اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
بحثی که
جلوست، بحث فوق العاده مهمّی است امبا بحث مشکلی است و مرحوم آخوند «رضوان الله
تعالی علیه» که در اینجا باید خیلی مفصّل بحث کرده باشند به نصف صفحه این کفایه ها
بحث را تمام کردهاند و دیگران هم که همیشه مفصّل بحث میکنند این جا راخیلی مفصل
بحث نکردهاند در آن توصلي ّو تعبّدی بیش از صد صفحه مرحوم نائینی و خوئی بحث
داشتهاند دیگر امّا این جا را آنها هم خیلی مفصّل بحث نکردهاند در حالی که بحث
فوق العاده مهمّی است و آن این است که اگر شک کردیم واجبی تعیینی است یا تخییری-
زیاد اتفاق میافتد یا شک کردیم واجبی نفسی است یا غیری- این هم زیاد اتفاق میافتد-یا
شک کردیم واجبی عینی است یا کفایی آن دیگر بیشتر اتفاق میافتد- [تکلیف چیست؟]خیلی
بحث راجع به این هست مثلاً در باب امر به معروف ونهی از منکر آیا واجب عینی است یا
کفاییف خب اختلاف است مثل محقّق میگوید واجب عینی است، مثل صاحب جواهر میفرمایند:
واجب کفایی است یا در تشییع جنازه در غسلو کفن و دفن آیا واجب عینی است یا واجب
کفایی است؟ اختلافی است دیگرحالا ما اگر شک کردیم این امر به معروف و نهی از منکر، آیا واجب عینی است یا واجب
کفایی است چه باید بگوییم؟
مرحوم آخوند
(رضوان الله تعالی علیه در کفایه میفرمایند: اطلاق به ما میگوید: واجب عینی است
نه مفایی؛ واجب نفسی است نه غیری؛ واجب تعیینی است نه تخییرس؛ مقدمات حکمت را چه
جوری درست بکنیم میفرماید: تقریرش این است مولا در مقام بیان حکمش است قید غیریت
نیاورده، پس نفسی است، قید کفائیت تیاورده، پس عینی است، قید تخییریت نیاورده پس
تعیینی است، نه تخییریف و واجب عینی نه کفایی اطلاق به ما میگوید مرحوم آقای
کمپانی (رضوان الله اعلی علیه) در کفایه میفرمایند که مقدمات حکمت به ما میگوید
قدر جامع برای این که همه جا مقدمات حکمت جاری بکنیم ماهیت من حیث هی هی درست میکنیم
اینها هم همین برای این که وقتی میگوییم کفایی نیست از کجا میگویی عینی است؟ حب
آن هم قید میخواهد اگر مقدمات حکمت میخواهم جاری کنم این جورباید بگویم: مولا در
مقام بیان مراد است قیدی ذکر نکرده، پس ووبی که اعم از تفسی و غیری است، اعم از
عینی و کفایی اعمّ ار تعیینی وتخییری آن وجوب اراده شده، آن مقسم است میفرماید:
اگر بگویی: «جئنی برجل» خب حالا میخواهم مقدمات حکمت جاری کنم میگوییم مولا در
مقام بیان مراد است قیدی ناورده پس چی اراده کرده؟ نفس رجل، ماهیت من حیث هی هی نه
عالم، نه جاهلف نه شهری، نه دهاتی نه طلبه نه غیر طلبه ماهیت من حیث هی هی مرحوم
آقای کمپانی میفرمایند که اگر مقدّمات حکمت جاری شود مجمع درست میکند ماهیت من
حیث هی هی و امّا ما بخواهیم ماهیت حصهای درست بکنیم (به قول ایشان بگوییم) غیری
