اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث اين بود كه ازمرحوم شيخ بزرگوار به اين
طرف، براى مدرك قاعده لا ضرر تمسك كردهاند به قضيه سمره و روى اين قضيه از نظر
سند روايت و از نظر دلالت روايت خيلى پافشارى شده است و بعضىها دو سه روز در مباحثهاشان
و چندين صفحه دركتابشان راجع به اين قاعده لا ضرر صحبت كردهاند. در جلسه قبل گفتم
نمىدانم چرا، براى اينكه اولاً قاعده لا ضرر يك قاعده عقلى است و ما هيچ احتياج
به روايت سمره نداريم؛ چون در اسلام ضرر نيست، معنا ندارد كه اسلام بگويد وضوى
ضررى بگير، غسل ضررى بگير، حج ضررى برو. همين طور كه قرآن هم مىگويد «ليس على الاعمى
حرج و لا على الاعرج حرج».، اينها يك قاعدههاى عقلى است و نمىشود گفت
تعبد است.
و ثانيا عرض كردم كه بگوييم تعبد است، چه
داعى داريم كه اين قدر روى قضيه سمره پافشارى كنيم؟ ما روايات باندازه تواتر معنوى
در قاعده لا ضرر داريم و بنا شد امروز اين روايتها را بخوانيم.
سه چهار باب همه قضيه لا ضرر دارد و بعضىها
هم كليت دارد. حالا اين روايتها را بخوانيم. چون قوم تمسك كرده بودند به احياء
اموات، ما هم تمسك مىكنيم به احياء موات. قضاياى سمره باب 12 بود و اين روايتها
در باب 13 از احياءاموات است.
روايت 1: «محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم،
عن ابيه، عن محمد بن حفص، عن رجلٍ». روايت از نظر سند مرسله است. محمد بن حفص گرچه
توثيق شده و پسر عموى هم است. و مرحوم كشى مىگويند كه خودش از وكلاء است. حتما
مىدانيد در آن زمانى كه آن چهار نفر نائب بودند، حضرت يك نواب عامى كه وكلاء اسم
آنها بود در سرتاسر عالم تشيع داشتند، مثلاً قاسم بن علاء همدانى ـ كه همين همدان
بود ـ در زنجان وكالت داشت از طرف امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف. و اين
محمد بن حفص پسر همان عموى است كه بابايش آن وكالت تام را داشت كه خدمت امام زمان
مىرسيد و خودش هم ازوكلاء حضرت بود و مكاتبه داشت با حضرت. اگر كسى اين «مقار عن
رجلٍ» را درست كند، روايت مىشود مصححه و اگر درست نكرد، مىشود مرسله.
«عن ابى عبداللّه عليهالسلام قال: سألته عن
قومٍ كانت لهم عيونٌ فى ارضٍ قريبة بعضها من بعض»؛ يك چشمه هايى هست در يك سرزمين
كه نزديك به يكديگر است و هر چشمهاى مال يك طايفهاى است «فاراد رجلٌ ان يجعل
عينه اسفل من موضعها الذى كانت عليه»؛ حالا يك كسى مىخواهد چشمهاش را گود كند و
گودتر از چشمههاى ديگر كند، بطورى كه آن چشمه وقتى گود شد، آب چشمههاى ديگر را
مىگيرد. آيا جايز است يا نه؟ «و بعض العيون اذا فعل بها ذلك اضر بالبقية من
العيون و بعضها لا يضر من شدة الارض»؛ مثلاً بعضى از چشمهها نزديك است آب را
مىكشد اما بعضى نمىكشد، بعضى رخوه است، آب را مىكشد اما بعضىها نه. «قال:
فقال: ما كان فى مكان شديد فلا يضر و ما كان فى ارضٍ رخوة فانه يضر». اين يضر دو تا معنا دارد: يكى لا مانع فيه،
آنها كه ضرر بزند مانع دارد، آنها كه ضرر نزند مانع ندارد، يكى هم اينكه خبر باشد،
كه حضرت همان را بصورت خبردرآوردند كه گفتند اگر زمين رخوه باشد ضرر دارد، اگر
زمين رخوه نباشد ضرر ندارد. آن وقت حكم را گذاشتند براى عقل خودمان؛ صغرى را تبيين
كردند، كبرى را گذاشتند براى عقل خودمان. اين فلا يضر مىخواهد صغرى را تعيين كند،
اگر زمين شُل باشد آب را مىكشد؛ حالا كه آب را مىكشد فلا يجوز. چرا؟ براى اينكه
فلا ضرر و لا ضرار فى الاسلام. اين يك معنا. يك معناى ديگر اينكه ما كان فى ارض
شديد فلا يضر يعنى فلا مانع فيه. كه حكم باشد نه اخبار، اين هم براى اينكه اگر
زمين شديد باشد، مانعى ندارد و اگر زمين شديد نباشد مانع دارد. چرا؟ براى اينكه اگر
زمين شديد باشد آب را نمىكشد و اگر رخوه باشد آب را مىكشد.
