اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز درباره اين صحبت كرديم كه آيا اگر كسى
بداند در نماز يا در وضو غافل بوده است، مىداند توجه به مانع نداشته است و حالا
كه وضو گرفت مانع را مىبيند، نمىداند در وضو بوده كه باطل باشد يانه، اما اگر از
او بپرسند تفحص كردى كه مانع هست يانه، مىگويد تفحص نكردم. غافل بوده است از تفحص،
بعد از نماز مانع ديده، نمىداند در وضو بوده يا بعد پيدا شده است. آيا قاعده فراغ
داريم يانه؟ يا اينكه انگشتر در دست او بوده، بعد از وضو مىداند غافل بوده و
انگشتر را حركت نداده، مىداند اين را، اما نمىداند آب زير انگشتر رفته يانه، آيا
اين قاعده فراغ دارد؟
گفتم مسئله سه صورت دارد: كه در دو صورت او
صحبت كردم. يك صورت او اين بود كه شك در مانع باشد، مثل همين مثال اول كه زدم. يك
چركى در گوشه چشمش مىبيند، نمىداند در وضو بوده يا بعد از وضو پيدا شده و
مىداند تفحص نكرده است، مىداند غافل بوده از اينكه مانع را از گوشه چشمش برطرف
كند. گفتيم قاعده فراغ دارد، براى اينكه كلما شككت فيه ممّا قد مضى فشكك ليس
بشىء، اين اطلاق او را مىگيرد و اينكه شك بايد ناشى باشد در توجه نماز، ما اطلاق
نداريم. فقط همين حين يتوضأ اذكر بود كه اين را هم گفتيم عليت نداريد، مناط حكم
است و وقتى مناط حكم باشد بايد او را رها كنيمو اطلاقات محكم است براى ما.
صورت دوم هم كه بطريق اولى بود، اين بود كه
شك دارد آيا غافل بوده است يانه، گفتيم اين هم كلما شككت فيه قد مما مضى فشككه ليس
بشىء باز را مىگيرد. بله در آن صورت اول و دوم اين شد كه صورت اول را گفتم استصحاب
هم دارد و صورت دوم هم بلاخره برگشت به اينكه استصحاب تاخر حادث رامى توانيم جارى
كنيم، اگر كسى بگويد قاعده فراغ نيست، استصحاب براى هر دو صورت هست.
بحث امروزمان قسم سوم است و آن مانعية
الموجود است؛ مىداند موجود بوده و اما نمىداند مانعيت داشته يانه، مثل آن
انگشتر، كه انگشتر دست او است، نمىداند مانع رسيدن آب به دست او است يا نه، شك
دارد مانعيت الموجود، يعنى چيزى كه موجود است، نمىداند مانعيت دارد يا ندارد، آيا
قاعده فراغ دارد؟ آيا مىتوانم بگويم همين مقدار كه شك كند كه آب رسيده يانه ولو اينكه
مىداند غافل بوده انگشتر را تكان بدهد، مىداند انگشتر را در نياورده اما احتمال
مىدهد كه آب زير او رفته باشد. حالا با اين احتمال مىتوانيم بگوييم كلما شككت فيه
مما قد مضى فشككه ليس بشىء؟
ظاهرا مىشود، براى اينكه اطلاق كلما شككت
فيه مما قد مضى مىگيرد آنجا را كه احتمال مانع، بدهيم يا احتمال بدهيم آنكه موجود
است مانع باشد، بدهيم. بالاخره مابعد از نماز يك شك بالفعل مىخواهيم، بعد از وضو،
يك شك بالفعل مىخواهيم اين شك بالفعل بعد از وضو هست، نمىدانم آيا وضوى من درست
است يانه، شك از كجا ناشى شده؟ از اينكه آيا آب زير انگشتر رفته يانه. اگر بداند
آب زير انگشتر رفته است، شك ندارد، اگر بداند آب زير انگشتر نرفته است، شك ندارد،
صورت اول وضو صحيح است، صورت دوم وضو باطل است. اما صورت سوم اينكه نمىداند آب
زير انگشتر رفته است يانه، مىگوييم قاعده فراغ كار مىكند، براى اينكه نمىداند
آب زير انگشتر رفته يانه، شك ليس بشىء.
اگر شما توانستيد شك بالفعل بعد از عمل درست
بكنيد، حالا هر عملى را شك داشته باشيم كه آيا درست بجا آورديم يانه، اطلاقات
مىگويد شكك ليس بشىء.
