اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
عرض كردم كه مرحوم آخوند در كفايه براى تقليد
ميّت دو تا استصحاب جارى مىكند: يكى استصحاب تقليد ميّت ابتداءً و استمرارا، يعنى
مطلقا تقليد ميّت جايزاست. يكى هم استصحاب براى تقليد ميّت در استمرار، يعنى بقاء
بر تقليد ميّت جايز است ـ همانكه فعلاً مشهور درميان قوم است ـ و هر دو استصحاب را
نمىپذيرند. چنانچه ادلهاى كه براى تقليد ميّت است، نمىپذيرند و ايشان از كسانى
است كه مىگويند مطلقا تقليد ميّت جايز نيست.
استصحاب اول را مىفرمايند اينجور شده: جواز
بقاء راى، يعنى راى اين آقا بود در زمان حياتش و جايز بود كه من به راى اين عمل
بكنم حالا مرده است نمىدانم جايز است عمل كردن به راى اين يا نه، استصحاب مىكنم
مىگويم راى كان الآن يكون كذلك يا حجيت او كان الآن يكون كذلك يا جواز مراجعه به
اين كان يكون كذلك. آن خيلى اهميّت ندارد كه استصحاب حكمى كنيد
يا استصحاب موضوعى كنيد.
و ديروز عرض كردم كه مرحوم آخوند پايه را
خراب مىكنند و مىگويند قضيه مشكوكه نداريم، براى اينكه عرف اينجورى است كه وقتى
كسى مُرد راى او را هم مرده مىداند؛ مات زيدٌ و فات رايه. وقتى اينجور باشد ديگر
قضيه مشكوكه نداريم. قضيه متيقنه ما اين است كه راى او حجت است، قضيه مشكوكه او
اين است كه راى او حجت است يا نه؟ اين راى ندارد كه حجت باشد يا حجت نباشد.
ما ديروز اين را نپذيرفتيم و گفتيم عرفا راى
متوقف بر جسم نيست، كه ما مىگفتيمپيش عقل متوقف بر روح هم نيست، راى و آراء و
اعتقادات همه وعاء نفس الامرى دارد و عرفا هم اينچنين است و مثال مىزدم كه اگر
خانه را قيمت كرد و مُرد، الآن آن چيزى كه قيمت شده با همان نقل و انتقال صورت
مىگرد و ما نمىتوانيم بگوييم مات ففات و اين هم بودش و هم استصحاب او عرفيت دارد
و عرفيت او، اينكه بناى مردم هم بر بقاء راى است، هم بر حجيت او و هم بر جواز
ارجاع به او؛ حتى درمرافعات حسابى مراجعه مىكنند، در مرافعات مىگويند معمارى كه
ديروز مُرده، اين هم معمارى او است، قاضى كه ديروز مرده، حكم كرده است، دكتر كه
مُرد اين نسخه او است و هم مىبيند هست و هم با او محاجه مىشود. اين يك حرف است.
حرف ديگر اينكه ما به مرحوم آخوند مىگوييم
حالا راى او را نشود استصحاب كرد، اما رساله او را چرا نشود استصحاب كرد؟ چه اشكال
دارد كسى كه رساله دارد و حالا مرده است، بگوييم مراجعه به اين رساله جايز بوده، الآن
يكون كذلك؟ اين چرا نشود؟ اگر ما شك در راى داشته باشيم، آيا مىشود بگوييم اين
رساله هيچ است؟ كفايه مرحوم آخوند متوقف بر وجود مرحوم آخوند است، در حالى كه حجت
است؟ بنابراين اينجور مىشود كه مىگوييم اين كفايه حجيت داشته، الان يكون كذلك.
يا در اصل، استصحاب حكمى بكنيد جواز تقليد مراد كان الآن يكون كذلك. به ايشان عرض
مىكنم كه اگر اعتقادات و آراء متوقف بر جسم باشد، قدماء جسم آنها نيست، آن وقت
شما نمىتوانيد بگوييد آراء قدماء حجت است بر اينكه قيام متصل به ركوع واجب است.
در صورتيكه اينجور نيست.
لذا هم استصحاب فتاواى و راى مىتوانم بكنم،
هم استصحاب رساله و هم اينكه من مقلد بودم الآن يكون كذلك. در استمرارى او كه خيلى
عالى هم در مىآيد كه بگوييم: براى من جايز بود كه مقلد اين آقا باشم الآن يكون
كذلك. على الظاهر اين استصاب بلا اشكال است. بله استصحاب به ما مىگويد تقليد ابتدائى
هم جايز است، ولى جلوى اين استصحاب را اجماع مىگيرد؛ اجماع يقينى بتّى مىگويد
ابتدائى او نه، مىشود استمرارى. راجع به بقاء بر تقليد ميّت هم استمرارى است.
استصحاب را اينجور جارى كردهاند، گفتهاند آنچه را كه من تقليد كرده بودم صحيح
بوده است، الآن نمىدانم صحيح است يا نه، كان الآن يكون كذلك. يااينكه من از اين
آقا كه تقليد مىكردمدرست بوده است، حالا الآن نمىدانم درست است يا نه، كان الآن
يكون كذلك. استصحاب را اينجور جارى كردهام. استصحاب جواز تقليد، مثلاً از حضرت
امام، از مرحوم آقاى خوئى. مرحوم آخوند اين را هم ايراد مىكنند مىفرمايند اينكه
مىخواهى از او تقليد بكنى، اين مرده است. همه اشكالهاى مرحوم آخوند در همين شخص است
كه مرده است، ديگر نمىتوانى نسبت بدهى به آن آقا، وقتى نشد، ايشان مىگويند اصلاً
قضيه متيقنه نيست، براى اينكه قضيه متيقنه شما غير از قضيه مشكوكه شما است و قضيه
مشكوكه شما غير از قضيه متيقنه شما است.
روى حرفهايى كه قبلاً زديم معلوم است كه اين
حرفها باطل مىشود، براى اينكه اين آقا ديروز از حسن تقليد مىكرد، امروز نمىداند
تقليد كردن از حسن اسمى و وصفى آيا جايز است يا نه، مىگويد كان الآن يكون كذلك.
مرده بودن و زنده بودن نمىتواند اين اضافه را از من بگيرد، بله اگر بتواند اضافه
را بگيرد، كه بگويد اين رساله كه من عمل مىكردم از زيد بوده الآن از زيد نيست،
معلوم است نمىشود كارى كرد. اما رساله مرحوم شيخ يا مرحوم آخوند يا مرحوم آقاى
حكيم آن وقت كه زنده بود همين نسبت را مىدادند، حالا هم همين نسبت را مىدهند و
اينكه عرفا مجاز نيست و وقتى عرفا مجاز نباشد، مىگوييم به اين رساله جايز بود
تقليد كردن يا من مقلد بودم الآن يكون كذلك. اينكه تقليد درست مىكنم، مقلد درست
مىكنم، رساله درست مىكنم، اينها همه را با استصحاب درست مىكنم. حالا كه مقلد
مرده است، عرف مىگويد مقلد بودى و نمىتواند بگويد مقلِّد نبودى، مقلَّد بود،
رساله بود، او را با استصحاب بياور جلو، بگو الآن مقلِّدم، الآن مقلَّد است، الآن
رساله هست، استصحاب بودن را مىآورد و مىگويد الآن هستم.
حالا مرحوم آخوندمى گويند مقلِد بودى، اما
الآن نمىتوانى بگويى مقلِد هستم. به مرحوم آخوند مىگويم آيا عرفا نمىشود، يا
دليلاً نمىشود؟ اگر بگويى دليلاً نمىشود، مىگويم دليل خود استصحاب است كه
مىگويد مىشود و آن ابقاء ما كان است، يعنى يك چيزى كه يقينى بود، استصحاب
مىگويد همان يقينى هست؛ انت ذو يقين. استصحاب مىكنم هم مقلَد بودن آن آقا را، هم
مقلدين او را و هم وجود رساله كه حجت بود الآن يكون كذلك. ظاهرا هيچ كدام از اين
استصحابها را دراو حرف نداريم و اينكه تقليد عمل است، سابقا بحث كرديم. اگر گفتيم
عمل است، آنها كه عمل كرده است، مىگوييم كان الآن يكون كذلك، حجت بود الآن يكون
كذلك. اگر تقليد را اخذ رساله يا عمل كردن به بعض مسائل دانستيد و گفتيد كفايت
مىكند، باز همين را مىگويم، كه اين رساله يا ما بقى رساله ـ مسائلى كه عمل
نكردهام در زمان زنده بودن ـ حجت بود بر من، الآن يكون كذلك. اگر هم حرف ما را
بزنيد، كه ما گفتيم تقليد يعنى التزام ولو اخذ رساله نكرده باشد، يعنى ملتزم بشود
متابعت از اين مجتهد را، اين متابعت كان الآن يكون كذلك. بنابراين كسانى كه از
آقاى خوئى مثلاً تقليد مىكردهاند، مىتوانند از اول تا آخر تقليد كنند ولو اينكه
عمل نكرده باشند ولو اينكه رساله نداشته باشند. اينهايى كه مقلد امام بودهاند،
الان هم مىتوانند باشند. شما ولو على نحو قضيه مهمله درست بكنيد، مسئله صاف
مىشود.
ديگر در باب اجتهاد و تقليد مسئله نداريم.
فروعاتى هست، كه اين فروعات را مرحوم صاحب عروه درعروه نقل كردهاند و مسئله فقهى
مىشود، مربوط به بحث ما نيست.
الحمدللّه اين جلد دوم كفايه تمام شد. يك
قواعدى باقى مانده است كه مرحوم شيخ انصارى مفصل و مرحوم آخوند با اشاره اين قواعد
را ذكر كردهاند و اين قواعد زياد است، اما آن قواعدى كه در رسائل آمده است، يكى
قاعده لا ضرر است، يكى قاعده يد است، قاعده اصالة الصحه است، قاعده تجاوز و فراغ
است، يكى هم قانون قرعه است، كه اينها در رسائل آمده است و مرحوم آخوند هم در
كفايه اشاره به آنها مىكنند.
لذا بحث فردا راجع به قاعده لا ضرر است كه يك
قاعده سيال در فقه است و قاعده خوبى است. اين قاعده لا ضرر فصولى دارد. فصل اول او
راجع به مدرك اين قاعده است. روايات او را صاحب وسائل در احياء موات ـ آنجا بابى دارند
به نام باب لا ضرر ـ نقل كرده اند. ان شاءاللّه فردا.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- «منها: استصحاب جواز تقليده فى حال
حياته. و لا يذهب عليك انه لا مجال له، لعدم بقاء موضوعه عرفا، لعدم بقاء الرأى
معه ...». محمد كاظم خراسانى، همان كتاب، ص 545.
- «و اما
الاستمرارى، فربّما بانه قضية استصحاب الاحكام التى قلده فيها... ولكنّه لا يخفى
انه لا يقين بالحكم شرعا سابقا ...». همان كتاب، ص 546.