على كل حالٍ اگر آن معناى اول باشد، كه حسابى
يك قاعده دست ما مىدهد. اگرهم معناى دوم باشد، يك علت غير مستنبطه دست ما مىدهد
و روى معنايى كه من مىكنم، علت مستنبطه مىشود. معناى دوم را بگوييم امام اخبار
نمىكند، بلكه حكم مىكند يعنى علت مستنبطه، كه اگر زمين شديد است، مانع ندارد كه
چشمه او را گود كنند و اگر رخوه است مانع داردكه چشمهاش را گود كنند. چرا؟ لانه
يضر. اسم او را مىگذاريم علت مستنبطه، يعنى خودمان استنباط علت مىكنيم از روايت.
اين روايت 1 از باب 13 بود.
روايت 1 از باب 14: «محمد بن يعقوب، عن محمد
بن يحيى، عن محمد بن الحسن (الحسين)».
اگر محمد ابن الحسن باشد، محمد بن الحسن صفار
است، كه خيلى جليل القدر است و همين كتاب محاسن كه در دسترس ما است، كه اين كتاب مخصوصا
در ولايت، در اسرار شيعه، خيلى كتاب خوبى است، يعنى رواياتى كه در محاسن است، هم
از نظر سند خوب است، هم از نظر بيان اسرار شيعه خيلى عالى است لذا روايت صحيح
السند است و خيلى بالا است. كه گفتم اگر محمد بن حسن باشد، صفار است، براى اينكه
آن از طبقه دهم است و محمد بن يحيى مىتواند ازاو روايت نقل كند و از مشايخ كلينى
هم است. اگر هم محمد بن الحسين باشد، هم رديف هم هستند؛ سفرجل است، كه ازمشايخ
كلينى است و ازاشعريين هم است و هيچ اشكال در سند نيست.
«قال: كتبت الى ابى محمد يعنى (امام
عسگرى عليهالسلام): «رجلٌ كانت له قناة فى
قرية»؛ يك قناتى دارد در يك دهى، «فاراد رجلٌ ان يحفر قناة اُخرى الى قرية له كم
يكون بينهما فى البعد»؛ بين دو تا قنات چقدر بايد فاصله باشد؟ ولو اينكه هر دو در
زمين خودشان است، آن يك ده دارد، قناتش در زمين خودش است، آن هم يك ده دارد قناتش
در زمين خودش است، اما فاصله بين دو تا قنات چه مقدار بايد باشد؟ مثل اينكه اين
آقا مىدانسته است كه در شرع مقدس اسلام يك فاصلهاى بايد بين دو تا قنات باشد.
سؤال مىكند كه چقدر بايد فاصله باشد؟ «حتى لا تضر احدهما بالاخرى فى الارض اذا
كان صُلبة او رخوة». آيا زمين صُلبه با زمين رخوه تفاوت مىكند؟ يا تفاوت نمىكند
و بالاخره مىدانم كه نبايد ضرر بزنم، چقدر بايد فاصله باشد؟
امام عسگرى عليهالسلام جواب نامهاش را
دادند: «فوقع عليهالسلام: على حسب ان لا تضر احداهما بالاخرى ان شاءاللّه». يك قاعده كلى به تو ىگويم: فاصله بايد
اندازهاى باشد كه اين قنات به آن قنات ضرر نزند. در روايات ما مختلف آمده، گاهى
تا پنجاه متر، پانصد متر، هزار متر، بعضى از اوقات هم زمين سفت است هيچى. كه اين
علت مستنبطه هم نيست، بلكه علت مصرحه در روايت است. آن وقت اينجور مىشود كه لا
يجوز حفر القنات اذا ضرّ بصاحبه. والا اينكه فاصله باندازهاى باشدكه ضررى در كار
نباشد، يك قاعده كلى در اين روايت است. برمى گردد به همان لا ضرر و لا ضرار فى
الاسلام.
روايت 1 باب 15: «محمد بن يعقوب، عن محمد بن
يحيى، عن محمد بن الحسين». كه اين همان محمد بن الحسين سفرجل است، باز هم اين
روايت را از امام حسن عسگرى عليهالسلام نقل مىكند. على كل حالٍ روايت صحيح السند
است و از نظر سند اشكالى ندارد.
«قال: كتبتُ الى ابى محمد عليهالسلام (يعنى
امام حسن عسگرى عليهالسلام) رجلٌ كانت له رحى على نهر قرية»؛ يك آسياب دارد روى
يك نهرى، حالا صاحب نهر مىخواهد آب را برگرداند، آيا مىشود يا نه؟ «و القرية
لرجلٍ»؛ اين ده مال يك مردى است. معلوم مىشود آن وقتها هم ارباب و حانى بوده،
يعنى يك ده مال يك نفر بوده است. «فاراد صاحب القرية ان يسوق الى قريتة الماء فى غير
هذا النهر»؛ مىخواهد آب را برگرداند، مىخواهد آب را بگذارد در نهر ديگر. «و يعطل
هذه الرحى أله ذلك ام لا؟ فوقع عليهالسلام: يتقى اللّه و يعمل فى ذلك بالمعروف و
لا يضر اخاه المؤمن». فرمود بترسد از خدا و بايد كارش معروف باشد،
يعنى عرف پسند باشد و اين نبايد ضرر بزند به برادرش. اينجا هم حكم وضعى دارد و هم
حكم تكليفى را، اول فرمود بايد بترسد، بعد هم فرمود بايد عمل به معروف بكند، و عرف
نمىگويد اين كار را بكن، عرف مىگويد بايد اين نهر باشد، بايد اين آسياب باشد.
بعد هم خودش يك حكم وضعى دارد، مىفرمايند لا يضر اخاه.
اين روايت هم اولاً: عرض من را درست مىكند و
آن اينكه قاعده لا ضرر يك قاعده معروف است، يك قاعده عرفى است، اينطور نيست كه يك
تعبد در كار باشد. بعد هم يك قاعده كلى درست مىكند باينكه آن سؤال كرده بود از آسياب،
ايشان جواب مىدهد لا يضر مؤمن على مؤمن، لا يضر احدٌ على احدٍ. اين روايت اگر از
روايت دومى از نظر كليت بهتر نباشد، قطعا كمتر نيست. ممكن است در روايت دوم اشكال
بشود كه اين راجع به قنات است، اما اين اشكال را اينجا نمىشود كرد، چون امام
عليهالسلاميك قاعده كلى دست دادند باينكه لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام، بلكه لا
ضررو لا ضرار فى الناس. اين هم روايت باب 15.
روايات باب 16: روايت 1: «محمد بن يعقوب، عن
محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عبداللّه بلال، عن عقبة بن خالد، عن
ابىعبداللّه عليهالسلام».
مرحوم نجاشى محمد بن عبد اللّه بن هلال و
عقبة بن خالد را توثيق نكرده است، نه اينكه تضعيف بكند، بلكه اصلاً اسم آنها
نيامده است، لذا در كتب اربعه نيست، از اين جهت گفتهاند ضيف است. الا اينكه كامل
الزيارة هر دو را توثيق كرده است؛ پس هم محمد بن عبداللّه را توثيق كرده و هم
عقبة بن خالد. لذا روايت صحيح السند است و اشكالى در روايت از نظر سند نداريم.
مخصوصا اينكه مرحوم كلينى از بلال و عقبه زياد روايت نقل مىكنند.
«عن ابى عبداللّه عليهالسلام فى رجل اتى جبلاً فشقّ فيه قناة
فذهبت الآخر بماء قناة الاول»، يعنى قنات دومى آب قنات اولى را برد. «قال: فقال:
يتقاسمان». گفتند كه بايد در يكى از قناتها را يك شب و در يكى را يك شب
بگيرند، بعد ببيند فرق مىكند يا نه، اگر فرق نكرد، هيچى و اگر يك كدام از قناتها
آب ديگرى را برد، آن قنات بايد تعمير بشود، يعنى بايد جورى بشود كه آب ديگرى را
نكشد.
يك اشكال هست، كه نمىدانيم چه جورى او را
رفع كنيم. سوال كرد يك قنات هست يك قنات ديگر آمده و آن آب قنات ديگر را مىبرد.
قاعده اين است كه نگويند يتقاسمان؛ نگويند يك شب درِ اين قنات را ببندند، يك شب در
آن قنات را، بلكه بايد بگويند در قنات دوم را بايد ببندند. براى اينكه سابقا همين
جور بود، مىگفت كسى مىآيد قنات مىكَند، چقدر بايد فاصله باشد؟ مىگفت
باندازهاى كه ضرر نزند. حالا اين روايت فرض كرده كه قنات دومى هم حق دارد، حالا
كه حق دارد، نمىداند آن آب اين را مىكشد يا اين آب آن را مىكشد.
سؤال اين نبود، سؤال اين بود كه دومى آب اولى
را مىكشد. آن وقت گفتند امتحان كنيد، هر كدام آب را مىكشد بايد تعمير شود يا
تعطيل شود. اين سؤال و جواب به هم نمىخورد، اما از مضمون اين فهميده. مىشود كه
كسى نمىتواند ضرر بزند به كسى و آب قنات كسى را ببرد. اين استفاده مىشود.
روايت 2: «و رواه الصدوق باسناده عن عقبة بن
خالد نحبه و زاد و قضا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بذلك». يعنى امام
صادق عليهالسلام يك قضاوتى را از پيغمبر اكرم نقل كردند «و قضى رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم بذلك»، يعنى همين حكمى كه من كردم، رسول گرامى هم كردند.
«وقال: ان كانت الاولى اخذت ماء الاخيره لم يكن لصاحب الاخيرة على الاول سبيلٌ». گفتهاند اگر قنات اولى آب قنات دومى را
بكشد طورى نيست، اما قنات دومى نبايد آب اولى را بكشد.
و ظاهرا اين درست است كه اگر كسى آمد قناتى
حفركرد پهلوى آن قنات اولى و آن اولى آب قنات دومى را كشيد، راهى براى اين دومى
نيست، كه چرا قنات تو آب قنات من را مىكشد. و اين شبهه جلو مىآيد كه چه جورى اصل
روايت را درست كنيم تا اينكه بگوييم هر دو حق دارند، يا هيچ كدام، براى اينكه سؤال
اين است: قناتى كه كسى كنده است و اين آب او را مىكشد. جوابش اين است كه دومى
بايد موقوف شود، اما اين حرفها با سؤال آن راوى جور نمىآيد. ولى يك قاعده كلى به
ما مىدهد و اينكه ما ضرر در اسلام نداريم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- همان كتاب، ج
17، ص 342، باب 13 از ابواب اجياء الموات، ح 1.
- همان كتاب، ج
17، ص 342، باب 14 از ابواب احياء موات، ح 1.
- همان كتاب، ص
343، باب 15 از ابواب احياء موات، ح 1.
- همان كتاب، ص
344، باب 16 از ابواب احياء موات، ح 1.