اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
از نظر روايات بالاخره مرحوم شيخ و بعد مرحوم
شيخ پذيرفتند كه استصحاب حجت است، على سبيل قضاياى محمله، و آن جور كه ما جلو
آمديم، گردن آخوند گذاشتيم كه از باب ارتكاز عقلاء استصحاب حجت است و اين روايتها
هم امضاى آن بناى عقلاء، امضاى آن ارتكاز است. پس از نظر ما دليل بر استصحاب دو
چيز است: يكى بناى عقلاء، بناى تعبدى عقلاء و يكى هم رواياتى كه در مسئله بود و
فرقى نيست اينكه اين استصحاب در موضوعات باشد يا در احكام و اينكه بعضى از بزرگان
گفتهاند كه استصحاب در احكام حجت نيست و از جمله آنها مرحوم حكيم است كه مىگويند
استصحاب در احكام حجت نيست، اين هيچ وجه ندارد. براى اينكه اولاً: گر چه آن سه صحيحه
زراره براى موضوعات بود، مربوط بود به اينكه وضو گرفته است، نمىداند باطل شده يا
نه، يا اينكه وضو گرفته است و بعدش هم خواب رفته است، يا اينكه بعد حدثى از او سر
زده، نمىداند وضوى او چه طور است و اينكه خونى از دماغش چكيده، نمىداند به لباسش
افتاد يا نه، هر سه مربوط به موضوعات بود. اما روايات بعد مختص به موضوعات نبود.
من كان على يقين فاصابه الشك فليمض على يقنه و لاينقص اليقين بالشك كه مرحوم شيخ مىفرمودند
اظهر روايات است و ما از نظر سند هم او را درست كرديم، اين مربوط به موضوعاتِ فقط
هم نيست، بلكه اعم از موضوعات و احكام است.
من كان على يقين فشك در نماز جمعه، من كان
على يقين فشك در استطاعت، من كان على يقين فشك، در وضو، يا در طهارت لباس، فرقى
نيست بين احكام و موضوعات و همچنين آن روايتى كه صم للرؤية و افطر للرؤية داشت، كه
فرمود، لاتدخل الشك فى اليقين صم للرؤية و افطر للرويه، در اينجا هم مىتوانم
استصحاب حكمى بكنم و هم استصحاب موضوعى، نمىدانم شعبان آمد يا نه، مىتوانم
استصحاب موضوع بكنم به اينكه ماه شعبان بود، الان يكون كذلك و مىتوانم استصحاب
حكمى بكنم به اينكه روزه برايم واجب نبود، الان يكون كذلك. در آن طرف كه نمىدانم
عيد فطر است يا نه، مىتوانم استصحاب موضوعى بكنم، به اينكه بقاء دارد رمضان و
مىتوانم استصحاب حكمى بكنم به اينكه روزه برايم واجب بود، الان هم برايم واجب است.
لذا اين حرف آقاى حكيم كه هيچ وجه ندارد، مخصوصا اينكه لاتنقص اليقين بالشك بمنزله
كبراى كلى است، نظير اين است كه به ما بگويند زيد را اكرام كن، آن وقت علت
بياورند، بگويند لانّه عالم، اكرم زيدا لانّه عالم معنايش اين است كه اكرم كل
عالمٍ. اين سه روايت زراره اينجور بود كه مىگفت وضو داشتم، نمىدانم خفقة و
خفقتان وضوى من را باطل كرد يا نه، فرمودند وضو دارى. چرا؟ لاتنقص اليقين بالشك و
اگر حرف آقاى حكيم باشد بايد اينجور معنا كنيم كه وضو داشتم الان هم وضو دارم و
لاتنقص اليقين بالشك در خصوص باب وضو و از اين حرف ظاهرا خيلى ركاكت در روايت و
كلام لازم مىآيد. در اين روايات كه خوانديم امام عليهالسلامدر مقام بيان اين
هستند كه يك كبراى كلى درست بكنند براى مصاديق. مىگفت: خون چكيده، نمىدانم روى زمين
چكيد يا روى لباسم، فرمودند لاتعيد، چرا؟ لانك كنت على يقين من طهارتك فشككت و
لاتنقص اليقين بالشك ابداء. حالا بگوييم ابدا در خصوص دم رعاف، اصلا اين معنا پيدا
نمىكند.