نه پس نفسی این را که مقدّمات حکمت به ما نیم دهد بگوییم که کفایی نه پس عینی
مرحوم کمپانی وقتی که این ایراد به استادشان مرحوماخوند میکنند یک جملهای که به
مقام ایشان نمیخورد میگویند و از بحث ردّ میشوند میفرمایند «وقتی میگوییم
کفایی نه، عباره اخرای این ایت که عینی است» و مقدمات حکمت جاری میکنند میگویند
«مولا در مقام بیان مراد است؛ نکفته کفایت پس عنی است عباره اخری است نگفته است
غیری پس نفسی است نگفته است تخییری پس تعیینی است» و نمیدانیم چی میخوتهند
بگویند؛ گفتم به مقام شامخ ایشان نمیخورد خب ما هم قضیه را عکسش میکنیم، میگوییم
که اگر عینی باشد اخرای این است که کفایی نیست مقدمات حکمت جاری میکنیم میگوییم
مولا در مقام بیان مراد است، قید عینیت نیاورده عینی نیست؛ حالا که عینی نشد چیست؟
پس کفایی است کولا در مقام بیان مراد است قید نفسیت نیاورده، پس غیری است؛ خب این
ایراد خیلی واضح است یک ایراد طلبگی است به یک آیت الله فحل در اصول و فلسفه، لذا
نمیدانیم چی میخواهند بگویند. اصلاً نمیشود این حرف را نسبت به مرحوم آقای
کمپانی داد، اشکال را میکنند جواب نمیدهتد اشکال به مرحوم آخوند وارد است و آن
این است وقتی مقدمات حکمتبخواهم جاری بکنم میگویم مولا رد مقام بیان مراد است قید
نفسیت و قید غیریت نیاورده پس مجمع، قید مقسم، قید کفائیت و عینیت نیاورده پس آن
مجمع است. مجمع من حیث هی هی که با هر دو
میسازد الآن مقسم ما این است الواجب أما تعیینی او تخییری، و إما نفسی أو غیری و
أمّا عینی و کفایی پس مقسم واجب است الواجب إما و إما ذاک مقدمات حکمت جاری میکنم
قیدها را میزنم میگویم قید ندارد؛ پس مجمع باید بگوییمکه اگر شک کنیم واجب
تعیینی است یا نخییری هیچکدام بلکه آن مجمع آن اطلاق به ما میگوید آن مجمع آن
ماهیت که ماهیت نیست شبیه ماهیت است ماهیت من حیث هی هی کلی طبیعی است عنوان بدون
قید خب دیگر مقسم همین است مرحوم آخون با تبادر نیامده جلو ممکن است ما باتبادر
بیاییم جلو مطلب را صاف کنیم مرحوم آخوند با اطلاق امد، اطلاقش را شاگردها میخواهند
درست کنند لذا تبادر را قبول تدارند مرحوم اخوند و شاگردهایشان اصلاً پشمی به کلاه
تبادر نمیزنند و در همین جا میگویند تبادر هم با قدر جامع است حالا یک یک برویم
جلو. مرحوم آقا یقوچانی یک مرد ملایی بوده و نمیدانم این اواخر حاشیهاش مستقلاً
چاپ شد یا نه؟ یک حاشیهای بر کفایه دارد و این بهترین حوتشی است حاشیه بر کفایه
زیاد نوشته شده امّا بهترین حواشی از نظر بیان و تحقیق حاشیه قوچانی است و ان
کفایهای که حاشیه قوچانی را دارد، طلبه را سر در گم میکندبعهضی اوقات میبینیم
حتشیه مثلاً صفحه چهار در صفحه چهل است این جوری شده که؛ ایشان یک جمله دارند.
