جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: بحث اوامر (1)
    موضوع درس:
    شماره درس: 33
    تاريخ درس: ۱۳۸۱/۱۲/۴

    متن درس:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

    بعد از آنکه مقدمات مباحث الفاظ تمام شد وارد اصل مطلب می‌شود و می‌داند آن سیزده تا مطلبی که مرحوم آخوند به تبعیت از دیگران متعرض شدند همه مربوط به وضع بود حتی بحث مشتق را گفتیم که: اینهم مربوط به وضع و لغت. علی کل حال سیزده تا مطلب راجعبه وضع داشتند.راجع به مقدمات بحث اصول داشتند. حالا از این به بعد وارد مطلب می‌شویم. مطلب اول که راجع به اوامر است بحث لغوی است راجع به کلمه «امر» این چه معنا دارد، باز در اینجا لغت لغوی است سابقا گفتیم اگر ما در وضع شک داشتم چه باید بکنیم. حالا می‌خواهیم همین جا نتیجه گیری کنیم کمله امر برای چی وضع شده تا این که بعد برسیم،صیغه افعل و ما بمعناه برای چه وضع شده، دو سه تا مطلب مهم در اینجا هست، مطلب اولش این است که برای این کلمه امر هشت ده تا معنا کرده‌اند‌ اما ظاهراً همه این معانی از باب مصداق است اگریادتان باشد سابقا می‌گفتم که: این معانی مختلفه این که در کتابهای لغت دیده می‌شود اینها همه بیان مصادیق است و چهارده تا معنا مثلاً برای یک لفظ می‌شود ولی وقتی دقت بکنیم،می بینیم آن لفظ برای یک معنای عامی وضع شده که آن معنای عام مصادیق دارد. این چهارده تا مصادیق آن معنا هستند ئ معمولا لغت چنین است» اشتراک هست اما کم پیدا می‌شود بله، در مقابلش معانی مجازیه زیاد دیده می‌شود که گفتم سابقاً المنجد بنا دارد«اما نشده» این کن بگوید معنای اول حقیقت است بعدش هه مجاز است. خُب،  این هست. اما آنکه مهمتر است، آنکه کثرتش از همه بیشتر است. این است که لفظ وضع شده از برای معنای عام که مصادیق فراوانی دارد مثل زید و عمرو و بکر و امثال این‌ها مصادیق است، آن وقت «زیدٌ انسانٌ» و «عمروٌ انسانٌ» می‌توانیم بگوییم ،خیال شده این معنایش است، لذا مصادیق را به جای معانی و به جای اشتراک آورده‌اند‌ و گفته‌اند‌ مثلاً این لفظ مشترک بین چهار تا معنا، پنج تا معنا است.، در باب امر هم اینجور شده، یک هفت، هشت، ده تا معنا، حتی در کفایه اگر مطالعه کرده باشید، پنج، شش تا معنا برای همین آورده شده است. ولی همینطوری که مرحوم آخوند هم فرموده‌اند‌ «ظاهرا این امر دو تا معنا بیشتر ندارد»باید هم قائل به اشتراک شویم، یک معنای جمودی، یکی معنای حدثی، معنای جمودی آن که جمع بسته می‌شود به امور، به معنای شیء است.

    «الا الی الله تصیر الامور»[1] یعنی اشیا می‌دانند که شیء را از مفاهیم عامه است اطلاق می‌شود حتی بر پروردگار عالم اطلاق می‌شود از ذره تا ذره و به همه چیز شیء می‌گویند. اسمش را گذاشته‌اند‌ از مفاهیم عامه، عرض هم هست، پروردگار عالم شیء است، ما هم شیء هستیم و آن حیوان کوچک ذره هم شیء هست، آن بی ارزش هم شیء است؛ آن باارزش هم شیء است یک چیزی در عالم موجود باشد شیء نباشد، این مفهوم صادق بر آن نباشد نداریم مسارق با وجود می‌شود الا این که وجود یک معنا جوهری است شیء یک معنای عرضی است و ظاهراً فرق بین شیء و امر هم این است که اگر نظر به ذاتش بکنیم به آن شیء می‌گوییم اگر به مفعولیت و معلولیتش نظر بکنیم بهش امر می‌گوییم که شیء و امر هم چاره‌ای‌ نداریم جزء این که بگوییم اینهم اشتراک است یعنی ترادف هر چیزی را که در خارج موجود باشد این را شیء می‌گوییم امر هم می‌گوییم لذاشی می‌گوییم به اعتبار ذاتش، نظر به ذاتش داریم، امر هم می‌گوییم، لذا شیء می‌گوییم به اعتبار ذاتش، نظر به ذاتش داریم، امر می‌گوییم به اعتبار فعلش، لذا خدا را شیء می‌گوییم اما امر نمی‌گیریم نمی‌گوییم به اعتبار فعلش، لذا خدا را شیء می‌گوییم اما امر نمی‌گوییم نمی‌توانیم بگوییم «انه امر» اما می‌توانیم بگوییم «انه شی» ظاهر فرق بین شیء و امر هم که ترادف است باید همینجورها باشد که ترادف است اما این ترادفش به دو اعتبار است، به اعتبار ذات شی، به اعتبار معلولیت و مفعولیتش، امر است دلیلش هم این است که خدا شیء است امر نیست ما هم شیء هستیم هم امر.

