اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
مطلب سومی ک
مرحوم آخوند متعرض در مسأله صحیح و اعم هستند دلیل برای اخصی ها و دلیل برای اعمی
ها است و انصافاً این عجیب است از نظر مرحوم آخوند که این طور بحث کردهاند اما
بالاخره در کفایه آمده است. ایشان راجع به این که الفاظ وضع شده است برای صحیح،
ادعای تبادر میکند، ادعای عدم صحت سلب میکنند. همین دلیل را برای اعمی ها هم نقل
میکنند. یعنی آن کسی که گفته الفاظ وضع شده برای اعم از صحیح و فاسد آنهم ادعای
تبادر کرده، ادعای عدم صحت سلب کرده، مرحوم آخوند که میخواهند قول خودشان را
اثبات کنند میگویند تبادر داریم. وقتی میخواهند قول اعمی را رد بکنند میگویند
تبادرت بیخود است.این
از عجائب است که آدم اینجوری بحث بکند بگوید که راجع به صحیحی تبادر داریم،
دلیلمان هم فقط همین است و اما راجع به اعمی ها تبادر نداریم. بعدش برای صحیحی
تمسک میکنند به روایت میفرمانید مثلا الصلاه عمود الدین یعنی صلاه صحیحه، آن آقا
هم تمسک میکنند به روایت، ایشان جواب میدهند که این روایت را مگر نشنیدهای که
استعمال اعم از حقیقت است.
یعنی حرف خودشان: استعمال اعم از حقیقت نیست، اما آن بیچاره، استعمال اعم از حقیقت
شد! حالا اینها را چه طوری میشود درست کرد که آن میگوید تبادر، آنهم میگوید تو
بیخود میگویی حالا اینها در اصول و در حرفهای علماء بیاید طوری نیست اما توی
کفایه مرحوم آخوند نباید آمده باشد. آن بگوید روایت داریم و روایت دال بر حقیقت
است. آن بگوید روایت داریم و روایت تو دال بر حقیقت نیست و استعمال اعم از حقیقت
است!
مرحوم آخوند
مدعی هستند وقتی که میگوییم :«الصلاه» متبادر میشود از او «صلاه» صحیحه و اگر یک
نماز فاسد باشد میتوانیم بگوییم: هذا لیس بصلاه
پس الفاظ وضع
شده برای صحیح. مرحوم صاحب قوانین که تبادر را یاد ما داده و اصل مطلب هم مال
آنهاست آن هم همین را گفته است گفته که وقتی که میگویم لفظ صلاه متبادر از او
همین صلاه عموم مردم است عموم مردم صدی نودشان، نمازشان باطل است، صدی ده تایشان
نمازهایشان صحیح است و صلاه اطلاق بر همه میشود. وقتی میگوییم: صلاه تبادر پیدا
میکند اعم از صحیح و فاسد و این نماز این آقا که آلاکلنگی بوده نمیتوانیم بگوییم
«هذا لیس بصلاه» لغه، خُب، صلاه است دیگر.
من خیال میکنم
که نزاع نزاع لفظی باشد به این معنا که اگر ما سابقا میگفتیم که لغت برای ماهیّت
لابشرط است اما اگر این ماهیّت لابشرط بیاید زیر حکم و موضوع حکم واقع بشود،
مسلماً صحیح است. شارع مقدس که نمیگوید نماز اعم از صحیح و فساد بیاورد. «اقم
الصلاه لدلوک الشمس الی غسق اللیل» یعنی نماز صحیح، نمیشود بگوییم که اعم از صحیح
و فاسد. هر دوی آن متبادر است. یعنی وقتی صلاه را «لو خلی و طبعه» من تصور بکنم
حرف صاحب قوانین درست است. ببرمش توی خزینه ذهن نماز اعم از صحیح و فاسد توی ذهن
میآید و صحت حمل هم دارد، عدم صحت سلب هم دارد اما وقتی که نماز توی شرع و اقم
الصلاه را من تصور بکنم متبادراز آن صلاه صحیح است. حرف مرحوم آخوند است، لذا حق
میشود با صاحب قوانین، اعمی برای خاطر این که بحث مرحوم آخوند است، لذا حق میشود
با صاحب قوانین، اعمی برای خاطر این که بحث ما الان بحث لغوی است، بحث وضعی است،
بحث متعلق احکام نیست، بله ما مدعی هستیم که تبادر بالاتر از اعم و صحیح است بلکه
وقتی لفظ صلاه را من ندانم برای چه معناست ببرم توی خزینۀ ذهن، ماهیّت لابشرط میآید.
نه اصلاً، نه فاسد، نه اعم، هیچکدام.
مثل لفظ
انسان، وقتی که ببرم توی ذهن ،حیوان ناطق به ذهن میآید نه صحیح و نه فاسد، نه اعم
بلکه ماهیّت لابشرط مَقْسَمی.
