اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
یکی از
معاصرین مرحوم آخوند(رضوان الله تعالی علیه) بنام آقای بهبهانی(ره) که استاد مرحوم
آقای کمپانی است، در مسأله یک اشکالی کردهاند البته رد شیخ انصاری و معلوم میشد
در آن زمان بزرگان مسائل را منتقل به یکدیگر میکردند، حتی به من گفتند مرحوم
نائینی(ره) و مرحوم آقا ضیاء این دو تا فعل در نجف شاگردهایشان بنا داشتند مسائلی
که مرحوم آقا ضیاء مطرح کردند بروند به مرحوم نائینی بگویند، و مسائل مرحوم نائینی
را به آقا ضیاء بگویند و بعضی اوقات چند روز بحث درگیر بین این و علمین بوده است،
از همین ایراد که مرحوم آخوند در کفایه میفرمایند و ردّ میکنند دلیل بر این است
که به آن آقا اهمیت میدادند، از معاصرین مرحوم آخوند بوده است، مسأله منتقل به
مرحوم آخوند شده است و مرحوم آخوند نپذیرفتند، میخواستند مسأله را رد کنند و
اتفاقاً نمیتوانند آن عالم بزرگوار ایراد کرده است به شیخ انصاری این که آقا اگر
قید به ماده بخورد نه به هیئت لازم میآید، این که بعث از واجب با هم تفاوت پیدا
کند، الوجوب حالی و الواجب استقبالی و وقتی وجوب حالی شد معنایش این است که بحثِ
مولی مثلاً؛ حالا است، اما به چه چیزی بعث کرده است، به یک چیزی که یک سال دیگر
پیدا میشود، فردا پیدا میشود. البعث حالی و الواجب استقبالی همانکه الان در
کفایه آمده است وجوب مرادش یعنی هیئت یعنی بعث گفته، لازمه این حرف تفکیک بین بعث
و حکم است، بعث کرده است، به یک امر استقبالی، بعد این آقا فرموده است، محال است
بین بحث و حکم انفکاک بشود، گفته است، مثل اراده است، چه جور نمیشود بین اراده و
مراد انفکاک پیدا بشود، بین بعث و حکم هم نمیشو.د انفکاک پیدا بشود. پس باید
قیودات همه به هیئت بخورد نه به ماده تا این که وجوب و واجب هردو بشود اسقبالی
مرحوم آخوند(رضوان الله تعالی علیه) اشکال کردند لذا میروند در مثال، مثال را رد
میکنند تا ممثل رد بشود، و میفرمایند چه کسی گفته است؟ اراده از مراد انفکاک نمیشود،
اراده از مراد منفک میشود بعد مثال میزنند به لقاء صدق میگوید اراده میکند که
رفیقش را ببیند. خُب؛ این اراده حالا است، رفیقش را چه وقت میبیند. مثلاً؛ اگر
مشهد باشد ده روز دیگر، این در لقاء صدیق که مراد است چه طور اراده از مراد انفکاک
میشود. اراده حالا است مراد بعد مثل لقاء صدیق پس مانعی ندارد بین بعث و حکم هم
انفکاک پیدا بشود. بعث حالا باشد اما حکم دو روز دیگر و این از عجائب کلام مرحوم
آخوند(رضوان الله تعالی علیه) است، که اراده از مراد ممکن است انفکاک بشود، بعث از
حکم ممکن است، انفکاک بشود، اولاً در باب این ارادهای که ایشان فرمودهاند اراده
میکند لقاء صدیق را، آن غایت حکم است غایت مسلم است، انفکاک پیدا میکند.
