اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لىصدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تنبيه پنجم كه تنبيه آخر باب قرعه است و به
اين تنبيه قواعد همه و مباحث عقليه از اصول تمام مىشود. تنبيه پنجم اين است كه ما
گفتيم و همه فرمودند اينكه قرعه آنجا است كه اماره و اصلى نباشد، القرعه لكل امر
مشكل. آنجا كه اصل نباشد، امارهاى نباشد و در بن بست واقع شويم بايد قرعه كشيد،
دليل او هم معلوم است. لذا ما گفتيم قرعه در احكام نيست، براى خاطر اينكه مجتهد در احكام
بن بست ندارد و به هر كجا برسد، اگر قطع است اگر اماره است، عمل مىكند. و الا به
تناسب آنجا اصلى از اصول عمليه را جارى مىكند لذا گفتم قرعه در احكام نيست.
بنابراين قرعه آنجا است كه دليل نداشته
باشيم، آن دليل اماره باشد يا اصل باشد الا اينكه يك روايت صحيح السندى داريم و
گفتهاند بر طبق روايت عمل شده. كه اين قاعده رااين روايت مىشكندو آن روايت حالا
روايت را هم مىخوانم معنايش اين است كه اگر يك كسى وطى بكند يك گوسفندى را، اين گوسفند
بايد سر بريده شود و بايد سوخته شود و نمىشود گوشت او را خورد و يا او را فروخت.
اين مسئله مسلم است، حالا اگر اين گوسفند رفت در گله و نفهميدند كه اين گوسفند
كدام يك از گوسفندها بوده است، اينجا چه بايد كرد؟
علم اجمالى مىگويد بايد از همه گوسفندها
اجتناب كرد، براى اينكه شبخه محصوره است و مىداند يكى از اينها موطوئه است، پس از
همه گوسفندهاايد اجتناب كرد.
اگر كسى هم اينجا علم اجمالى را يا اصل را
منجز نداند، مىگويد كل واحد اينها كل شىء لك حلال دارد، همه اينها را مىشود
خورد همه اينها مصداق قلم است، مىشود ذبح كرد و بالاخره كل شىء لك حلال مىگويد
استفاده كردن از اين گوسفند مانعى ندارد. اگر علم اجمالى مؤثر باشد، از همه بايد
اجتناب كرد، اگر علم اجمالى منجز نباشد، از هيچ كدام لازم نيست، يا از همان مبتلاء
به لازم نيست، مثل اينكه مثلاً مىدانيم در اين بازار يك پنير نجسى هست اما
نمىدانيم كجاست، در اينجا علم اجمالى منجز نيست، براى اينكه يا شبهه غير محصوره است،
يا مبتلاء به ما نيست، آنكه مبتلاء به ما است، همين بقّال است كه مىخواهد يك
مقدار پنير ازاو بگيرد. علم اجمالى منجز نشده، حالا كه منجز نشده، راجع به اين
مغازه كه مىخواهد پنير بخرد، كل شىء طاهر دارد، كل شىءلك حلال دارد.
مانحن فيه هم همين جور است، اولاً گله گوسفند
شبهه غير محصوره است، ثانيا اگر شبهه غير محصوره نباشد، يا مبتلاء به نباشد همهاش
و يكى مبتلاء به باشد، با يك دردسرى بتوانيم درست كنيم كه نمىشود، راجع به همان،
كل شىء لك حلال دارد و هيچ نوبت به قرعه نمىرسد، در حالى كه راجع به همين مورد سؤال
مىشود، و امام عليهالسلام مىفرمايند بايد قرعه كشيد و يكى از اين گوسفندها بايد
فداى گله بشود. مىفرمايند با قرعه گله را دو نصف كن، باز آن نصف را دو نصف كن،
باز آن نصف را دو نصف كن با قرعه، تا بالاخره برسد به دو تا گوسفند. قرعه بكش
مىرسد به يكى، آن يكى كه قرعه به نام در آمد، اين را بكش و بسوزان و مابقى گله را
نجات بده، اين گوسفند را فداى آن گله كن. روايت همهاش خلاف قاعده است. يعنى در
علم اجمالى فرموده عمل به علم اجمالى نكن، قرعه بكش، يكى يكى تا برسد به آن يكى،
باز همان يكى هم كل شىء لك حلال دارد، گفتهاند اين را بكش و بسوزان و مابقى گله
را نجات بده. مىگويند اصحاب هم عمل كردهاند به اين روايت و مشهور در ميان اصحاب است،
شيخ انصارى هم ادعا كردهاند كه اصحاب عمل به اين روايت كردهاند.
