اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده
من لسانی یفقهوا قولی.
درباره اجزاء
حکم ظاهری از حکم واقعی گفتم در مساله سه تا قول هست. یک قول از قدماء که فرمودهاند
اجزاء مطلقا. اگر کسی طبق امارات، اصول عمل کرد بعد فهمید مخالف با واقع است اعاده
و قضا ندارد. یک حرف هم مشهور در میان متأخّرین مخصوصا از زمان شیخ انصاری (ره) به
این طرف است: عدم اجزاء. که فرمودهاند این امارات صرف کشف است خودش موضوعیت
ندارد. اصول هم تعیین وظیفه در ظرف شک است و اینکه خود هیچ موضوعیت ندارد. اگر
فهمیدیم مخالف واقع است خوب واقع را نیاوردهایم و اگر در وقت است باید اعاده
کنیم و اگر در بعد وقت است باید قضا کنیم، قول سوم قول مرحوم آخوند (ره) است قول
استاد بزرگوار ما حضرت امام (ره) و امثال اینهاست که گفتهاند در امارات عدم
اجزاء، در اصول اجزاء. اگر طبق امارات عمل کرد و بعد فهمید مخالف با واقع است اگر
در وقت است اعاده در خارج وقت است قضا. اما اگر طبق استصحاب مثلا عمل کرد طبق
قاعده حل قاعده طهارت عمل کرد بعد فهمید مخالف واقع است گفتهاند که اعاده و قضا
ندارد. اجزاء است. ما قائل به اجزاء هستیم تبعاً لاستاد بزرگوارمان آقای بروجردی و
آقای بروجردی تبعاً لقدما و ما هفت تا دلیل داریم بر این اجزاء. دلیل اول ما بنای
عرف است و اینکه اگر کسی در عرف بر طبق گفته آمر عمل بکند بعدش دیگر معاقب که نیست
نیست و اینکه ملزم باشد اعاده یا قضا هم نیست. سیره عقلا. اگر شما به پسرتان گفتید
که یک ناهاری به چند نفر اسم آوردید بده و این اشتباه کرد و بعد فهمید که اشتباه
کرده. حالا اشتباه کرد یا اشتباه به او گفتند. شما نمیتوانید عقابش کنید چون با
حجت جلو گرفته. دیگر هم پیش عقلا نمیتوانی به او بگویی پولی که به تو دادم به من
بده برای اینکه ولو پول بی جا مصرف شده اما ان علاوه بر اینکه معذور است تشریعا
معذور است تکوینا معذور است از اثر تکلیفی معذور است از اثر حکم وضعی و این بدهکار
شما باشد در حالی که پول را صرف در امر شما کرده. صرف در فرمان شما کرده است. عرف
این را بدهکار نمیداند. ما هم بیش از این اجراء چیزی نمیگوییم و با عدم ردع آن
سیره عقلا را امضاء میکنیم برای اینکه در روایات نفیاً یا اثباتاً چیزی نداریم.
بلکه به عکس آن روایات زیاد داریم که مثلا شرایط نماز همه شرط ذکری است الا چند
تا. یا در باب حج همه اینها شرط ذکری است الا کمی از آنها. بعد میگوئیم جاهل مقصر
جاهل قاصر معذور است آنچه آورد کفایت میکند. احتیاجی به اعاده و قضا نیست. از این
طرف روایت زیاد است اما یک روایت داشته باشیم به طور کلی بگوید اجزاء نه. دیگر
خواه ناخواه اینطور میشود سیره عقلا هست عدم ردع هم هست. یعنی امضاء. مثل حجیت
خبر واحد. در حجیت خبر واحد همین را میگوئید. میگوئید بنای عقلا روی عمل کردن به
خبر واحد است. ردعی نشده بلکه امضا هم شده، عدم ردع دلیل بر امضاست. اینجا هم میگوئیم
سیره عقلا دلیل بر اجزاست ردعی بر آن هم نشده آن بنای عقلا میگوید اعاده و قضا
ندارد. بنای عقلا کم پیدا میشود یک جا مثل حدیت لاتعاد است دیگر که بگوید اعاده و
قضا در سیره عقلا هم کم پیدا میشود بگوید اعاده و قضا. مثلا یک میهمانی داشته باشد
که از خارج آمده باشد و الان سرگردان است میگوید برو او را بیاورد. رفت یک کسی را
آورد و ناهار هم به او داد بعد فهمید که اشتباه کرده است. حالا اینجا بگوئیم عدم
اجزاء. برو دنبال آن میهمان سرگردان این خیلی کم است. این استثناء است. اگر دست از
استثناها برداریم سیره عقلا همین طور که معذور میداند تکلیفا معذور میدارد
وضعاً. در حالی که هیچی نیاورده ولی معذورش میداند و همین سیره عقلا با عدم ردع
یا سیره عقلا با امضا خیلی جاها هست. همین سیره عقلا با عدم ردع دلیل بر اینکه
همینطوری که معذور است از نظر تکلیف، همین طور معذور است از نظر وضع، از نظر اعاده
و قضا.