اوّلاً ایراد دارند به مرحوم آخوند همیت ایرادی که مرحوم کمپانی میکنند، معلوم میشود
که شاگردهای مرحوم اخوند این ایراد را به مرحوم آخوند داشتهاند برای این که این
ایراد را هم مرحوم آخوند دارند هم مرحوم آقای قوچانی دارند هم مرحوم آقای ضیاء
الدین عراقی دارند، معلوم میشود شاگردهای مرحوم آخوند آن ملاهایشان این ایراد را
به مرحوم آخوند داشتهاند که این آقا این اطلاق شما قدر جامع درست میکند اطلاق
که نمیتواند قید درست کند اطلاق یعنی به قول اینها ماهیت بدورت قیدپس شما چه طوری
میخواهید با اینها ماهیت با قید درست بکنید آن وقت ایرادی که میکنند از طرف
مرحوم آخوند آقای قوچانی جواب میدهند میفرمایند که عرف، عرف میگوید واجب اگر شک
کردی که نفسی است یا غیری نفسی است اگر شک کردی تعیینی است یا تخییری، تعیینی است؛
اگر شک کردی که عینی است یا کفایی است عینی است؛ عرف ایت را میفهمد پس بگوییم که
این مسأله نسأله عرفی است و مرحوم آخوند که فرمودند اطلاق یعنی عرف ار اطلاق چنین
میفهمد، خب ایرادی که به این محقق است این است که شما دست از اطلاق برداشتید و
مسأله را عرض کردید حالا ایراد ما این است که شما دست از اطلاق برداشتید و مسأله
را عرض کردید حالا ایراد ما این است که منشأ این عرف چیست؟ ممکن است مرحوم آقای
قوچانی جواب دهد من نمیدانم چی، منشأ ما نمیخواهیم ما ظهور عرف میخواهیم وقتی
که واجبی را به دست عرف بدهند عرف از آن عینی میفهمد نه کفایی، اگر بخواهد کفایی
باشد قید میخواهد و نفسی است نه غیری، اگر غیری باشد قید میخواهد خب همین مقدار
بس است خب این درست کردن کفایه نیست، خراب مردن کفایه است یک قول مستقلی است که
مرحوم آقای قوچانی دارند و خوب است دیگر بگوییم که اگر شک کنیم واجبی تفسی است یا
غیری نفسی است چرا؟ عرف این را میگوید عرف از صیغه افعل و ما بمعناها همین طور که
وجوب میفهمد عینیت هم میفهمد از صیغه افعل و ما بمعناها همین طور که وجوب میفهمد
نفسیت هم میفهمد تعیینت هم میفهمد، اگر کسی ایراد نکند بگوید منی که عرف هستم
نمیفهمم. امّاعلی کلّ حال حرف ایشان حرف خوبی است عباره اخرایش را حضرات امام
(رضوات الله تعالی علیه) در آن صیغه افعل وما بمعناها داشتند، این جا هم دارند
ایشان میفرمایند بنای عقلاء شاید دقیق تر از حرف آقای قوچانی باشد بنای عقلاء به
چه معنا میفرمایند که اگر یک واجبی متعلق شد به یک مکلفی واجب رابه جا نیاورد بعد
گفتند چرا به جا نیاوردی بگوید من نمیدانستم عینی است یا تخییری لذا من خیال میکردم
دیگری به جا میآورد خب توی سرش میزنند بنای عقلاء میگوید تعیینی مگر این که
قیدی باشد اگر نداند واجب غیری است یا نفسی به جا نیاورد بگوید خب مقدّمه واجب که
واجب نیست به جا نیاورد بعد بگویند چرا به جا نیاوردی بگوید احتمال ندادم قیدی
باشد خب توی سرش میزنند از او مؤاخذه میکنند اگر شک کندکه کفایی است یا عینی به
جا نیاورد بعد بگوید آخر مردم که بودند خب توی سرش میزنند میگویتندکه این کفایی
بودنش دلیل میخواهد به چه دلیل میگویی کفایی احتمال کفایی نمیشود این گفته حضرت
امام بهتر از حرف مرحوم آقای قوچانی است برای این که در عرف تشدید است ممکن است
همین اختلافاتی که بین ماها هست همین است که همه اختلافها را هم حجتش میکنیم میگوییم
هر چه مجتهد بفهمد یعنی عرف برای این که عرف یعنی ذهن خالی از اصطلاحات مجتهد بهش
میگوییم عرف به قول میرزای قمی.