حالا اگر راستى تعبد صرف باشد، اما خيلى تعبد
است، تعبد صرف روايت صحيح السند و روايت ظاهر الدلاله است، بر طبق
روايت هم اصحاب عمل
كردهاند. بايد بگوييم اين شايد وجه او يك عنوان ثانوى باشد، يعنى يك گله گوسفند
را آتش بزنند، اين حرج است. من خيال مىكنم كه همين جورها باشد كه اين را نه عرف
مىپسندد و حرج هم هست و براى رفع حرج حضرت اين جور فرموده باشند. اين باز هم همه
شبهه را جواب نمىدهد، براى اينكه اگر براى رفع حرج باشد، بعنوان ثانوى بايد حضرت
بفرمايند همه گله بعنوان ثانوى جايز است، اما گفتهاند قرعه بكش و بالاخره يكى از
گوسفندها را آتش بزن. اين باز هم با قاعده حرج جور نمىآيد. لذا مثلا بگوييم كه
حكمت او قاعده حرج بوده است. حرف ديگر هم هست و آن اينكه قاعده حرج در وضعيات
نمىآيد، در احكام وضعيه، مثلاً اگر شما مجبور باشيد يك آب نجس را بخوريد،
مىگويند بخور، اما دهان تو نجس است ،ديگر كسى نگفته است وقتى حرج آمد، آب را بخور
و دهان تو هم پاك است. يا مثلاً در اكل مخمصه، كسى كه در شرف مرگ مىباشد،
مىتواند از مال مردم بخورد، طورى نيست، حرمت تكليفى ندارد، اما ضمان او هست، هر
وقت كه مىتوانى پول اين را به صاحب او برگردان. در
حرج و ضرر و اين قواعد ثانويه كه همه را بحث كرديم، فقهاء اگر رفع تكليف مىكنند،
اما رفع وضع نمىكنند و اين روايت شريف مثل اينكه مىخواهد رفع وضع هم بكند، يعنى گوسفند حلال را
پاك هم بكند، اين هم خلاف اصل است. و هر چه انسان فكر كند، ظاهرا نمىتوانيم يك
وجه عقلى، يك وجه فقهى براى او درست كنيم. لذا بايد بگوييم تعبد است، تعبد صرف
است. همانطور كه شارع مثلاً فرموده نماز صبح دو ركعت است، آن هم بين الطلوعين،
ديگر چرا ندارد، به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمودند، امام
صادق عليهالسلامفرموده فضولى موقوف. اينجا هم بگوييم مثل همان نماز صبح است كه
نمىدانم چراو با قاعده درست نمىآيد، اما فقهاء به روايت عمل كردهاند و روايت هم
صحيح
السند است، اگر اينجور باشد، عمل كردن به روايت مانعى ندارد.
مرحوم صاحب وسائل
دو تا روايت نقل مىكنند. روايت 1 و 4 از باب 30 از ابواب ما يحرم من الذبيحه جلد
16 وسائل:
«محمد بن عيسى، عن
الرجل عليهالسلام». اين رجل يعنى موسى بن جعفر عليهالسلام و آقا موسى بن جعفر
عليهالسلام چون زندانى او بيشتر بود و خفقان در زمان ايشان بيشتر بود و براى شيعه
هم خيلى مشكل بوده، لذا سه چهار اسم براى ايشان گذاشتهاند، رجل گفتهاند، او را
شيخ فرمودهاند، عالم فرمودهاند، فقيه هم فرمودهاند، لذا در روايات ما گاهى
آمده، عن الفقيه، يعنى موسى بن جعفر، يا عن العالم، يعنى موسى بن جعفر، يا عن
الشيخ، يا عن الرجل.
«عن الرجل
عليهالسلام انّه سئل عن رجل نظر الى راءٍ نزا على شاةٍ». ديد چوپان وطى كرد با يك
گوسفندى، حضرت فرمودند: «ان عَرَفها ذبحها و احرقها». اگر آن گوسفند را مىشناسد
بايد ذبح كند و بسوزاند آن گوسفند را، «و ان لم يعرفها»، يعنى رفت توى گله گوسفند
و مشتبه شد، حضرت فرمودند قرعه بكشد. «قسّمها نصفين ابدا»، يعنى اول گوسفندها را
دو نصف كند و يك قرعه بكشد، دو دفعه آن نصف را دو نصف كند، يك قرعه بكشد. ابدا
يعنى پشت سر هم قرعه بكشد تا به يكى در بيايد، «حتى يقع السهم بها». يعنى به شاةٍ.