همه لغات
اینجور است، شما المنجد را از اول تا آخر وقتی که بررسی بکنید، ما میبینیم که،
المنجد الفاظ را معنی میکند، همه را معنا میکند به ماهیت لابشرط. لذا اینجور است
که الفاظ صلاه را وقتی که من از نظر لغت یعنی اصطلاح دوم (حقیقت شرعیه) وقتی تصور
بکنم در مقابل دعا آن «ما یعبد به» به ذهن میآید که این «ما یعبد به» (وظیفه همه
مسلمانها هر روز) توی این لغتا توی این حقیقت شرعیه، نه صحیح خوابیده، نه فاسد. من
هم که آن لغت را میآورم و روی آن نمازی که خیلی فاسد است میگویم:«هذا لیس بصلاه»
آن نمازی که مال عموم مردم است و کم فاسد است میگویم «هذه صلاه» میتوانم حمل
بکنم، روی صلاه صحیح هم میتوانم حمل بکنم، لذا معیار در لغت ،چه در حقایق شرعیه و
چه حقایق لغویه، این است که واضع، لفظ را وضع میکند برای ماهیّت لابشرط مقسمی
یعنی ماهیّت من حیث هی هی، (اینها که ماهیّت هم نیست حالا، اسمش را میگذاریم
ماهیت) اعم از صحیح و فاسد، به این معنا هم نیست حالا، اسمش را میگذاریم ماهیّت )
اعم از صحیح و فاسد به معنا این ه غفلت از صحیح و فاسد دارد حتی غفلت از وجودش هم
دارد. اگر یادتان باشد در منطق میگویید: که وقتی که در جنس بعید و قریب، در فصل،
در نوع بحث میکنم با قطع نظر از وجود ذهنی و وجود خارجی بحث میکنم خُب، نمیشود که ماهیت بدون وجود، برای این که یا
وجود ذهنی دارد یا وجود خارجی دارد. همان کلی منطقی که نمیشود بلاوجود باشد،
موجود در ذهن است اما یک دفعه آن وجود در ذهن را لحاظ میکنم اسمش را میگذارم کلی
ذهنی، کلی عقلی. گاهی لحاظ نمیکنم، اسمش را میگذارم کلی منطقی، گاهی هم لحاظ
خارج میکنم اسمش را میگذارم کلی طبیعی و الا مسلم است که یک چیزی که میخواهیم
موضوع قرار بدهیم و رویش بحث بکنیم این موجود در ذهن است اما این که میگویند در
وقتی که بحث میکنی در منطق ،کلی که نه در ذهن باشد، نه در خارج، این که نمیشود،
یا در ذهن است یا در خارج یعنی با قطع نظر از وجود ذهنی و وجود خارجی، غفلت از
وجود ذهنی و وجود خارجی دارم اسمش را میگذارم کلی منطقی ،توجه به وجود خارجیاش
دارم اسمش را میگذارم کلی طبیعی این یک قاعده کلی در منطق، مسلم است دیگر، در
لغت، هر واضعی باشد حالا انگلیسی باشد یا روسی، فارسی باشد یا عربی، اصطلاحی باشد
یا لغوی در وقتی که معنا را تصور میکنند که لفظ را برایش معنا میکنند از همه چیز
حتی از وجودش هم غفلت دارند و الا اگر وضع بکنند برای موجود درخارج، اشکال پیدا میشود
دیگر، نمیشود وجود ذهنیاش را استعمال کرد، میشود مجاز اگر وجود ذهنیاش را
لحاظ بکنند نمیشود در خارج آوردش، میشود مجاز، کی میشود حقیقت وقتی که غفلت از
وجود ذهنی و وجود خارجی داشت باشیم، آنوقت میشود حقیقت.
آنچه الان میخواهم
بگویم این است که وقتی میخواهد لفظی را برای معنا وضع بکند وجودش را، چه وجود
خارجی، چه وجود ذهنی، اوصافش را، چه اوصاف خارجی، چه اوصاف ذهنی عوارضش را چه
عوارش ذهنی، چه عوارض خارجی، حتی عدم و وجودش را، چه عدم و وجود خارجی، چه عدم و
وجود ذهنی از همه اینها غفلت دارد، از همه اینها غفلت دارد چی از آن در میآید؟
اسم این را میگذاریم ماهیّت لابشرط مقسمی، اسم این را توی منطق میگذاریم کلی
منطقی .لفظ را برای آن وضع میکند.
وقتی این جور
باشد، نه صحیح است، نه اعم است. این که مرحوم آخوند میگویند که صحیح، میگوییم
نه؛ این که مرحوم صاحب قوانین میگویند اعم، میگوییم: نه؛ بلکه اعم از صحیح و
فساد و غیر فساد همه و همه مغفول عنه است.
