اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
بحث درباره
اسم زمان بود که آیا مشتق آن را میگیرد یا نه؟ مورد بحث هست یا نه؟ گفتم در میان
اهل اصول مشهور است که زمان خارج از بحث است برای خاطر این که بحث ما آنجاست که
ذاتی باقی باشد وصفش از بین رفته باشد آیا به اعتبار ماکان میشود واقعا بگوییم
این دارای وصف است مثل عالم که عالم بوده است اما الان علمش یادش رفته و به طور
کلی جاهل است آیا میشود به اعتبار قبل که عالم بوده الان بگوییم عالم؟ به عبارت
دیگر آیا این مشتق وضع شده برای «من تلبس بالمبدأ
فی الحال» یا اعم از حال و ماانقضی عنه المبدأ خُب، در مثل اسم فاعل، اسم مفعول اسم مکان صفت مشبهه
صیغه مبالغه همه اینها میشود این را بحث را کرد و اما راجع به زمان این بحث را
نمیشود کرد چرا؟ برای خاطر این که نحوه وجود زمان وجود تصرمی است و معنای وجود
تصرمی این است که که ذات مرتب میرود ذات دیگری جای او مینشیند حالا یا با آن
سیال تتالی آنات یا این که من عرض کردم نحوه وجود، وجود رفتنی است و یا مثلا دیشب
با الان خُب، به قول قرآن شریف میفرمایند
که «یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل» خُب، آن تدریجا میرود او به جای او مینشیند
تدریجاً، پس در اسم زمان ذاتی نیست(نه ذات است نه وصف) تا بگوییم ذات بدون وصف.
آیا وصف گذشته بس است با به او بگوییم موصوف یا نه؟ اینجا اصلاً بحث سالبه به
انتفاء موضوع است، این اشکال هست معمولا اشکال را قبول کردهاند لذا وقتی برویم
در کتابهای جدید و قدیم میبینیم که گفتهاند بله اسم زمان خارج ازبحث ماست. مرحوم
آخوند در کفایه هم مثل این که قبول میکنند ولی یک جوابی دارند که بنا شد امروز از
شما استفاده کنیم و من میدانم مرحوم آخوند چی میخواهند بگویند، و ایشان جواب میدهند
که مانعی ندارد لفظ برای کلی وضع شده باشد که آن کلی یک فرد بیشتر نداشته باشد مثل
اسم جلاله که بنابراین که اسم جنس باشد و نه عَلم، وضع شده برای واجب الوجود که
این واجب الوجود یک فرد بیشترندارد که واجب الوجود هم مشتق است دیگر وضع شده است
برای آنکه یک فرد هم بیشتر ندارد. اینجوری به طور مبهم از جواب میگذرند و علی کل
حال، حالا چی شد آیا اسم زمان داخل است، داخل نیست؟ از کفایه چیزی فهمیده نمیشود
چنانچه همین جا یادم نرود، مشهور در میان بزرگان گفتهاند که بحث ما آنجاهاست که
حمل شایع صناعی باشد نه حمل هو هو یعنی ما یک وضعی داشته باشیم جدای از ذات ،یک
ذاتی داشته باشیم جدای از وصف، آن وقت بحث بکنیم که اگر وصف رفت و ذات مان آیا باز
مشتق از نظر لغت باقی است یا باقی نیست، این مختص حمل شایع صناعی است زید کاتب و
زید عالم زید قائم و اما اگر حمل هو هو شد به این معنا که از حاق ذات شیء چیزی را
گرفتیم بار بر شیء کردیم مثل امکان و واجب، زید ممکن یا زید موجود این زید ممکن
اینجور نیست که یک زیدی داشته باشیم یک امکانی داشته باشیم امکانیش برود زید باقی
بماند خُب، مسلماً چنین چیزی نمیشود هر
کجا زید است این وصف هم باید باشد که اسمش را میگذارند از حاق ذات شیء میگیرند
بار بر شیء میکنند مثل الله واجب. خُب،
همینطور است از حاق ذات باری تعالی وجوب را میگیرند حمل بر آن میکنند، میگویند
الله واجب در زید موجود هم همین است، اینطور نیست که ما در چیز داشته باشیم یکی
ذات، یکی وصف از حاق ذات زید وجود را میگیرند حمل بر آن میکنند میگویند زید
موجود به عبارت دیگر بحث ما آنجاست که موضوع ما ما بازاء داشته باشد، محمول ما هم
بازاء داشته باشد مثل زید کاتب. کتابت یک امر خارجی است ما بازاء دارد، زید باشد
یا نباشد. زید هم یک امر خارجی است. کتابت باشد یا نباشد به حمل شایع صناعی میگوییم
زید کاتب یعنی آن وصف در این ذات آمده این ذات متصف به این وصف نداشتیم و اما اگر
حمل هو هو شد یعنی ما بازاء در خارج فقط ذات داشتیم. وصف نداشتیم، وصف ما بازاء در
خارج نداشت. خُب، دیگر خواه ناخواه بحث
سالبه به انتفاء موضوع میشود چرا؟ برای خاطر این که ما جایی پیدا نمیکنیم که زید
باشد ولی امکان با آن نباشد فی ما مضی زید ممکن بالفعل زید ممکن آینده زید ممکن
امکانش را بگیری زید را گرفتهای زید را بگیری امکانش را گرفتهای. همچنین زید
واجب. زید موجود که اسمش را میگذارند مفاد کان تامه اینهایی که مفاد کان تامه
است، اینهایی که حمل هو هو است اصل وصف، ذات است ؛ اصل ذات، وصف است یک چیز بیشتر
در خارج نیست. خُب، مسلم این بحثها از آن
بیرون است ولی مرادم اینجاست که این مشتقها دو قسم است بلکه سه قسم است، یک قسم
مشتق است این که ذات، غیر وصف است، وصف غیر از ذات است و اینها را در خارج، وجود
آمده یک کرده ،مثل زید کاتب زید قائم به این میگوییم حمل شایع صناعی، یعنی حمل
مشهوری.