    «الیه یرجع الامر کله»[2] «الی الله تصیر الامور»چونکه همه ما وابسته به خدا هستیم پس اموریم .دیگر اینجا شیء اطلاق نشده توی قرآن امر اطلاق شده؛ امابه اعتبار خودمان اشیا هستیم حتی پروردگار عالم هم اطلاق شیء بر آن می‌شود این معنای جمودیش که در معنای جمودی امر با شیء می‌شوند مترادف، جمعش هم امور است، جمع دیگر ندارد. و فرق بین شیء و امر هم عرض کردم. این یک معنا برای کلمه «امر».

    یک معنا هم به معنای طلب واخواستن است و این خواستن، این«امر » به معنای خواستن، این جمعش اوامر است به امور جمع بسته نمی‌شود و فرق بین امر به معنای طلب و امر به معنای شیء هم این است که «امر » به معنای طلب، معنای حدثی است، مصدر است، اصل کلام است از آن صد و چهارده صیغه برمی‌گردد اما آن «امر» به معنای شیء جامداست، اصلاً مشتق نیست نا از آن چیزی مشتق بشود به معنای خواستن، بعضی (صاحب فصول و دیگران) گفته اند: - نمی‌دانیم درست است یا نه- گفته‌اند‌ که این امر نقل شده از آن معنای طلبی به معنای فرمان. و در اصطلاح هر وقتی که بگوییم امر از آن اراده  می‌کنیم فرمان را، آن خواست مولا از عبد را. اگر این فرمایش درست باشد این معنای حدثی باز معنای جمودی پیدا می‌کند. من نمی‌دانم درست است یا نه؟ ولی بعضی گفته‌اند‌. گفته اند: نقل است، در کفایه می‌فرمایند که: بعضی از بزرگان گفته‌اند‌ نقل شده از معنای لغوی به معنای اصطلاحی و معنای اصطلاحیش یعنی فرمان، گفته های مولا به عنوان مولویت، برای عید به عنوان عبودیت. حالا این خیلی اهمیت ندارد آنکه اهمیت دارد مطلب دوم است.

    امر دوم این خواستن منقسم می‌شود به سه قسم.

    1- خواستی که مولا از عید می‌خواهد که توی فارسی بهش می‌گویند فرمان.

    2- خواستی که عبد از مولا می‌خواهد که بهش می‌گوییم سوال.

    3- و خواستی که مردم از یکدیگر می‌خواهند بهش می‌گوییم تقاضا.

    این هر سه طلب است، یکی طلب مولا از عبد که به آن فرمان می‌گوییم.

    طلب عبد از مولا، که به آن سوال می‌گوییم.

    طلب مردم از یکدیگر، تمنا و تقاضا بهش می‌گوییم

    خب این هست، حرفی که هست این است که این یک ما به الاشتراک دارد به معنای خواستن، مابه الامتیاز چیست؟ این مفهوم که یک ما به الاشتراک دارد یا ما به الامتیاز داشته باشد. ما به الامتیاز چیست؟ مشهور درمیان اهل اصول این است که علو ما به الامتیاز است. حتی مرحوم آخوند در کفایه می‌فرمایند، می‌فرمایند که امر به معنای فرمان، علو می‌خواهد یعنی عالی به دانی، و این علو ما به الامتیاز است. لذا اینجور می‌شود که اگر علو باشد، این امر است به معنای فرمان.

