اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مسئله آخر در باب اجتهاد و تقليد اين است كه
آيا تقليد ميّت جائز است يا نه؟
در مسئله سه تا قول هست: يك قول اينكه تقليد
ميّت مطلقا جايز است. كسى كه الان به بلوغ رسيده است و مىخواهد از حضرت امام
تقليد كند، مىگويند جايز است. اين هميشه قائل داشته است، از قدماء و متأخرين و
متاخر متاخرين قول داشته اما نادر. قول دوم، عدم جواز است مطلقا؛ در وقتى كه مرجع
مُرد، مثل اين است كه نبوده است. اين هم هميشه قول داشته است، هم در قدماء و هم در
متاخرين و هم درمتاخر متاخرين و اين هم نادر است.
قول سوم تفصيل است و آن اينكه بقاء بر تقليد
ميّت جايز است، اما تقليد ابتدائى از ميّت جايز نيست. اين هم در قدماء و متاخرين و
متاخرمتاخرين بوده و مشهور هم هست و هميشه مشهور بوده كه بقاء بر تقليد ميّت جايز
است. البته بعضىها هم مىگويند جايز نيست. آن هم در قدماء، در متاخرين و متاخر متاخرين
بوده است. و حتى مرحوم آقاى بروجردى در وقتى كه رساله مىنوشتند، نوشتند كه بقاء
تقليد بر ميّت جايز نيست. ولى مشهور هميشه چنين بوده كه بقاء بر تقليد ميّت جايز
است. و اينكه بقاء بر تقليد جايز است در همه مسائل، يا در مسائلى كه عمل كرده است.
اينها مربوط به بحث ما نيست بلكه مربوط به بحث تقليد است، كه آيا التزام است كه ما
گفتيم، آيا گرفتن رساله است كه بعضى گفتهاند يا عمل كردن است كه بعضى گفتهاند.
اين مسئله بحث ما نيست، بحث مااين است كه بقاء بر تقليد ميّت جايز است. اين قول
سوم، قول مشهورى است كه بقاء بر تقليد ميّت جايز است.
در اصل مسئله اينكه تقليد از ميّت جايز است،
پنج دليل آورده شده ـ على سبيل مهمله ـ كه اين پنج دليل را نقل كنيم تا بعد ببنيم
چه بايد گفت.
دليل اول اين است كه گفتهاند اطلاقاتى كه از
روايات به ما مىگويد تقليد كن، فرق نمىگذارد بين تقليد ميّت يا تقليد حى.
«فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون». شيخ انصارى الآن اهل ذكراست، مراجع تقليد هم
اهل ذكر هستند. «فاسئلوا اهل الذكر» مىگويد از اين يا از آن، چه فرقى مىكند؟
«فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر
مولاه، فللعوام ان يقلدوه». فقيه عادل، يا بالاتر فقيه باورع، چه شيخ
انصارى باشد يا مراجع فعلى. گفتهاند اطلاق روايات و اطلاق آيات ـ كه آيه مرادش چه
بوده نمىدانم ـ اطلاق ادله جواز تقليد مىگويد فرقى بين ميّت و حى نيست.
ظاهرا دليل اطلاق ندارد، براى اينكه اين
رواياتى كه خوانديم، هر دليلى كه باشد، آيه باشد يا روايت باشد، «فاسئلوا اهل
الذكر» باشد، يا «من كان من الفقهاء» باشد، درمقام بيان اين است كه عامى بايد از
مجتهد عادل تقليد كند، اما كدام مجتهد؟ ديگر در مقام او نيست؛ آنكه در مقام بيان
است اينكه بايد تقليد كرد. اصل قضيه را قبول داريم، اما اينكه «فاسئلوا اهل الذكر»
اطلاق داشته باشد را قبول نداريم و اينكه شما مىگوييد مولى در مقام بيان است.
مىگوييم در مقام بيان نيست، بلكه در مقام بيان تشريع اصل حكم است و تشريع اصل حكم
براى ما قضيه مهمله درست مىكند نه قضيه ساريه و قدر متيقنگيرى بايد كنيم، نه اطلاقگيرى.
اين دليل اول.
