اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث اين بود كه اگر كسى چيزى در تصرف او
باشد، مثل اينكه عباء دوش او است و يك كسى بگويد اين عباء مال من است، چون سابقا
مال من بوده است، آيا اين ذواليد حجت است يا نه؟ گفتيم حجت است و آنكه مىگويد
سابقا ملك من بوده الان ملك من است، او فايدهاى ندارد، بايد با بينه و دليل بگويد
ملك من است. گفتم فرق نمىكند كه ذواليد اقرار كند كه سابقا ملك اين بوده است يا
اين اقرار را هم نكند.
گفتم بعضى از اعلام گفتهاند اگراين ذواليد
اقرار بكند كه قبلاً ملك مدعى بوده است، استصحاب ملكيت مىگويد ملك مدعى است براى
خاطر استصحاب ملكيت؛ سابقا ملك او بوده الآن نمىدانيم ملك او هست يا نه مىگوييم
كان الآن يكون كذلك.
جوابش اين است كه قاعده كلى اين است كه قاعده
يد چه اماره باشد و چه اصل باشد مقدم بر همه اصول است. ان شاءاللّه بعد دربارهاش
صحبت مىكنيم كه قاعده يد مقدم است بر استصحاب، حالا يا به ورود يا به حكومت، اما
در اينكه قاعده يدمقدم بر همه اصول است من جمله استصحاب، هيچ اشكالى نيست. در
اينجا ولو اينكه استصحاب داريم و استصحاب ملك قبلى را درست مىكند، اما ذواليد
مىآيد ملك اولى را خراب مىكند و مىگويد اين عباء ملك اين آقاى متصرف است، مگر
اينكه بينه بيايد و بگويد نه. تا اينجا گفتم مسئله آسانى است و ظاهرا حرفى نيست و
نديديم كسى معتنابه مثل مرحوم شيخ، مرحوم آخوند و مرحوم نائينى حرفى در اين باره
داشته باشند. فقط حرفى كه هست كه بار مىشود بر اين مسئله، كه ديروز گفتم يك نقطه
سياه در تاريخ است، كه او را با هيچ آب زمزم و كافورى نمىشود فراموش كرد، قضيه
فدك حضرت زهرا«سلاماللّه عليها» است.
ديروز گفتم اين فدك را در همان روزهاى اول كه
تصرف كردند على سبيل منع الخلو سه تا مدعى روى او بود: گاهى مىگفتند اين مال
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم است و پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم
ارث نمىگذارد. اين يك بحث آنها است. گاهى مىگفتند اين فدك مال مسلمانها است و
چون مال مسلمانها است بايد حكومت اسلامى بگيرد و صرف تقويت اسلام، صرف در راه
مسلمانها بكند. و گاهى هم مىگفتند سياست اسلام اقتضاء دارد اينكه فدك دست حضرت
زهرا «سلاماللّه عليها» نباشد.
رواياتى كه امروز مىخواهيم بخوانيم، اين است
كه اميرالمؤمنين عليهالسلام مماشاتا، جدلاً به ابى بكر و امثال ابى بكر مىگفتند
كه آيا ما ذواليد هستيم يا نه؟ مىگفتند بله. مىفرمود اگرذواليد هستيم، مسلمانها
به قول شما مدعى هستند، شما مدعى هستيد، لذا شما بايد اقامه بينه كنيد، چرا از ما
بينه مىخواهيد؟ براى اينكه با كمال پر رويى به حضرت زهرا «سلاماللّه عليها»
مىگفتند بينه بياور كه اين ملك تو است، كه حضرت زهرا «سلاماللّه عليها» بينه
بردند، ولى پذيرفته نشد و آن ننگ براى تاريخ به وجود آمد. آن جسارتى كه به حضرت زهرا
كردند بعد اميرالمومنين عليهالسلام به همينها مىفرمود من ذواليد هستم يا نه؟ حضرت
زهرا ذواليد هست يا نه؟ چرا از او بينه مىخواهيد؟ و بينه را شما بايد بياوريد.
ولى على كل حال فدك را غصب كردند و زهرا «سلاماللّه عليها» را كتك زدند و شبهه
كردند وقضيه تمام شد و انصافا اين قضيه فدك ازنظر خود آقايان اهل تسنن نظير ابى
الحديد معتزلى، نظير مروج الذهب، كامل ابن اثير و حتى از نظر طبرى اينها يك نقطه
سياهى است. من نديدم كه يكى از آقايان اهل تسنن چه تاريخ نويسها و چه غير تاريخ
نويسها توانسته باشند جواب اين مسئله را بدهند كه آقا اگر مال مسلمانها بوده چه
جور پيامبر غصب كرده است و داده است به حضرت زهرا؟ اگر نحله بوده، بلا قتال و لا
ركاب گرفته شده، مال شخص پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلماكرم بوده است، هديه كرده
است به حضرت زهرا «سلاماللّه عليها» چندين سال هم اين هديه بوده است. هيچ كس
نمىتواند پس بگيرد، حتى خود پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چون هديه ذى رحم
است. اگر غصب بوده، با آيه تطهير چه جور، جور مىآيد؟ با سكوت پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم چه جور درست مىشود؟
و بالاخره اين گرفتن فدك هم تفسيق پيامبر
اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم است و هم تفسيق حضرت زهرا و اميرالمؤمنين «عليهما
سلام» است. اين تفسيق را چه جور درست كنيم؟ آنها كه نتوانستهاند درست كنند و شما
مىدانيد به قول آن آقاى نقيب؛ استاد اين ابى الحديد معتزلى رياست جلو آمد، ديگر
همه اينها درمقابل او پوچ است. مگر اينكه اين رياست مال معصوم باشد، يا كسى كه
تالى تلو معصوم است كه رياست نتواند او را گول بزند، بتواند دين خود را حفظ كند در
مقابل رياست. حالا اين دو تا روايت، يك روايت مال اصل مطلب است، يك روايت هم مال
قضيه فدك است.
جلد 18 وسائل، باب 25 از ابواب كيفية الحكم
صفحه 215، روايت2: «محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم، عن ابيه و على بن محمد
القاسانى
جميعا، عن القاسم بن يحيى، عن سليمان بن داود، عن حفص بن غياث، عن ابى عبداللّه
عليهالسلام».
روايت از نظر ما صحيح السند است و از نظر
ديگران موثقه است. مىگويند حفص بن قياس فتحى بوده است. نمىدانم درست است يا نه،
ولى على كل حال همه توثيق اينها را قبول دارند و روايت ازنظر سند اشكال ندارد.
«عن ابى عبداللّه عليهالسلام قال: قال له
رجلٌ: اذا رأيت شيئا فى يدى رجلٍ يجوز لى ان اُشهد انّه له؟ قال: نعم». سطر اول او
اين است كه روى قاعده يد مىتوانى شهادت بدهى خانه را مىبينى كه در آن خانه نشسته
است و ادعا مىكند مال من است، تو بروى ادعا كنى كه مال آقا است؟ آيا مىشود؟
فرمودند مىشود.
«قال الرجل اشهد انَّه فى يده و لا اشهد
انَّه له فلعلّه لغيره»، گفتم شهادت بدهم كه در دست او است و شهادت به ملكيت ندهم؟
اين با شعور بود، يا بى شعور مىخواست ياد امام عليهالسلام بدهد براى اينكه سؤال
كرد من مىتوانم روى قاعده يد شهادت بدهم يا نه؟ حضرت فرمودند بله مىتوانى. گفت
پس بنابراين بروم شهادت بدهم بگويد اين در دست او است، نگويم اين ملك او است.
حضرت فرمودند نه بلكه بگو ملك او است. «فقال
ابوعبداللّه عليهالسلام: افيحل الشراء منه؟» آيا مىتوانى از او بخرى يا نه؟ گفت
بله. فرمود چطور مىتوانى بخرى، اما نمىتوانى شهادت بدهى كه مال او است؟! «قال:
نعم فقال ابوعبداللّه عليهالسلام فلعلّه لغيره»؛ شايد مال غير باشد و اين غاصب
باشد چه جور مىخواهى بخرى؟ «فمِن اين جاز لك ان تشتريه و يصير ملكا لك؟» چه جور مىتوانى
از او بخرى و ملك تو بشود، در خانه تصرف كنى، در او نماز بخوانى؟ «ثم تقول بعد
الملك هولى و تحلف عليه»؛ و بعد ازآنكه خريدى، مىتوانى بفروشى، مىتوانى بگويى
ملك من است، مىتوانى قسم روى او بخورى، بگويى به خدا اينجا ملك من است؟
«و لا يجوز ان تنسبه الى من صار ملكه من قبله
اليك؟» و نمىشود بگويى قبلاً ملك او بوده، حالا هم ملك آن است، بايد بگويى ملك
خودم است. «ثم قال ابوعبداللّه عليهالسلام: لو لم يجز هذا لم يقم للمسلمين سوق».
فرمودند اگر قاعده يد حجت نباشد و احتمال اينكه مال غير باشد قاعده يد را از كار بيندارد،
يا استصحاب ملكيت قاعده يد را از كار بيندارد، لما كان للمسلمين سوقٌ؛ ديگر بازارى
براى مسلمانها نمىماند و هيچ چيز نمىشود خريد و فروش كرد و بالاخره قاعده يد است
كه بازار درست مىكند، يعنى خريد و شراء درست مىكند و الا اگر قاعده يد نباشد،
اختلال نظام لازم مىآيد.
اين روايت مربوط به بحث قبل ما است كه همين
مقدار كه كسى متصرف باشد هر ادعائى روى او باشد، آن ادعاها بدرد نمىخورد مگر
اينكه بينه بيايد و اين قاعده يد رااز بين ببرد.
روايت 3 از باب 25، كه مربوط به فدك است: على
بن ابراهيم فى تفسيره، عن ابيه، عن ابن
ابى عمير، عن عثمان بن عيسى و حماد بن عثمان، جميعا عن ابى عبداللّه عليهالسلام
فى حديث فدك». از نظر سند روايت اينجورى خيلى كم داريم كه چهار نفر از اصحاب اجماع
در روايت باشد، يعنى همه روات اصحاب اجماع باشند. على بن ابراهيم كه بالاتر از
اصحاب اجماع است از چهار نفر از اصحاب اجماع، آن هم مثل ابن ابى عمير و عثمان بن
عيسى و حماد بن عثمان روايت را نقل مىكند. لذا از نظر سند صحيحه كم نظير است اسم
او را مىگذارند عال العال.
«انَّ اميرالمؤمنين عليهالسلام قال لابى بكر: اتحكم فينا بخلاف
حكم اللّه فى المسلمين؟» آيا حكم بغير ما انزل اللّه مىكنى؟ آن حكمى كه درباره
مسلمانها كرده مىشود، آن حكم درباره ما جارى نيست؟ «قال: لا، قال: فان كان فى يد المسلمين
شىء يملكونه ادعيتُ انا فيه من تسئلُ البينة؟» اگراين فدك مال مسلمانها بود و من
مىآمدم مىگفتم مال من است تو از كى بينه مىخواستى؟ ابى بكر گفت از تو. فرمود
حالا قضيه بعكس است؛ اين مال من است و من متصرف هستم، مسلمانها، حكومت ادعا مىكند
كه مال من است. پس بايد بينه ازآنها بخواهى نه از من، خودت بايد بينه بياورى كه
فدك مال حضرت زهرا «سلام اللّه عليها» نيست و اما اينكه به حضرت زهرا مىگويى
بينه بياور، اين حكم بغيرما انزل اللّه است.
«قال: اياك كنت اسأل البينة على ما تدّعيه
على المسلمين». ابى بكر گفت از تو بينه مىخواهم كه به چه دليل مىگويى اين ملك من
است در حالى كه مسلمانها متصرف هستند.
«قال: فاذا كان فى يدى شىء فادعى فيه
المسلمون تسألنى البينة على ما فى يدى، و قد ملكته فى حياة رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم و بعده، و لم تسأل المؤمنين البينة على ما ادعوا علىَّ
كما سألتنى البينة على ما ادعيتُ عليهم». گفت ابى بكر اگر چنين است اين فدك را من
متصرف بودم، هم در زمان پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و همبعد زمان پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم، براى اينكه دو سه ماه بعد عمال فدك را بيرون كردند پس
بايد مسلمانها بينه بياورند كه اين مال ما است نه مال تو، در حالى كه تو به حضرت
زهرا«سلاماللّهعليها» مىگويى برو بينه بياور كه مال من است نه مال مسلمانها.
چنانچه اگر مال مسلمانها بود و در دست آنها بود و من ادعا مىكردم، از بينه
مىخواستيد كه اقرار كرديد، حالا هم بايد از آنها بخواهيدنه از من.
اينجور كه من معنا مىكنم معنايش اين است كه
چون تو ادعاى حكومت اسلامى مىكنى، از طرف آنها ادعا مىكنى. ظاهر روايت يك قدرى
زنندهتر است و آن اين است كه مسلمانها را واداشته بودند كه ادعا مىكردند اين ملك
ما است، نه ملك حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» اگراين باشد و على الاسلام السلام.
يعنى مسلمانهايى كه مىديدند زمان پيغمبراكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلمفدك دست حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» بوده حالا
آمدهاند، مىگويند اين غصب است. دستگاه خلافت مىگفت اين مال مسلمين است.
بعد هم ايراد اين بود كه بايد با جنگ باشد تا
مال مسلمين باشد و فدك كه با جنگ نبوده است، فىء بوده است و فىء مال شخص پيامبر
گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم است. چه حكومت اسلامى كه خودش ناظر بوده است
مىگفته است اين غنيمت است، لذا اينها بوده و وقتى سياست بيايد جلو، هر تاريكى را
روشن مىكند و هر روزى را شب مىكند. يك سياست درست شده بود عليه حضرت زهرا و اميرالمومنين
«عليهما السلام» همينها را به آنها مىگفتند، شما كه مىگوييد فدك مال مردم است،
مگر خيبر را با جنگ گرفتند؟ اگر با جنگ بگيرند، غنيمت او خمس دارد و بعد خمس هم
مال مسلمانها است و اما اگر بلا خيلٍ و لا ركابٍ باشد، اين فىء است و اين مختص
رسول گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم است.
لذا از اين جهت رسول گرامى
صلىاللهعليهوآلهوسلم خيبر را تقسيم كردند، نصف را دادند به يهوديها و نصفى را
هم گذاشتند براى خودشان والا همهاش مال رسول گرامى بود، الا اينكه ترحم كردند به
يهوديها و نصفى را بخشيدند به يهوديها، نصفى را هم دادند به حضرت زهرا
«سلاماللّهعليها» . حالا دردى كه انسان را مىكشد اينجا است كه بعد از پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم نرفتند سر يهوديها كه به يهوديها بگويند اينها مال
مسلمانها است، بدهيد، بلكه آمدند پيش حضرت زهرا«سلاماللّهعليها» و او را كتك
زدند و گفتند اين مال مسلمانها است بده. اگر مال مسلمانها است، همه فدك مال
مسلمانها است، يعنى آنها هم كه به يهوديها دادند آن هم مال مسلمانها است، چرا سر
يهودىها نرفتند اما آمدند پيش حضرت زهرا«سلاماللّهعليها» و از او بينه
مىخواسند كه بگويد ملك تو است و الاملك مسلمانها است؟ يك اشكال اينكه دستگاه
خلافت مىدانست اين فدك ملك مسلمانها نيست و اين فىء است، نه غنيمت. اشكال دوم
اين است كه اگر مال اسلام است، همهاش مال اسلام است هم از يهوديها و هم از حضرت زهرا«سلاماللّهعليها».
