم شيخ بهايي در همه چيز كه ملا بوده اند، ادبيت خوبي هم داشته اند، از اينها شاهد بياوريد.

    پس بنابراين واقعاً اين است كه اگر ما بخواهيم مطلق را قسمت كنيم، بايد اينجوري بگوييم: ما نكره داريم، ما معرف بالام داريم، اضافه داريم، وقتي كه اضافه، اضافه شخص به شخص نباشد، مثل غلام زيد، بلكه اضافه مطلق باشد به يك شخصي، مثل عبدالله، خب هر سه ي اينها مطلق است، يعني مي خواهيم روي هر سه بحث كنيم. روي اسم جنس اصلاً بحث نداريم، چنانچه روي الف و لام استغراق هم اصلاً بحث نداريم، براي اينكه الف و لام استغراق بجاي كل است و معرفه مي كند، مي شود همه شان و آن معرفه است و از اطلاق هم بيرون است، بر مي گردد به عام و خاص.

    اگر يادتان باشد در اول باب عام و خاص، وقتي كه ادوات عموم را مي شمردند، مرحوم آخوند و ديگران يكي از ادوات عموم را الف و لام استغراق شمردند. پس الف و لام استغراق بالاتر از مطلق است، آن تلو خودش را عام مي كند. اما اسم جنس هم به درد ما نمي خورد، چون اصلاً مطلق نيست، وضع شده، اما نمي شود تلفظش كرد و آنچه خارجيت دارد و مي شود روي آن بحث كرد، كه مطلق داريم، مقيد داريم، مقدمات حكمت داريم، نداريم، يكي نكره است، يكي معرف باللام است، يكي هم اضافه، در وقتي كه اضافه شخص به شخص نباشد، اضافه مطلق به شخص باشد، يا اضافه مطلق به يك كلي باشد، اضافه مطلق به مطلق باشد، مثل غلام رجل، خب اينها مورد بحث ماست.

    ما كه نگفتيم نيست، گفتيم خارجيت ندارد. ما گفتيم اگر بخواهيد چيزي را تلفظ كنيد، يا بايد با الف و لام باشد، يا بايد اضافه باشد، يا بايد با تنوين باشد، اما يك چيزي داشته باشيم كه نه تنوين، نه الف و لام و نه اضافه داشته باشد، تلفظ هم بشود، نداريم، ممكن است در زبان فارسي داشته باشيم، چون زبان فارسي اعراب نمي خواهد، اما در زبان عربي كه اعراب دار است تلفظ اين يا بايد با الف و لام باشد، يا بايد با تنوين باشد و يا بايد اضافه باشد.

    لذا در حقيقت به مرحوم آخوند مي گوييم آنكه داخل بوده، شما نياورده ايد و آنكه خارج بوده، شما آورده ايد و بالاخره مطلق را منحصر كرديد به اسم جنس و نكره و اضافه، ولي معرف باللام را نياورديد. از آن طرف اسم جنس را آورديد، كه اسم جنس از مطلقات نيست، يعني از مطلقات مورد بحث نيست، براي اينكه اسم جنس من حيث هو هو قابل تلفظ نيست، يعني معنا دارد، اما غلط است، يعني اگر گفتم رجل، شما از من س‍‍وال مي كنيد رجلٌ، رجل، رجلاً، الرجل؟ همين طور بگوييم رجل، غلط است، اما معنا كه دارد، معنايش در مقابل مرأْه است.

    لذا بحث ما اين است كه اسم جنس قابل تلفظ است يا نه، انسان قابل تلفظ است يا نه. نه، هيچ جا نمي شود موضوع و محمول واقع بشود. همين جوري بگوييم رجل، حرفي است، اما ما بخواهيم حكم درست بكنيم، مطلق درست بكنيم، ثم مقيد درست بكنيم، مقدمات حكمت براي حكم درست بكنيم نمي شود حكم مولا يعني موضوع و محمول، حالا شما يك موضوع و محمول در دنيا پيدا كنيد، بدون الف و لام، يا تنوين، يا اضافه- قسم چهارم- كه مرحوم آخوند هم در كفايه مي گويند، نمي شود، نداريم. پس در حقيقت بايد اينجور بگوييم كه آنكه مورد بحث است نكره است و معرفه ي باللام است و اضافه و اما اينكه رجل وضع داشته باشد، خب وضع دارد، رجل من حيث هو هو، بدون تنوين، بدون الف و لام، بدون اضافه وضع دارد – براي ماهيت لابشرط وضع شده است- اما تلفظ نمي شود، بلكه اِمّا با الف و لام، اِمّا با تنوين، اِمّا با اضافه بايد باشد. گفتم مثل كلمه است، كلمه وجود خارجي ندارد. چه چيزي وجود خارجي دارد؟ اسم و فعل و حرف. مقسم هيچوقت وجود خارجي ندارد، مقسم من حيث هو مقسم وجود خارجي ندارد، بله در ضمن اقسام وجود خارجي دارد. حالا اين عنوان باشد، مثل كلمه- وهمه ي اين چيزهاي كه در اصول و فقه داريم، از عناوين است، فلسفه كه نيست، منطق كه نيست- يا راستي وجودات باشد، يعني فصل باشد، نوع باشد، جنس قريب باشد، جنس بعيد باشد، همه اينها كه اسمش را ماهيت لا بشرط مي گذاريم، اين ماهيت لا بشرط نمي تواند پهلوي اقسامش واقع بشود، چون لازمه اش اين است كه مقسم عين قسم باشد، قسم عين مقسم، يا مباين يكديگر باشد و هر دوي اينها محال است. محال است كه قسم پهلوي مقسم در بيايد، براي اينكه در خود قسم مقسم هست.

