اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
بحثی که در
پیش داریم، بحث تبادر و عدم صحت سلب یا صحت حمل و اطرّاد است. اگر قوانین خوانده
باشید مرحوم میرزا در قوانین، خیلی مفصّل در این باره صحبت میکنند و معمولاً
قدماء قبل از شیخ انصاری یا خود شیخ انصاری بنابراین تقریراتی که به ایشان نسبت میدهند،
در این موارد خیلی مفصل بحث میکنند. مرحوم آخوند، همان مفصلها را موجز کردهاند
اما معمولاً آنچه آنها گفتهاند – به طور اشاره یا به طور ایجاز - مرحوم آخوند،
در کفایه دارند. امّا اصلِ مطلب یک مقداری در عبارات گم شده است؛ لذا یک طلبه این
تبادر و عدم صحت سلب را صحت حمل را، اطّراد را بخواهد توی دستش باشد در ذهنش باشد
و از او بپرسند، فوراً پیاده بکند، انصافا کار مشکلی شده است حالا من قطع نظر از
گفته ها، در این باره صحبت میکنم، نه از خودم، از آنچه مراد قوم است، تا ببینیم،
جلسه بعدی از خدا چه میآید و چه باید گفته شود.
تبادری که
اینها گفتهاند علامت حقیقت است؛ این مربوط به مفردات کلمه است. چنانچه صحت حمل
وعدم صحت سلب مربوط به جملات و ترکیبات است؛ و اطّراد هم مربوط به کلیّات است. این
یک حرف که باید توجه داشته باشیم، اینها با هم خلط نشود و این که بعضی ها (حتی
بعضی از بزرگان ) گفته اند: «اطراد همان عدم صحت سلب است، عدم صحت سلب همان تبادر
است»؛ این را باید توجه داشته باشیم که تبادر غیر از عدم صحت سلب است.
عدم صحت سلب
هم غیر از اطراد است. اینها هر کدامش یک جای خاصی دارد که میگوییم اطراد علامت
حقیقت است، عدم صحت سلب علامت حقیقت است یا صحت حمل علامت حقیقت است، یا تبادر
علامت حقیقت است.
مرادشان از
تبادر این است که: مثلا، من «زیدٌ»را استعمال کردم گفتم «زیدٌ»و در معنایش شک
کردم؛ اما خلجان ذهنی دارم که معنایش را میدانم از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه
رفته، این خلجان ذهنی را دارم لذا این «زیدٌ»را میبرم در خزینۀ ذهن ونظیر مردی که
به دنبال زنش است ناگهان زنش را پیدا میکند اینهم این جور میشود؛ میبرم در ذهن،
بررسی میکنم ناگهان معنای لفظ را پیدا میکنم؛ آن ضمیر ناآگاه من، ضمیر آگاه میشود
که فلاسفه اسمش را میگذارند: «علم اجمالی، علم تفصیلی میشود» و مرادشان از «علم
اجمالی» یعنی آنچه در خزینۀ ذهن است.
علم اجمالی دو
اصطلاح دارد، یک اصطلاح در اصول که علم اجمالی میگوییم، آنجا که معلوم ما مشتبه
باشد، به این علم اجمالی میگوییم نمیدانم نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر؛ به
این میگویند علم اجمالی؛ (یا إنائین مشتبهین نمیدانم این نجس است یا آن)؛ اما در
فلسفه به علم اجمالی، ضمیر ناآگاه میگویند، به آن معلوماتی که در خزینۀ ذهن است و
از آن آگاهی ندارم، یعنی بالفعل در ضمیر آگاه نیست و علم تفصیلی را فلاسفه آنجا میگویند
که در ضمیر آگاه است. به عبارت دیگر
گاهی توجه به علمش ندارد، میشود علم اجمالی و
گاهی توجه به علمش دارد، میشود علم تفضیلی.
در فلسفه علم
اجمالی و علم تفصیلی غیر از علم اجمالی و علم تفصیلی اصول است.
حالا در ما
نحن فیه عرض کردم این از من باشد، الان که عرض میکنم این تفسیر کلمات قوم است
گرچه گفتهام معنا در الفاظ گم شده، وحتی مثل مرحوم آخوند - رضوان الله تعالی
علیه- در حالی که بنا داشتهاند معانی را در الفاظ گم نکند، اما دیگر آن الفاظ
کفایه آمد کار را خراب کرد. آن الفاظ خیلی مشکل، آن عربیهای «آخوندی» معنا را گم
کرد ولی علی کل حال چه مثل صاحب قوانین با آن بیان شیوا، اما مفصلشان، و چه مرحوم
آخوند، مرادشان از تبادر این است که گفته ام. یعنی گاهی ما لفظی را معنایش را نمیدانیم
اما خلجان ذهنی دارم(مثل این که معنایش را میدانم) آن وقت در خزینۀ ذهن میبرمش و
مرتب، لفظ را تطبیق با این معنا، تطبیق با آن معنا میکنم؛ ناگهان لفظ معنایش را
پیدا میکند. وقتی لفظ معنایش را پیدا کرد، میگویم که معنای لفظ این است. آن علم
اجمالی در خزینۀ ذهن من که قبلاً بوده و فراموش شده علم تفصیلی میشود.