و اما این که
اراده میکند، مراد روی چیست؟ مراد آن رفتن راه است، شوکردن، یعنی اول مثل علت
غایی از نظر تصور مقدم، از نظر خارج مؤخر تصور میکند این برود زیارت حضرت رضا
سلام الله علیه لقاء صدیق آن کسانی که راستی زیارت برای آنها لقاء صدیق است این
تصور میکند میبیند تصدیق میکند میبیند خیلی خوب است زیارت حضرت رضا علیهالسّلام
خیلی خوب است. تصدیق میکند شوق پیدا میکند به زیارت، و آن شوق مؤکد اراده پیدا
میکند به چی؟ به آن چه آن زیارت متوقف است، یعنی برود مهیا بشود چیزهایش را تهیه
بکند تو ماشین بنشیند، به مرور زمان برود، تا برسد به علت غائی و آن لقاء صدیق،
اصلاً؛ لقاء صدیق مراد نیست، علت غایی است، مراد در لقاء صدیق از کجا شروع میشود،
از مقدمات یعنی میبیند به طور ناخودآگاه به طور علم اجمالی میبیند که اگر بخواهد
مشهد برود در مقابل ضریح مطهره زیارت جامعه بخواند این متوقف است، بر این که وسیلهای
تهیه بکند، اراده میکند آن وسیله را، متوقف است بر این که زاد و توشهای تهیه
بکند، متوقف است برای این که یک راهی بپیماید، اینها مقدمه است برای لقاء صدیق،
لقاء صدیق اصلاً؛ علت غائی است، هیچ وقت مراد واقع نمیشود فرق است بین علت غائی و
مراد علت غائی حکم یعنی آن نتیجهای که مترتب میشود بر آن کار بر آن حکم، مثل
لقاء صدیق مراد نیست، غلت غائی است، آن غلت غائی از نظر تصور مقدم بر همه علل است،
هم علت صوری هم علت فاعلی، هم علت مادی یعنی اول باید آب تصور باشد ثم مقدمات پیدا
بشود ثم آن علت فاعلی، علت صوری، علت مادی پیدا بشود، وقتی آنها پیدا شد علت غائی
مترتب میشود، بر آنها لذا میگویند علت غائی. از یک نظر مقدم بر همه علل، از یک
نظر مأخر از همه علل، از نظر تصور، از نظر لحاظ علت غایی مقدم است. یک نحو محرک
است و از نظر خارج علت غایی مترتب به سائر علل است یعنی علت صوری علت فاعلی، علت
مادی و وقتی اراده و مراد، را فرض کنیم این جور است، آن تصور میکند زیارت حضرت
امام رضا علیهالسّلام را میبنید زیارت حضرت رضا علیهالسّلام ماشین میخواهد
تصدیق میکند آن ماشین کرایه کردن را و شوق پیدا میکند برای ماشین کرایه کردن
وبعد شوق اراده میکند، برای ماشین کرایه کردن آن ماشین کرایه کردن، میگوید
پروردگارا، اراده میآید روی آن تا این که برود آنجا و بلیط بگیرد، به طور
ناخودآگاه مرادهای فراوانی با ارادههای فراوانی اینها، رج کرده میشوند، مترتب میشوند،
تا این که آن علت غائی مترتب بشود بر فعل، بنابراین این که ایشان میفرمایند لقاء
صدیق این مراد است اراده حالا برای لقاء صدیق است، اما مراد یک ماه دیگر میگوییم
نه بابا شما علت غائی را با مراد، با اراده با هم خلط کردید این که شما گفتید علت
غائی، یعنی آن تصور و آن که ما میگوییم اراده ومراد این است که تصور میکند،
تصدیق میکند، شوق پیدا میکند، دیگر انفکاک آن مراد از اراده محال است.
حالا تا ببینیم مراد چیست؟ در لقاء صدیق مرباد
این است که راه بیفتد برود بلیط بگیرد، و این راه افتادن مراد است، تا برسد به
آنجا که وقتی میگوید بلیط داری همان هم تصور و تصدیق و شوق و اراده دارد، برای خاطر
این که بگوید، تا این که کم کم بلیط را بگیرد، بعد راه بیفتد برای مشهد، آن راه
افتادن که همهاش مقدمه است، اما مقدمه برای علت غائی، اینها همه، همه انفکاک
اراده از مراد محال است زیرا اراده علت تامّه برای فصل است ما علت ناقصهاش هم نمیدانیم
ما میگوییم که تصور علت تامّه برای تصدیق است، تصدیق علت تامّه برای شوق است شوق
علت تامّه برای اراده است، اراده علت تامّه برای فعل است و انفکاکها هم محال است،
انفکاک اراده از مراد برگشتش به انفکاک علت از معلول است و محال است، لذا این که
مرحوم آخوند در کفایه رد این آقا میفرماید، آقا چه اشکال ما بگوییم که اراده از
مراد انفکاک پیدا میکند، فراوان است که اراده از مراد انفکاک پیدا میکند نظیر
لقاء صدیق، این جمله از مقام شامخ مرحوم آخوند خیلی بعید است، حالا چرا گفته شده
است نمیدانم. پس بنابراین فرمایش ایشان که میفرمایند که انفکاک اراده از مراد
جایز است به ایشان میگوییم محال است، انفکاک اراده از مراد، امر تکوینی هم است و
محال است و اما راجع به بعث و حکم، ایشان میفرماید امر اعتباری است و امر اعتباری
این حرفها را ندارد این هم از عجائب است. برای اینکه اولاً این با مبنای مرحوم آخوند
جور در نمیآید مرحوم آخوند این همه دورها در کفایه، این همه حرف علت و معلول در
کفایه همه راجع به امور اعتباری است، این حرف ما خوب است که ما میگوییم در عالم
اعتبار علت و معلول نیست؛ در عالم اعتبار دور و تسلسل نیست، در مقام اعتبار وجود و
آثار وجود نیست حالا اینجا میفرمایند که امر اعتباری است و در امر اعتباری این
حرفها نیست آن که حرف است در باب وجود انفکاک علت از معلول و اما در باب اعتبار
انفکاک علت از معلول مانعی ندارد لذا به ایشان میگوییم این خلاف مبنای شما است
اینها را قبول ندارید اما حالا این که ما نحن فیه را میگوید امر اعتباری است،
اینجور نیست، چند روز قبل اگر یادتان باشد، خیلی بحث روی این کردیم و گفتیم که بعث
فعل مولی است، این که اعتباری نیست، آن هم که از مولی سر میزند حکم است، البته
حکم اعتباری در عالم اعتبار موجود میشود، مولی یک کاری انجام میدهد یعنی میگوید
صَلِّ این گفتن مولی به واسطه آن هیئت، میگفتم یکدفعه دست میگذارد بر سینهاش
هلش میدهد بیرون، یکدفعه هم میگوید اخراج این به منزله آن است، این گفتن مولی
صَلِّ این امر اعتباری نیست، از این که این گفتن یک چیزی پیدا میشود آن هم امر
اعتباری نیست بله آن حکم مولی امر اعتباری است، در عالم اعتبار نبوده، موجود شده
است.
یعنی مثلاً؛
اقم الصّلوه لدُلوکُ الشَّمس إلی غسق اللیل را قبل گفتن مولی چیزی به نام وجوب
صلاه نداشتیم. در عالم اعتبار اما حالا چیز پیدا کردیم به نام اعتبار، به عبارت
دیگر انشاء از منشاء معقول نیست که انفکاک پیدا بشود، معنایش میشود انشاء بلا
منشاء، منشاء ما گاهی یک امر واقعی است گاهی یک امر اعتباری و اما این که منشاء به
واسطه انشاء پیدا میشود انفکاک پیدا بکند، حالا گفتههای من که کاشف از معنا است،
گفتههای من حال باشد، معنا فردا باشد میشود حالا بگویید همهاش هم امر اعتباری
ولی، فاصله بین لفظ و معنا، فاصله بین انشاء و منشاء و بالاخره فاصله بین آن کارها
و نتایجی که مترتب بر آن کار میشود. اینها که نمیشد منفک بشود، بگویم من حال میگویم
تو فردا بفهم میشود؟ نه بگویم من حالا انشاء میکنم، اما حکم فردا ایجاد بشود نمیشود
که، بله میشود منشاء من امر استقبالی باشد، عینی که منشاء حالی نباشد مسلم منشاء
حالی است، انفکاک از انشاء از منشاء محال است، اما گاهی واجب مطلق است گاهی واجب
مشروط است مثلاً؛ مثل اینکه شما به من بگویید که فردا ساعت هشت بیا این گفتن شما
انشاء است، منشاء شما انفکاک از این انشاء پیدا نمیکند یعنی شما یک چیزی گفتید من
فهمیدم که یک واجبی آمد روی من، اما این واجب مشروط به این است که فردا بیایم، میشود،
وجوب و واجب هردو حالی، اما چون مشروط است میگوئیم شرطش فردا متحقق میشود، پس
خودش هم فردا متحقق میشودف همه اوامر فوری است معلوم است نمیشود که فور نباشد در
امر، یعنی مولی چیز بگوید اما حالا موجود نشود، موجود میشود امر اعتباری اما آن
موجود گاهی حالا باید به جا بیاورم گاهی فردا باید بجا بیاورم. اگر حالا به جاش
آوردم که گفته فردا بیاور مأتیبه من مطابق با آن حکم مولی نیست، اگر فردا بیاورم
مأتی به من مطابق با آن گفته مولی ساقط میشود، اصلاً؛ معقول نیست، مثل علت و
معلول است، اینها امر اعتباری نیست یک امر واقعی نفس الامری مشت پرکن. و هیئت
مسلم یک ماده دارد، هیئت بدون ماده که نمیشود. صَلِّ صلاه است، خُب؛ مسلم بعث
منبعث میخواهد کسرت الکوزه فانکسر این منبعث باید بشود یعنی یک حکم باید موجود
بشد حکم مولی موجود شد. الا این که این حکم مولی گاهی مطلق است، گاهی مقید است،
لذا این فرمایش مرحوم آخوند که میفرمایند که احکام چون اعتباری است، انفکاک بعث
از واجب میشود، میگوییم نه بله انفکاک بحث از مأتی به میشود، مأتی به که حکم
نیست، مأتی به حکم ساقط کن است.نه خودش حکم باشد خودش که حکم نیست و یک جا پیدا
بکنیم که مولی بگوید صَلِّ اما این هیئت پا در هوا باشد وجوب حالی اصلاً؛ برمیگردد
به این که هیئت بدون ماده وجوب حالی واجب استقبالی برگشت اش که ما میگفتیم نمیفهمیم
چه جوری میشود که وجوب حالا باشد هیئت باشد ماده نباشد.
دیگر اینها
وقتی یک مقدار روی آن فکر بکنیم خیلی قضیه واضح میشود هیئت چیست؟ خُب؛ آن بعث
ماده چیست؟ صلاه وجوب صلاه حالا مولی بعث بکند، وجوب حالی اما وجوب نداشته باشد.
نمیشود که، بله آن چیزی که ماده قضیه است آن ماده گاهی مشروط است، گاهی مطلق است،
دیگر خواه ناخواه هیئتش هم مطلق است، یا مشروط است، پس این فرمایش مرحوم آخوند که
میفرمایند امور اعتباری انفکاکاتش طوری نیست، بله این درست است، اما در جایی که
برنگردد به خارج، اگر برنگردد به امور خارجی فرمایش شما درست است، انفکاک لازم از
ملزوم اصلاً؛ لازم و ملزوم نیست. از این جهت در استصحاب میگویید. استصحاب لازم
کن، بگو ملزوم نه اینها واقعاً لازم و ملزوم نیستند، لازم و ملزوم اعتباری است.
انفکاک علت از معلول، انفکاک مصداق از کلی است، اما نه اینها در واقع کلی و مصداق
نیستند، اینها یک عناوین اعتباری است ما اسمش را گذاشتیم لازم و ملزوم کلی و
مصداق، علت و معلول و اینها هیچ کدام نه علت اند نه معلول، نه مصداق اند، نه کلی،
یک امورات شبیه به فلسفه، فلسفه را آوردیم اسم اینها که کلی و مصداق نیستند،
گفتیم کلی و مصداق، اسم اینها که لازم و ملزوم نیستند گفتیم لازم و ملزوم از همین
جهت هم میگوییم که انفکاکش مانعی ندارد استصحاب لازم کن ملزوم باز نشود، استصحاب
ملزوم کن لازم بار نشود، مگر این که عرف بگوید باید بارکنی اما اگر راستی بحث فقهی
ما، اصولی ما، بیاید در خارج مثل کار مولی که میگوید صَلِّ اینکه نمیتوانند
بگویند دیگر امر اعتباری است بله اذکار مولی گاهی مثل همان دستش را گرفتن کشاندن
در اتاق این انفکاک محال است، به مرحوم آخوند میگوییم میشود این جا انفکاک بشود
چرا نمیشود برای این که هردو امر خارجی است هردو امر واقعی است، خُب؛ حالا این جا
صَلِّ آن صَلِّ اش امر اعتباری است، آن منبعث و حکم اینها هم ولو امر اعتباری است
اما انفکاک منشاء از انشائش محال است، آن وقت آن منشاء گاهی شرط دارد و گاهی شرط
ندارد، اگر شرط نداشته باشد میگوییم واجب مطلق اگر شرط داشته باشد میگوییم واجب
مشروط، بنا بر این فرمایش این مرد بزرگ آقای بهبهانی که گفته است، بعث از منبعث
محال است، انفکاک پیدا بکند نظیر اراده از مراد محال است انفکاک پیدا بکند و این
حرف مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله تعالی علیه) انفکاک است، این حرف متینی است
انصافاً، حرف خیلی خوبی است. بله از این که ایشان گفته قید به هیئت میخورد نه به
ماده یا قید به ماده میخورد نه به هیئت. اینها را قبول نداریم، اما حالا اینها
مربوط به بحث نیست اصل حرف این آقا حرف متینی است، و این که شیخ انصاری میخواهند
قید را بزنند به ماده و بگویند وجوب حال و الواجب استقبالی، وجوب دراین جا یعنی
هیئت، یعنی آن بعث این محال است که وجوب حای باشد وجوب حالی واجب استقبالی باشد.
ایجاد بدون وجود ایجاد بدون موجود محال است، بله
آن موجود گاهی اعتباری است، اما انفکاک ایجاد از وجود انفکاک وجود از موجود، اینها
که چیزی نیست که ما بخواهیم، روی آن حرف بزنیم، این آقای بزرگوار همین را فرموده
است، گفته است آقا اراده از مراد محال است انفکاک پیدا کند، بخ ما بچه طلبه بودیم
در منطق به ما گفتند اراده از مراد محال است. انفکاک پیدا کند یا در مُطول گفتند
اراده از مراد محال است انفکاک پیدا کند.
حالا مرحوم آقای آخوند ناگهان اینجا میفرمایند،
اراده از مراد میشود انفکاک پیدا کند. نظیر لقاء صدیق، بعد هم آن آقای بهبهانی میفرماید:
بعث و حکم نظیر اراده از مراد است، انشاء و منشاء است محال است انشاء از منشاء،
منشاء از انشاء انفکاک پیدا کند. پس این که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله تعالی
علیه) فرمودند وجوب حالی واجب استقبالی این درست نیست، خوب حرف متینی است انصافاً
این هم حرف سوم ایرادی که به شیخ بزرگوار است ظاهراً نمیشود جواب داد اشکال خوبی
است ایراد چهارم به شیخ بزرگوار است إن شاء الله جلسۀ بعد.
و صلی الله
علی محمد و آل محمد