چی متوجه الیه
است که میگوید وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی؟ ماهیت عنوان، به قول اینها «عنوان
لیسیده» عنوان مغفول عنه از همه چیز، حتی وجود لفظ را برای آن وضع میکند، دیگر
این تبادر مرحوم آخوند یا تبادر صاحب قوانین، نه روی صحیحی است، نه روی اعمی است،
بلکه تبادر روی من حیث هی هی است.
یک حرف دیگر
اینجا هست، ببینیم آن چیست. اعمی ها که مرحوم آخوند در کفایه میفرمایند یک دلیل
آوردهاند به این صورت که گفته اند: اگر کسی نذر کند که در جای مکروه نماز نخواند(
مثلاً روی قبرستان) خُب، این نذر درست است
حالا اگر نماز خواند. گفتهاند که: حنث ندز است باید کفاره بدهد چرا؟ برای این که
نماز خواند در مواضع مکروهه پس مخالفت نرر کرده پس باید کفاره نذر بدهد. گفتهاند
خُب، این نمازی که باطل است، برای این که
نمازی که در مواضع مکروهه با نذر بیاید این حرام است، خُب، وقتی حرام شد نهی در عبادت است و نهی در عبادت
موجب فساد است خُب، در همین نماز باطل،
گفتهاند که کفاره باید بدهد، پس معلوم میشود که نماز، اعم از صحیح و فاسد است و
الا اگر حرف صحیحی ها باشد، این ممکن نیست نماز صحیح بخواند؛ پس وقتی ممکن نشد
نماز صحیح بخواند، هیچ وقت حنث نذر لازم نمیآید عمده دلیل هم این است یعنی اگر
کفایه مطالعه کرده باشید مرحوم آخوند چهار، پنج دلیل برای اعمیها نقل میکنند.
تبادر و عدم صحت سلب و تقسیم(الصلاه اما فاسده او صحیحه) تو یکی هم روایت «بنی
الاسلام علی خمس الصلاه» که گفتهاند این، مراد صلاه فاسده است اگر بدون ولایت
باشد و این چهار تا خیلی اهمیت ندارد برای این که تبادر را آن (صحیحی ) تهم گفته:
تمسک به روایت را هم گفته؛ هیچکدام دلیلی که بتواند توی کفایه بیاید نیست. اما این
دلیل پنجم ،عمده دلیل اعمی است. مرحوم آخوند مثل این که توی این میمانند، لذا میفرمایند:
این صحت «لولا» یی است، صحت تعلیقی است.معنایش
این است که اگر این نماز رویش نذر نبود صحیح بود، پس بنابراین مراد نماز صحیح است
نه اعم از صحیح و فاسد. خُب، معلوم است
این فرار از بحث است دیگر، یعنی اگر یک کسی گفت: «لله علی این که من توی قبرستان
نماز نخوانم»، آیا هیچ وقت توی ذهنش صلاه حقیقی آمده؟ معلوم است که صلاه حقیقی
نیست.
پس بنابراین
عموم مردم این چیزها سرشان نمیشود میگوید که نماز توی حمام مکروه است، من هم نذر
میکنم توی حمام نماز نخوانم، میگویم درست هم هست اگر نماز هم خواند، میگویم
کفاره بده، این معنای عرفی است دیگر، تعلیقی نیست؛ علی الظاهر هیچ ناظری نمیگوید:
«اگر چنانچه نماز صحیح باشد، در آن صورت کفاره حنث نذر بده» حرفی که در مسأله هست،
یک اشتباهی هست در میان فقهاء و این را مرحوم صاحب عروه ده بیست جا تکرار میکند
مثلا میگوید نماز واجب منقسم میشود به چند قسم یکی نماز نذری. یا نماز حرام(مثل
همین مثالی که زدم یعنی نمازی که در جای مکروه نذر رویش کرده باشد که نخواند) گفتهاند
این صلاه حرام است، آنهم صلاه واجب است. این حرفها از اینجا سرچشمه میگیرد که نذر
بیاید نماز را منهی عنه بکند یا نماز را واجب بکند(واجب روی واجب یا واجب روی
مستحب) در حالی که نماز این عرضه را ندارد. اگر کسی نذر کرد نماز شب بخواند، نماز
شب واجب نمیشود، باید نیت بکند من نماز مستحبی بجا میآورم آن وقت متعلق نذر را
آورده نمیشود بگوید که من نماز واجب بخوانم، اصلاً نماز هیچ وقت واجب نمیشود(تحلیل
حلال و تحریم حرام) نذر که نمیتواند، نه تحلیلی حلال و نه تحریم حرام بکند. این
معنون میشود به دو عنوان، مثلاً اگر کسی نذر کرد نماز ظهر بخواند این معنون به دو
عنوان است یک ذاتاً واجب است یک هم نذراً، باز هم واجب است، یا مثلاً نماز شب
ذاتاً مستحب است معنون به عنوان شده این که واجب شده یعنی نماز واجب باشد، نذر
واجب است و الا باید بگوید نماز مستحب بجا میآورم تا نذرش این بشود برای خاطر این
که میگوید عَلَّیَ من نماز مستحب بخوانم نه نماز واجبف متعلق نذرش نماز شب است و
نماز شب مستحب است و هیچ وقت نمیشود نماز واجب بشود حرام و یا نماز مستحب بشود
حرام. ما نحن فیه همین طور است. نماز مستحب است نه این که حرام باشد، تعلیق و این
که نماز باطل است و اینها نماز باطل نیست خُب،
مسلم اگر نذر کرده باشد روی قبرستان نماز نخواند و نماز بخواند، نماز صحیح
است برای این که اجتماع امر و نهی است نماز صحیح است اما کفاره نذر هم باید بدهد و
مسلم است پیش فقهاء کفاره دارد و اگر صلاه باطل باشدکفاره نباید باشد مسلم است
کفاره دارد و این باید کفاره بدهد، نماز ظهر
و عصرش هم درست است. لذا اینی که مرحوم آخوند از دیگران نقل کرده است این که نماز
فاسد است چون حرام است، نه، نماز فاسد نیست اجتماع امر و نهی است یک امر دارد واجب
«صَلَّ»: یک نهی دارد «لا تصل فی الحمام» اگر نذر روی آن نباشد جمع بین واجب و
مکروه است. چنانچه نماز در مسجد هم واجب است هم مستحب. معنون به دو عنووان است
نمازش را وقتی توی مسجد خواند ساقط میشود اما یک ثواب هم دارد برای این که یک
مستحب هم آورده است. اگر نماز توی حماب خواند نماز ساقط میشود اما یک حضاضتی هم
هست، مکروه بجای آورده، حالا اگر نذر کرده باشد نماز صحیح است اما باید کفاره نذر
بدهد برای خاطر این که مخالفت نذر کرده است، نذر کرده بود نخواند. خواند. لذا این
دلیل ه اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است. شأن مرحوم آخوند نبود که این دلیل را
بیاورند و اینطور که من عرض میکنم باید جواب داده باشند و خلاصه حرف این است که
وقتی برویم توی دلیلها، نه این دلیل دارد نه آن دلیل دارد. بله، یک حرف هست و آن
حرف ما این است که این بحث اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است و آن این است که لفظ
وضع میشود برای ماهیّت لابشرط، نه برای اعم بخصوصه، نه برای صحیح بخصوصه، بلکه
صحت و فساد هر دو در وقت وضع مغفول عنه است مثل این که همه عوارض مغفول عنه است و
لفظ را وضع میکند برای آن معنا من حیث هی هی، اسمش را میگذاریم ماهیت لابشرط
مقسمی؛ وقتی ببریم توی منطق اسمش را میگذاریم کلی منطقی؛ این خلاصۀ حرف است.
حالا یک بحث مهمی مرحوم آخوند در این جا کردهاند
(از عجایب هست ) میفرمایند:«اگر ما صحیحی شدیم تمسک به اطلاقات نمیتوانیم بکنیم»
تقاضا درام از شما یک مطالعه رویش بکنید ببینید میتوانید جواب بدهید؛ و این خیلی
عجیب است در حالی که خود مرحوم آخوند توی فقه که بیایند هزار جا تمسک کردهاند به
اطلاقات، هر کجا شک میکند میگوید اطلاق دارد؛ هر کجا نه؛ میگویند برائت است. آن
وقت ایشان میفرمایند ما اگر صحیحی شدیم – خودشان هم صحیحی میشوند – تمسک به
اطلاقات نمیتوانیم بکنیم برای خاطر این که اجمال خطاب. این بحث خیلی مهمی است،
این تناقض حرف مرحوم آخوند با عملشان را چه جوری میشود درست کرد؟!
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- عبارت مرحوم آخوند چنین است: «و قد استدل للاعمی ایضا بوجوه
منها: تبادر الاعم و فیه: انه قد عرفت الاشکال فی تصویر الجامع الذی لابد منه،
فیکف یصح معه دعوی التبادر و منها: عدم صحه السلب عن الفاسد. و فیه: منع لما
عرفت...(کفایه الاصول اصلاً 46 چاپ جامعه مدرسین)»
- قال الاخوند(رضوان الله تعالی علیه) «لا یخفی انه لوصح ذلک
لایقتضی الا عدم صحه تعلق النذر بالصحیح (کفایه الاصول اصلاً 48)»