بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»
بحث
جلسۀ گذشته دربارۀ عواملی بود که موجب سقوط انسان میشود. لذا بحث بسیار
مهمی است و همه باید متوجه و متذکر این امور باشند. اولین عامل سقوط انسان
که مقداری دربارهاش صحبت شد، «نفس امّاره» بود. از «گناه»، بهعنوان دومین
عامل سقوط انسان نام بردیم و بیان شد که گناه، زندگی انسان را تباه
میکند؛ زندگی توأم با گناه تاریک است تاریک، وحشتناک است، وحشتناک.
بحث این جلسه راجع به سومین عامل سقوط، یعنی «غفلت» است. غفلت امر خطرناکی است.
علمای علم اخلاق سابقاً مثال میزدند به اینکه انسان باید توجهی مثل توجه
فیلبان داشته باشد، آنکه سوار فیل است باید با توجه کامل فیلش، مرتب مراقب
او باشد، وگرنه آن فیل هم خودش و هم صاحبش را نابود میکند. این یک مثال
است. سابقاً چون اتومبیل نبود، به فیل مثال میزدند و مثال خوبی هم هست.
اما مثال بهتر، مثال اتومبیل شما و رانندگی شماست، شما باید در حین رانندگی
صددرصد توجه داشته باشید و یک لحظه غفلت، اتومبیل و شما را به سقوط
میکشاند. گاهی تصادف میکند، گاهی به ته دره میرود و گاهی هم خودش و هم
سرنشینان را نابود میکند. لذا رانندۀ اتومبیل باید یک توجه خاصی داشته
باشد. یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی میآورد.
ما باید در زندگی توجه داشته باشیم. به قول استاد بزرگوار ما، علامه طباطبائی«رحمتاللهعلیه»
دم مرگ این جمله را تکرار کردند تا از دنیا رفتند: توجه توجه توجه. اگر
کسی این توجه را نداشته باشد، زندگیاش تباه میشود و سقوط میکند.
گاهی
انسان سقوطش به آنجا میرسد که دیگر قابل اصلاح نیست و طبق فرمایش قرآن
کریم، گاهی سقوطش به آنجا میرسد که به یک حیوان درّنده تبدیل میشود: «وَ
لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ
قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ
لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ
أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ».
میفرماید:
بعضی از مردم که زیاد هم هستند، مثل اینکه برای جهنّم خلق شدهاند و راه
جهنّم را گرفتهاند و دوان دوان به سوی جهنم میروند. سپس میفرماید: اینها
دل دارند اما نفهماند. عقل دارند و عقلشان را به کار نمیاندازند. اینها
چشم دارند، اما کورند و حقیقت را نمیبینند. گوش دارند، اما کرند و حقیقت
را نمیشنوند. یعنی در اثر رذیلۀ غفلت، بینایی و شنوایی و فهم قلب از انسان
گرفته میشود. سپس قرآن میفرماید: اینها حیوان هستند، بلکه بدتر از
حیوانات هستند. این افراد چه کسانی هستند؟ غافلان: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ اینان کارشان به سقوط میکشد. ما اگر برای مذمت غفلت، به جز این آیۀ شریفه نداشتیم، کافی بود تا متوجه شویم.
امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» دربارۀ لزوم توجه میفرماید: «رَحِمَ اللهُ امْرَأً أَعَدَّ لِنَفسه وَ اسْتَعَدّ لِرَمسه وَ عَلِمَ مِنْ أَيْنَ وَ فِى أَيْنَ وَ إلَى أَيْن»؛ یعنی
خدا رحمت کند آن کسی را که اسباب سعادت خویش را آماده كرده، براى مرگ
مهيّا شده و متوجه باشد که از کجا آمده، در کجاست و بالاخره به کجا
میخواهد برود؟
انسان
باید به مبدأ و نیز منتهای حرکت خود توجه داشته باشد و اگر غافل باشد،
ناگهان چشم باز میکند و میبیند کار از کار گذشته و چارهای هم نیست. قرآن
کریم میفرماید: انسان نزدیک مرگ که میشود، توجه پیدا میکند و آن وقت
با خدا درد و دل میکند. پس معلوم میشود که دم مرگ میشود با خدا حرف زد و
خدا هم جواب میدهد. بنده به خداوند میگوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»؛
خدایا غافل بودم و الان متوجه شدم. مرا برگردان، عمر دوباره به من بده تا
گذشته را اصلاح کنم و اعمال صالح انجام بدهم. خطاب میشود: «كَلاَّ»؛ یعنی دیگر فایدهای ندارد.