دليل دومشان اين است كه گفتهاند سيره بوده
است ـ از زمان امام صادق عليهالسلام تا الآن ـ كه تقليد از مجتهد جامع الشرائط
مىكردهاند، اعم از ميّت يا حى، ردعى ازآن سيره نشده است، پس حجت است. نظير خبر
واحد كه درمرئى و منظر ائمه طاهرين عليهمالسلام عمل به خبرواحد مىكردهاند، ردعى
نشده است، پس خبر واحد حجت است.
اشكال اين دليل هم اين است كه سيرهاى كه
آقايان مىگويند، هست، اما راجع به روايت است نه راجع به فتوا يعنى معمولاً روات،
يعنى اين وسائل كه دست ما است، معمولاً ما همهاش را از مردهها گرفتهايم.
مىگوييم: باسناده عن الصفار عن احمد بن عيسى رفعه عن زراره عن ابى عبداللّه
عليهالسلام. همه اينها مردهاند، اما ما اخذ روايت مىكنيم از همه اينها اين اخذ
روايت است، امااينكه بخواهيم اخذ فتوا بكنيم، روى او ادعاى سيره نمىشود كرد، براى
اينكه در زمان خود امام صادق عليهالسلام مجتهد بوده، اما اخذ قول غير به عنوان
حجت بنحو سيره از ميّت نمىشود و خيال مىكنم اين دليل دوم روايت را اشتباه گرفته
است با فتوى و ادعاى سيره كرده است. سيره در اخذ روايت داريم، براى اينكه همه روايتهاى
ما گرفته شده از ميّتها است، اما گرفته شدن فتوا ازميّت بنحو سيره را نداريم و
اينكه در مرئى و منظر ائمه طاهرين عليهمالسلام اخذ قول غير مىكردهاند، خود اين
اصلاً يك نحوه استيحاش دارد، مسلم در زمان ائمه طاهرين عليهمالسلام اخذ قول غير
بنحو فتوا نداريم.
دليل سومشان دليل انسداد است. مىدانيد دليل
اسنداد يك دليلى است كه مىگويند اگرما لا حجت باشيم، ديگر هر چه مظنه آور باشد
براى ما حجت است اين معناى دليل انسداد است كه اين راگاهى اسم او را دليل انسداد
كبير مىگذاريد يا گاهى انسداد صغير. انسداد كبيرش كه در رسائل و كفايه آمده اينجور
است: پنج تا مقدمه درست مىكنيد، مىگوييد همه ما مكلفيم حتما، باب علم و علمى بر
ما مسند است مسلم، احتياط ممكن نيست قطعا يا لا اقل، احتياط محبوب نيست قطعا، پس
مطلق مظنه براى من حجت است. اين را مىگويند انسداد كبير. آن وقت همين انسداد كبير
را در يك چارچوب و در يك موضع خاصى جارى مىكنند، من جمله اينجا اينطور مىگويند
كه ما مكلفيم قطعا، بخواهيم تكليفمان را از راه علم و علمى بدست بياوريم، ممكن
نيست قطعا، احتياط ممكن نيست قطعا، يا احتياط حرج است قطعا، پس قول مجتهد حى باشد
يا ميّت براى ما حجت است. به اين مىگويندانسداد صغير. دليل انسداد به ما مىگويد
كه فتواى ميّت براى ما حجت است.
معلوم است كه دليل خيلى نارسا است، براى
اينكه مىگويد ملكفيم قطعا، باب علم و علمى بر ما مسند است. نه ما مىتوانيم از
راه فتوا ادله را بدست بياوريم. اين هم كه گفتهاند احتياط ممكن نيست، آن هم نه،
رساله مرحوم آية اللّه بروجردى سر تا پا احتياط بود ومردم هم 14 سال عمل كردند و
عسرى هم نبود.
اينها هيچ كدام دليل نشد، دليل سوم بدتر از
دليل دوم و دليل دوم بدتر از دليل اول بود. مىماند دو تا دليل، كه هر چه اين سه
تا دليل قوى نيستند، آن دو تا دليل قوى است. دليل چهارم اين است كه گفتهاند همان
دليلى كه به ما مىگويد تقليد كن، همان مىگويد فرقى بين ميّت و حى نيست. آن دليل،
عقل ضرورى ما است، عقل ضرورى ما به ما مىگويد جاهل بايد مراجعه كند به عالم. همان
عقل را يك قدرى گسترش مىدهيم، مىگويد فرقى نيست بين اينكه اين عالم مرده باشد يا
زنده باشد. دليل اين عقل ضرورى اينكه ما الآن كه اينجا نشستهايم و داريم حرف
مىزنيم، همه ما داريم فتاواى فقهاء را مىگوييم، مىگوييم شيخ انصارى اينجور
فرموده است، درست است يا نه؟ اگر فتاواى او حجت نبود كه نمىتوانستيم بگوييم درست
است يا نه. الآن فقه ما مىچرخد روى جواهر، يعنى مىگردد روى فتاواى ميّت. اگر حجت
نباشد، چه جور مىشود روى او بچرخد؟ شايد سيرهاى هم كه آن آقا فرموده است، مرادش همين
باشد، يعنى يك سيره خاص يعنى سيره فقهاء، سيره روحانيت، بلكه سيره دانشگاهها اين
است كه كه علمشان مىگردد روى اقوال ميّتها، همچنين هر لمى كه متوقف است بر علوم
گذشتهها. ظاهرا نمىشود كارى كرد، يعنى همان دليلى كه مىگويد جاهل مراجعه به
عالم كند، همان دليل مىگويد فرقى نيست كه به رساله مرجع ميّت يا به رساله مرجع
فعلى مراجعه كند. هيچ عاقل فرقى بين قول حى و قول ميّت نمىگذارد. اين هم دليل
چهارم.
دليل پنجم استصحاب است كه بعد دربارهاش صحبت
مىكنم. حالا آنكه الآن به شما عرض مىكنم، اينكه اين دليل چهارم راهمه قبول دارند
و ياد ندارم كه كسى او را رد كند. فقط اينها اين را مىگويند كه اجماع داريم بر
اينكه تقليد ميّت جايز نيست و مرحوم صاحب جواهر مىفرمايند مسلم است پيش اصحاب. مرحوم
شيخ انصارى در اجتهاد و تقليد از بعض اساطين ـ كه صاحب جواهر باشد ـ نقل مىكند،
بعد مىفرمايد بله يك امر ضرورى است در فقه ما و از كسانى كه مىگويد تقليد ميّت
جايز است سنىها هستند، كه مىگويند مطلقا تقليد ميّت جايز است. اخبارىها هم
مىگويند تقليد ميّت جايز است. مرحوم شيخ انصارى مىفرمايند اينها كه مىگويند
تقليد ميّت جايز است، مرادشان اخذ روايت است نه اخذ فتوا، يعنى حتى مىخواهند قول
اخبارىها را هم توجيه كنند و بگويند مخالف فقط عامه است.
مسلم اجماع از قدماء، متاخرين و از متأخر
متأخرين هست در مقابل آن ضرورت، آن ضرورت تعبدى است و آن ضرورت عقلى است. عقل ما
مىگويد فرقى بين ميّت و حى نيست، فقه ما يعنى اجماع يعنى متسالم عند القوم
مىگويد فرق هست و تقليد ميّت جايز نيست. آن وقت اين اصطكاك دو تا قول از او چيزى
زاييده شده و در ميان اصحاب مشهور شده و آن اين است كه مىگويند اجماع قدرميقن
دارد قدر متيقن او تقليد ابتدائى است يعنى اجماع را نمىتوانند رد كنند، لذا
مىگويند قدر متيقن او تقليد ابتدائى است و اما بقاء بر تقليد ميّت جايز است. اين
قول مشهور شده و دليلش هم همين است و ما بقى همه يك بحثهاى علمى طلبگى است. آنكه
بحث علمى طلبگى نيست. همين است كه آن مىگويد تقليد ميّت جايز است به ضرورة من
العقل، اما اجماع داريم كه تقليد ميّت جايز نيست. آن سومى مىگويد تقليد ميّت جايز
است به ضرورت و اجماع داريم كه جايزنيست و اجماع قدرمتيقن دارد و قدر متيقن او
تقليد ابتدائى است؛ كسى كه حالا بخواهد از صاحب جواهر تقليد كند، نمىشود و اما
كسى كه باقى بوده بر تقليد از مرحوم امام، بقاء بر تقليد جايز است.
وصلى
اللّه على محمد و آل محمد.
- محمد بن حسن
حر عاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة، 20 جلد اسلاميه، تهران، چاپ ششم،
1403 هـ. ق ج 18، ص 95، باب 10 از ابواب صفات قاضى، ح 2.