اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در باب اجتهاد، علاوه بر شروطى كه شده است،
دو تا شرط ديگر هم بايد بگوييم، كه معمولاً بزرگان نگفتهاند. يكى از آن شروط تعبد
است و اين تعبد در فقه يك چيز مسلم است، كه هر چه باشد، گمراهى اوكمتر است تعبد او
در فقه بيشتر باشد، گمراهى او كمتر است. هر چه متابعت از قرآن و روايات بيشتر و هر
چه تعبد او كمتر باشد، گمراهى او بيشتر مىشود و كم كم مىرسد به آنجا كه ابوحنيفه
مىشود و اگراينقدر لاابالى باشد، مىرسد به آنجا كه در زمان ما اختلاط بين زن و
مرد را جايز مىداند و نحوه ارث در اسلام را ظلم به زن مىداند و مىرسد به آنجا
كه قرآن را ناقص مىداند و دين بهايى گرى و سنى گرى را درست مىداند. وقتى ريشه
يابى كنيم، مىبينيم اين تعبد در فقه راكه فوق العاده لازم است، اين را از دست
دادهاند و عقل ناقص را آوردهاند در فقه. لذا در مقابل ضرورت فقه، در مقابل اجماع
مسلم فقه، در مقابل روايات كه ظهور دارد در فقه، يك تاويل و تأولهايى مىكنند و
تاويل مىرسد به آنجا كه بالاخره، زن بشود مثل مرد در همه چيز.
پس بايد درمقابل فرمايش امام صادق
عليهالسلام، صد در صد تسليم باشيم. اين «الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه
بعضهم على بعض و بما انفقوا»، چيزى نيست كه كسى بگويد ظهورندارد؛ يك طلبه
مىفهمد اين يعنى چه. اما همين را بدهند دست كسى كه متعبد در فقه نيست، عقل خودش
را مىخواهد تحميل كند، همان كه امام صادق عليهالسلام مىفرمايند: «من فسّر
القرآن برايه فليتبوه مقعده من النار» آن را تأويل مىكند. من ديدهام كسى را كه متعبد
نيست در دين، لذا ديات را تاويل مىكند و نمىگويد من آيه و روايت را قبول ندارم،
بلكه تاويل مىكند، يعنى عقلش را دخالت مىدهد در روايات اهل بيت عليهمالسلام و
ظاهر كلام اهل بيت عليهمالسلام را تاويل
مىكند و اين خيلى مصيبت زاست.
پس اينكه من مىگويم شرط در اجتهاد و افتاء
بايد تعبد در فقه باشد، با يك قدرى فكر مىفهميد اين شرط لازمى است و اين شرط از
آن شرط ملكه و شرط انس به روايات اهل بيت و آن شرط انس به ادبيت، خيلى بالاتر است.
اسلام و قرآن روى اين تعبد درمقابل خدا خيلى پافشارى دارد و خدا را يكى از امتيازهاى
حضرت ابراهيم را همين مىداند و مىفرمايد: «و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه
نفسه» راستى آنها كه تعبد در دين ندارند، همان
سفاهتى است كه قرآن مىگويد. بعد مىفرمايد ملت ابراهيم اين است: «اذا قال له ربه اسلم
قال اسلمت لرب العالمين». اين تسليم تكوينى نيست بلكه تسليم تشريعى
است، يعنى به حضرت ابراهيم مىگويند آقاى ابراهيم زن و بچه ات را ببر بگذار وسط
بيابان و برگرد. مىگويد: چشم. وقتى كه زن و بچهاش را گذاشت، فقط همين راگفت كه
«انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع». اينجا خيلى تعبد مىخواست. گفت بچه ات را سر ببر. گفت: چشم
«قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى»، يعنى امر براى من واضح است،
تو چه مىگويى؟ آن هم گفت «يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءاللّه من الصابرين». اين را مىگويند تعبد در مقابل خدا، يعنى
آنجا كه عقل ما نمىرسد يك دليل لمى بياوريم و مطلب را صاف كنيم، بگوييم خدا عالم
است صددرصد، خدا حكيم است صددرصد، اين گفته خدا يك در هزار خلاف حكمت و علم نيست،
پس بنابراين صددرصد درست است. و اين برهان، بالاترين براهين است. يك برهان لم
تسليم حضرت ابراهيم، ما آن اندازه نمىخواهيم، يك برهان لم تسليم حضرت اسماعيل،
توى فقه بايد اينجور باشد.
بارها وقتى مرحوم حضرت امام به اين بغرنجها
مىرسيدند، مىگفتند: امام صادق عليهالسلامفرموده، لذا فضولى موقوف. خيلى حرف
خوبى است. «تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم». دليل لم مىگويد اين درست است ولو عقل من
خلاف بفهمد. يك وقت بنا شد مرحوم علامه طباطبائى - استاد ما – حاشيه بزنند بر
بحارالانوار؛ آن حاشيههاى اولش قدرى تند بود، به اينكه علامه مجلسى مىفرمايند
اگرروايت صحيح السند و ظاهر الدلالهاى داشته باشيم خلاف عقل، عقل را بايد انداخت
دور و روايت را بايد گرفت. مرحوم علامه اينجا ناراحت شده و دو تا حاشيه داغ در جلد
اول دارند. همان وقت مرحوم آيهاللّه بروجردى بااينكه علاقه خاصى به فلسفه
داشتند، ولى عصبانى شدند، فرمودند اسفار گفته نشود. آقاى بروجردى دين را فهم كرده
و متخلق به اخلاق اللّه بود؛ فيلسوف بود درحالى كه فقيه بود.بعضى از ايشان نقل
مىكنند كه فرمودهاند اگر ما بخواهيم علامه مجلسى را زير سؤال ببريم تشيع را زير
سؤال بردهايم. براستى اگرما روايت صحيح السند و ظاهر الدلالهاى پيدا كرديم خلاف عقل
نظرى، عقل را مىگذاريم كنار و روايت را مىگيريم و عقيده حضرت امام هم همين بود.
از شيخ الرئيس نقل مىكنند كه ايشان گفته بود
كه در درسها دو سه روز بيشتر شاگردى نمىكردم و استاد مىشدم، اما درعلوم الهى
گاهى بيش از چهل مرتبه مطالعه مىكردم باز گير بودم، متوسل مىشدم به عالم ملكوت،
آنجا مسئله برايم حل مىشد، يعنى تعبد. بعد حضرت امام قدسسرهمىفرمايند: بعد صدر لمتالهين
آمد كه چهل تا اشكال مبنائى به شيخ الرئيس دارد. خود ملاصدرا با اين همه علمش
اشتباه خيلى دارد. شاگردان ايشان مثل مرحوم حاجى بيش از چهل تا اشكال به ايشان
دارد، اشكال مبنائى نظير وجود ذهنى و امثال اينها. خودمرحوم، مرحوم صدر المتالهين
در اول شفاء مىگويد مدتى اشراق خواندم، ديدم غرور است، مدتى مشاء خواندم، يعنى
تخصص پيدا كردم، ديدم تاريك است. مشاء و اشراق را با هم تلفيق كردم و حكمت متعاليه
درست كردم، ديدم در خطر است. متوسل شدم به قرآن و اهل بيت، براى من سكونت خاطر پيدا
شد. به اين مىگويند مرد عالم كه وقتى برسد به قرآن، سكونت خاطر براى او پيدا
مىشود. لذاغالبا مىگويد هذا يحصل عقيب الكشف و الخلوات و اقمنا عليه البرهان؛
مىرود در عالم كشف و شهود و معنويت. كه اين صدر المتالهين در مباحث اخرويه تمسك
مىكند به قرآن و روايات اهل بيت عليهمالسلام و تجسم عمل را به قرآن و روايات اهل
بيت عليهمالسلام اثبات مىكند و آن جا كه عقل نظرى باشد، نمىشود ما او را در
مقابل ضرورتهاى فقه بكار بيندازيم، درمقابل روايات صحيح السند و ظاهر الدلاله بايد
بگوييم نمىفهميم. نمىدانيم. به عقيده من اين شرط از همه لازمتر است. ماحضرت
امام را بزرگ مىدانستيم بخاطر فهم عرفى، مرحوم حاج شيخ خيلى بزرگ بوده براى اينكه
فهم عرفى او زياد بوده. اما بزرگتر اينكه فيلسوف، دردين متخصص، در فلسفه و عرفان
متخصص باشد، اماوقتى وارد در فقه مىشود گويا فلسفه وارد نيست. به اين مىگويند مرد،
به اين مىگويند آن كسى كه فصاحت و بلاغت وارد است. شيخ الرئيس بحث روحانى معاد
راكه مىكند، مىرسد به بحث جسمانى معاد، مىگويد من نمىتوانم درست كنم، اما چون
صادق مصدق فرموده معاد جسمانى هست، من از اول تا آخرش را قبول دارم، يقين دارم. و
اين اعتقاد تعبدى نيست بلكه خوداين استدلال است، همان برهان لمى است، كه گفتم:
صادق مصدق فرموده است؛ برهان لمى است يعنى چون خدا فرموده: «ضرب لنا مثلاً و نسى
خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحيى الذى انشأها اول مرة»، اين دليل من است. كسى كه عالم به وجود است
و قادر به عالم وجود است و كسى كه حكيم است صددرصد، اين مىفرمايد معاد جسمانى
هست، من هم مىگويم معاد جسمانى هست ولو من نفهمم. به قول انيشتين علم ما درمقابل
جهل ما قطره است در مقابل دريا. در علوم طبيعى علم ما نسبت به جهل ما قطره است
درمقابل دريا، علم ما در فقه، مخصوصا راجع به علل و حِكَم جهل ما كسى مىتواند علل
الشرايع و حكم الشرايع درست بكند؟ خود صدوق هم قبول ندارد كه اينها حكمت صددرصد،
يا علت صددرصد باشد و من خيلى زجر مىكشم كه بعضىها از فرصتها استفاده نمىكنند
كه تعبد به فقه را به ديگران بفهمانند. روى اين دليلى خيلى فكر بكنيد.
حرف فردايمان راجع به اين حرف آقا باقر
بهبانى است در فوائد حائريه كه به يك دليل آوردهاند به نام دليل قدسى. به عقيده
من اين هم دليل مهمى است. انشاءاللّه فردا دربارهاش صحبت مىكنم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.