لذا اينكه آقاى حكيم فقها و اصولاً و ديگران
گفتهاند استصحاب در احكام حجت نيست، براى اينكه دليل نداريم، به ايشان عرض
مىكنيم اولاً: روايت صفار هم مربوط به احكام است و هم مربوط به موضوعات، روايت
قاسانى هم مربوط به احكام است و هم مربوط به موضوعات و روايات زراره كه مختص به
موضوعات است، كبراى كلى آنها به ما مىگويد لافرق بين احكام و موضوعات و اگر هم
حرف ما را زديد و گفتيد ارتكاز عقلائى است، عقلاء ديگر فرق نمىگذارند در لاتنقص
اليقين بالشك بين احكام و بين موضوعات، اين از جهت موضوعات و احكام. چنانچه فرقى
نيست بين احكام تكليفيه و احكام وضعيه، اختصاص استصحاب به احكام تكليفيه دون احكام
وضعيه معنا ندارد، اختصاص به باب عبادات نه معاملات معنا ندارد، براى اينكه من كان
على يقين فاصابه الشك نمىگويد در باب عبادات، نه معاملات و نمىگويد در احكام
تكليفيه، نه در احكام وضعيه و اينكه مرحوم شيخ در همين جاها يازده قول در استصحاب
نقل مىكنند كه بعد مرحوم شيخ اين اقوال را حذف كردهاند و در آن يازده قول همين حرفها
بود كه بعضى مىگفتند استصحاب در احكام تكليفيه است نه وضعيه، بعضى مىگفتند
استصحاب در موضوعات است نه در احكام، بعضىها مىگفتند در عبادات است نه در
معاملات و شبهه آنها هم معمولا همين عموميت لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين
آخر بود، كه بعضى مىگفتند اين روايت كشش ندارد كه معاملات را بگيرد، يا كشش ندارد
به اينكه احكام را بگيرد؛ همانطور كه مرحوم حكيم مىگويند و ديگران هم گفتهاند. آن
يازده قول براى اينكه بىمحتوى بود و به مرحوم شيخ نمىخورد و حرف زدن روى آنها
نتيجه نداشت، پس از مرحوم شيخ همه آن يازده قول حذف شد. براى اينكه همه حرفها اين
است كه در لانك كنت على يقين من طهارتك فشككت، موضوع طهارت است و كبراى كلى و
لاتنقض اليقين بالشك ابدا است. حالا موضوع ما نماز باشد، يا وضو، وجوب وضو باشد،
يا خود وضو معامله باشد يا عبادت، در باب خون باشد، يا در باب نماز جمعه، چه
تفاوتى مىكند؟ حرف اين است اگر ما بخواهيم اختصاص بدهيم لاتنقص اليقين بالشك را،
بايد الف و لام را جنس نگيريم، اگر الف و لام جنس بگيريم، كبراى كلى مىشود و همان
است كه مصداق را ذكر كردهاند، بعد كبراى كلى را گفتهاند. اگر هم حرف ما باشد،
اول مصداق را گفتهاند، بعد امام عليهالسلام با آن كبراى كلى اشاره كردهاند به
ارتكاز. ولى على كل حالٍ الف لام اليقين، الف و لام جنس است. اگر بخواهيد بگوئيد
الف و لام عهد است ـ عهدى ذكرى، عهد ذهنى، عهد خارجى ـ كه اينجاها معمولا عهد ذكرى
است، يعنى تو دم رعاف گفتى، من هم راجع به دم رعاف مىگويم لاتنقض اليقين بالشك.