خب این میگوید
عرفاً این است آن یکی هم میگوید عرفاً این است نمیشود گردنش گذاشت امّا حرف حضرت
امام را میشود گردن گذاشت میشود استدلال رویش کرده یعنی یک نحو عقلانیت دارد یک
برهان است بگوییم: بنای عقلاء این است دلیلش هم این که اگر با احتمال عینیت با
احتمال تخییریت با احتمال کفائیت، واجب را نیاوردم مؤاخذه میشوم اگر مخالف با
واقع باشد اگر راستی واجب نفسی باشد و به جا نیاورم مؤاخذه میشوم.
ما به حضرت
امام(رضوان الله تعالی علیه) ایراد داشتیم این که منشأ چیست؟ امّا دلیل من که از
بین نمیرود و آن این است که اگر یک واجبی را مکلّفی احتمال میدهد که این کفایی
است به جا نیاورد مؤاخذهاش میکنند مؤاخذهاش هم مردم میگویند درست است پس
بتابراین مسلمً واجب عینی است تا اسن که کفائیش اثبان شود واجب تعیینی است تا
تخییریتش اثبات شود واجب نفسی اسا یا غیریتش اثبات شود ایشان گفتهاند منشأ نمیخواهیم
در حقیقت میگفتند نمیدانم منشأ چیست. ما در صیغه افعل و ما بمعناها اگر یادتان
باشد میگفتیم منشأ وضع است یعنی واضع وضع کرده وجوب را بریا عینی نه برای کفایی
اگر در کفایی بخواهیم اسنعمال بکنیم با قرینه [باید باشد] بدون قرینه نمیشود
معلوم است مجاز است در وجوب واستحباب ما این را میگفتیم میگفتیم اگر یک واجبی
متعلق شد این ظهور دارد در وجوب اگر بخواهد استحباب باشد قرینه میخواهد دلیل بر
این است که صیغه افعلو ما بمعناها وضعش ده از برای وجوب حالا ما قائل باشیم که
اینمعانی حرفیه وصع عام موضوع له عام مستعمل فیه خاص با این که وضع عام موضوع له
خاص اینها چه تفاوتی در وضع ما تدارد. در نحن فیه هم همین را میگوییم میگوییم که
این وجوب وضع شده برای عینیت برای این که اگر بخواهیم استعمال در کفایی بکنیم
قرینه میخواهیم و امّا اگر بخواهیم استعمال بکتیم در وجوب عینی قرینه نمیخواهد
خب فرق بین مجاز و حقیقت هم همین است آن بدون قرینه آن با قرینه است اگر وجوب را
بدون قرینه استعمال بکنم از آن نفسیت میفهمیم امّا اگر بخواهیم غیریت [بفهمیم] یک
قرینه میخواهد. علامت وضع است لذا میگفتیم که عرف مرحوم آقای قوچانی درست است
منشأش است و حرف حضرت امام هم درست است بنای عقلاء منشأش وضع است و وضع شده تبادر
هم که ایشان گفتهاند آن هم درست است برای این که وقتی لفظ وجوب را میبریم توی
خزینه ذهن میرود زنش را پیدا میکند وجوب عیتی وجوب نفسی وجوب تعیینی امّا اگر با
قرینه بردیم یعنی وجوب با قریته کفائیه آن هم تبادر هست آن علامت حقیقت است آن هم
علامت مجاز لذا ما اطلاق مرحوم آخوند را قبول نداریم حرف مرحوم حضرت امام را قبول
داریم حرف مرحوم آقای کمپانی هم این است که برمی گردد به این و ضع که دلالت میکند
تبادر هم رویش است حالا تبادر میخواهد باشد میخواهد نباشد خیلی فرق نمیکند ولی
نبادر هم رویش هم هست و عمده استعمال است ما میبینیم که وقتی وجوب را بدوت قرینه
استعمال کردیم عرف از آن عینیت میفهمد معلوم میشود وضع شده امّا اگر کفایی
تستعمال کنم میبینم نمیشود قرینه میخواهد با قریته استعمال میکنم دلیل بر مجاز
بودنش است این خلاصه حرفی که اینجا داریم.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد.