اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده
من لسانی یفقهوا قولی.
قاعدتاً باید
مسئله دیگری را شروع کنیم. مسأله اجزاء تمام شد و باید از امروز آن مسئله خیلی
مفصل یعنی مقدمه واجب را بحث کنیم. بحث ارزندهای هم هست. گرچه ما را هو میکنند
میگویند شما مدتها مباحثه میکنید که ما اگر میخواهیم روی پشت بام برویم باید
نردبان بگذاریم یا نه؟ خوب معلوم است باید نردبان بگذاریم. بنابراین بحث شما بحث
بی خودی است اما در این مقدمه واجب خیلی بحث های مفید، ارزنده، به درد بخور
خوابیده است که إن شاء الله صحبت میکنیم. امروز باید مقدمه واجب عرض کنم إلا
اینکه بحث دیروز را اگر تکرار بکنم البته تکرار است، خوب است و رسم استاد بزرگوار
ما مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی این بود که اینطور بحث هایی که خیلی مهم
بود دو سه روز تکرار میکردند بدون این که چیزی اضافه باشد. یا اگر بحث جنجال آور
بود در درس، بحث را تکرار میکردند. یادم نمیرود در بحث قاعده تجاوز و فراغ ایشان
هفده روز درس را تکرار میکردند. درجاتشان عالی است خدا عالی تر بکند دریای فقه
متلاطم میشد اگر تکرار بود.
حالا بحث آخری
بحث اجزاء چون هیچ کس نگفته در کتابها نیامده خیلی هم بحث ارزندهای است امروز
خوب است این بحث را تکرار کنم. شاید شماها مطلب داشته باشید و بشود از شما استفاده
کرد. باز اقرار میکنم بحث امروز تکرار است. اما تکرار خوبی است. مثل قرآن شریف
است. قرآن تکرار است. اما تکرار فوق العاده مفید است که به قول استاد بزرگوار ما
حضرت امام (ره) میفرمودند اگر تکرار نداشت قرآن نبود معجزه نبود کتاب اخلاق نبود.
بالاخره از آن کسانی که امروز استفاده نمیکنند عذرخواهی میکنم. اما حتماً از این
نظر که مُسجّل در ذهنتان میشود باز استفاده هست.
بحث این بود
که آقایان بحث را اینطور عنوان کردند که مأمور به به امر ظاهری اگر خلاف درآمد آیا
مکلفی است از مأمور به به امر واقعی یا نه؟ یک مدتی جلسه استراحت بجا نمیآورد حالا
فهمید اشتباه کرده است. حالا باید نمازها را قضا کند یا نه؟ آنها که قائل به عدم
اجزاء هستند میگویند آری باید تکرار کند اعاده کند قضا کند. آنهایی که قائل به
اجزاء هستند میگویند اعاده ندارد قضا ندارد. بنابراین فرض این شده است که مؤدای
امارهای بوده و به آن عمل شده حالا فهمیده جهل مرکب بوده است و حالا یقین دارد
که آنچه بجا آورده باطل بوده است. به قاعده «اذا انتفی الجزء انتفی الکل. اذا
انتفی الشرط انتفی المشروط.» حالا میداند این باطل بوده آیا اعاده و قضا دارد یا
نه. دیروز عرض نکردم این حرف هیچ وقت وجود خارجی در زمان غیبت ندارد. برای خاطر
اینکه تبدل اماره است دیگر. تبدل اماره است به اصل یا اصل به اماره. اما تبدیل
اماره به واقع، به یقین، مسلم نیست إلا شاذ. دیروز میگفتم اگر بخواهیم مصداق خوب
پیدا کنیم باید زمان حضور را حساب کنیم. که این نماز بدون جلسه استراحت میخوانده
حالا خدمت امام صادق (ع) رسید. امام صادق فرمودند نماز جلسه استراحت دارد. اینجا
خیلی خوب است. یقین پیدا کرد نماز جلسه استراحت دارد. قبلاً بدون جلسه استراحت، با
اماره با اصلی میخوانده است. حالا این گذشته ها قضا و اعاده دارد یا نه؟ آنهایی
که قائل به عدم اجزاء هستند میگویند دارد. آنها که قائل به اجزائ هستند میگویند
نه. میگویند قاعده حَرَج. آن هفت دلیل آوردیم که یکی حرج بود میگوید اجزاء
آنهایی هم که این حرف ها را نمیزنند میگویند عدم اجزاء. برای اینکه نمازی آورده
که نماز نبوده و چون نماز نبوده است اگر در وقت است باید اعاده شود و اگر در خارج
وقت است باید قضا شود. بنابراین اشکال خیلی مهم است و آن این است که اینکه در
کتابهای اصول آمده که «المأمور به بالامر الظاهری هل مجزٍ عن المأمور به بالامر
الواقعی» این مصداق در زمان غیبت ندارد. برای اینکه وقتی تبدل اماره به اماره شد
از کجا اماره دوم درست باشد؟ ممکن است همان اماره اول درست باشد. میشود تعارض
حجتین و در تعارض حجتین باید بگوئیم تخییر. باید بگوئیم تساقط. نه تقدم. شما میگوئید
آن بعدی مقدم است بر اولی. تقدم. تقدم اماره بر اماره. تقدم فتوای بعدی بر فتوای
قبلی یک مدتی نماز میخواندی بدون جلسه استراحت چون مرجع تقلید میگفته جلسه
استراحت لازم نیست حالا آن مجتهد مُرد. مجتهد زنده میگفت جلسه استراحت لازم است.
کدام اینها درست میکنند یعنی واقع و نفس الامر؟ قول هر دو حجت است اما کدام
واقعاً درست میگوید نمیدانم. قاعده باید تعارض حجتین باشد و هر چه در تعارض
حجتین گفتیم و اماره بگوئیم فتوای دوم درست است نه اولی. آن وقت بحث بکنیم بگوئیم
آیا گذشته ها اجزاء هست یا نه؟ این اصل اشکال است. متعرض نشدهاند و باید متعرض
میشدند این مسأله را و مخصوصاً اینکه باب اجزاء هم میگردد روی همین مسأله آخری.
باید جواب بدهید دیگر. خوب این اصل اشکال است. اگر ما اینطور بخواهیم بگوئیم که هل
المأمور به بالامر الظاهری البعدی مجزٍ عن المأمور به بالامر الواقعی القبلیام
لا؟ اگر اینطور جلو بیائیم حرفی است. به این معنا که اصلاً کاری با واقع نداریم.
بگوئیم اگر مجتهدی فتوایی داد بعد هم فتوای دیگری داد آن فتوای دومی آیا مجزی است
از فتوای امر اولی یا نه؟ اینکه بحث باب اجزاء نیست. باب اجزاء این است که هل
المأمور به بالامر الظاهریای مودی الامارات و الاصول مجزٍ عن المأمور به بالامر
الواقعی نفس الامری؟ به معنا اینکه یک مدتی نماز خواند بدون جلسه استراحت بعد
فهمید جلسه استراحت بوده است. لذا اصلاً بحث این است. شما از اول تا آخر که بحث ها
را مطالعه کنید. روی واقع و نفس الامر دارند بحث میکنند.
روی این مسأله
قبل که ما گفتیم آیا در باب قطع هم اجزاء هست یا نه، معمولاً میگویند نه. مرحوم
نائینی خیلی پافشاری دارند نه. برای اینکه قطع و اماره نمیتواند با هم بجنگد.
همان را به مرحوم نائینی بگوئیم این قطع هم ممکن است جهل مرکب باشد. دیگر فرق نمیکند.
آن اماره حجت است یعنی قطع تعبدی است، آن چیزی که ما یقین داریم قطع وجدانی است.
هر دو قطع است. یکی قطع تعبدی. به قول خود مرحوم نائینی القاء احتمال خلاف کرده
تعبداً. گفته این جا قطع است، خودش است. قطع است، تو قاطع هستی، به قول حضرت امام
(ره) میگفتند لاتنقض الیقین بالشک میگوید تو یقین داری، اما تعبداً. یقین وجدانی
دارد. آنجا میگوید تو یقین داری یعنی مظنه را گفت یقین است. میگویند قطع تعبدی،
تتمیم به کشف کرده القاء احتمال خلاف کرده، عقلا همین طورند. شارع مقدس هم همین
طور است. آنجا که قطع وجدانی دارد همین است. اما در یک چیز هر دو مشترکاند و آن
این است که همانطور که آن قطع تعبدی ممکن است مخالف با واقع باشد این قطع وجدانی
هم ممکن است مخالف با واقع باشد فرقی که نمیکند. در هر دو احتمال خلاف هست. بله
اگر شهودی باشد قطع سیر و سلولی باشد که اصلاً در فقه حجت نیست آن دیگر برمی گردد
به علم حضوری. کشف خلاف در آنجا نیست ولی اگر قطع علمی باشد، مرحوم شیخ الرئیس
مبناها دارد و مدعی هم هستند. به قدری استعدادش خوب بوده که چند روزی که درس میخوانده
استاد میشده است به قول حضرت امام (ره) همین شیخ الرئیس با این همه استعداد و
علم، صدرالمتألهین آمد چهل تا اشکال مبنایی به ایشان وارد کرد. یعنی همه قطع های
شیخ الرئیس را به هم ریخت، یکی دیگر هم آمد صدرالمتألهین را حلاجی کرد. دیروز میگفتم
این إن قلت قلت ها باید باشد، همیشه بوده و همیشه هست و باید باشد اما اینکه من
بگویم حرف من مطابق واقع است و حرف شما نیست، نه. از همین جهت این مجادله ها و داد
و فریادها و فحش دادن ها و ... اینها بی خود و بد است.
دیروز عرض
کردم عرف، البته عقلا دو تا حجت طولی را میگویند با هم تعارض ندارد. ولو فی نفس
الامر و الواقع دو تا حجت است که احتمال دارد آن قبلی مخالف با واقع باشد بعدی
مطابق با واقع باشد. ممکن هم هست به عکس، اینها (عقلاً) اصلاً روی واقع حساب نمیکنند.
روی قبل و بعد حساب میکنند، میگویند آن مجتهد که به تو گفته است جلسه استراحت
نکن یک مدتی جلسه استراحت کردی و آن مجتهد مُرد قولش دیگر حجت نیست. قول کی فعلاً
حجت است، آنکه میگوید جلسه استراحت واجب است و این زنده. برای اینکه یشترط فی
حجیه التقلید الحیاه. دیگر خواه ناخواه اینطور میشود یک مدتی به حجت عمل میکردم.
درست است، از این به بعد به این حجت عمل میکنم این هم درست است، تعارض هم ندارد
برای اینکه طولی است عرضی نیست، در مثل دو مجتهد زنده با هم تعارض است، لذا من
باید از این تقلید کنم یا از آن، میدانم یک کدامش درست نیست برای اینکه جمع بین
تسبیب که قائل نیست این جمع بین نقیصین و جمع بین ضدین که نمیشود. لذا دو تا
مجتهد در عرض یکدیگر قول یک کدام حجت است. لذا من نمیتوانم از هر دو تقلید بکنم،
مگر آن را هم طولی و زمانیاش بکنم، لذا باید از یک کدام. چرا؟ نه اینکه یک کدام
مطابق با واقع است؟ برای اینکه زندگی بچرخد، گفتند وقتی دو تا اماره دو تا مجتهد
با هم معارض شده اعلم را بگیر، نه اینکه راستی قول اعلم مطابق واقع است، نه. برای
اینکه عقلا اعلم را مقدم بر عالم میدانند از نظر حجیت، اگر هم اعلمیت در کار نیست
میگویند دو تا حجت است مخیر هستی این را بگیری یا آن را بگیری. کدام مطابق واقع
است نمیدانم. پس من چکار بکنم. قول مجتهد حجهٌ فانت مخیّر اینکه این قول را بگیری
یا آن قول را.
اگر قولش
مطابق واقع شد منجّز تکلیف است اگر قولش مخالف با واقع شد تو معذوری، لذا اگر عرضی
باشد نظیر دو تا روایت میشود. اگر طولی باشد هر دو حجت است. اما هر کدام در
زمانش، جمع بین نقیضین هم نیست. چون در جمع بین نقیضین باید طولی نباشد. در تناقض
سیزده تا وحدت باید باشد یکی وحدت زمان و اما اگر طولی شد این دو تا حجت کدام
مطابق واقع است؟ نمیدانم. ممکن است قبلی باشد ممکن است الان. ما مأمور به به امر
واقعی نیستیم. مأمور به به امر ظاهری هستیم، مأمور به به امر حجت هستیم. ما باید
تقلید کنیم یا آن مجتهد باید فتوا دهد. کدام مطابق واقع است؟ نمیدانم. کدام ها
حجت است؟ هر دو. چرا؟ برای اینکه آن مجتهد در زمان خودش فرموده است درست هم است.
این مجتهد دوم (زنده) در زمان خودش فرموده هم درست است. یا اختلاف فتوا. یک مدتی
مجتهد میگفت جلسه استراحت واجب نیست حالا با اجتهادش فهمید که واجب است. از همین
مجتهد بپرسند حالا که میگویی واجب است؛ راستی واجب است؟ میگوید نمیدانم، اما
حجت به من میگوید واجب است. اما از همین مجتهدی که الان اختلاف رأی پیدا کرده،
بپرسند واقع و نفس الامر قول اول درست است یا دوم؟ میگوید، نمیدانم، نمیدانم،
امام معصوم نبود که از او بپرسم. اما آنچه میدانم این است که این دو روایت را یک
وقت من استظهار میکردم آن قول را میگفتم. یک دفعه استظهار میکنم این قول را.
استظهار من برای من حجت است و میشود دو تا فتوا طولی. آن وقت دو تا فتوا طولی،
دومی حجت است نه اولی. بالاخره آنچه گفتیم این است.
برمی گردد به
این که اصلاً مسئله باب اجزاء را باید تغییرش دهیم نباید بگوئیم که هل المأمورٌ به
بالامر الظاهری مجز عن المأمور به بالامر الواقعی. اول اشکالش این است که من هیچ
وقت مأمور به امر واقعی نیستم که بحث آن را بکنم، ثانیاً هیچ وقت این امر متحقق
نمیشود در زمان غیبت که من واقع را بدست بیاورم. پس اگر بخواهم حسابی درستش بکنم
این طور است؛ هل المأمور به بالامر الظاهری البعدی مجز عن المأمور به بالامر
القبلیام لا؟ یا باید بگوئیم اجزاء یا عدم اجزاء. خوب اگر این باشد چرا شما
اصلاً دو تا مأمور به به امر ظاهری را یکی را اسمش را گذاشتهاید ظاهری و یکی را
واقعی. برای خاطر این است که وقتی دو تا حجت با هم طولی شدند، حجت اولی هیچی
عرفاً. دومی حجت است، حجت بالفعل. آنکه منجّز برای من است منجّز بعدی است، فتوای
بعد من است. دیروز میگفتم همین یک دلیل هشتم میشود برای ما که ما بگوئیم که آن
قبلی ها درست است چون مطابق حجت بوده است. در مقابل کسی که گترهای بجا بیاورد
جاهل به رساله باشد. این بعدی ها هم درست است چون مطابق با حجت است. این حجت با آن
تعارض ندارد آن حجت هم با این تعارض ندارد. چون طولی است از نظر زمان با هم متفاوت
است. فردا راجع به مقدمه واجب إن شاء الله بحث میکنیم و از شماها استفاده خواهیم
کرد.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.