خب این یک قسم
مشتق است، یک قسم مشتق آن است که ذات هیچ وقت باقی نیست وصف هم هیچ وقت باقی نیست
آن آن ذات و وصف موجود میشود معدوم میشود، موجود میشود معدوم میشود تا آخر.
مثل زمان ،زمان اینطور است؛ اسم زمان این طور است، مثل مقتل، مثل یوم العاشورا و
امثال اینها. خُب، این زمان و زمانی
اینطور است که ساعت هشت صبح، هم وقتش رفت هم ساعت هشتین رفت. دیگر این جور نیست که
هشتیش رفته باشد ساعتش باقی مانده باشد یک جا هم پیدا میکنی عکس اینهاستو آن این
است که آن ذات و وصف از حاق ذات، وصف را میگیرند با بر ذات میکنند متقوم بر ذات
است. همیشه ذات است اصلاً انفکاک پذیر معنا ندارد باشد که بهش میگویند حمل هو هو
بهش میگویند مفاد کان تامه مثل زید موجود الله واجب یا زید ممکن اینهایی که محمول
ما بازاء در خارج ندارند؛ واقعا ما بازاء در خارج ندارند، آنچه هست ذات است ؛ در
اسم زمان بر عکس است در اینجا آنچه هست آن ذات است. دربحث مشهور آنچه هست ذات است
اما ذات بدون وصف فرض میشود گاهی ذات بدون وصف است گاهی ذات با وصف است و اما مثل
الله واجب مثل زید ممکن مثل زید موجود ،خب اینها در خارج یک چیز بیشتر نیست و آن
چیست؟ ذات .
محمول را از
همین ذات میگیرند بار بر ذات میکنند یعنی وجود را از زید میگیرند، میگویند زید
موجود، وجوب را از الله میگیرند میگویند الله واجب امکان رااز زید میگیرند میگویند
زید ممکن که از حاق ذات شیء وصف را میگیرند بار بر وصف میکنند. خُب، اینها هم بیرون از بحث ماست.
در اسم زمان
هم گفتهاند مثل همین الله واجب الله موجود، زید ممکن، زید موجود گفتهاند از
بحث ما بیرون است در مثل الله موجود یا زید موجود از بحث ما بیرون است برای خاطر
این که فرض نمیشود یک جا ذات باشد وصف نباشد و در اسم زمان از بحث ما بیرون است
برای خاطر این که ذات متصرم است هیچ وقت ذات بدون وصف نیست تا ما بگوییم که آیا
این ذات بدون وصف میشود با وصف هم اطلاقش کرد یا نه. لغت وضع کرده برای خاطر این
که ذات بدون وصف، لغت وضع کرده برایش مشتق، کسی که سابقا عالم بوده الان عالم نیست
آیا راستی عالم است، میشود این را گفت یا نه؟.
دیروز من عرض
میکردم که عقلا از نظر منطق و فلسفه و این بحثهای دقی اصولی همین جور است که
فرمودهاند اما بعضی اوقات عرف میبینند که ذات موجود است و لو وجود تصرمی است
اما برای ذات وجود متعدد قائل است نظیر همان زید که عملش رفته و زیدش مانده است
عرف در اسم زمان هم اینجور میبیند. اگر این باشد و بپسندید حرف مرا، آن وقت دیگر
حسابی داخل در بحث میشود و فرقی بین زید کاتب، و اسم زمان نیست میگفتند مثلا یوم
العاشورا را اینجوری است که عرف روز عاشورا را عود همان عاشورای سال 61 میداند
لذا عزاداری میکند اطلاق همان قضیه کربلا را برایش میکنند روز عید را همان عید
که وضع شده بود و قربانی در آن واقع شده مثل این که الان میبیند، لذا احکام هم
بار بر آن میشود روز عید فطر، همان روزی که وضع شد روزه گرفتن در آن حرام بود،
الان هم همان روزه گرفتن در آن حرام است در حالی که اسم زمان است فقط یکی
بیشتر نیست، همان که در زمان پیغمبر اکرم
وضع شده اما برای این یک کلی درست میکند و برای هر سالی که یک عید قربان درست میکند
یک عید نوروز درست میکند، برای هر سالی یک روز عاشورا درست میکند، یک شب عاشورا
درست میکند، و همچنین تا آخر ... گویا توی ذهنیش این است که ما یک کلی ذات اجزاء
داریم، ذات جزئی، اجزاء هم نه و هر سالی یک عاشورا داریم یکی از آن سنه 61 بود که
حضرت ابی عبدالله الحسین علیهالسّلام شهید شد یکی هم سال بعدش است یکی هم سال
بعدش است یکی هم امسال که میآید. خُب،
این کلی وضع شده است برای این جزئی ها، بله ممکن است هم کسی بگوید عود است
گویا میبیند آن سنه 61 که ابی عبدالله الحسین کشته شده امسال عود کرده حالا این
خیلی تفاوت ندارد اسمش را میگذارد کلی ذات اجزاء ذات جزئیات یا این که اسمش را
عود بگذارید بالاخره این جوری است که در همین امسال اگر زنده باشیم عاشورا بیاید.