اينجا فرقى نمىكند كه احتمال مانع بدهيم، يا
احتمال مانعية مانع بدهيم، كه اسم او را در اصول مىگويند مانعية الموجود يك دفعه
احتمال مانع
مىدهيم، آن قسم اول مىشود، مثل اينكه نمىدانم انگشتر دست من بود يانه. يك دفعه
احتمال مانعية المانع مىدهيم، يعنى مىدانم انگشتر دست من بود، نمىدانم مانع بود
يانه، يك شك بالفعل بعد از عمل مىخواهيم كه هست. وقتى عملى باشد، شك بعد از عمل
هم باشد، قاعده فراغ مىگويد شكك ليس بشىء. اما اينكه قاعده فراغ بايد در احتمال
مانع باشد نه در مانعية الموجود، اين نه در روايت هست و نه مىتوانيم ما به او
بزنيم.
على الظاهر قاعده فراغ جارى است، فقط همان
حين يتوضأ اذكر است كه به ما مىگويد اين بايد در وقت عمل، متذكر باشد و غافل
نباشد. اگر اين باشد، هيچ كدام از اقسام، قاعده فراغ ندارد؛ براى اينكه حين عمل
مىدانيم غافل نيستيم، يا شك داريم كه غافل هستيم يانه. همان شك كفايت مىكند و بايد احراز اذكريّت بشود. اما
اگر فرموديد حين يتوضأ اذكر علت نيست، اين مناط حكم است، خواه ناخواه نمىتواند
علت حكم باشد، حكم دائر مدار اذكريت و عدم اذكريت باشد، بلكه حكم دائر مدار شك و
عدم شك بايد باشد. يعنى اطلاقات؛ كلما شككت فيه مما قد مضى اين بايد باشد، صورت
اول كه احتمال مانع باشد، همين است، اين اطلاق او را مىگيرد، صورت دوم كه شك در
غفلت و عدم غفلت باشد، اين اطلاق او را مىگيرد، صورت سوم هم كه شك در مانعية موجود
باشد، باز هم اين اطلاق او را مىگيرد.
سيره عقلاء هم فرقى نمىگذارد بين اينكه در
مانعية موجود شك كند، يا در وجود مانع شك كند و اين تفاوت نيست در سيره عقلاء،
مسلم عقلاء. اگر اعمال مثلاً يك سال قبل آنها، مثلاً مكه رفته است، شك كند كه نكند
زن بر من حرام باشد، براى چه؟ براى اينكه آن وقت كه غسل كرده براى طواف كردن، آن
وقت انگشتر دست او بوده، آيا انگشتر را تكان داده يا نداده، آيا آب زير ا و رفت يا
نرفت. حالا بخواهيم بگوييم سيره عقلاء مىگويد برگرد دو دفعه مكه و بجا بياور،
مسلم به انسان مىخندند و مىگويند گذشته، گذشته است.
لذا اگر سيره را حساب بكنيم فرق نمىگذارد
بين اينكه شك در مانع داشته باشيم، يا شك در مانعية الموجود داشته باشيم، فرق
نمىگذارد بين اينكه بدانيم غافل بوديم، يا شك داشته باشيم كه غافل بوديم، يا يقين
داشتيم كه متوجه بوديم، چه يقين به توجه داشته باشيم، چه يقين به غفلت داشته
باشيم، شك به توجه و غفلت، عمل را كه بجا آورد و شك كند كه عمل را بجا آوردم يا نه،
به قول روايت كه اگر ارشاد باشد كه ما گفتيم ارشاد است مىشود كلما شككت فيه مما
قد مضى فشكك ليس بشىء و اين تعبد نيست، يعنى عقلاء مىگويند شك ليس بشىء، پس
قاعده فراغ دارد.
بله استصحاب در قسم سوم نيست براى اينكه در
قسم اول مىگفتيم استصحاب تاخر حادث دارد، چون كه قى در گوشه چشمش است، نمىداند
اين قى در وسط وضو بوده يا بعد، گفتهاند اصل جارى مىكند، اصل عدم مانع در حين
وضو، كه اسم او را مىگذاريم اصل عدم تاخر حادث درعمود زمان، خواه ناخواه اگر اصل
مثبت حجت باشد، مىگويد بعد بوده، اگر اصل مثبت هم حجت نباشد، نمىخواهيم بگوييم
پس بعد بوده، توى عمل نبوده است، ديروز گفتم همين هم اثر دارد. اما اگر مانعية
الموجود باشد، مثل اينكه انگشتر دستش بوده، نمىداند آيا آب زير آن رفته است يانه،
اگر بخواهد استصحاب جارى كند، استصحاب ندارد. وقتى مىدانم مانع بود، نمىدانم
مانعيت داشته يانه، اينكه مانعيت داشته يانه اين حالت سابقه ندارد. پس قسم اول و
دوّم استصحاب داشت، اما قسم سوم استصحاب ندارد، براى اينكه مانعية الموجود حالت
سابقه ندارد؛ اين كه مانعية الموجود لم يكن، الان يكون كذلك اين را نمىشود گفت.
بله يك جور مىشود استصحاب جارى كرد، نظير
استصحاب عدم ازلى، مثل اينكه مثلاً زيد را نمىدانم ايستاده است يانه، اينطور
بگوييم: زيد كه در ازل
نايستاده بود الان يكون كذلك. مثل اصالة عدم تذكيه كه استصحاب عدم ازلى جارى
مىكنند، اينجور مىگويند: اين گوسفند قبلاً كه اصلاً بدنيا نيامده بود، مذكى
نبود، الان يكون كذلك. اگر كسى استصحاب عدم ازلى جارى كند، اينجا هم مىتواند جارى
كند، اينجور بگويد: قبل از وضو گرفتن اين انگشتر مانع بود - چرا مانع بود؟ چون وضو
نبود، به اعتبار عدم ازلى، به اعتبار سالبه به انتفاء موضوع - الان يكون كذلك. آيا
مىشود اين استصحاب را جارى كرد؟ آن كسانى كه استصحاب عدم ازلى را جايز مىدانند،
بايد اينجا را جايز بدانند، بايد بگويند استصحاب دارد، براى اينكه اين انگشتر قبل
از آنكه اين وضو بگيرد، مانع نبود، اما مانع نبود، براى اينكه وضو نبود، حالا وضو
هست، مىگوييم مانع نبود الان يكون كذلك. اگر كسى استصحاب عدم ازلى را جارى بداند،
اينجا هم بايد بگويد استصحاب جارى است، اصل عدم كونه مانعا، الان يكون كذلك.
اما ما كه استصحاب عدم ازلى را اشكال مىكنيم
و مىگوييم قضيه متيقنه غير از قضيه مشكوكه است، يك كدام مفاد كان تامه است و يك
كدام مفاد كان ناقصه است و استصحاب عدم ازلى بقول مرحوم آقاى بروجردى از توى مدرسه
پيدا شده و عرفيت ندارد، اينجا هم مىگوييم استصحاب جارى
نمىشود.
مفاد كان تامه و مفاد كان ناقصه معناى او اين
است كه الان در همين بحث ما مىگويند اين انگشتر مانع نبود، به چه عنوان مانع
نبود؟ به مفاد كان تامه، يعنى چون وضو نبود، چون اصلاً مانع وضوئى نبود، پس مانع
نبود. حالا در بين وضو هم ايضا كذلك. اين مفاد كان ناقصه است، يعنى مانع وجود
دارد، مىخواهيد بگوييد محمول نيست، يعنى هذا لم يكن بمانع. كه يك كدام مفاد كان
تامه است، يعنى موضوع نيست، يك كدام مفاد كان ناقصه است، يعنى محمول نيست، قضيه
متيقنه شما موضوع ندارد، قضيه مشكوكه شما خبر ندارد. لذا قضيه متيقنه غير از قضيه
مشكوكه مىشود و قضيه مشكوكه غير از متيقنه. در استصحاب عدم ازلى تبعا لاستاد
عزيزمان حضرت امام اين اشكال را داريم كه معمولاً قمىها استصحاب عدم ازل را جارى
نمىدانند و همه حرفها از همين سرچشمه مىگيرد و نجفىها جارى مىدانند و بطور
سربسته مىگويند اگر بخواهيم استصحاب عدم ازلى درست كنيم مىگوييم زيد نبود الان
يكون كذلك، زيد قائم نبود در ازل الان يكون كذلك. اينها كه مىگويند كه زيد قائم نبود
در ازل يعنى چه؟ يعنى چون زيد نبود، نه خوانى آمده بود و نه خوانى رفته بود، سالبه
به انتفاء موضوع و حالا كه مىخواهيد بگوييد قائم نيست، زيد هست و مىخواهيد
بگوييم محمول ندارد. كه يكى را مىگوييم مفاد كان تامه و يكى را مىگوييم مفاد كان
ناقصه. قضيه متيقنه شما سالبه به انتفاء موضوع است، مفاد كان ليس تامه است، خبر
شما، يعنى مستصحب شما، قضيه مشكوكه شما مفاد ليس ناقصه است، يعنى موضوع هست، اما
نمىدانيم محمول بار بر او است يانه. قضيه متيقنه غير از مشكوكه است و قضيه مشكوكه
غير از متيقنه.
ما نحن فيه اينجور مىشود: بر مىگردد به
اينكه ازنظر فقها ء نجف، كه البته معاصرين از زمان مرحوم آخوند به اين طرف هم
استصحاب عدم ازلى را جارى مىدانند، پس بايد در ما نحن فيه هم علاوه بر اينكه
قاعده فراغ است، اگر قاعده فراغ نباشد، بايد استصحاب را جارى بدانند و اما علماء
قم از زمان مرحوم حاج شيخ به اينطرف اينها معمولاً مثل استاد عزيز ما مرحوم داماد
و حضرت امام و آقاى بروجردى و خود مرحوم حاج شيخ اينها مىگويند
استصحاب عدم ازلى از مدرسه در آمده است و همين كه از مدرسه در آمده عقليّت هم
ندارد چه رسد به عرفيت.
هذا كله راجع به اين عمل كه مىداند حين عمل
اين غفلت داشته است و رساله نويسها اگر توجه داشته باشيد فرق مىگذارند بين شك در
مانع و شك در مانعية الموجود، شك در مانع را مىگويند وضو درست است شك در مانعيت
موجود را مىگويند وضو درست نيست. مشهور در رسالهها همين است و از كجا سرچشمه
گرفته، نمىدانيم، اما آنكه مىفهميم اين است كه فرقى بين مانع و بين مانعية موجود
نيست.
مرحوم حاج شيخ در دُرر و در فقه شان تمسك مىكنند
به يك روايتى كه اين روايت هم صحيح السند است و هم ظاهر الدلاله. ايشان مىگويند
از باب روايت بايد بگوييم كه قاعده فراغ هست و اگر انگشتر دست او باشد و وضو بگيرد
و بعد از وضو بداند غافل بوده، اما نمىداند آب رسيده به پوست يانه، بگويد آب
رسيده است. كه اگر روايت باشد حكومت پيدا مىكند هم بر
قاعده فراغ و هم بر استصحاب، روايت را بخوانيم روايت 2 از باب 42 از ابواب وضو،
جلد اول وسائل: سند مرحوم كلينى به حسين بن ابى العلاء است خود حسين بن ابى العلا
توثيق شده و سند مرحوم كلينى به حسين بن ابى العلا صحيحه است، لذا روايت از نظر
اينكه صحيحه است اشكالى نيست.
«سألت اباعبداللّه عليهالسلام عن الخاتم
اذا اغتسلت قال: حوّله من مكانه». گفت انگشتر دست من است و غسل مىكنم، فرمودند:
حوّله من مكانه، يعنى پايين و بالا كن انگشتر را. اين حوّله من مكانه براى اينكه
آب زير او برسد، از واجبات غسل نيست. «و قال فى الوضوء: تُديرُهُ»، فرمودند در وضو
هم دورش بزن. اين دور زدن انگشتر در دست براى چيست؟ معلوم است كه در وضو واجب نيست
علاوه بر اينكه وضو بگيرد انگشتر او هم دور بزند، يعنى اين دور زدن براى اين است
كه آب زير او برسد. بعد حضرت فرمودند: «فان نسيت حتى تقوم فى الصلاة فلا آمرك ان
تعيد الصلاة». اگر فراموش كردى كه انگشتر را بالا و پايين
كنى و فراموش كردى دور بزنى و نماز خواندى و از جايت بلند شدى، ديگر امرت نمىكنم
كه نماز را اعاده كنى؛ اگر با اين غسل و وضو نماز خوانده باشى، وضويت درست است،
غسلت درست است و نمىگويم نمازت را اعاده كن.
مرحوم حاج شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه»
مىفرمايند ببين معناى او اين است كه شك در مانعية موجود دارد، يعنى انگشتر در دست
او است و فراموش كرده كه او را بالا و پايين كند، فراموش كرده كه او را دور بزند،
حالا نمىداند آب زير او رسيد يانه، حضرت فرمودند طورى نيست غسل و وضويت درست است،
نمازت درست است.
آيا اين معناى او است يا اينكه بعضىها
گفتهاند اين صورت شستن، دست شستن يك امر عادى و يك امر عرفى است، اگر عرف بگويد
از سر آرنج تا دستها شسته شود، دقت عقلى نمىخواهد و همين مقدار كه بگويند صورت را
شست و لو اينكه گوشه چشم شسته نشده باشد، اندازه انگشتر آب نرفته باشد كفايت
مىكند؟ «فان نسيت حتى تقوم فى الصلاة فلا امرك ان تعيد الصلاة». اگر نسيان كردى
كه دور زدى يانه، بالا و پايين كردى يانه، يعنى مىدانى كه دور نزدى، من تو را امر
نمىكنم كه نماز را اعاده كن.
ظاهر روايت اين است كه اگرمتوجه هستى زير و
رو كن، اما اگر نسيان كردى و آب زير او نرفت طورى نيست. مرحوم حاج شيخ براى اينكه
روايت معرض عنها عند الاصحاب نشود، معنا مىكنند كه اگر دو نزدى، اگر زير و بالا
نكردى و بعد از نماز شك كردى، اين فلا آمرك، يعنى اذا شككت فلا آمرك ان تعيد
الصلاة مىشود قاعده فراغ، مرحوم حاج شيخ اينجور معنا مىكنند يعنى يك جمله از
خودشان روى او مىگذارند. اين يك حرف است كه اذا شككت را بايد روى او بگذاريم تا
حرف مرحوم حاج شيخ درست بشود.
يكى هم راجع به حوّله و تديره است، كه بايد
عكس باشد، براى اينكه در باب غسل روغن مالى كفايت مىكند. بنابراين اگر دور بزند
او را تر مىكند و همان تر كردن كفايت مىكند. به قصد غسل انگشتر را دور مى زند
ولو اينكه آب زير او نرود، اما تر هست بقصد غسل كه دور زد، روغن مالى مىشود كفايت
مىكند. اما در باب وضو جريان مىخواهد، وقتى جريان مىخواهد، دور زدن نمىشود،
يعنى آب جريان زير انگشتر پيدا نمىكند، كى آب زير انگشتر مىرود؟ اينكه حوله،
يعنى انگشتر را بياورد پايين. آن وقت زير انگشتر را بشويد، آب جريان پيدا مىكند،
آن وقت درست مىشود لذا حوّله با وضو مىسازد، تديره با غسل مىسازد اما حضرت راجع
به غسل او گفتند حوّله، راجع به وضوء او گفتند تديره. «قال: حوله من مكانه و قال».
خود حضرت فرمودند، من سوال نكردم، خود حضرت فرمودند. «قال فى الوضوء تديره، نگفتند
حوله، بايد بگويند و ايضا فى الوضوء يا بگويند تديره فى الغسل و فى الوضوء حوله.
بايد اينجور باشد، اما فرمودند حوله فى الغسل و تديره فى الوضوء. اين هم يك اشكال
به روايت است.
و على الظاهر بايد بگوييم روايت معرض عنها
عند الاصحاب است و احدى به اين روايت عمل نكرده است، براى اينكه مسلم است اگر
بداند آب زير او نمىرسد، نمىشود گفت درست است. بله اگر حرف مرحوم حاج شيخ را
زديم و گفتيم اذا شككت اينكه آب زير او رفت يانه، بدون اينكه بگوييم حوله، تديره، آن
وقت با آن حرف سخن مرحوم حاج شيخ درست است. ولى احتياج به اين روايت هم نداريم،
خود قاعده فراغ مىگويد كفايت مىكند.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-«ويمكن ان يقال: ان قوله عليه السلام
«هو حين يتوضأ الخ» ليس من قبيل العلة بحيث يكون الحكم دائرا مداره، بل هو من قبيل
الحكمة لأصل تشريع الحكم للشك بعد الفراغ بنحو الاطلاق، و الدليل على ذلك امران:
احدهما: خلو سائر الاخبار المطلقة مع كونها فى مقام البيان عن ذكر تلك العلة. و
الثانى: ما رواه ثقة الاسلام...». شيخ عبد الكريم حائرى يزدى، درر الفوائد، 2 جلد
مؤسسة نشر اسلامى، قم، چاپ ششم، 1418 هـ.ق، ج 2 - 1 ، ص 606 - 605.
-محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعة،
پيشين، ج 1، ص 329، باب 41، از ابواب الوضوء، ح 2.