    حرف دومي كه در مسأله هست اين است كه اين رجلٌ، يا الرحل، يا غلامٌ زيد- وقتي كه زيد چند تا غلام داشته باشد- يا به عبدالله مثال بزنيم بهتر است، اينها منقسم مي شود به دو قسم: يكي كلي طبيعي، يكي كلي حقيقي. كلي طبيعي اين است كه فقط به جنس نظر دارد و به افراد در خارج نظر ندارد، نظر به آمدن آن كلي در خارج ندارد. مثلاً مي گويد الرجل خيرٌ من المرأه. خب اين قضيه صحيح است، اما حالا كسي ايراد بكند كه حضرت زهرا عليها السلام به همه ي رجال ارزش دارد، بر همه رجال امتياز دارد، پس اين الرجل خيرٌ من المرأه غلط است. يا عمر، همه زنها به او ارزش دارد، پس اين الرجل خيرٌ من المرأه غلط است.

    خب جواب مي دهيد من كاري به خارج ندارم، مي خواهم اين طبيعت را با آن بسنجم، با قطع نظر از افراد الرجل خيرٌ من المرأه، «الرجال قوامون علي النساء».[2]به اين مي گويندكلي طبيعي، كه ما در اصول اسمش را كلي مهمله هم مي گذاريم، مهمل از اين نظر كه در افراد سريان و جريان ندارد. مثال زياد دارد، مثل اينكه شما مريض هستيد، مي رويد دكتر، آقاي دكتر مي گويند شما بايد دارو بخوريد، اين مرض شما خطرناك است. خب اين دارو بخوريد يعني چه؟ شما بگوييد دكتر به من گفته دارو بخور، يك آسپرين بخوريم، ان شاء الله خوب مي شويم، به شما مي خندند، مي گويند آن آقاي دكتر كه گفت بايد دارو بخوريد نظر به آسپرين و فلان آمپول و فلان قرص كه نداشت، او برايت نسخه مي نوشت. حالا در مقابل نخوردن دارو، مريض بايد دارو بخورد.به اين مي گوييم كلي طبيعي، يعني به خصوصيات نظر ندارد، نظر به افراد ندارد. اما گاهي كلي طبيعي نيست، از قضاياي حقيقيه است، يعني به خصوصيات نظر دارد، مثل اينكه مي گوييم اكرم عالماً. اين اكرم عالماً يعني چه؟ بقول اهل منطق، بقول حاشيه ملا عبدالله معنايش اين است كه كلما وجد في الخارج و يصدق انه عالم اكرمه. به اين مي گوييم قضاياي حقيقيه، كه همان كلي طبيعي را مي آورد در خارج علي سبيل استغراق، علي سبيل شياع. كه در منطق اسمش را كلي حقيقي مي گذارند و در اصول اسمش را شياع، يا نظر به افراد، يا سريان و امثال اينها مي گذارند.

    پس اين هم در نظر شما باشد كه ما يك كلي طبيعي داريم، يك كلي حقيقي داريم، روي هر دو هم احكام است، روي هر دو هم خصوصيت هست، خارجيت دارد، هم در علم منطق، هم در علم اصول و امثال اينها.

    حالا باز هم دو، سه تا مقدمه ي ديگر هم هست، تا ان شاء الله برسيم به مقدمات حكمت.

    و صلي الله علي محمد و آل محمد.

     



    [1] - كفاية الاصول،ص286

    [2] - سوره نساء ، آيه 34

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365