اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم شيخ بعد از
آنكه مسئله تعادل و تراجيح را تمام كردند فروعاتى را متعرض شدهاند و مرحوم آخوند
همان فروعات را متعرض شدهاند و معمولاً اشكال هم به مرحوم شيخ دارند و اين فروعات
يك مقدار مشكل است و مفيد هم هست، گر چه خيلى مربوط به مسئله تعادل و تراجيح نيست.
فرع اول اين است كه تقدم اظهر بر ظاهر يك امر مسلمى است. مرحوم شيخ ومرحوم آخوند اول
تعادل و تراجيح كه وارد شدند، فرمودند تعارض آنجاست كه جمع عرفى نباشد و الا اگر
جمع عرفى باشد تعارض نيست؛ بعد مثال زدند به عام و خاص، به مطلق و مقيد، به ورود،
به حكومت. مرحوم آخوند گفتند توفيق عرفى و از جمله فرمودند اظهر و ظاهر؛ اگر دو تا
دليل داشته باشيم، يكى اظهر و يكى ظاهر و اينها تعارض داشته باشد، گفتهاند اظهر
مقدم است بر ظاهر، تقدم الاظهر بر ظاهر به مناط عرفيه كه همان توفيق عرفى مرحوم
آخوند است. معنايش اين است كه وفق العرف باينكه اظهر را مقدم بيندازد بر ظاهر كه
حتى بعضى از بزرگان و از جمله استاد بزرگوار مامرحوم داماد، تقدم خاص بر عام را از
همين باب اظهر و ظاهر مىگفتند، تقدم مقيد بر مطلق را از همين باب اظهر و ظاهر مىگفتند.
اكرم العلماء، لا تكرم الفساق منهم مىگفتند لا تكرم الفساق منهم اظهر است و اكرم
العلماء ظاهر است. لذا اظهر مقدم بر ظاهر است، حمل عام بر خاص مىكنيم. ولى على كل
حال اين كبراى كلى تقدم اظهر بر ظاهر به مناط عرفى يك امر مسلمى است و در اين باره
از نظر كبرى هيچ اشكال ندارد.
اشكالى كه الان
متعرض شدهاند، اشكال صغروى و مصداقى است و آن اين است كه مرحوم شيخ فرمودهاند
اگرما يك عامى داشته باشيم و يك مطلقى، عام مقدم بر مطلق است؛ گفتهاند بواسطه عام
تقييد مىكنيم مطلق را. مثلاً گفته است اكرم عالما. اين مطلق است. گفته لا تكرم كل
فاسقٍ يا نكره در سياق نفى آورده، گفته لا تكرم فاسقا، يا اكرم عالاً. اين مطلق
است، يعنى هر عالمى. لا تكرم فاسقا يعنى هر فاسقى. بين اين دو عامين من وجه است،
در عالم فاسق با هم معارض هستند. اكرم عالما مىگويد او را اكرام كن، لا تكرم
فاسقا مىگويد او را اكرام نكن.
مرحوم شيخ
فرمودهاند اين لا تكرم فاسقا مقدم است و اينجا حمل مىكنيم مطلق را بر عام. به
عبارت ديگر تقييد مىكنيم مطلق را بواسطه عام. چرا؟ گفتهاند بقاعده اظهر و ظاهر.
گفتهاند عام اظهر است، مطلق ظاهر است، پس حمل اظهر بر ظاهر لازمهاش تقييد است،
تقييد مطلق بواسطه عام. شيخ بزرگوار ضمن اينكه بواسطه ظاهر و اظهر جلو آمدند، يك
حرف ديگر هم دارند، مىفرمايند اطلق تعليقى است نه تنجيزى، يعنى احتياج دارد به مقدمات
حكمت. اگر گفت اكرم عالما، بايد مقدمات حكمت جارى كنيد؛ بايد بگوييم مولى درمقام
بيان مرادش است و قرينه ذكر نكرده، نگفته اكرم عالما عادلاً، پس مطلق اراده كرده
است. احتياج دارد به عدم البيان، يعنى احتياج دارد به مقدمات حكمت. مقدمات حكمت
بايد جارى كنيم پس مطلق ما تعليقى است، تعليقى است، يعنى احتياج دارد به مقدمات
حكمت. گفتهاند عموم عام تنجيزى است، يعنى آن احتياج ندارد به مقدمات حكمت.
گفتهاند عموم عام تنجيزى است يعنى آن احتياج ندارد به مقدمات حكمت. گفتهاند وقتى
چنين باشد پس اين عموم عام چون تنجيزى است بمنزله بيان براى مطلق است، يعنى تا مىگويى
مولى در مقام بيان است، قرينه ذكر نكرده است عام مىگويد من قرينه هستم.
اگر مرحوم شيخ اين
را، سه دليل كرده بودند على الظاهر بهتر بود، ولى مرحوم شيخ همه اينها را
ريختهاند روى هم، ازهمين جهت مرحوم آخوند در كفايه، همان حرف مرحوم شيخ را بطور
فشرده، سه تا را يكى كردهاند. آن سه تا اينجور مىشود: يكى اينكه اطلاق تعليقى
است، يعنى احتياج دارد به مقدمات حكمت، ولى عام ماتنجيزى است، يعنى احتياج به
مقدمات حكمت ندارد، پس تنجيزى مقدم بر تعليقى است. يك حرف ديگرشان اين است كه آن
عام چون تنجيزى است، اظهر از مطلق است، چون مطلق تعليقى است. حرف ديگرشان كه ربطى
به اين حرف ندارد اين است كه عام ما احتياج به مقدمات حكمت ندارد، مىتواند بيان
بشود براى مطلق، لذا جلوى مقدمات حكمت رامى گيرد، مىگويد مولى درمقام بيان مراد
است، قرينه ذكر نكرده، عام مىگويد من قرينهام. لذا اكرم عالما را اگر بخواهيم
بگوييم اعم از فاسق و عادل، بايد مقدمات حكمت جارى كنيم، بگوييم مولى در مقام بيان
مراد است، قرينه ذكر نكرده، پس مطلق اراده كرده است. لا تكرم فاسقا جلوى اين
مقدمات حكمت را مىگيرد و مىگويد من قرينه هستم.
على كل حالٍ يكى
يا سه تا، حرف مرحوم شيخ بزرگوار اين است كه مىفرمايند عموم عام تنجيزى است، اما
مطلق ما تعليقى است. تعليق نمىگويند، بلكه مىگويند مطلق احتياج دارد به عدم
البيان، سپس مىفرمايند اين عام ما بيان مىشود از براى آن مطلق؛ وقتى مىخواهيد
مقدمات حكمت جارى كنيد نمىگذارد و مىگويد من بيان هستم. پس بنابراين عام ما اظهر
است از مطلق ماست.
على الظاهر عبارت
نارساست، يك چيز باشد يا سه چيز باشد. على كل حالٍ شيخ بزرگوار مىخواهند بفرمايند
عموم عام اظهر است از اطلاق مطلق. وقتى عموم عام اظهر است از اطلاق مطلق، پس هركجا
تعارض شد بين عام و مطلق، عام مقدم است. به قول مرحوم آخوند مىگويند تقييد مقدم
بر تخصيص است، يعنى عام ما مقدم است بر مطلق ما و ما بواسطه عام تقييد مىكنيم
مطلق را. گفته اكرم عالما. مىگوييم الا فاسقا.
يك حرف ديگر هم
مرحوم شيخ دارند، فرمودهاند چونكه مطلق بيشتر ازعام است و تقييد مطلق بيشتر
ازتخصيص عام است، روى قاعده غلبه – غلبه تقييد بر تخصيص - تقييد مقدم است. به
عبارت ديگر اينجورمى شود كه چون ما مطلق زياد داريم، عام كمتر داريم چون تقييد
مطلق زيادتر داريم ازتخصيص عام، پس باز عام مقدم بر مطلق است، تقييد مقدم بر تخصيص
است. كه اين را بايد از اين باب درست كنيم كه الظن يلحق الشىء بالاعم الاغلب. در
اول قوانين، هفت هشت ده تاازاين قواعد درست مىكند و ازجمله همين الظن يلحق الشى
بالاعم الاغلب، يعنى غلبه مقدم است، مثل همين جا كه مرحوم شيخ همين را مىگويند كه
تقييد چون بيشتر از تخصيص است، پس تقييد مقدم است بر تخصيص، پس عام مقدم است بر
مطلق؛ آن مظنه مااظهر درست مىكند، اظهر را مقدم مىكند بر ظاهر. اين خلاصه حرف
مرحوم شيخ است.