«فتُذبح و تُحرق»، آن گوسفندى كه بنام او در آمد، اين ذبح مىشود،«و تُحرق و قد
نجت سائرها»، اين يك گوسفند
فداى همه گله مىشود، اين گوسفند مابقى گوسفندها را نجات بدهد.
گفتم قاعده اقتضاء
مىكند كه از همه گوسفندها پرهيز بشود كه نظير او هم زياد است كه روايت هم داريم
كه در يك خمره شيره، موش افتاد، حضرت فرمودند همه را بايد بريزيد، گفتند بخاطر يك
فاره؟ حضرت فرمودند اين را سبك نشمرديد و بگو بخاطر يك موش، بلكه بگو لاجل فارة
حكم خدا ا بايد زير پا بگذاريم يانه؟ و اين حكم خداست.
لذا اينجا را هم
با قاعده بگوييم علم اجمالى به ما مىگويد همه گوسفندها را بايد اجتناب كرد مگر
اينكه كسى بگويد علم اجمالى اينجا مؤثر نيست؛ ثلاً براى اينكه بگويد شبهه غير
محصوره است. لذا اگر كسى هم بگويد علم اجمالى مؤثر نيست مثلاً بخاطر اينكه شبهه
غير محصوره است، يا اينكه همه گوسفندها مبتلاء به نيست، كه اينها هيچ كدام هم درست
نيست، چون وقتى علم اجمالى منجز شد، چه مبتلاء به باشد يا نباشد، مثل انائين
مشتبهين كه يك كدام آب شور باشد و يك كدام شيرين باشد و آن آب شور اصلاً مبتلاء به
نيست، اينجا اگر علم اجمالى پيدا كرديم به نجاست احدهما، از هر دو بايد اجتناب
كرد. آنكه متبلاء به است و آن كه مبتلاء به نيست، اينجور نيست. مثلاً عباى من و عباى
شما ترشحى شد، نمىدانم به عباى من يا به عباى شما، هيچ وقت مبتلاء به من نيست و
عباى من هم هيچ وقت مبتلا به شما نيست. اينجا كه هنوز علم اجمالى منجز نيست،
مىگويم علم اجمالى نمىتواند منجز باشد، چون طرف ندارد و راجع به عباى خودم كل
شىء طاهر دارد.
اما اگر علم
اجمالى اول آمد، تكليف را منجز كرد، مثل همان انائين مشتبهين، در اينجا ولو اينكه
يك طرف هم قابل خوردن نباشد، مسلم از هر دو
بايد اجتناب كرد. و شبهه محصوره و شبهه غير محصوره همين تفاوت را دارد. اينكه شبهه
غير محصوره آن است كه عرفا همه افراد مبتلاء به من باشد، هيچ وقت نمىشود، مثلاً
پنيرى كه در بازار آمده، عرفا همهاش مورد ابتلاء ما نيست. اما در مثل گله را
نمىتواند بگويد مبتلاء به من نيست، در شيرش اگر كسى بگويد كه ما مىگوييم، اگر
گوشت او را بگوييد كه ما مىگوييم و همه مىگويند، هيچ راهى نداريم براى درست كردن
او و اگر ما بوديم وروايت، او را طرد مىكرديم و مىگفتيم روايت خلاف عقل است و
خلاف قواعد اصولى است، خلاف آن روايات است كه مىگويد ازعلم اجمالى بايد اجتناب
كرد، «يهريقهما و يتيّمم». يا اينكه اگر
اصحاب به او عمل نكرده بودند مىگفتيم روايت دلالت او خوب است، اما اصحاب به او
عمل نكردهاند، بنابراين روايت دع الشاذ و النادر اما متأسفانه روايت خلاف قواعد
است، اما فقها هم به او عمل كردهاند، بنابراين مىشود تعبد، ديگر در باب قرعه
چيزى نداريم. جلسه بعد،اول كفايه، مباحث لفظيه است، كه از مباحث عقليه مشكلتر
است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-كتاب پيشين، ج
16، ص 436، باب 30، از ابواب الاطعمة المحرمة، ح 1.
-وسائل الشيعة، پيشين، ج 1، ص 124،
باب 12 از ابواب الماء المطلق، ح 1.