معنايش اين است كه روايت زراره مختص به دم رعاف است و اگر دست شما خون افتاد ديگر
شامل نمىشود. لذا اگر الف و لام عهد است، مختص به مورد مىشود، اگر الف و لام جنس
است، يك كبراى كلى براى همه جا مىشود، هر كجا كه يقين و شك باشد، در موضوعات باشد
يا در احكام، موضوعات هم دم رعاف باشد يا غير دم رعاف، احكام همه اوليه باشد، يا
ثانويه وضعيه باشد، يا تكليفيه و اگر الف و لام را جنس نگرفتيد، ديگر اين حرف
مرحوم آقاى حكيم معنا ندارد كه بگوييم مختص به موضوعات است، نه احكام، اما همه
موضوعات. مىگوييم همه موضوعات چرا؟ براى اينكه الف و لام عهد شد و خصوص دم رعاف
مىشود خصوص وضو مىشود و به غسل هم ديگر نمىتواند سرايت كند. و حق مطلب اين است
كه الف و لام جنس است و يك كبراى كلى را امام عليهالسلام مىخواهند بفرمايند و با
آن كبراى كلى مىخواهند بگويند وضوى تو درست است، همچنين راجع به احكام تكليفه و
احكام وضعيه، همچنين راجع به شك در مقتضى كه مرحوم شيخ بزرگوار مىگويند و خيلى
پافشارى دارند. كه ايشان مىفرمايند استصحاب مربوط به شك در رافع است، اما اگر شك
در مقتضى داشته باشيم استصحاب حجت نيست. ما تبعا لمرحوم آخوند در اين باره يك بحث
مفصلى كرديم، اما يك بحث گيج كنندهاى بود و اينجا به مرحوم شيخ بزرگوار باز همين
را عرض مىكنيم كه الف و لام، لاتنقض اليقين بالشك، جنس است يا نه، اگر الف و لام
جنس است، ما يك يقين سابق مىخواهيم و يك شك لاحق. حالا اين يقين از هر كجا سرچشمه
گرفته باشد، اين يقين محكم و مستحكم باشد يا نباشد كه بقول مرحوم آخوند يقين غير
مستحكم اصلاً معنا ندارد. آن شك هم از هر كجا سرچشمه گرفته باشد، فرقى نمىكند و
اين شش تا روايتى كه خوانديم به ما مىخواهد يك كبراى كلى دست بدهد تا ما با آن
كبراى كلى موضوع درست بكنيم، حالا دم رعاف باشد يا موضوع شك در مقتضى باشد يا شك
در رافع. اگر الف و لام را جنس نگرفتيد و گفتيد كبراى كلى نيست، ديگر نمىتوانيد
بگوييد شك در رافع همه جا، بايد بگوييد مختص وضو، نمىتوانيد بگوييد شك در رافع
همه جا، بايد بگوييد راجع به طهارت بدن، طهارت لباس و بگوييد غسل را چون دليل روى
او نداريم، لاتنقض اليقين بالشك او را نمىگيرد. همين رد مرحوم شيخ بس است كه خود
مرحوم شيخ بارها كبرويت اين لاتنقض اليقين بالشك را مىپذيرند، و آن كه مهمتر از
اين است اينكه شيخ چيزى را در اصول گفتهاند كه نه در فقه و نه در اصول ملتزم به
او نشدهاند و شايد بيش از 30 مورد من سراغ دارم، كه ايشان در شك در مقتضى استصحاب
جارى كردهاند. اين هم راجع به شك در مقتضى و شك در مانع، كه برمىگردد به اينكه
ما يك كبراى كلى داريم، لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر، اين شك در مقتضى
را مىگيرد، شك در رافع را مىگيرد، موضوعات را مىگيرد، احكام را هم مىگيرد،
احكام تكليفه را مىگيرد، احكام وضعيه را مىگيرد، جزئيات را مىگيرد، كليات را
مىگيرد، ما هر كجا يقين سابق داشته باشيم و شك لاحق استصحاب داريم. هذا كله راجع
به استصحاب روى مبناى مشهور.
روى حرف ما همه اينها سالبه به انتفاء موضوع
است، مىگوييم لاتنقض اليقين بالشك ارشاد است به عقل ما، به ارتكاز عقلاء، به بناى
عقلاء و بناى عقلاء ديگر فرقى نمىگذارد كه استصحاب در موضوعات يا در احكام، احكام
وضعيه باشد يا تكليفيه، شك در مقتضى باشد يا شك در رافع. تا اينجا استصحاب تمام
شد. اگر يادتان باشد از اول كه وارد شديم، گفتيم ما سه تا قاعده داريم، يكى خود
استصحاب و آن يقين سابق، شك لاحق است و اين يقين سابق و شكلاحق هم لازم نيست از
نظر زمان اينكه اول يقين باشد بعد شك، ممكن است اول شك باشد بعد يقين، اما از نظر
متقين و مشكوك حتما بايد اول متقين باشد بعد مشكوك و از روايات استفاده كرديم كه
اين قاعده حجت است. يك قاعده هم داشتيم به نام مقتضى و مانع، كه اين اواخر مرحوم
آقا شيخ هادى تهرانى خيلى پا فشارى درباره اين قاعده داشتند و حجت مىكردند، بلكه همه
قواعد را من جمله قاعده يقين سابق و شك لاحق را به اين بر مىگرداندند و معناى
قاعده و مقتضى و مانع اين است كه اگر اقتضاء باشد براى چيزى، همان اقتضاء براى ما
بس است. اثّر اثره، حالا مىخواهد شك در رافع داشته باشيم يا نه، بتوانيم اصل در
مانع جارى كنيم يا نه و اصلاً احتياج نداريم به اينكه اصل عدم مانع جارى كنيم. كه
معمولاً اهل فلسفه مىگويند كه اگر چيزى بخواهد در خارج موجود بشود، بايد مقتضى
باشد، مانع هم در كار نباشد. آن وقت مرحوم آقا شيخ هادى مىگويند: لازم نيست
بگوييم اصل عدم مانع است، همين مقدار كه مقتضى باشد بايد بگوييم مىسوزد.
اشكالى كه ما به آقا شيخ هادى داشتيم اين بود
كه شما بطور ناخود آگاه اصل عدم مانع را جارى مىكنيد. همين مقدار كه مىگويى سوخت
يعنى مانع نبود، اين خودش اصل عدم مانع است و اسم او را نمىآوريم، همين كه مىگوييد
احتياج نداريم به اصل عدم مانع، يعنى اقتضاء بود و مثل پنبه اقتضاء داشت بسوزاند و
مانع هم در كار نبود. ولى اكر ايشان پا فشارى بكند و بگويد اصل عدم مانع
نمىخواهيم، مىگوييم دليلى بر حجيت اين قاعده نداريم، يعنى يك جا مقتضى باشد،
نمىدانم مانع هست يانه، نتوانم اصل عدم مانع جارى كنم و بگويم اين صرف اقتضاء
اثّر اثره، دليل مىخواهد و دليل نداريم. در ميان عقلاء كه دليل نداريم و فلسفه
جدا او را رد مىكند. از نظر مردم هم دليل نداريم. آتش در خانه آمده، اگر مانع
نبود، خانه سوخته بود و اگر مانعى بود، معلوم نيست كه اثّر اثره و روايات ما هم
اينطور اقتضاء را نداشت كه مقتضى صرفا اثّر اثره. اين هم راجع به مقتضى و مانع. قاعده
يقين را هم سابقا صحبت كرديم كه روايات همه مربوط به استصحاب است. فقط اين روايت
من كان على يقين فاصابه الشك مربوط به اين است كه احتمال است قاعده يقين باشد،
براى اينكه در قاعده يقين است كه اول حتما بايد يقين باشد بعد شك باشد. كه ما
مىگفتيم: من كان على يقين فاصابه الشك عام است، هم قاعده يقين را مىگيرد و هم
قاعده استصحاب را، اما اجماع را داريم، تخصيص لبى داريم، مرحوم شيخ و ديگران
فرمودهاند:اينكه احدى قاعده يقين را حجت ندانسته است. پس اگر من كان على يقين هم قاعده
يقين را بگيرد، تخصيص مىخورد به اجماع. وقتى به اجماع تخصيص مىخورد، من كان على
يقين منحصر مىشود به استصحاب. اين هم راجع به اين روايت. فتلخص مما ذكرنا اينكه
استصحاب دون قاعده يقين و دو ن قاعده مقتضى و مانع حجت است. از نظر ارتكا عقلاء
پيش ما حجت است، و از نظر روايات حجت است، پيش شيخ بزرگوار .
بحث فردا راجع به احكام وضعيه است و چرا
مرحوم آخوند اينجا آوردهاند، نمىدانم. فردا بحث مىكنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.