مرحوم آخوند با يك
جمله ايراد مىكنند به مرحوم شيخ، كه نمىدانيم چه مىخواهند بگويند. ايشان
مىفرمايند اين عدم البيان كه شما گفتيد، درمقام تخاطب است نه الى الابد. چون
درمقام تخاطب است، پس بمجرد اينكه تخاطب تمام مىشود، مطلق تمام مىشود. بعدش عام
مثل مطلق است و مطلق مثل عام است و اينكه گفتى يكى تنجيزى است و يكى تعليقى،
اينجورى نيست بلكه هر دو تنجيزى هستند، يعنى مثلاً همين اكرم عالما را مقدمات حكمت
جارى مىكنيم، مىگوييم مولى در مقام بيان مراد است، قرينه ذكر نكرده است، پس مطلق
عالم اراده كرده است، اعم از فاسق و عادل. مقدمات حكمت مىآيد براى ما يك مهمله را
ساريه مىكند. به عبارت ديگر مطلق درست مىكند، مىگويد اعم از عادل و فاسق.
تامقدمات حكمت جارى نشود، مهمله است، نمىتواند كار بكند. وقتى مقدمات حكمت جارى
شد، مىشود ساريه. آن وقت مرحوم آخوند مىگويد وقتى مخاطب مقدمات حكمت جارى كرد،
ديگر آن مطلق ما مىشود تنجيزى. لذا هر دو تنجيزى است، پس اينكه مرحوم شيخ فرمودند
يكى ظاهر است و يكى اظهر، اينجور نيست بلكه هر دو تنجيزى است، پس مثل هم مىماند.
اگر ظاهرحرف مرحوم
آخوند باشد، بايد اصلاً باب مطلق و مقيد را قلم بزنيم و بگذاريم كنار، چونكه تخاطب
قرآن شريف پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلمبوده است، وقتى تمام شد، مطلق جاى
گرفت. پس اين مطلق را مىگويند حين تخاطب نه الى الابد، پس مطلقات قرآن شد عام، بامقدمات
حكمت كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم جارى كرد، يا روايات امام صادق
عليهالسلام، اصحاب امام صادق عليهالسلام وقتى مطلقات را از امام صادق
عليهالسلام گرفتند - حين التخاطب - آن وقت تعليقى بود، مقدمات حكمت جارى كردند،
تنجيزى شد و ديگر الى الابد تنجيزى است. اگر راستى اين حرف مرحوم آخوند درست باشد
اول كارى كه بايد بكنيم، اين است كه بايد مطلق و مقيد كفايه را بگذاريم كنار،
ديگرمقدمات حكمت و مهمله هست يانه و اينها ديگر معنا ندارد. لذا مرحوم آخوند چه
چيز مىخواهند بگويند؟ ما كه حكمت جارى مىكنيم و گردن مولى مىگذاريم، اينجور مىگوييم
كه لفظ تو تاب اين معنا را داشت، بيان نكردى و قرينه نياوردى، پس بنابراين مطلق
اراده كردهاى. حالا شما برويد در روايات اهل بيت عليهمالسلام روايات را پيدا
مىكنيد، نمىدانيد اين مطلق است، مقيد است، چه جورى است، مقدمات حكمت جارى
مىكنيد، روى مقدمات حكمت اطلاق درست مىكنيد و روى آن اطلاق فتوا مىدهيد، يعنى
شما هستيد كه مقدمات حكمت جارى مىكنيد، شماييد كه از او نتيجه مىگيريد و فتوا
مىدهيد. پس بنابراين اينجور مىشود كه مطلق هميشه تعليقى است، يعنى الى الابد
تعليقى است نه در خصوص تخاطب و اينكه ايشان مىفرمايند مطلق حين تخاطب اين تعليقى است
نه الى الايد، هيچ مفهوم پيدا نمىكند و ايشان وقتى مىخواهند به شيخ ايراد كنند،
يك ترس و لرزى در ايشان پيدا مىشود و خيلى با احتياط رد مىكنند و اينجا حرف
مرحوم شيخ بطور فشرده نقل مىشود و بعد هم بطور فشرده رد مىشود. اما رد خودشان
خيلى مجمل است، اگر ما باشيم و اين حرف مرحوم آخوند، اين است كه رد مرحوم شيخ كه
مىفرمايند مطلق تعليقى است، عام تنجيزى است و تنجيزى مقدم بر تعليقى است، اين را
مىخواهند رد كنند، مىخواهند بگويند عموم عام با اطلاق مطلق هيچ تفاوت ندارد، هر
دو تنجيزى است. پس مقدمات حكمت چه طور شد؟ مىگويند مقدمات حكمت حين التخاطب درست
شد، مقدمات حكمت جارى كرد و مطلق تمام شد و داد دست اجراء و ماييم و مطلقات، بايد
به او عمل كنيم.
به مرحوم آخوند
مىگوييم شما به همه مطلقات امام صادق عليهالسلامعمل مىكنيد بدون جريان مقدمات
حكمت. لذا ماييم و اين عبارت، اگر اين باشد، خيلى ايراد به مرحوم آخوند هست و حرف
مرحوم شيخ اين است كه بايد بگوييم او تعليقى است، او تنجيزى و تنجيزى مقدم بر
تعليقى است.
امااين هم كه يك
تعليقى است و يكى تنجيزى است، حرف شيخ را درست نمىكند. چرا اظهر و ظاهرش بكنيد؟
اظهر و ظاهر اين است كه ما دو تا دليل داشته باشيم، يكى اظهر و يكى ظاهر، مثلاً در
همين اكرم العلماء و لا تكرم الفساق منهم، اينجورگفتهاند كه اكرم العلماء چون
افرادش زيادتر است و لا تكرم الفساق منهم چون افرادش كمتر است، پس او اظهر است و
او ظاهر. دو تا ظهور درست كردهاند و مىگويند در دو تا ظهور خاص مقدم بر عام است،
حمل عام بر خاص است به قاعده اظهر و ظاهر. اما اينجا كه دو تا ظهور نيست.
مرحوم شيخ سه حرف
دارند: يكى اينكه او تنجيزى است و او تعليقى است. به مرحوم شيخ مىگوييم: اينكه او
تعليقى است و او تنجيزى، چرا اظهر و ظاهر باشد؟
دوم: مىگويند اين
عام بيان براى مطلق است، يعنى مىگوييم مولى در مقام بيان مراد است، قرينه ذكر
نكرده است. عام مىگويد: من قرينه هستم. پس اين بيان است و چون بيان است، اظهر و
ظاهر است. به مرحوم شيخ مىگوييم اظهر و ظاهر نيست، يك ظاهر داريم و يك عدم
البيان، يعنى مطلق را شما از كار انداختيد، نه اينكه يك اظهر و ظاهر درست كنيد.
گفتيد اطلاق ندارد، نه اينكه ظاهر است و اصلاً چيزى نيست و اصلاً سالبه به انتفاء
موضوع كرديد او را، حق هم همين است كه شما بياييد بگوييد كه عام ما مقدم است بر
مطلق ما، براى اينكه يكى اقتضاء است و يكى لا اقتضاء و اقتضاء مقدم است بر لا اقتضاء.
مثل همين ماهيت لا بشرط كه يجتمع مع الف شرط. اين مطلق يعنى ماهيت لا بالشرط. وقتى
ماهيت لا بالشرط شد، اين منافات ندارد با شروط. شما بياييد بگوييد عام مقدم برمطلق
است. مقدم از باب اينكه يكى لااقتضاء است ويكى اقتضاء است و اقتضاء مقدم است بر لا
اقتضاء ومرحوم شيخ كه مىگويند از باب اظهر و ظاهر، چرااظهر و ظاهر؟ اظهر و ظاهر
آنجاست كه دو تا ظهور داشته باشيم، اما عند العقلاء يكى از ظهورها بهتر از ظهور
ديگرى باشد، مثل نص و ظاهر. اما ما نحن فيه كه اينجور نيست. درما نحن فيه يك عام داريم
و يك نبود مطلق. اگر بودِ مطلق بود، يك حرفى بود. مرحوم شيخ مىآيند او را سالبه
به انتفاء موضوع مىكنند.
بله عام مقدم است،
اما نه از باب اظهر و ظاهر، از باب اينكه نه خانى آمد و نه خانى رفت و نه خانى
خورد. اصلاً شما مىگوييد مطلق نداريم، چون نداريم آنكه دلالت دارد فقط عام ماست.
يك ايراد ديگر هم
من به مرحوم شيخ دارم. اينكه ايشان مىگويند تقييد مقدم بر تخصيص است، تقييد نيست.
اگر ما يك مطلق داشتيم، بعد يك مقيد داشتيم، اين تقييد بود و مقدمات حكمت را بايد
جارى كنيم بعد تقييد كنيم. يعنى مىگويد اكرم عالما ما مقدمات حكمت جارى مىكنيم،
مىگوييم مولى در مقام بيان مراد است و قرينه ذكر نكرده، پس مطلق اراده كرده است.
بعد برخورد مىكنيم به يك قرينه، او را تقييد مىكنيم. اگر حرف مرحوم شيخ اينجا
درست باشد كه مىگويند جلوى مقدمات حكمت را مىگيرد، نگوييد تقييد است، بگوييد عام
آمده و مطلق را بطور كلى از بين برده است و اصلاً نگذاشته مطلق پا بگيرد تا تخصيص
باشد يا تقييد باشد و تخصيص و تقييد آنجاست كه مطلق پا بگيرد. شما اول يك مطلق
داشته باشيد، بعد بياييد او را قيد بزنيد. آن وقت اصل حرف ما اين است كه مىگوييم
بين اين دو عامين من وجه است؛ بين اكرم العلماء و لاتكرم فاسقا عامين من وجه است.
وقتى عامين من وجه شد اصلاً تقييد و تخصيص معنا ندارد، معارض مىشود، وقتى معارض
شد چه بايد كرد؟ هر دو از كار مىافتد، نه به اين مىشود عمل كرد نه به آن مىشود
عمل كرد.انشاءاللّه فردا ببينيم حرف ايشان درست است يا نه؟
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «و منها:
تعارض الاطلاق و العموم، فيتعارض تقييد المطلق و تخصيص العام، و لا اشكال فى
ترجيح التقييد على ما حقّقه سلطان العلماء من كونه حقيقة، لانّ الحكم باطلاق من
حيث عدم البيان و العامّ بيان... فالمطلق دليل تعليقى و العامّ دليل تنجيزى». شيخ
مرتضى انصارى، فرائد الاصول، 2 جلد، چاپ اول، انتشارات دار الاعتصام للطباعة و
النشر، قم، 1416 هـ ق ج 2، ص 486.
- مرحوم شيخ صريحا تصريح كردهاند كه
مطلق تعليقى است و فرمودهاند: فالمطلق دليل تعليقى و
العام دليل تنجيزى». همان.
- على الظاهر
مرحوم شيخ اين دليل را براى كسانى كه قائل به مجازيّت تقييد هستند يعنى علماى
قبل ازسلطان العلماء نقل كردهاند و به آن اشكال دارند، چر كه فرمودهاند: «و اما
على القول بكونه مجازا، فالمعروف فى وجه التقديم التقييد كونه اغلب من التخصيص و
فيه تأمل». همان.
- «و فيه: انّ عدم البيان الذى هو جزء
المقتضى فى المقدمات الحكمة انما هو عدم البيان فى مقامالتخاطب لا الى البلد».
محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ چهارم،
1418 هـ ق ص 513.