احکام عاشورا بار بر آن است لذا میگوییم اللهم انّ هذا یومٌ تبرکت به بنو امیه در
حالی که نه قتل حسین واقع شده نه تبرکت به بنوامیه.
در زیارت
عاشورا دو جای آن «هذا یوم» است در حالی که اگر غیر از عاشورا بخواهیم بخوانیم
نبای بگوییم اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنوامیه باید بگویم اللهم انّ هذا یومَ قتل
الحسین یومٌ تبرکت به بنو امیه باید بگوییم اللهم انّ هذا یومٌ تبرکت به بنو امیه
اما در روز عاشورا نمیتوانیم اللهم انّ هذا یومَ قتل الحسین یومٌ تبرکت به بنو
امیه باید بگوییم اللهم انّ هذا یومٌ تبرکت به بنو امیه و هذا یوم فرحت به آل زیاد
و این به چه اعتباری است در حالی که آن وقتی که روز عاشورای 1423 است هزار سال
تفاوت دارد با آن عاشورای تبرکت به بنوامیه، فرحت به آل زیاد، یوم قتل الحسین و آن
قتل الحسین در آن سال است اما الان میگویی اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنوامیه.
لذا اگر در
غیر عاشورا میخوانید که این زیارت عاشورا را بخوانیدخیلی خوب زیارتی است برای
علمتان خیلی تاثیر دارد، برای عاقبت به خیری خیل تاثیر دارد. حالا ولو با یک لعن و
سلام، یا صد لعن و صد سلام را توی راه بخوانید این تاثیر به سزایی دارد اما وقتی
به این هذاها میرسید باید عوضش بکنید بگویید اللهم ان یوم قتل الحسین، یوم تبرکت
به بنوامیه آن وقت اگر این حرف مرا میپسندید دیگر خواه ناخواه اینجور میشود که
این گفته شده اسم زمان یک امر تصرمی است هیچ وقت ذات باقی نمیماند، جوابش این
است: بله ذات باقی نمیماند عقلا این مساله فلسفه است و اما عرفا ذات باقی میماند
ذات مرتب عود میکند هرسالی. همین جوری که روز عاشورایی که حسین را کشتند آثار بر
او بار است در این زمان حال هم همان روز، همان آثار بار است.
این خلاصۀ حرف
است.
گفتم شاید
مرحوم آخوند هم که میفرمایند که منافات ندارد که لفظ را وضع کنند برای کلی، اما
یک فرد بیشتر نداشته باشد، مرادشان این باشد که این لفظ اسم زمان را وضع میکنند
برای کلی مثل یوم العاشورا اما آن وقوع قتل یک فرد بیشتر ندارد آن وقت حرف مرحوم
آخوند هم درست میشود عرض ما هم درست میشود و این که گفتهاند اسم زمان از کلام
است، نه، بیرون از کلام نیست و همین طور که اسم فاعل، اسم مفعول، اسم مکان داخل در
بحث است اسم زمان هم داخل در بحث است.
بحث دیگری که
هست برای فردا این است که میرسید شریف گفتهاند مشتق بسیط است اگر بسیط نباشد
محال لازم میآید در حالی که توی نحو ما میخوانیم «ذات ثبت له الوصف» مرکب حسابش
میکنیم و وقتی که طلبه بودیم برایمان میخواستند این مشتق رابسازند خُب، یک ذاتی درست میکردند یک وصفی درست میکردند
وصف را بار بر آن میکردند بالاخره از ضرب، ضارب بیرون میآمد ولی از ضرب، ضارب
بیرون میآمد یک ذاتی درست میکردند یک وصفی بار بر آن میکردند توی اصول هم
معمولا میگویند «ذات ثبت له الوصف» خُب،
این میشود ترکیب اما میر سید شریف گفته: حتما مشتق باید بسیط باشد مرکب
نمیتواند باشد اگر مرکب باشد محال لازم میآید.
و صلی الله علی محمد و آل محمد