جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: تفاوت مفهوم موافق و قیاس
    موضوع درس:
    شماره درس: 212
    تاريخ درس: ۱۳۸۳/۳/۲۵

    متن درس:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

    مسأله ای که جلو آمده است ، از مسائله بغرنج علم اصول است و اگر ما بتوانیم از شما استفاده بکنیم ، خیلی بجاست و مسأله این است که پیش اهل اصول مسلم است که مفهوم موافق می تواند عام را تخصیص بدهد و معنای این حرف این است که هم هست و هم قدرت تخصیص دارد . لذا مرحوم آخوند اصلاً این را به وضوح باقی گذاشته اند و رفته اند درباره مفهوم مخالف صحبت کرده اند .

    می فرمایند که آیا مفهوم مخالف می تواند عام را تخصیص بزند یا نه ؟ بعد از مسلم بودن پیش اصحاب این که مفهوم موافق می تواند عام را تخصیص بدهد .[1] واصلاً در باب مفهوم موافق صحبت نکرده اند ، در حالی که باید صحبت کرده باشند ، بغرنج هم همین جاست .وگفتم که مفهوم موافق منقسم می شود به سه قسم : یکی بالاولویه ، یکی بالتساوی ، کی هم با اخذ علت مستنبطه . مثالهایش را هم دیروز زدم .خب پیش اصحاب مسلم است که می شود با این مفهوم موافق عام را تخصیص داد . اشکال این است که قیاس ابو حنیفه هم همین است ؛ ابو حنیفه هم گاهی اولویت قطعی درست می کند ، گاهی موافقت تساوی درست می کند ، گاهی هم علت استنباطی درست می کند و امام صادق علیه السلام می فرمایند : همه این ها از خود درآوری است و فرق بین فقه شیعه و فقه سنی هم همین است ؛ فقه شیعهالحمدلله به این حرف ها احتیاج ندارد ، مستغنی است ، 300 هزار روایت ، آن هم در اصول اربعمأه،از 1000نفر ازشاگردان امام صادق علیه السلام دارد و ما نه احتیاج به قیاس داریم ، نه احتیاج به استحسان داریم و نه احتیاج داریم به مصالح مرسله . چه جور این مسأله را حلش کنیم ؟

    یک راه برای حل مسأله این است که ما بگوئیم : این مفهوم موافق گاهی قطعی است و ضرورت عقل است ، گاهی ظن وتخمین و تخیل است و این ضرورت عقل نیست ، ضرورت وَهم است ، ضرورت وهم است ، ضرورت تخیلها ووسوسه هاست.آن جا که ضرورت عقل باشد ، خب " القطع حجهٌ ذاتاً لا تناله ید الجعل اثباتاً ولانفیاً" و آنجا که ظن و تخمین و تخیل باشد ، " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً "[2] وآن که امام صادق علیه السلام رد کرده اند، آن تخیلهای ابو حنیفه است ، آن تخمین ها و استحسانهای ابو حنیفه است .از همین جهت هم ابو حنیفه از شاگردان خوب امام صادق علیه السلام هم بوده است ، ناگهان شاگرد بخاطر پول ، بخاطر لجاجت لا ابالی در آمد و گاهی می آمد خدمت امام صادق علیه السلام ، لذا در کلمات ابو حنیفه دارد که " ما رأیت افقه من جعفر محمد بن الصادق ". امام صادق علیه السلام گاهی او را گیر می انداختند ، مثلاً به او می گفتند : بول نجس تر است یا منی ؟می گفت : بول ، برای این که روایت داریم .می گفتند : اگر بول نجس تر است چرا باید برای منی غسل کنیم ، برای بول نه؟ تو که قیاس می کنی باید بگوئی : همین طور که منی غسل دارد ، بطریق اولی بول هم غسل دارد . ابو حنیفه گیر می افتاد ، چون خیلی که سواد نداشت ،که برود در لِمّ قضیه و امثال این ها .ائمه طاهرین علیهم السلام از این محاجه های این جوری کرده اندو ائمه طاهرین علیهم السلام " وجادلهم بالتی هی احسن "(1)  زیاد داشتند ، که واقعیت نیست ، مجادله است ، یعنی حرف خودش را می گیرد، به خودش می زند . نظیرآن قضیه امام جواد علیه السلام که واقعیت که نیست ، مجادله است ، برای خاطر اینکه سر این ها را بپیچاند ، که خفه بشوند ،آقا امام جواد علیه السلام با یک مجادله حکمشان را گفتند .سوال کردند :چه مقدار از دست دزد را باید برید ؟ فرمودند : چهار انگشت . از کجا می گوئید : " انّ المساجد لله "[3]  خب خفه شدند ، در حالی که حکم واقعاً این نیست ، برای این که اگر استدلال به ان المساجد لله درست باشد ، باید پای دزد در دفعه دوم و سوم بریده نشود در حالی که دفعه دوم دستش بریده می شود ، دفعه سوم پایش بریده می شود ، انّ المساجد لله در دفعه دوم وسوم از بین می رود . اما مجادله ؛ طرف را مجاب کردن، درکلمات امام صادق علیه السلام و در کلمات ائمه طاهرین علیهم السلام هست و حضرت جواد علیه السلام برای این که علمای آنجا که خیلی بد جنس بودند ، درباری بودند ، مجاب کند، این طور فرمودند و امام جواد علیه السلام هم با همین کشته شد، برای این که یکی از علمای بزرگشان یک روز غم و غصه دارآمد پیش خلیفه وقت و گفت : خیلی ناراحتم ، حکومت ترا در مخاطره می بینم و قبول کردن حکم پسر امام رضا پدر ترا در کرد ، تو چه جوری این جورکردی ؟ این مرید دارد ، تشیع یک بمب است ، تو می خواهی این بمب را منفجر کنی و همه را از بین ببری. بالاخره آن مردک هم تحریک شد و  امام جواد علیه السلام را شهید کرد .لذا مرادم این جاست که ائمه طاهرین علیهم السلام این مجادله ها را داشته اند . مجادله می کردند ، یعنی حرف را می گرفتند و طرف را مجابش می کردند . حالا این " ان المساجد لله "[4] همه آنها را مجاب کرد ، ولی آقا در حقیقت قرآن خواندند ، نمی خواستند حکم بدهند . حکم

    چیست ؟ حکم آن است که آقا امام جواد علیه السلام از واقعیتها گفتند ، که باید 4 انگشت برید، بیشتر نه ، دلیلش " انّ المساجد لله " نیست ، دلیلش علم امام است ، دلیلش بیان واقعیت است ، دلیلش قرآن است ، که ما نمی دانیم آیه اش کجاست . اما این مجادله است ، برای این که سر آنها را بپیچانند ، ساکت بمانند و معتصم هی مرتب بگوید : به به یابن رسول الله چقدر عالی گفتی .

    در ما نحن فیه هم همین است ، که امام صادق علیه السلام که به ابو حنیفه گفتند : بول نجس تر است یا منی ؟ گفت :بول  . فرمودند : پس چرا برایش غسل نمی کنی ؟ می خواهند بگویند :تو که قیاس می کنی ، این جا هم باید قیاس اولویت بکنی و بگوئی : چون آن انجس است ، پس بنابراین باید برای بول هم غسل کرد .نمی توانی این حرف را بگوئی ، پس قیاس نکن . اما علت واقعاً این نیست که چون انجس است ، این جور است ، نه . خب معلوم است ، خود ائمه طاهرین علیهم السلام فرموده اند ، که برای این که وقتی منی بیرون می آید ، یک جهشی در تمام بدن پیدا می شود و برای رفع آن جهش و آرام شدن بدن و جبران شدن ، باید همه بدن شسته بشود . البته چرا ترتیبش این جوری است ؟ این را دیگر نمی دانیم ؛این را دیگر هیچ کس نمی داند ، اگر دنیا پشت به پشت یکدیگر کند ، بخواهد بگوید که غسل این جوری است ، نمی تواند . این مصلحت تامه ملزومه دارد ، که اول سروگردن ، بعد طرف راست ، بعد طرف چپ شسته بشود . غیر از این دیگر غسل نیست . اگر سه مرتبه رفتی زیر آب و آمدی بالا ، اما قصد سرو گردن و طرف راست و طرف چپ نکردی ، فایده ای ندارد ؛ ده بروی فایده ای ندارد .این کیفیت تعبد است ، هیچ کس نمی تواند بگوید: چرا این جوری است . دنیا پشت به پشت یکدیگر کند، تعبدیات را نمی داند ، بنا هم نیست تعبدیات برای دیگران گفته بشود مثل نسخه است که دکتر برای مریض می نویسد ، که بنا نیست خصوصیات برای مریض گفته بشود ، اما می دانیم که مصلحت تامه ملزومه این است که اول سرو گردن ، بعد طرف راست و بعد طرف چپ شسته بشود . اما این مصلحت تامه ملزومه را که ما می دانیم چه جور می دانیم ؟ علم اجمالی ، یعنی عم اجمالی به واقعیت داریم ؛ می دانیم که درست می گویند ،می دانیم که واقعیت است ، اما لِمش چیست ؟ نمی دانیم . همه تعبدیات این جور است .لذا آنکه از روایات ما فهمیده می شود ، این است که آن جا مفهوم موافق ظن و تخمین است ، مثل همین بول و منی که می خواستند ظن و تخمینی درستش بکنند و امام صادق گیرش انداختند و فرمودند : نمی توانی با ظن و تخمین درستش بکنی ، ما در مقابل اخباری گفته ایم :این ها حجت نیست ، اما اگر قطعی باشد ، حجت است .

    اخباری می گویند : یقین تو اصلاً در فقه حجت نیست ، عقل را بگذار کنار و آنکه مدرک توست ، روایات مدرک ما فقط روایات اهل بیت علیهم السلام است . یک افراط گری عجیبی هم دارد و آن این که هر روایتی ولوضعیف السند ،همین مقدار که در کتاب نوشته شده است ، حجت است .خب مثل صاحب حدائق با آن مقام بالایی که دارد ، که راستی ملاّ هم است ، یک دوره فقه نوشته است ، فقهش هم خیلی بالاست ، مثل جواهر با طول وتفصیل است . البته تحقیق صاحب جواهر هزار تاست ، تحقیق صاحب حدائق یکی است .ولی بالاخره ملاّ بوده است . این آقا می گوید : مدرکایات است .قرآن را نمی دانیم ؛ مجمل است و باید امام زمان " عجل الله تعالی فرجه الشریف "بیاید معنا کند، عقلمان هم حجت نیست ، برای این که توهم و تخیل بیشتر نیست ، اجماع هم که از قدماست ، فایده ای ندارد ، پس باقی می ماند روایات ،خب این حرف اخباری است .ما در مقابل اخباری می گوئیم که اجماع ، یعنی روایت ، برای این که ما که می گوئیم اجماع ، معنایش این است که وقتی دیدیم همه قدماء یک حرفی را زدند، می گوئیم : گتره ای که نمی گویند ، معلوم می شود ظنّ معتبری پیش آنها بوده که به ما نرسیده است . بنابراین اجماع یعنی روایت . عقل هم که می گوئیم :یعنی عقل عادی ، عقل عرفی ، یعنی مثلاً عقلاء ؛ عرف مردم می گویند : خون نجس است ،ماهم می گوئیم : خون نجس است. عرف می گوید: رنگ خون ، خون نیست، ماهم می گوئیم : خون نیست. در حالی که عقل دقّی فلسفی می گوید:رنگ خون ، خون است.لذا ما می گوئیم : آنچه حجت نیست ، عقل دقی فلسفی است ، که باید در فلسفه بکار برده شود و آنکه ما می گوئیم، عرف است ، سیره عقلاست . ما اسم این را عقل می گذاریم ، گاهی می گوئیم : عقل،گاهی می گوئیم : عرف و گاهی می گوئیم : سیره عقلاء . هر سه تا معنا دارد .قرآن را هم خود قرآن و خود ائمه طاهرین علیهم السلام به ما گفته اند : در آن تدبر کنید ، از آن چیز برداشت کنید .بله فردا بحثمان از همین جا شروع می شود ، که مبین قرآن ائمه طاهرین علیهم السلام هستند و چون مبین قرآن ائمه طاهرین علیهم السلام هستند ، قبلاً هم گفتیم که عام قبل

    الفحص عن المخصص لیس بحجه ، تفحص بکن ، اگر روایت پیدا نکردی ، آنچه از قرآن می فهمی ، حجت است ؛ " افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها "[5] لذا آنکه اخباری می گوید : قرآن مجمل است ،نه،بعد از تبیین ائمه طاهرین علیهم السلام چه اجمالی در کار است؟ خود قرآن می گوید : " منه آیات محکمات هنّ ام الکتاب و اخر المتشابهات "[6]  .یعنی به محکمات عمل کن ،به متشابهات عمل نکن ، آن کسی که مرض دل دارد ، به متشابهات عمل می کند .خود قرآن می گوید : در قرآن تدبر کن ، خود قرآن می گوید : قرآن را تفسیر کن .بله ماباید مواظب باشیم که عقل دقّی فلسفی را در فقه و اصول نیاوریم ، ما باید این را مواظب باشیم ، که تخیلها ، توهمها، حدسها و تخمینها درفقه ما نیاید .حالا قیاس باشد ، یا استحسان باشد ، یا تطبیق باشد ویا چیز دیگر . از این جهت هم علم روز ، علم است وکم کم بعضی ازآن ها مثل علم ریاضی شده است ، اما مثل استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی در همۀ آیات ، یک جا نداریم  که آیه را بر علم روز تطبیق کرده باشند. در حالی که مثلاً طنطاوی چون در صدد این حرف بوده است ، 800 آیه را بر علم روز تطبیق کرده است و علامه طباطبایی از همین می ترسیده است . از همین جهت هم علوم فلسفی علامه طباطبایی جدای ازتفسیر است ، یک جا نمی توانید پیدا کنید که تفسیر را گردن عقل ، یا عقل را گردن تفسیر بگذارد . استاد عزیز ما وقتی می خواهند یک بحث فلسفی بکنند ، جابرایش باز می کنند ؛ عنوانٌ فلسفی .آن وقت هم که می خواهند معنا کنند ، صد در صد مثل مجمع البیان معنا می کنند . لذا چون که ایشان دیگر حوصله نداشتند ، وقت نداشتند ، روزگار نگذاشت ، مصائب روزگار نگذاشت ، دیگر از جلد دهم به آن چون این مباحث دقیق را ندارند ، دیگر همین جور که مجمع البیان معنا می کند ، ایشان هم معنا می کنند ، نکته دارند ، اما کم نکته دارند .لذا مردم این جاست که ما اگر بخواهیم قرآن معنا کنیم ، مبین می خواهیم ، اگر مبین نداشتیم ، عقل عرفی مان ، نه عقل دقی فلسفی مان ، نه عقل روزمان ، علم طبیعی مان ، علم عرفی مان ، عقل عرفی مان را به کار می اندازیم و این حجت است ، برای این که به قول علامه طباطبایی "رضوان الله تعالی علیه " ، البته من ردّ علامه مجلسی را موافق نیستم ، ایشان با طنطراق در جلد اول بحار مرحوم علامه مجلسی رارد کردند، که آقای بروجردی ایشان را رد کردند و گفتند : دیگر حق گفتن فلسفه نداری ، حق حاشیه زدن بر بحار هم نداری و سببش هم همین است که این بحار یک کتابخانه سیال شیعه است ، که باید مواظب باشیم ضربه نخورد.  

    لذا مردم این جاست که آن جا که عقل عادی مان را بکار می اندازیم ، باید تفحص کنیم که آیا این آیه شریفه مبین دارد یا نه، این که" لتبین للناس ما نزل الیهم"[7] می گوید :مبین اهل بیت علیهم السلام هستند و اگر مبین نداشت و آنها چیزی نداشتند ، معنایش این است که خودت می توانی معنا کنی ، معنا کن و برو جلو، تفسیر کن وبرو جلو.حالا ما بخواهیم همین تفسیر را باظن و تخمین علم روز و مصالح مرسله وامثال این ها بیایم جلو،خود قرآن می گوید : نه؛ " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً "[8] در فقهمان هم همین است ؛ درفقهمان هم اگر بخواهیم باعقل دقی فلسفی جلو بیایم ،نمی شود ، بخواهیم باظن وتخمین واستحسان ها که زیاد است جلو بیاییم ، نمی شود ، اما اگر بخواهیم با عقل عرفی جلو بیائیم ، می شود . عقل عرفی را که نمی شود رد کرد ، اگر عقل عرفی را رد کنیم ، اصلاً همین که اخباری می گوید :دلیل منحصر به روایت است ، این عقل است ، این عقل است، خب باید خودش را رد کند.علامه طباطبایی در جلد اول بحار به علامه مجلسی همین را می گفتند؛می گفتند : اگر عقل حجت نباشد ، اول باید خودت را رد بکنی ، بعد بیایی سر ما ، برای این که شما می گوئید که اصول حجت نیست ، خب این عقل است ، این یک برهان است ، پس خودت راردّ می کنی . خب اگر عقل حجت نیست ، پایه اش را می زنی ، یعنی قول خودت حجت نیست . این ها را نمی شود بگوئیم ، این ها چشم بندی می شود . مسلم عقل عرفی حجت است ، چه حجت نیست ؟ ظن و تخمین حجت نیست و" انّ الظن لا یغنی من الحق شیئاً " همین است .ما احتیاج نداریم که بگوئیم " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً" مربوط به عقائد است – که مرحوم آخوند می گویند – نه، مظنه حجت نیست ، اما خبر واحد چه ؟ خب آنکه مظنه نیست . اگر تخمین باشد ، اگر استحسان باشد ، حجت نیست ، اما خبر واحد سیره عقلاء روی آن است ، بعضی از بزرگان ، مثل آقا ضیاء عراقی می گویند: اصلاً اطمینان آور است ، حالا این حرف را هم نگوئید ، سیره عقلاء روی خبر واحد است ،فرقی نمی کند ، سیره عقلاء یعنی عقل عادی ، یا قاعده ید مظنه است ، اما مظنه حجت است ، یعنی سیره عقلائ رویش است ، ائمه طاهرین علیهم السلام هم امضاء کرده ان . این ها حجت است . چرا حجت است ؟ چون ظن وتخمین  واستحسان نیست، بلکه علم است ، چه علمی است ؟ علم عرفی ، نه علم دقی فلسفی ، که به آن ظن مطابق با علم می گوئیم ، به آن اطمینان می گوئیم ،به آن علم می گوئیم؛ هم علم می گوئیم ، هم اطمینان ، هم ظن مطابق با علم .خب همه اینها حجت است .مفهوم موافق هم از این باب است ،یعنی اگر مفهوم موافق علم شد، هر کجا باشد ، حجت است ، قیاس است ، اما قیاس حجت است ، چه قیاسی ؟قیاس علمی .لذا می گوئیم : اولویه القطعیه .اولویتها گاهی اولویت ظنیه و تحمینیه و تحمیلی و تحمیقی و این هاست ، خب این ها حجت نیست ، اما الاولویه القطعیه حجت است .بله ایرادی که هست این است که کلاه صدر اعظم را سر نوکر گذاشته اند . آنکه حجت است ، عقل است ، نه اولویت ، آنکه حجت است ، عقل است ، نه قیاس مساوات ،آنکه حجت است ، عقل است ، نه علت مستنبطه .آن علم حجت است و این ها مصادیق آن علم است ، لذا ما اسمش را مفهوم موافق گذاشتیم ،خب بگذاریم ، اما مفهوم موافق به آن بگو ، قیاس اولویت به آن بگو، قیاس مساوات به آن بگو ، علت مستنبطه به آن بگو، اما بدان همه علم است ، اگر از علم درآمد ، دیگر مصداق ظن و تخمین است و ظن وتخمین لیس بحجه.همه حرف ها همین است ، یعنی مخالف امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه همین بود که ابو حنیفه با ظن و تخمین جلو می آمد ، امام صادق علیه السلام می فرمودند: " انالظن لا یغنی من الحق شیئاً"قتاده با ظن و تخمین جلو می آمد ، آقا می فرمود:"انک لا تعلم من القرآن شیئاً " اما اصحاب ، مثل ابان بن تغلب با قطع جلو می آمد ، با روایت جلو می آمد ، لذا امام صادق علیه السلام می فرمودند : دوست دارم مثل تو بنشینی ، برای مردم فتوا بدهی ، یعنی فتوا در زمان حضور را امضاء می کردند . که ولایت فقیه در زمان حضور هم هست ، در کوفه مجتهدینی مثل زراره علاوه بر این که مرجع تقلید بودند ، از طرف ائمه ولایت فقیه داشتند ؛ هم از طرف ائمه طاهرین علیهم السلام ولایت فقیه داشتند ، هم از طرف آنها ترغیب می شدند ، تحریص می شوند که برای مردم فتوا بدهند و فتوایشان در مقابل امام صادق علیه السلام – یعنی در زمان حضور – حجت بود . این که ما را هو می کنند ، که این ها تازه پیدا شده ؛ در زمان غیبت پیدا شده ، نه همه این ها در زمان ائمه طاهرین علیهم السلام بوده است ، هم مرجع تقلید بوده ، هم فتوا بوده ، هم ولایت فقیه بوده است . آن جا که دسترسی به ائمه طاهرین علیهم السلام نبود ، مجتهد جامع الشرائط ولایت فقیه داشت . لذا امام صادق علیه السلام به ابان بن تغلب می فرمودند : مثل تو می توانی قیم درست کنی ، این کاری که تو کرده ای و قیم درست کرده ای ، چون تو مجتهدی امضاء کردم ؛ درست بوده است و بالاخره کار ولایت فقیه را می کردند ، کار فتوا را هم می کردند .

    ائمه طاهرین علیهم السلام دوتا عنوان دارند: یکی عنوان بیان احکام – البته خطا در آنجا راه ندارد – یکی هم عنوان حکومت ، که هر دویش را از قرآن گرفته اند ، اما در وقتی که دسترسی به آن ها نباشد ، این دو تا – تبیین احکام و ولایت – را به مجتهد جامع الشرایط داده اند ، مثل زمان غیبت ، یا مثل زمان امام علیه السلام در جائی که دسترسی به امام نبود ، یا حتی در کوفه و مدینه هم نه ائمه طاهرین علیهم السلام در سُرّ من رأی ، در بغداد زندانی بودند ، یا امام عسکری علیه السلام محصور بودند ، خب شیعیانی که می خواستند مسأله بپرسند از چه کسی بپرسند ؟ مجتهد جامع الشرائط از اصحاب داشتند ، که آن مجتهد جامع الشرائط هم حکومت داشت ؛ قیم درست می کرد ، در چار چوب تقیه کار حکومتی می کرد و هم فتوا می داد ، چون مجتهد جامع الشرایط بود و ما همه این ها که این ها می گویند ، قبول داریم ، فرق ابو حنیفه و ما این است که ابو حنیفه ظن و تخمین را حجت می داند ، ولی ما ظن و تخمین را ردّ می کنیم ؛ ما می گوئیم : " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً " ، پس قیاس و استحسان و مصالح مرسله که ظن و تخمین است ، بگذار کنار . اما اگر مدرک این قیاس علم شد ، حجت است و در حقیقت ، علم ما حجت است و آن مصداق علم ماست و خصوصیت ندارد . علم ما حجت است ، ما به آن گفته ایم : قیاس ، ما به آن گفته ایم : قیاس اولویت ،ما به آن گفته ایم :قیاس ، مابه ان گفته ایم : قیاس اولویت ، ما به آن گفته ایم : قیاس مساوات ، ما به آن گفته ایم : علت مستنبطه .لذا هر کجا این علم پیدا نشد ، دیگر علت مستنبطه حجت نیست ، هر کجا این علم پیدا نشد ، دیگر قیاس مساوات حجت نیست و هرکجا که علم پیدا نشد ، دیگرآن اولویت حجت نیست . این خلاصه حرف در این جاست ، که علی الظاهردیگر رفع شبهه هم می شود .

    مباحثه فردایمان راجع به این است که آیا می شود بواسطه خبر واحد قرآن را تخصیص داد یانه ؟

    اخباری چهار تا دلیل آورده است که نه وما هر چهار تادلیل را رد می  کنیم و می گوئیم : آری.

    وصلی الله علی محمد وآل محمد.

     



    [1] - " قد اختلفوا فی جواز التخصیص بالمفهوم المخالف مع الاتقان علی الجواز بالمفهوم الموافق ...."." کفایه الاصول ، ص 272".

    [2] - سوره یونس ، آیه 36.

    [3] - سوره نحل،آیۀ 125.

    [4] - سوره جن،آیۀ18.

    [5] - سوره محمد، آیۀ 24.

    [6] - سوره آل عمران ، آیۀ 7.

    [7] - سوره نحل ، آیۀ 44.

    [8] - سوره یونس، آیۀ 36.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365