راجع به معلّم
و مستعلم هر یک مثال زدهاند، ولی معمولا این است و آن این است که لفظ «زیدٌ»را
معنایش را نمیدانم، میبرمش در میان اهل لسان، در میان عربها و ناگهان میبینم
استعمال شده و از آن لفظ، معنای خاصی اراده شد، مثلاً از معنای «زیدٌ»جثه خارجی
اراده شد؛ اینجا دیگر علم اجمالی یا تفصیلی نیست؛ اینجا یک چیز مبهمی برای من
معیّن شد، شاید هم همین جورها بوده ؛ یا یک خلجان ذهنی دارم، نمیدانم معنای این
خلجان ذهنی چیست. میبرمش پیش عربها، اهل لسان، و اهل لسان را میبینم، لفظ را
اراده کرده اند، یک معنای خاصی از آن خواستند، آن معنای خاص، متبادر از آن لفظ شد،
عند اهل اللسان، شد تبادر؛ که تبادر علامت حقیقت است.
ولی به قول
استاد بزرگوار ما آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) نباید این معنای دوم را
بگوییم. این خیلی شاذ میشود. این یک چیز توهمی میشود، اما آن معنای اول دیگر
توهّمی و مدرسهای نیست. راستی، یک چیز شایعی است، فراوان هم هست، این که من یک
علوم اجمالی دارم بواسطه بررسی ها این علوم اجمالی، علوم تفصیلی میشود، این علوم
تفصیلی را اسمش را میگذارم تبادر، علامت حقیقت.
فطرت انسان،
خداجو و خدایاب است و این فطرت انسان که خداجوست معمولا مردم توجهی به آن ندارند.
چه وقت توجه میشود؟ چه موقع علم اجمالی، تفصیلی میشود؟ در آن موقعی که به قول
قرآن در بن بست واقع شود. آن وقت مییابند خد را؛ دیگر آن وقت این علم هم نیست،
دیگر یافتنی هم هست:«فإذا رکبوا فی الفُلک دَعَوُا اللهَ مُخْلُصینَ لَهُ الدّین».
یک
چیزی که حتی یافتنی بوده است نه دانستنی؛ خیلی بالا بوده؛ اما غفلت طوری شده که
حتی شده بت پرست، حتی شده دَهری، اما همان دهری؛ اگر در بن بست واقع شد، آن غیر
متوجه الیه میشود متوجه الیه؛ «فإذا رکبوا فی الفُلک دَعَوُا اللهَ مُخْلُصینَ
لَهُ الدّین فَلَمّا نَجّاهُمْ اِلَی البّر إذا هُمْ یُشْرِکُونَ» و ما عقیده
داریم، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمده برای توحید، برای این که این غیر متوجه
الیه را توجه کند حالا یا دائمی(می شود تمام توجه) برای بعضی، یا غالبی برای
بزرگان، یا گاهی برای ما.
ولی علی کل
حال فلسفه به این میگوید علم اجمالی یعنی علم غیر متوجه الیه، آنوقت این علم غیر
متوجه الیه گاهی از ضمیر آگاه به ضمیر ناخودآگاه میرود؛ مثل بحث ما؛ گاهی هم پردۀ
غفلت رویش آمده، این پردۀ غفلت که میآید آن معلوم، غیر متوجه الیه میشود، اگر آن
پرده عقب برود، آن معلوم متوجه الیه میشود.
لذا این تبادر
اهل لسان که آمده، این به قول آقای بروجردی یک چیز فوق العاده نادری است. اصلاً
نیست، خیلی کم است، اما این طوری که من عرض کردم و بزرگان فرموده اند. این خیلی هم
فراوان میشود، البته اینکه فراوان میشود، مثلا: صدی ده. آن نودش را دیگر باید از
اهل لسان یعنی از مثل «قاموس» از مثل «المنجد» و «اقرب الموارد» و این کتابهای
تازه باید استفاده بکنیم. این بحث ما نیست مسلم است، اگر کسی لغت فارسی نمیداند
چکار میکند، یک کتابهایی نوشته که فارسی است، خُب، مراجعه به آن میکند و چون اهل لسان است قولش
حجت است. اگر هم فن انگلیسی است به کتابهایی که در این فن انگلیسی نوشته اند، اگر
هم عربی است به کتابهای لغت که نوشته شده است، الآن، مثلا؛ المنجد حجت است؛ برای
این که اهل کار بوده و حرفهاش این بوده و عقلاء اگر کسی عالم در فنی باشد، قولش
را حجت میدانند. در لغت هم کم تصرفات پیدا میشود، معمولا نقل است. باید ثقه
باشد، اگر ثقه باشد قولش حجت است؛ ولی این بحث ما نیست، بحث این که ما اگر لغت نمیدانیم
چه بکنیم؟ برو کتاب لغت را مطالعه کن اینجا هم بحثش نیامده، بحثش در جلد دوم در
مباحث عقلیه آمده است وای کاش همین جا هم آورده بودند. این بحث ما نیست،
همینطوری که من اگر لفظی را نمیدانم بروم در میان عربهای قحم، عربهای بادیه نشین
و مدتی با اینها زندگی کنم تا ببینم «زیدٌ»را در چه معنا استعمال میکنند تا ببینم
«قیام» را در چه معنا استعمال میکنند؛ خُب،
این یا تا حالا واقع نشده یا قول آقای بروجردی اگر هم واقع شده باشد شاذّ
است.
و اما تبادری
که اینجا آمده به این معنا که علم اجمالی من، علم تفصیلی بشود برای ده درصد معانی
خوب است، بی اشکال است، فراوان است، حالا گاهی در لغت است گاهی در علم؛ خُب، معمولا این جورست که ماها مثلا ادبیت میخوانیم،
این ادبیت فراموشمان میشود و اما فراموش میشود یعنی میرود از ضمیر آگاه به ضمیر
ناآگاه؛ اصلاً ملکه یعنی همین.
آن وقت که
کتاب را باز میکنیم، عبارت را دارم میخوانم؛ همان علم اجمالی من، علم تفصیلی میشود
مرتب علم تفصیلی من کار میکند؛ فاعل را مرفوع میخوانم؛ مفعول را منصوب میخوانم؛
عبارات را بی غلط میخوانم میگویند ادبیاتش خوب است. این ادبیاتش خوب است یعنی
ملکه اما این ملکه وقتی که شخص دارد غذا میخورد مغفول عنه است؛ این در ضمیر
ناآگاه موجود است لذا تبادر مربوط به مفردات است- اما علم است- و به عبارت دیگر
اینجور میشود که ذهن من یک کتاب لغت است برای من، اما نه همه جا؛ گاهی آنجا که آن
معانیِ مفرده، فراموش شده باشد من با فکر به دست میآورم؛ کمی فکر میکنم، من نمیدانم
اسم این آقا چیست؛ اما خلجان ذهنی دارم که بگو اسمش را میدانم، یک قدری فکر میکنم
یک بسم الله میگویم، دستم را به پیشانی میزنم، آن وقت آن معنای «نمی دانم»، «می
دانم» میشود.
گاهی هم با
تبادر؛ لفظ را میبرم توی خزینۀ ذهن و این لفظ توی خزینۀ ذهن میگردد(گفتم تظیر یک
کسی که زنش را گم کرده یا یک زنی که شوهرش را گم کرده و میگردد ناگهان پیدایش میکند
و میشناسدش هم) اینهم در ذهن من اینجوری است که گاهی لفظ معنا را پیدا میکند،
گاهی هم پیدا نمیکند یعنی آن نسیان، جوری شده که اصلاً نمیتوانم تعیین بکنم؛ یا
این که نه، خیال میکردم که من معنایش را میدانم؛ هر چه گشتم پیدا نکردم؛ شاید میفهمم
اصلاً معنایش را نمیدانم. بی خودی بوده، (خلجان ذهنی من، بیخودی بوده).گاهی هم
پیدا میکنم میفهمم با خودی بوده است ما اسم این را میگذاریم تبادر. نه این که
این حرف من باشد، هر کدامتان غیر از این توی ذهنتان است، از ذهنتان بیرون کنید؛
مسلم است که همۀ بزرگان که گفتهاند تبادر علامت حقیقت است؛ مرادشان همین است،
شاذّ هم هست؛ این جور نیست که مثل یک کتاب لغت باشد و ما بتوانیم با کتاب لغت
معانی را پیدا بکنیم نه؛ کم است؛ اما بالاخره تبادر علامت حقیقت است.