    اگر دنّو باشد این سوال است. اگر مساوی باشد این تمنی است این قید علو و قید مساوی و قید دنو) که مرحوم آخوند در کفایه و نیز خیلی ها فقط علو را گفته‌اند‌ بعضی استعلاء گفته‌اند‌ که استعلاء قید است، این است که سه قسم درست می‌کند، آن مابه الاشتراک را منقسم می‌کند به سه قسم، به عبارت دیگر آن جنس را منقسم می‌کند به سه نوع، و استعلاء معنایش این است که وقتی می‌خواهد بگوید، هر که نمی‌خواهد باشد باید صفت آمریت به خود بگیرد، اگر صفت آمریت بخ خود گرفته بهش می‌گوییم سوال و اگر صفت تساوی به یکدیگر گرفته بهش می‌گوییم خواهش، که گفته‌اند‌ آن علو و دنو و حال توسط گفته‌اند‌ که آنها می‌خواهد باشد می‌خواهد نباشد باید آنکسی که امر می‌کند صفت علو به خود بگیرد که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) در امر به معروف و نهی از منکر روی این فتوا داده‌اند‌ که می‌فرمایند وقتی امر به معروف می‌خواهد بکند باید به طور آمریت بکند و لو این که یک آدم پایینی است آنهم که می‌خواهد امرش بکند«مامور» یک آدم بالایی است اما این باید استعلا به خرج بدهد و استعلا را مثل حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) و امثال حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) قید دانسته اند.فصل برای اشتراک گفته‌اند‌ استعلا داریم. و در مقابل استعلا بضی اوقات تواضع و خفض جناج است، بعضی اوقات هم تساوی، با این فرق می‌کند. بعضی ها هردو را گفته‌اند‌، گفته‌اند‌ هم علو می‌خواهیم هم استعلاء تا بشود امر به معنای فرمان، تا بشود امر به معنای سوال تا بتشود امر به معنای تواضع. گفته هم علو می‌خواهد هم استعلا آن وقت دو تا قید که آمد آن طلب به معنای فرمان می‌شود چنانچه مساوی با مساوی که آن حالت علو را ندارد و لو استعلا باشد گفته‌اند‌ نه گفته‌اند‌ اگر این بخواهد صورت تساوی به خود بگیرد.

    حتما باید آن مساوی باشد. حالت استعلا هم نداشته باشد.

    درمقابل این اقوال که مخصوصا قول علوی خیلی مشهور است و من جمله مرحوم آخوند در کفایه دارد، استاد بزرگوار ما مرحوم آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه، یک کلام لطیفی دارند، می‌فرمایند اصلاً طلب مقول به تشکیک است. انصافا حرف خوبی است و مقول به تشکیک آن است که ما به الامتیاز عین مابه الاشتراک است، ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است مثل نور است نور صد شمعی با نور پنجاه شمعی ؛ خُب، ، اشتراک این دو لامپ نور است امتیاز این دو تا لامپ هم نور است. این نور ضعیف است. آن نور شدید است و آن نور متوسط است یک لامپ صد شمعی درست بکنید یک لامپ هفتاد شمعی درست بکنید و یک لامپ پنجا شمعی، اینها اشتراکشان چیست؟ نور. امتیازشان چیست؟ نور. ایشان فرموده‌اند‌ طلب هم همینطور اسنت طلب به معنای خواستن است، این خواستن یک دفعه از ضعیف است، طلب ضعیف است یک دفعه از متوسط است، طلب متوسط است، یک دفعه از بالاست طلب قوی است هر سه طلب ما به الامتیازش هم طلب است آن طلب ضعیف است آن طلب متوسط است و آن طلب قوی است و اصلاً علو و استعلاء بیرون از طلب است نمی‌شود اصلاً یک چیزی که به فاعل مربوط است- ما داریم در فعل صحبت می‌کنیم در طلب و در معنای حدثی صحبت می‌کنیم – ما بخواهیم آن حالت فاعل را دخالت بدهیم در فعل، مسلماً نمی‌شود، مثل لامپ صد شمعی، خود لامپ بخواهیم دخالت در نور بدهیم نمی‌شود که خود لامپ هیچ کاره است ظرف است آن طلب هم از فاعل است فاعل هیچ کاره است در تشخص، تشخص روی خود این فعلاست (طلب) این طلب منقسم می‌شود به سه قسم طلب ضعیف و طلب متوسط و طلب قوی لذا به علو.شرط و فصل آن است. نه ذل و نه توسط [هیچکدام] شرط و وصف آن نیست، بلکه هر سه طلب است یعنی خواستن است اما خواستن ضعیف و متوسط و قوی داریم. لذا ایشان یک حرف خوبی هم داشتند می‌فرمودند که همان ضعیف اگر آمرانه حرف زد خُب،  به آن «امر» می‌گویند: الا این که مردم مذمتش می‌کنند، می‌گویند عجب گدای پرویی، آمرانه دارد حرف می‌زند نمی‌گویندئ امر نیست و آن کسانی که علو را شرط می‌دانند باید اینجا بگویند امر نیست ؛ فرق است بین این که بیجاست. با امر نیست، امر است اما امر بیجاست. چنانچه آن آدمی که بالاست آقاست. اوامرش هیچ وقت آمرانه نیست. مثلاً به نوکرش می‌گوید تقاضا درام یک لیوان آب به من بدهید خُب،  این را تعریفش را می‌کنند می‌گویند که طلب کرده اما خفض جناح کرده نمی‌گویند امر نیست؛ لذا می‌گویند خواهش کرده (امر متوسط) در حالی که علو است علوش را شرط نمی‌دانند ؛ اگر به طور خواهش و تمنا امر کرد، می‌گویندخفض جناح کرده است، اگر هم سوال کرد، می‌گویند چه مولای خوبی، این مولای خوب وضعش رسیده به آنجا که هیچ وقت امر نمی‌کند، بلکه در مقابل نوکرش ذلیلانه حرف می‌زند، نمی‌گویند امر نیستو الا اگر علو و دنو جزء بود باید اینجا بگوییم غلط است یا مجاز است در حالی که نمی‌گویند مجاز است می‌گویند به چه خوب این ذلیلانه حرف می‌زند، با خفض جناح حرف می‌زند با خواهش حرف می‌زند با تمنا حرف می‌زند علی الظاهر حرف خوبی است آیا علو شرط است یا نه؟ خُب،  قوم می‌گویند علو شرط است آقای بروجردی میگویند علو شرط نیست. که بعضی از افراد می‌آیند می‌گویند: «چرا حق ما را نمی‌دهی، حق ما را بده، باید بدهی نمی‌گذارم از اینجا بروی تا حق ما را ندهی» آمرانه حرف می‌زندح اینها را بگوییم چون که علو ندارد امر نیست؟خب امر است اما بیجاست. فرق است بین این که غلط باشد یا مجاز باشد یا بیجا باشد و اما اگر گفتیم علو شرط است علو جزء است علو به منزله فصل است به منزله عوارض مشخصه است خُب،  دیگر خواه ناخواه باید بگوییم این لا یقع فی المحل است این غلسط است. در حالی که نمی‌گوییم این غلط است، مسلم غلط نیست. امر است دیگر لذا مذمتش هم می‌کنند.اگر جزء بود خُب،  این نمی‌توانست اصلاً امر بکند. دیگر مذمت برای چی؟ نمی‌تواند امر بکند برای این که علو جزء و فصل است و یک انسان، ناطق نباشد خُب،  نمی‌نمی‌تواند ناطق نباشد یک حیوان ناهق نباشد خُب،  نمی‌تواند ناهق نباشد و اگر اینجا شما گفتید که یک جنسی داریم به معنای طلب یک فصلی داریم به معنای علو ودنو مثل ناطق وناهق می‌شود. نمی‌شود اصلاً نشود، اما می‌بینیم در خارج می‌شودبه این گدا می‌گویند: چه بی حیا! یا میگویند این پسر چقدر بی حیاست! دارد با پدرش آمرانه حرف می‌زند.

    اگر این علو جزء بود نباید این امر باشد و بهش بگوییم چقدر بی حیاست؛ در حالی که می‌گوییم: «چقدر بی حیاست، امر می‌کند به پدرش» این «امر می‌کند به پدرش» پس معلوم می‌شود علو نمی‌خواهد، بلکه آن کار آن فرمان، اگر عالی نباشد. اگر از دانی باشد همان است اما بیجاست. نه این که نیست، هست اما بی جاست و فرق است بین این که نیست یا بیجاست لم یقع و وقع فی غیر محل. لذا اگر پدر به پسر بگوید بیجاست، امر است اگر پسر به پدر بگوید. امر است اما بیجاست وقع فی غیر محل.  علی الظاهر فرمایش آقای بروجردی خیلی عالی است که بگوییم نه علو استعلا، هیچکدام دخالت در طلب ندارد و این که مشهور شده در میان اصحاب این که علو و استعلا جزء طلب است. این وجهی ندارد اصلاً نمی‌تواند جزء طلب باشد برای که مثل این است که بگوییم لامپ صد شمعی، لامپ جزء نور است خُب،  نمی‌شود بگوییم جزء نور باشد این برای نور ظرف است نور است که صد شمعی پنجاه شمعی است و بیست و پنج شمعی است. این حرف برمی‌گردد به این که استعلا و علو جزء طلب نیست.

    مطلب سوم این است که آیا این امر دال بر وجوب است یا نه؟ مرحوم آخوند می‌خواهند بگویند دال بر وجوب است نتوانسته‌اند‌ درستش بکنند فردا از شما استفاده مي کنم.

    و صلی الله علی محمد و آل محمد



    [1] - هود 123.

    [2]- شوری. 53

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365