(استثناها را
کنار بگذارید. آیا اجزاء یا عدم اجزا؟)
دلیل دوم ما
همین حرف الان است که مرحوم آخوند (رض) البته از صاحب جواهر گرفته اند. صاحب جواهر
بعضی اوقات میفرمایند اگر یک چیزی عام البلوا شد و اما دربارهاش روایتی سوالا و
جوابا نیامد دلیل بر عدمش است. مرحوم آخوند همین را در کفایه راجع به قصد وجه و
قصد تمیز میگویند. میفرماید قصد وجه لازم نیست قصد تمیز واجب نیست برای اینکه
مردم روزی پنج مرتبه نماز میخوانند. این امر عام البلوا سوالا و جوابا در روایات
ما نیامده است. همین دلیل بر عدم است برای اینکه اگر بود اگر احتمالش هم بود سوال
میکردند یا در یک جایی با این سیصد هزار روایت در فقه -سیصد هزار را من میگویم-
یک جای متعرض میشدند و همین که تعرضی از اصحاب ائمه طاهرین سوالا؛ از ائمه طاهرین
جوابا نیامده دلیل بر عدم وجوب است. همان حرف صاحب جواهر را که بعضی اوقات میفرمایند
و مرحوم آخوند در جلد دوم کفایه در باب قصد وجه و تمیز در علم اجمالی فرمودهاند
همان را ما اینجا داریم و آن این است که این مساله مهم (اجزاء) در روایات ما
نیامده هیچ جا.
الا در
استثناها و این اگر راستی اعاده بود قضا بود آنهم با این همه اختلافها. خوب شما
میبینید اگر رساله ها را با هم جمع کنید چقدر اختلاف دارد. این همه اینکه اماره
را میفهمیم مخالف با واقع است اصول مخالف با واقع است و این امر عام البلوایی که
در اسلام هست یک جانیامده باشد که بگوید اعاده کن یا قضا کن الا در استثناها.
اصلاً این «لاتعاد الصلوه الا من خمس» آورده شده برای الا من خمس. میبینیم مثلا
در باب صلوه معمولا شرط زکات و جزء ذکری است. در باب روزه شرط ذکری است. در باب
حتی خمس و زکات ذکری است. در باب حج اول تا آخر شرط ذکری است. همین طور برو تا آخر
و این در فقه ما بگردد فقه ما روی شرط ذکری یعنی عدم اعاده عدم قضا دلیل بر این
نیست که اجزاء مسلم پیش ائمه طاهرین (ع) بوده است. به قول استاد بزرگوار ما آیت
الله بروجردی، قدماء که قریب به عصر ائمه طاهرین (ع) هستند بدون دردسر بدون ان قلت
قلت مساله را متعرض شده اند. همه شان قائل به اجزاء شدند معلوم است یک چیزی در
میان قدماء بوده، امر واضح بوده است برای اجزاء، لذا قدماء گفتهاند چه راجع به
اصول چه راجع به امارات چه در وقت چه در خارج وقت، قاعده اقتضا میکند اجزاء را
إلا ما اخرجه الدلیل. مثلاً خبر واحد است. خبر واحد اقتضا میکند حجیت را إلا ما
اخرجه الدلیل. مثلاً خبر واحد خوب در باب قضاوت مشهور است حجت نیست. مشهور در میان
بزرگان این است که خبر واحد در موضوعات حجت نیست. حالا ما در موضوعات حجت میدانیم
ولی مشهور در میان اصحاب این است که خبر واحد در موضوعات حجت نیست. آن وقت این طور
میشود خبرالواحده حجه الا ما اخرجه الدلیل. قاعده ید حجه الا ما اخرجه الدلیل.
قاعده حل قاعده طهارت حجه الا ما اخرجه الدلیل. دیگر خواه ناخواه بر میگردد به
اینکه «فی الاسلام الاجزاء الا ما اخرجه الدلیل».
اما این حرف
من که عرض میکنم راجع به عدم اجزاء ما روایت نداریم إلا موارد استثناء که فهمیده
میشود مستثنی یعنی اجزاء. مستثنی منه یعنی عدم اجزاء. از خود همان لاتعاد الصلوه
الا خمس فهمیده میشود در نماز همه جا اجزاء الا هماه پنج تا. از خود روایت خوب
فهمیده میشود. اگر یک روایت بگوید در باب حج عدم اجزاء،خوب نداریم. این هم حرف
دوم ما. که حرف اول ما بنای عقلا و حرف دوم ما عدم الدلیل این دلیل العدم. اینکه
مشهور است «عدم الوجدان یدل علی عدم الوجود» این جاهای دیگر است. بعضی اوقات «عدم
الوجدان یدل علی عدم الوجود» مثل همین جاها که گفتم. که اگر یک چیزی عام البلوا
باشد و نفیاً و اثباتاً روی آن صحبت نشده باشد همان صحبت نشدن مفروض است اینکه
نیست. به عبارت دیگر مفروض است اینکه اجزاء است اینکه شرط شرط ذکری است. جزء جزء
ذکری است آن وقت آن بنای عقلا با عدم ردع اینجا هم با این قاعده که اینجور موارد
«عدم الدلیل یدل علی عدم الوجود».
در این همه
شکیات و ظنیات و سهویات یک جا نداریم که بگوید شرط حقیقی است نه شرط ذکری. به عکسش
هست تمام فقهاء میفرمایند نماز تمام اجزاء و شرایطش شرط ذکری است. شرط ذکری یعنی
چه؟ یعنی اجزاء. حالا هر طور که واقع و نفس الامر را بخواهی تفسیر کنی بالاخره بر
میگردد به اجزاء. شرط ذکری یعنی اجزاء. در باب حج کم پیدا میشود که شک و سهو و
مظنه و ... بیاید جلو و شما قائل شوید به عدم اجزاء. خیلی کم پیدا میشود. لذا مثل
نماز شرط ذکری است. دیگر آن یک مقدار بیشتر از نماز شل تر است برای اینکه در نماز
نائب میشود گرفت در باب حج همهاش را میشود نائب گرفت. هر کدام را توانستی
توانستی هر کدام را نتوانستی نائب میگیری. هر کدام را ذکراً آوردی آوردی هر کدام
را سهواً نیاوردی مثلاً طواف یادش رفته بکند خوب میگویند حجت درست است. اینها که
میروند عمره بگو یک طواف برای من بکنید. این مسلم پیش اصحاب است و اینها همه به
ما میگویند شرط شرط ذکری است. اصلاً مثل اینکه یک چیز واضحی در فقه ماست. از نظر
عمل. یعنی وقتی از اصحاب که قائل به عدم اجزاء هستند بپرسی که آقا در نماز یادش
رفته قل هو الله بخواند میگویند طوری نیست. در نماز یادش رفت حمد را بخواند رفت
به رکوع میگوید طوری نیست. همین طور تا آخر. از اول نماز تا آخر نماز إلا رکوع و
سجده و تکبیره الاحرامش دیگر شرط شرط ذکری است. «لاتعاد الصلوه إلا من خمس». (در
باب اجزاء قصور است در برخی جاها تقصیر است). این هم حرف دوم. حرف سوم مبنایی است
و آن این است که ما در جمع بین حکم واقعی و ظاهری قائل شدیم به رفع ید از تکلیف.
قائل شدیم به کشف (کشف صرف) مصلحت در مأمور به مصلحت در سلوک امارات را قبول
نکردیم که حرف شیخ بزرگوار و حرف قدماء و مشهور بود. قائل به کشف شدیم اما کشف
اینطوری. که این اماره کاشف است از واقع پشمی به کلاهش نیست اما اگر واقع را
نیاورد آیا باید بیاورد یا نه؟ این مربوط به کشف نیست. مربوط به این است که رفع ید
از تکلیف کرده است یا نه؟ تقبل ناقص بجای کامل شده است یا نه؟ و ما در جمع بین حکم
واقعی و ظاهری قائل شدیم به رفع ید از تکلیف و تقبل ناقص بجای کامل. دیگر خواه
ناخواه لازمه حرف ما یعنی اجزاء. وقتی که اماره مخالف شد رفع ید از تکلیف کرد خوب
دیگر تکلیفی نیست تا بگوئیم اعاده؛ دیگر تکلیفی نیست تا بگوئیم قضا. دگر ظرف ندارد
ما در ظرف علم داریم میگوئیم. وقتی میگوئیم رفع ید از تکلیف خوب دیگر تکلیف رفت.
گفت که این اماره تو چون مخالف با واقع شد نماز را نمیخواهم. یا گفت که این اصل
چون مخالف با واقع شد جزء را نمیخواهم. شرط را نمیخواهم. خوب حالا فهمیدم مخالف
واقع است. میفهمم اینکه تقبل ناقص بجای کامل شده میفهمم اینکه دیگر تکلیفی نیست
تا بگوئیم اعاده یا قضا. فرض ما آنجاست که حکم ظاهری بعد کشف خلاف آیا وضعش چیست؟
و اگر ما قائل به رفع ید از تکلیف شدیم روی بنای عقلا اگر تقبل ناقص بجای کامل
بگوئیم از باب روایات از باب شرط ذکری؛ میفهمیم که همان وقتی که من نماز بدون حمد
و سوره خواندم نماز من راستی همین بوده است. یا اگر هم این نبوده مولی رفع ید از
تکلیف کرد.
دندان سر جگر
گذاشت. چارهای نبود برای اینکه اگر امارات را حجت نکند که نمیشود. حالا الان
کشف خلاف شده نمیدانم که اعاده دارد یا نه؟ مثل قضا که به امر جدید است اعادهاش
هم باید به امر جدید باشد. امر جدید که نداریم اصلاً تکلیف نداریم خواه ناخواه
باید بگوئیم اجزاء.
فرمایشات
مرحوم نائینی (ره) ربطی به بحث ما ندارد اصلاً و ابداً مرحوم نائینی میگویند ما
اگر قائل به اجزاء باشیم لازم میآید اینکه همه نجاسات پاک باشد. این چه ربطی به
بحث ما دارد؟ اصلاً ادله اجزاء و شرایط مربوط به ادله نجاسات و طهارات و ... نیست.
مربوط به نماز است مربوط به مأمور به است. من یک نمازی خواندم با لباس نجس و حالا
فهمیدم لباسم نجس است. نمازم درست است. چرا؟ چون نماز با نجاست در حال نسیان
واقعاً این نماز است. من که نمیخواهم بگویم نجس نیست! میگوئیم نجس است اما نمازش
درست است. اگراز اول میدانسته بعد فهمیده آن یک مسئله دیگراست ولی در اینجا از
اول نمیدانسته است. در حالی که ما نجس را نجس میدانیم و این هم در لباس نجس نماز
خوانده اما نمازش صحیح است. این را میگوئیم اجزاء. باز هم دلیل داریم إن شاء الله
برای روز شنبه اگر خدا بخواهد.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.