بله، ایرادی
که هست نمیدانم چرا این تبادر اینجا آمده. این «تبادر علامت حقیقت است» اگر به
جایش یک بحث مفصلی کرده بودند، این که خُب،
- الان جایش هم همین جا است برای خاطر این که وضع تمام شده؛ - حالا علم به
وضع از کجا پیدا شده؟ حالا نمیدانم چرا بعضی از بزرگان مثل صاحب حاشیه، بالاترها،
مثل مرحوم شیخ طوسی همینطور بیاید جلو کسانی که راستی حلّاجی کردهاند این بحثها
را مثل مرحوم میرزا در قوانین، که براستی در اصول خیلی بالا بوده است. از اینها
بپرسیم که آقا اصلاً این بحث(که کم اتفاق میآفتد) چرا شما گفتهاید در حالی که
باید یک بحث خیلی عالی تر را فرموده باشید و آن این است که آقا ما وضع را فهمیدیم
حالا علم به وضع از کجا پیدا شده؟ خُب،
باید بحث مفصّلی میکردند و میگفتند که علم به وضع از اهل لسان پیدا میشود
هر کسی یک زبانی دارد ما از آن پیدا میکنیم. اهل زبان را که من نمیتوانم بروم در
بادیه اینطرف و آنطرف بگردم و یا این که من بروم در جمع مردم بنشینم(همین کسانی که
الآن میروند خارج، اینها خودشان جون علمی هستند خیلی اهل زبان نمیشوند اما زن و
بچه شان چون که علمی نیستند، یک سال، دو سال، که بمانند خوب میتوانند حرف بزنند و
زیاد هم من دیده ام) خوب این یک راهش است اما این کم است؛ نمیشود. باید بگویند ما
باید علم به وضعمان عُمده از کتابهای لغت پیدا شود. دلیلش هم این است که سیره حجت
است؛ در هر فنی قول اهلش حجت است. شما یک خانه میخواهید بخرید یک بنای حسابی میآید،
خانه را قیمت میکند، خُب، قولش را میپذیرید
برای این ک خبره است.
خب صاحب «المنجد»
صاحب اقرب الموارد، صاحب قاموس، این کتابهای لغت؛ نمیشود بگوییم قولشان حجت نیست،
پس بنابراین ما اگر بخواهیم اهل لسان شویم، لغت دان شویم، علم به وضع پیدا کنیم؛
عمدهاش باید از کتابهای لغت استفاده کنیم.
مثلا قاعدۀ
المنجد این است(و خوب هم هست) که اول وضع را معنا میکند، بعد هم تناسب ها را، ده،
دوازده، تا معنا میکند، ولی این یک معنای علمی است برایم ما فائدهای ندارد وضع
تعیینی باشد، وضع تعیُّنی باشد، وضع غلبهای باشد ما آن را که میخواهیم این است
که آن لفظ چه معنا دارد؛ خُب، المنجد معنا
میکند اقرب الموارد معنا میکند تمام کتابهای لعت معنا میکنند این را بهش میگوییم
علم به وضع باید کتاب لغت خیلی بخوانیم و ما طلبه ها کتاب لغت نمیخوانیم و
همینطور که باید صرف و نحو بخوانیم که مربوط به ترکیبات است باید علم لغت بخوانیم
که مربوط به مفردات است. تبادر خوب است، اما در مقابل علم لغت آن صد تا است، این
یکی است ولی علی کل حال همانطور که علم لغت حجت است؛ تبادر هم حجت است.
آنچه من گفتم
از خودم نیست از بزرگان قدماء و متأخّرین است از فحول این علم نظیر: مرحوم آخوند و
مرحوم نائینی و بعدش هم شاگردهای این بزرگوارها است.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- متأسفانه یکی از کارهای کم این است که به لغت (به این حرفه و فن)
اهمیت نمیدهیم، ما اگر این قدر که به ادبیت و صرف اهمیت میدهیم به علم به وضع هم
اهمیت میدادیم خُب، خیلی خوب بود نمیگویم
برنامه نباید عمل شود برنامۀ فعلی هرچه هست (به قول حضرت امام«رضوان الله تعالی
علیه»)باید عمل شود اما خُب، برنامه ناقص
است. حالا مثلا ملا حسن میخواند بعد عوامل فی النحو میخواند؛ بعد جرجانی میخواند؛
بعد صمدیه میخواند بعد سیوطی میخواند(آن سیوطی فوق العاده مشکل با آن مزج اشعار
با متن) خوب راستی اگر یک کتاب نحوی درست بشود که یک نحوی این کتاب را بنویسد و
این طلبۀ بیچاره این کتاب را بخواند؛ خُب،
میشود نحوی؛ نحوی یعنی چه؟ یعنی عالم به هیئات، حالا اگر ما از اول یک
کتاب لغتی درست بکنیم و در این کتاب لغت عمده لغات آمده باشد و تدریس کنیم امتحان
بگیریم، نتیجه میشود علم به وضع.