اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اشكالى نيست در
اينكه قواعد فقهيه ـ الا قرعه ـ بر استصحاب مقدم است. مثل قاعده تجاوز، قاعده
فراغ، قاعده اصالة الصحه، قاعده يد و امثال اينها كه ان شاءاللّه بعد از آنكه
استصحاب تمام شد يكى يكى اين قواعد را بحث مىكنيم، در اينكه اين قواعد مقدم بر
استصحاب حرفى نيست؛ چنانچه گفتيم امارات مقدم بر استصحاب است و استصحاب مقدم بر
اصول عمليه است واشكالى نيست، اينجا هم قواعد مقدم بر استصحاب است و اشكالى نيست. حرف
اين است كه چرا مقدم است؟ بحث طلبگى است و الا در تقدم احدى نگفته است كه استصحاب
مقدم بر قواعد باشد. چرا مقدم است؟ شيخ بزرگوار فرمودهاند كه اصل سبب و مسببى است
و چون اصل سبب و مسببى است ديگر خواه ناخواه آن سببى مقدم بر مسببى است، يعنى اگر
شكى ناشى شد از شك ديگرى، كه آن سبب باشد، نوبت به جريان اصل در آن مسبب نمىرسد. مثال مشهور او
اينكه اگر دست كسى نجس باشد و بزند در مشكوك الكرية، حالا نمىداند دست او طاهر
است يا نه. اينكه شك دارد دست او طاهر است يا نه، از كجا ناشى شده؟ از اينكه آيا
آن مشكوك الكريه آيا كر است يا نه، اگر بداند كر است، مىداند دست پاك است، اگر
بداند كر نيست دست نجس است، بلكه آب هم نجس شده است. پس شك به اينكه دست پاك است
يا نه، نَشَأَ از آن شكى كه آيا آن آب كر است يا نه. اصل در كريت مقدم است بر اصل
در نجاست دست، لذا مىگوييد سابقا كر بود،الآن يكون كذلك و استصحاب كريه مىكنيد و
رفع شك مىشود. وقتى گفتيم پاك است آن استصحاب به ما مىگويد دست پاك است به اين
مىگوييم اصل سببى و مسببى. شيخ بزرگوار فرمودهاند اينجا چنين است. فرمودهاند:
مثلاً در قاعده اصالة الصحه فعلى را مسلمانى انجام داده است، مثلاً يك عقد ازدواجى
را خوانده، حالا نمىدانيم اين زن شوهردار است يا نه. اصالة الصحه مىگويد شوهر
دار است. اما از آن طرف هم استصحاب داريم؛ اين قبلاً شوهر دار نبوده الآن يكون
كذلك. استصحاب مىگويد اين زن مجرد است، اصالة الصحه مىگويد اين زن معيل است و
شوهر دار است و نمىشود او را گرفت.
مرحوم شيخ
مىفرمايند در اين اصلى كه مىخواهى جارى كنى ـ يعنى در اين استصحاب ـ اين شك تو
ناشى شده از اينكه انكحت و قبلت او مؤثر واقع شدهيا نه و الا اگر بدانى انكحت و
قبلت او درست واقع شده شك ندارى كه اين معيل است و مجرد نيست و استصحاب سالبه به
انتفاء موضوع است. پس اگر شك دارى كه آيا اين مجرد است يا نه و مىخواهى استصحاب
كنى، اين شك كه مسبب است ناشى است، ازاينكه آيا اصالة الصحه داريم يا نه، آيا فعل
اين درست بوده يا نه. مىگويند اصالة الصحة جارى كن، بگو فعل او درست بوده و «ضع
امر اخيك على احسنه»، لذا بگو اين عقد درست بود، لذا مىشود معيل. لذا اينجا كه
نمىدانيد مجرد است يا نه، استصحاب شما مىشود سالبه به انتفاء موضوع. اين حرف
مرحوم شيخ است كه مىفرمايند در تعارض قواعد با استصحاب، چون شك سبب و مسببى است و
شك سببى مقدم بر شك مسببى است، رافع شك مسببى است، همهجا اينجور مىشود كه قواعد
مقدم مىشود بر استصحابات. ايرادى كه به
مرحوم شيخ است اين است كه آقا اصلاً ما در ما نحن فيه دو تا شك نداريم تا اينكه
بگوييم يكى مسبب ازديگرى است، بلكه يك شك داريم و آن درمورد دو قاعده است و خيلى
فرق مىكند بين اين كه دو تا شك داشته باشيم كه احدهما ناشى از ديگرى باشد، يا يك
شك داشته باشيم كه آن مورد دو قاعده باشد. ما نحن فيه اينجور است: يك زنى است،
نمىدانم كه او را مىشود گرفت يانه. اصالة الصحه مىگويد نمىشود، استصحاب
مىگويد مىشود. در حقيقت نمىدانم اين زن مجرد است يا معيل؛ يك شك بيشتر نيست،
اين كه مجرد است يامعيل. اصالة الصحه مىگويد معيل است، استصحاب مىگويد مجرد است.
دو تا اصل روى يك شك است. بخلاف آن مثال مشهور كه دو تا شك بادو تا اصل داريم: يكى
اينكه شك دارم آب كر است يا نه، استصحاب مىكنيم كرّيّت را، يكى هم اينكه شك دارم
دستم پاك است يا نه، استصحاب مىكنم نجاست دست را، دو تا شك است روى دو تا اصل. بله
چون يكى از شكها ناشى از آن ديگرى است، آن وقت آن اصل سببى ما اصل مسببى را سالبه
به انتفاء موضوع مىكند. مرحوم شيخ اگر بخواهند نشو و نما درست بكنند بايد سبب و
مسبب درست بكنند، يعنى دو تا سبب كه نمىشود عين مسبب باشد، مسبب عين سبب باشد.
ما نحن فيه يك شك
است و آن استصحاب دارد مىگوييم مجرد بود الآن يكون كذلك. اصالة الصحه هم دارد،
مىگويد «ضع امر اخيك على احسنه»، كار اين آقا درست است. لذا شك دارى كه آيا مجرد
است يا معيل، بگو معيل است شك دارى عقد درست است يا نه، استصحاب مىگويد: نه،
اصالة الصحهمىگويد بله. ما يك شك بيشتر نداريم دو تا اصل متعارض آمده است روى اين
شك. حالا شما بايد بگوييد قاعده ـ يعنى اصالة الصحهـ مقدم بر استصحاب است و
استصحاب را مىگذارد كنار و مىگويد اين زن معيل است نه مجرد و اين زن را نمىشود
گرفت براى اين كه انحكت و قبلت گفتهام و اينكه شيخ بزرگوار مىفرمايند سبب و
مسببى است، على الظاهر كم لطفى است و نمىشود گفت كه دو تا شك داريم احدهما ناشى
از ديگرى است.
يك ايراد ديگر به
شيخ بزرگوار اين است كه بگو دو تا شك، چرا احدهما ناشى از ديگرى است؟ نشو و نما آن
است كه سبب و مسبب درست بكنيم، ولى ما نحن فيه يك شك است و يك حكم است مستقل و هيچ
ربطى به آن شك و حكم ندارد. اگر علت و معلول اعتبارى بود، به اين معنا كه اينكه
اين دست را نمىدانم پاك است يا نه، از كجا سرچشمه گرفته؟ دستى را كه قبلاً
مىدانستم نجس بوده الان نمىدانم پاك است يا نه، از كجا سرچشمه گرفته است؟ از
كرّيّت سرچشمه گرفته است، اما كرّيّت از دست من سرچشمه نگرفته است، بلكه يك مقدار
آب كر رفته است، نمىدانم كر است يا نه. اينجا حسابى نشاء هذا من هذا و لم ينشأء
ذاك عن ذا.
در ما نحن فيه
اينكه مرحوم شيخ مىفرمايند شك در اينكه آيا مجرد است يا نه، ناشى است ازاين است
كه عقد درست است يا نه، چرا؟ و اينكه مىگفتم اينكه مجرد است يا نه، يا معيل است
يا نه، من گفتم يك شك است و دو تا اصل دارد: يكى اصالة الصحه و يكى هم استصحاب.
ولى شما مىخواهيد دو تا شك درست بكنيد كه لازم و ملزوم باشد و هيچ ناشى ازديگرى
نباشد.
ايراد سومى هم به
مرحوم شيخ بزرگوار هست كه بعد صحبت مىكنيم و آن اين است كه اصل سبب و مسببى كه
مشهور شده و از شيخ بزرگوار گرفته شده است، كه اصل مسببى مقدم بر اصل سببى باشد،
اين چرا؟ براى اينكه اصل مثبت است، يعنى شما نمىدانيد اين دست نجس است يا نه، آن
آب خارجى را نمىدانيد كر است يا نه، بگوييد نشاء هذا من هذا. اين را قبول مىكنيم
كه شك سببى و مسببى است، يعنى اگر بدانم آب كر است، معلوم است كه مىدانم دستم پاك
است، اگر بدانم آب كر نيست، مىدانم آب نجس است، پس نشاء هذا من هذا. حالا استصحاب
كن، بگو كان كرا الان يكون كذلك، اما اينكه دست پاك است، به چه دليل؟ اين مىشود
اصل مثبت. اينكه شما مىگوييد معلول را استصحاب كردى و علت را بار كردى، لوازم
عادى را بار كردى، وسائط را بار كردى، اينجا هم همين طور است و اينكه مىگويند اصل
سببى مقدم است بر اصل مسببى، چرا؟ اين اصل مثبت است و اين حجت نيست.
بله بنابر عقيده
ما كه اصل مثبت حجت است، اين حرفى است، ولى شيخ بزرگوار كه اصل مثبت را حجت
نمىداند چرا اينجا مىفرمايند: اصل سبب و مسببى است و اصل در سبب رفع شك در مسبب
مىكند؟ لذا در مثل كرّيّت، يك حرف ديگرمى آيد جلو و آن اين است كه شما وقتى
استصحاب كريت كردى، اين استصحاب شما مصداق درست مىكند براى «الماء اذا بلغ قدر كر
لا ينجسه شىء»، لذا الماء اذا
بلغ قدر كر لا ينجسه شىء يك مصداق يقينى دارد و آن اين است كه بدانى يقينا كريت
آب را، يك مصداق تعبدى دارد، يعنى استصحاب؛ قبلاً كر بوده الآن هم كر است. به
عبارت ديگر استصحاب موضوع درست مىكند براى يك دليل اجتهادى و آن دليل اجتهادى رفع
سبب مىكند. لذا استاد بزرگوار ما حضرت امام
قدسسرهمىفرمودند هركجاشك سببى موضوع درست كن باشد براى دليل اجتهادى،
آنجا اصل سببى مقدم است بر اصل مسببى، اما اگر موضوع درست كن نباشد، ديگر
نمىتوانيم بگوييم اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است، براى اين كه اصل مثبت مىشود و
آن حجت نيست. به مرحوم شيخ عرض مىكنيم درما نحن فيه هم همين است، اگر اصل سببى و
مسببى باشد، بايد موضوع درست كند و اينجا موضوع براى دليل اجتهادى درست نمىكند. و
اينكه مرحوم شيخ فرمودهاند اصل سببى مقدم است بر اصل مسببى، پس همه قواعد مقدم
است بر استصحاب، اين على الظاهر درست كردن اين خيلى مؤنه مىخواهد. ان شاء اللّه
مباحثه فردا درباره تخصيص است.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «والتحقيق: انه
ان جعلنا هذا الاصل من الظواهر...». شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، ج 2، ص 404.
- شيخ محمد بن
حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشرعيّه، 20 جلدچاپ ششم، مكتبة
الاسلاميّه، تهران، 1403 هـ. ق ج 1، ص 117، باب 9 از ابواب الماء المطلق، ح 2.