در حالى كه اينقدر پيغمبر اكرم دقت داشتند در بيت المال.
اشكال سوم اين است كه اگر غنيمت بود، چه جور
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلمكه اين قدر دقت در بيت المال داشتند، آن را
به حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» دادند؟ چهارم اينكه اين تفسيق پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم است كه بگوييد پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مسلمانها
را محروم كرده است، براى اينكه حضرت زهرا را به دنيايى برساند، به ملكى برساند.
اشكال پنجم اين است كه از همه اينها كه
بگذريم، با وجود آيه تطهير حالا كه حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» مىگويد مال من است،
چه مىتوان حضرت زهرا يا اميرالمؤمنين «عليهما السلام» را تفسيق كرد؟
اشكال ششم: اينكه حضرت زهرا «سلاماللّه
عليها» شخص اميرالمؤمنين عليهالسلام را بينه آورد و نپذيرفتند، فضه را بينه آورد،
اسماء بنت عميس را بينه آورد و در بعض تواريخ دارد: حسن و حسين هم آمدند، كه گفتند
حسن و حسين هم بچه هستند. لذا بينه هم آورد و پذيرفته نشد.
از همه اين شش تا كه بگذريم، هفتمى حرف
اميرالمؤمنين عليهالسلام است كه گفتم اين
مجادله است «و جادلهم بالتى هى احسن» است، كه حرف طرف را مىگيريم، هر جور او
مىگويد، با آن حرف، او را رد مىكنيم. اين كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام با
ابى بكر محاجة، مىكنند. حرف هفتم واقع شده است و حرف هفتم اين است كه حضرت
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند: حضرت زهرا «سلاماللّه عليها» متصرف است، وقتى
متصرف باشد نبايد بگوييد بينه بياور، بلكه بينه را تو بايد بياورى و چرا مىگويى
منكر بينه بياورد در حالى كه ذواليد است. اين هم قضيه هفتم.
حرف ديگر اينكه اين مال پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده است و چون مال پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلمبوده
و ابى بكر مىگفت من شنيدم كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمود: «نحن
معاشرُ الانبياء لا نورثُ ما تركنا فهو صدقة»، اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايند قبول
مىكنيم، اما الآن متصرف چه كسى است؟ حضرت زهرا «سلاماللّهعليها». در زمان پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم
متصرف حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» بود.
پس بنابراين تو بينه بياور كه مال حضرت
زهرا«سلاماللّهعليها» نيست. اينجا قضيه ارث نيست، بلكه قضيه متصرف است. اگر دست
حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» بود و بعد پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلممىخواست
ادعا كند كه من مىخواهم به ارث ببرم، حرف شما خوب بود، كه روايتى را جعل كنند،
بگويند: «نحن معاشر الانبياء لا نورث».
ولى حضرت زهرا «سلاماللّهعليها» در زمان
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم متصرف بود، و بعدش هم متصرف بود. حالا
اگرشما مىگوييد نحن معاشر النبياء لا نورث، بايد بينه بياوريد و بينهاى در كار
نيست. اما باز هم حضرت زهرا«سلاماللّهعليها» محاجة مىكرد؛ در آن خطبه خودشان
محاجة كردند و فرمودند تو از بابايت ارث مىبرى و من نبرم و اين حكم بغير ما انزل
اللّه است.
بنابراين اصل مطلب فقهى ما مسلم است كه اگركسى چيزى را متصرف باشد، نگاه به
قبل او نمىكنيم و تصرف فعلى مناط است، قاعده يد مناط است و اگر بخواهيم دست از
اين برداريم، بايد دليلى بيايد، بينهاى بيايد و اين قاعده يد را از بين ببرد.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.