بعضی
افراد هم وقتی جهنّم را میبینند، بیدار میشوند، امّا دیگر فایدهای
ندارد، زیرا جهنّم جای بیدار شدن و توجه پیدا کردن نیست، توجه مربوط به
دنیاست. قرآن شریف میفرماید: «وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى».
ما
در این دنیا آمدهایم تا دوام توجه پیدا کنیم. مشکل است، اما برای همین
امر آمدهایم. اگر بخواهیم میتوانیم، چراکه ما راهنما داریم؛ علاوه بر
انبیاء و فرستادگان الهی و اوصیای ایشان«سلاماللهعلیهم»
که پیامبران بیرونیاند، در درون ما سه پیامبر موجود است؛ یکی «عقل»، یکی
«وجدان اخلاقی» و عاطفۀ ما و دیگری «فطرت» و عمق جان ما، عمق جانی که هم
خداجو و هم خدایاب است. خداوند این سه پیامبر را در عمق جان انسان گذاشته
است، برای اینکه متوجه شود. از عقل، از وجدان اخلاقی و از فطرت، استفادۀ
کامل کند و بیدار گردد. اگر انسان غافل باشد و نداند که اصلاً در درونش
نیرویی به نام «عقل» موجود است و راهنمای اوست، اگر نسبت به «وجدان اخلاقی»
غفلت ورزد و «فطرت» را فراموش کند و به نداهای عمق جانش بیاعتنا شود،
نتیجۀ آن معلوم است که آن عقل، وجدان اخلاقی و فطرت دیگر نمیتوانند کار
کنند و نمیتوانند او را نجات دهند.
عقل
انسان چه زمانی میتواند کار کند؟ وقتی به آن توجه شود. همچنین فطرت و
وجدان اخلاقی، توجه میخواهند. باید با وجدان اخلاقی خود حرف بزنیم و از او
بخواهیم که راهنمای ما باشد و در جایی که میتواند، ما را به سعادت
برساند.
ما
باید به این نکته توجه داشته باشیم که همه جا محضر خداست، ما در محضر
خداییم، پس باید ادب حضور را مراعات کنیم، این فطرت ماست. فطرت انسان، گاهی
بیدار میشود و او را راهنمایی میکند و از بنبستها نجاتش میدهد.
به قول قرآن در بنبستها بیدار میشود: «فَإِذا
رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ
فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُون».
یعنی
انسان تا وقتی در بنبست واقع نشده، غافل است و از فطرت استفاده نمیکند؛
اما گاهی در بنبست واقع میشود، مثل وقتی که هواپیما در حین پرواز، مشکل
پیدا میکند یا وقتی ماشین در مسیر برفی خراب میشود، آن وقت فطرت بیدار
میشود. در این شرایط، حتی کافری که خدا و دین را هم قبول ندارد، ناخودآگاه
صدای خدا خدا خدایش به آسمان میرسد.
شخصی
میگفت: رفیقی داشتم که به خدا و قدرت او اعتقاد نداشت و هرچه دربارۀ
خداوند با وی صحبت میکردم بیفایده بود و لجاجت میکرد. او پسری داشت که
تک پسر بود و احتیاج به عمل جراحی پیدا کرد. زمانی که پسرش را در اتاق عمل
بردند، دیدم این آقا دستمالی از جیبش درآورد و شروع کرد به گریه کردن، اما
در حال گریه تنها یک چیز میگفت. مرتب میگفت: خدا خدا خدا. رفتم جلو و
گفتم خدا کیست؟ گفت بگذار بچهام را از خدا بگیرم، الان جای مباحثه نیست.
راست هم گفته، الان جای اینست که بگوید خدا خدا خدا، زیرا فطرت او بیدار
شده است.
قرآن کریم میفرماید: انسان در بنبستها خدا را مییابد، نه اینکه مییابد، نه، دانستن آن کاربرد را ندارد، بلکه خدا را مییابد. از اینرو به طور ناخودآگاه بنا میکند که خدا خدا بکند و خیلی چیزها را مییابد؛ خدا را مییابد و مییابد که خدا یکی است و در بنبستها دنبال خدای دیگر نمیرود.
کسی
که مشرک است، وقتی مشرک است که غافل بوده و بیدار نشده باشد و توجه بیدارش
نکرده باشد و فطرت او بیدارش نکرده باشد، اما در وقتی که بیدار شد،
میگوید: خدا یکی است و دو تا نیست، لذا میگوید: خدا خدا خدا.
چنین
شخصی تاکنون به بحث مبدأ و اینکه خدا مستجمع جمیع صفات کمالات است، توجه
نداشته و از این بحثها نکرده است، حتی اصلاً به گوشش نخورده است، اما الان
مییابد یک ذاتی وجود دارد که مستجمع جمیع صفات کمالات است، مییابد که
آن ذات قادر است، لذا این خدا خدا گفتنها یعنی اینکه خدایا، تو قدرت داری
که مرا نجات بدهی، پس نجاتم بده، مییابد که این خدا عالِم به حال و وضعش
است، لذا این خدا خدا گفتنها، یعنی خدایا مرا نجاتم بده، تو میدانی که در
بن بستم، پس مرا نجاتم بده، میداند خداوند متعال، رحیم، رحمان و جواد
است، لذا به این خدای رحمان و رحیم التماس میکند که خدایا نجاتم بده. پس
یک ذات مستجمع جمیع صفات کمالات را در بنبستها مییابد. اما قرآن کریم
میفرماید: متأسفانه وقتی از بنبست نجات یافت، این قضایا را فراموش
میکند و دوباره دچار غفلت میشود: «فَإِذا
رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ
فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُون».
یعنی
وقتی از بنبست بیرون آمد دوباره دچار غفلت میشود. همۀ پیامبران
آمدهاند برای همین که به انسان دوام توجه بدهند، حالا اگر این دوام توجه
بهصورت همیشگی هم نباشد، در بعضی از اوقات وجود دارد.
همۀ عبادات برای همین دوام توجه است، لذا خداوند در سورۀ مبارکه «طه» میفرماید: «إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»؛
یعنی ای انسان فطرتت را نگاه کن و بیاب که من مستجمع جمیع کمالات هستم، ای
انسان عبادتم کن. این عبادتها برای چیست؟ این نماز برای چیست؟ «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»؛ برای اینکه آن حالت غفلت از تو گرفته شود و توجه به تو داده شود.
پس قرآن کریم میفرماید: همۀ عبادات برای دوام توجه است؛ حالا دوام همیشگی هم نباشد، بعضی از اوقات توجه وجود دارد.
بر
این اساس است که بسیار سفارش شده، در نماز توجه خاصی داشته باشید و نماز
را بدون توجه نخوانید. نماز روح ندارد، به این نماز روح دهید؛ اینکه به
نماز روح دهیم چه معنایی دارد؟ یعنی حضور قلب داشته باشیم و حضور قلب یعنی
توجه به اینکه در محضر خدا هستیم و با خدا مکالمه میکنیم و با خدا حرف
میزنیم و خدا با ما حرف میزند. یعنی نماز که از بهترین عبادات و ستون
دین است،
برای این است که مکالمه با خداست، یعنی در نماز هم خدا با بنده حرف میزند
و هم بنده با خدا در حال حرف زدن است؛ وقتب نمازگزار حمد و سوره
میخواند، خدا با او حرف میزند. هنگامی که در نماز ذکر میگوید، نظیر «سبحان ربی العظیم و بحمده» و «سبحان ربی الاعلی و بحمده»،
بنده در حال صحبت و مکالمه به پروردگار خویش است. در این حالات، خدا را
تسبیح و تمجید میکند. معنای حضور قلب همین است، روح نماز یعنی: توجه توجه
توجه.
همه
باید به این نکته توجه داشته باشیم، هنگامی که با خدا حرف میزنیم و خدا
با ما حرف میزند، توجه پیدا میکنیم و این توجه، غفلت را از بین میبرد و
کم کم به آنجا میرسد که دیگر در غیر از نماز هم غافل نیستیم. یعنی در غیر
نماز هم غفلت میرود و برای ما توجه پیدا میشود.
رهایی از غفلت و رسیدن به دوام توجه راهکارهایی دارد. در جلسۀ آینده به امید خدا دربارۀ آن صحبت خواهیم کرد.