اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث آخر در باب
استصحاب كه ما آن را تنبيه 21 قرار داديم و مرحوم آخوند شايد براى تفنن، گاهى بنام
خاتمه، گاهى به نام تذنيب و امثال اينهاقرار دادهاند، بالاخره اگر بگوييم تنبيه
بيست و يكم از تنبيهات استصحاب شايد اشتباه نكرده باشيم. كه اين تنبيه درباره تعارض
دو استصحاب است كه اين منقسم مىشود به سه قسم: يكى تعارض دو استصحاب كه احدهما
سبب باشد براى ديگرى و به عبارت ديگر شك سببى و مسببى مورد استصحاب باشد. يك سبب
باشد، يك مسبب باشد كه روى سبب و مسبب شك داشته باشيم و استصحاب در سبب و استصحاب
در مسبب با هم تعارض كردهاند. اين يك قسم. آب كرى كه سابقه كريت دارد الآن مشكوك
الكرية است و دست نجس را زديد در اين كر، الان شك داريد كه اين دست پاك است يا نه
اين پاك بودن دست و پاك نبودن دست از كجا ناشى شد؟ نشأ از اينكه اين آب كر است يا
نه. اگر بدانيد آب كر است، مىدانيد دست پاك است و اگر بدانيد آب كر نيست، مىدانيد
دست نجس است. لذا شك داريد در اينكه آيا دست نجس است يا نه، براى اينكه شك داريد
آب كر است يا نه. شك در نجاست و طهارت ناشى شده از شك دركريت و عدم كريت. اين قسم
اول كه اسم او را مىگذاريم استصحاب سببى و مسببى.
قسم دوم، استصحاب
در اطراف علم اجمالى است، مثل انائين مشتبهين. مىدانم قطرهاى نجس افتاد يادر اين
ظرف يا در آن ظرف، يا مثلاً مىدانم ترشحى شد، نمىدانم به عباء يا به قبا، هر دو،
استصحاب دارد استصحاب طهارت عبا، استصحاب طهارت قبا.
قسم سوم استصحاب
كه نه در اطراف علم اجمالى باشد و نه سبب و مسببى، تعارض كرده دو تا استصحاب با هم
و قضيه هم علم اجمالى و سبب و مسببى نيست، مثل اينكه مثلاً شما شك داشتيد عبا پاك
است يا نه، استصحاب كرديد طهارت را. شك هم داشتيد قبا پاك است يانه، استصحاب
مىكنيد طهارت قبا را. حالا دو تا استصحاب پهلوى هم، تعارض هم دارد، اگر آن استصحاب
مانع آن استصحاب باشد، بالاخره هر دو استصحاب در اطراف علم اجمالى است و جارى است.
قسم سوم او
برمىگردد به اينكه دو استصحاب با هم تعارض كرده، قاعده اقتضا مىكند تساقط را و
نوبت به تعادل و تراجيح هم نمىرسد قاعده عقلى همين جور كه در كفايه نقل شده و
پسنديده شده و مرحوم شيخ فرمودهاند اين است كه قاعده تعارض بين دو دليلين سقوط
است؛ همان جملهاى كه تعارضا تساقطا رد الى الاصل، يعنى آن دو تا حجت نيست و بايد
ببينيم قاعده چه اقتضا مىكند. الا اينكه در باب روايات اهلبيت عليهمالسلام، آن
قاعده عقلى استثناء خورده است و ائمه طاهرين عليهمالسلامفرمودهاند دو تا روايت
با هم تعارض بكند، تساقط نيست. حالا چيست؟ باب تعادل و تراجيح است. آيا تخيير است
آيا عمل كردن به احدهما است؟ باب تعادل و تراجيح مىآيد جلو. اين مختص به روايات اهلبيت
عليهمالسلام است. باب تعادل و تراجيح حتى راجع به قرآن شريف هم نيست، اگر دو تا
ظهور در قرآن با هم تعارض كرد، تساقط است، يعنى ظهورها با هم تساقط مىكند، ديگر
هيچ كدام ازظهورها حجت نيست. پس وقتى دو تادليل عقلى با هم تعارض كرد، تساقط
مىكند. دو تا اصل، مثل استصحاب، دو تا استصحاب وقتى با هم تعارض كرد تساقط
مىكند. اين يك قاعده است درهمه جا، مگر در روايات اهل بيت عليهمالسلام كه باب
تعادل و تراجيح هم براى اين درست شده. پس قسم سوم يعنى دو تا استصحاب با هم تعارض
كند، چه بايد كرد؟ قاعده اقتضا مىكند سقوط را و بايد برويم روى اصولى كه در تعارض
هست، اگر برائت است برائت، اگر هم تخيير است تخيير و اگر هم اشتغال است، اشتغال. اين
هم قسم سوم.
قسم دوم كه
استصحاب در موارد علم اجمالى است، مسلم است كه هيچ كدام از استصحابها جارى نيست.
چرا؟ براى اينكه جارى شدن استصحابها منافات دارد با علم من، مىدانم نجس هست، لذا
دليل هم داريم كه اجتنب عن النحس فى البين، نمىدانيم در اين ظرف. است يا در آن
ظرف لذا فرق بين علم تفصيلى و علم اجمالى اين است كه علم تفصيلى كه خودش نور است
متعلق او هم روشن است علم اجمالى خودش نور است و در متعلق او اجمالى است، مىشود
علم اجمالى و الا علم اجمالى نيست. وقتى چنين باشد يك حرفى شما همين جا بزنيد كه
اگركسى علم داشته باشد، جاى اصل نيست. لذا در اطراف علم اجمالى اصلاً اصل نداريم
نه استصحاب و نه غير استصحاب. پس چى داريم؟ آن علم براى ما كار مىكند؛ كه به ما
مىگويد ـ عقل ما مىگويد، اينجا يك صغرى و كبرى درست مىكند مىگويد اينجا معلوم
است و هرچه معلوم است بايد اجتناب از او كرد پس اينجا بايد اجتناب از او كرد.
مىشود اجتنب عن النجس فى البين كه روى عرض من نوبت نمىرسد به اينكه بگوييم آيا
اصل در اطراف علم اجمالى جارى است يا جارى نيست، تعارض مىكند يا نه، تساقط مىكند
يا نه، آن حرفهايى كه در باب استغال زديم.
بله يك حرفى از
مرحوم آخوند هست و آن يك حرف ديگر است و آن اينكه اگر متعلق علم او مجمل شد، ممكن
است شارع مقدس رفع يد از تكليف بكند. كه مرحوم آخوند مىآيد علم را از ما مىگيرد،
يعنى اگر ما احتمال داديم كه انائين مشتهبين رفع يد از تكليف شده باشد، مرحوم
آخوند مىگويد اين دو تا اناء نجس در او هست و اما اجتناب از نجس در او نيست و
منافات ندارد يك چيز نجس باشد اما اجتناب ازاو نباشد، مثل اينكه شراب نجس است و
خوردن او حرام است، اما اگر دواى منحصر به فرد شد، مىگويند خوردن او طورى نيست،
مرحوم آخوند كه اصل در اطراف علم اجمالى جارى مىكنند، همين را مىگويند كه رفع يد
از تكليف كه احتمال او هم بس است، چون رفع يد از تكليف است، ديگر علم ازدست ما
گرفته شده، اينكه مىگوييد مىدانم يا اجتناب ازاين واجب است يااجتناب ازآن، مرحوم
آخوند مىگويند اين علم ديگر نيست و الا اگر بدانيم. به قول مرحوم آخوند در كفايه
مىفرمايند و الا اگر بدانيم، تكليف منجز در بين است، مسلم است آن تكليف منجز براى
ما كار مى كند وما بخواهيم با بودن تكليف منجز اصل جارى كنيم، مثل علم تفصيلى كه يقين
دارم عبا نجس است، در مقابل اين يقين بگويم كل شىء طاهر حتى تعلم، بگويم كان
طاهرا الان يكون كذلك، اگر بدانيم تكليف منجز در انائين مشتبهين هست، ديگر در صورت
علم اصل و استصحاب كارهاى نيست.
لذا در آنجايى كه
علم اجمالى باشد، اصل اصلاً جارى نيست. حالا اگركسى مثل مرحوم آخوند پافشارى كند و
بگويد من نمىدانم دراينجا تكليف منجز هست يا نه، اصلاً درهر دو جارى مىشود،
تعارض هم در كار نيست. همين حرف مرحوم آخوند و حرف مرحوم داماد است كه مىگويند
اصل در اطراف علم اجمالى جارى است و تعارض هم در كار نيست، تساقط هم نيست، براى اينكه
با هم منافات ندارد هم بگويم باعبا مىشود نماز خواند و هم بگويم با قبا مىشود
نماز خواند. مثل آنجا كه نجاست باشد معفو باشد، چه جور نجاست مثل خون قروح و جروح
را مىشود بااونماز خواند؟ اگرهم بدانم ياعبا نجس است يا قبا مىشود با او نماز
خواند. چرا؟ چون اصل در هر دو جارى است و نه تعارضى است ونه تساقطى. حالا اگر در
انائين مشتهبين يا در دو لباس، اين را ما بگوييم، كه مرحوم آخوند مىگويند كه
مىدانم نجس هست، اما چون متعلق تكليف مجهول است، كل شىء طاهر در هر دو جارى
مىشود. مىدانم نجس است، اما وجوب اجتناب ندارد و كل شىء طاهر به منزله آن دليل
است كه مىگويد خون قروح و جروح نجس است، اما مىشود با او نماز خواند. اينجا هم
همين طور است. لذا اينجور مىشود: اگر شما در اطراف علم اجمالى بگوييد من مىدانم تكليف
منجز هست، وقتى اينجور باشد، مىدانم اصل در اطراف علم اجمالى جارى نيست، نه اينكه
جارى است و تساقط مىكند، اين حرف درست نيست.
اينكه شيخ بزرگوار
مىفرمايند: اصل در اطراف علم اجمالى جارى است، اما تساقط مىكند، مىگوييم اينجور
نيست، اگر مىدانى علم منجز هست، اصلاً اصل جارى نيست، چون اگر علم هست، اصلاً شك
ندارم تا اينكه بگوييد تعيين وظيفه در طرف شك است و اما اگرندانيم تكليف منجز هست
يا نه، يا بدانيم تكليف منجز نيست، اصل در اطراف علم اجمالى جارى است، اجتناب از
هر دو لازم نيست. دائر مدار اين است كه شما بدانيد درانائين مشتبهين اجتنب عن النجس
فى البين هست يا نه، اگر بگوييد حالا كه متعلق مشتبه شد نمىدانم تكليف منجز هست
يا نه، كل شىء طاهر در هر دو جارى است و اجتناب از او لازم نيست، در حالى كه
مىدانم نجس هست. فرق است بين اينكه بدانم نجس هست، يا بدانم اجتناب از نجس لازم
است. خلاصه حرف اين است كه اگرشما بدانيد در انائين مشتبهين يا در لباسين مشتبهين
بدانيد نجاست هست و علاوه بر اين بدانيد كه اجتناب ازهردو هم هست، اگر اين باشد
نوبت به استصحاب نمىرسد و اما اگربدانيد نجس هست و ندانيد تكليف منجز هست يانه، استصحاب
در هر دو كارمى كند. همين است كه مرحوم آخوند مىگويند، البته از شهرت مىترسند،
اما مىگويند؛ هم اول جلد دوم مىگويند و هم در اشتغال.
مرحوم آقاى داماد
خيلى جدى و مرحوم آية اللّه بروجردى خيلى جدى توى اصول اين حرف را مىگفتند؛
مىگفتند دست مىگذارم روى يكى از انائين مشتبهين، مىگويم كان طاهرا الآن يكون
كذلك؛ من نمىدانم اين نجس است يا نه كل شىء طاهر جارى است. مىآيم سر اناء ديگر
نمىدانم آيا نجاست ـ يعنى اجتناب از نجاست ـ در اين هست يا نه، استصحاب مىكنم
مىگويم كان طاهرا الان يكون كذلك، يا كل شىء طاهر جارى است. فقط اشكالش مخالفت
قطعيه است كه آقاى بروجردى مىگفتند مخالفت قطعيه آنجا است كه بدانيم تكليف منجز
هست و من احتمال مىدهم كه اين مشتبه آمد واين تكليف منجز را برداشت. چنانچه اگر
يادتان باشد مرحوم آخوند آنجا كه محل ابتلاء نباشد، يا آنجا كه شبهه غير محصوره
باشد، همه را از اين باب درست مىكردند، مىگفتند چون علم به تكليف منجز نداريم،
آنجا كه يك كدام محل ابتلاء نيست، در ديگرى اصل جارى مىكنيم.
بنابراين قسم دوم
تعارض استصحابين دراطراف علم اجمالى است، كه مشهور مىگويند دو تا اصل، يا جارى
نيست، كه مرحوم شيخ مىگفتند تناقض صدر و ذيل لازم مىآيد، كه نمىفهميديم كه چه
مىخواهند بگويند، يا تعارض است و تساقط مىكند و آن علم اجمالى كار مىكند.
معمولاً اينجور مىگويند كه اصل در اطراف علم اجمالى جارى نيست.
اينجور كه من عرض
كردم، گفتم اگر علم به تكليف منجز داشته باشيد، اصل درمقابل اماره مثل باد و پشه مىماند،
اصل تخصصا بيرون است و اما اگر علم اجمالى جارى است، در حالى كه مىدانيم نجس است،
اما لازم نيست ازاو اجتناب كنيم. دليل ما استصحاب است. مخالفت قطعيه باشد، يا
موافقت قطعيه فرق نمىكند، يعنى يا در عباى فقط استصحاب جارى كن، بگو پاك است و
نماز بخوان، كه اسم اومى شود مخالفت احتماليه، يا در عبا و قبا هردو استصحاب جارى
كن و نمازبخوان، كه اسم او مىشود مخالفت قطعيه؛ اينها فرق نمىكند. اين هم قسم
دوم از استصحاب.
قسم اول استصحاب
سببى و مسببى است. ان شاءاللّه فردا.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد