اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره رواياتى بود كه تمسك شده بود
براى حجيت استصحاب. يك روايت از زراره بود كه خوانديم. روايت دوم باز از زراره است
و صحيحه هم است واين را صاحب وسائل تقطيع كرده است و در جلد دوم وسائل در ابواب نجاسات،
در پنج مورد آورده است. يك اشكال بزرگ وسائل همين است كه اين روايات را تقطيع كرده
است. مرحوم شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه» در استبصار روايت را از اول تا آخر
آوردهاند و مرحوم صاحب وسائل آنجا كه ما به او احتياج داريم يك مقدارش را در باب
37، يك مقدارش را در باب 41 از ابواب نجاسات، جلد دوم وسائل نقل كردهاند و من
ديدم كه مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» در كفايه همه روايت را آوردهاند و عالى است. از اين
جهت روايت را از روى كفايه مىخوانيم. گر چه خلاف روش است، اما ديدم نمىشود تقطعهاى
صاحب وسائل را بياورم، لذا روايت را از روى كفايه مىخوانيم. باز مضمر زراره است
مىفرمايند:
«ومنها صحيحةٌ آخرى لزرارة «قال: قلت اصاب
ثوبى دم رعاف او غيره اوشىء من منى»؛ لباس من به خون دماغ، غير خون دماغ يا به
منى يعنى نجس شد. «فعلمت اثره الى ان اصيب له الماء»؛ من علامت گذارى كردم تا به
آب برسم و آن را آب بكشم. «فحضرت الصلاة ونسيت انّ بثوبى شيئا و صلّيت»؛ موقع نماز
شد و يادم رفت كه در لباسم نجاسات هست و نماز خواندم. فرمودند: نمازت باطل است و
اين فرع مورد فتوا هم هست، كه اگر انسان نداند لباسش نجس است و نماز بخواند و بعد
ببيند لباسش نجس بوده، نمازش درست است. اما اگر مىدانسته و يادش رفته و نماز خوانده،
نمازش باطل است و رفع النسيان نمىتواند اينجا بيايد. در حقيقت اين روايت قاعده
رفع انسيان را تخصييص مىدهد. رفع النسيان يا «لاتعاد الصلاة الا من خمس» مىگويد اين نماز درست است. اين حديث تخصيص
مىهد اين دو تا را و مىگويد نماز باطل است.
«ثم انى ذكرت بعد. ذلك قال: تعيد الصلاة و
تغسله». فرمودند لباست را آب بكش و نمازت را اعاده كن. «قلت فان لم اكن رايت موضعه
و علمت انّه قد اصابه، فطلبته فلم اقدر عليه فلما صليت وجدته؟» اين صورت علم
اجمالى است. سؤال كرد: يا بن رسول اللّه مىدانم خون دماغ به لباسم ريخت، اما نمىدانم
كجاى او است و گشتم و پيدا نكردم، بعد نماز او را پيدا كردم. فرمودند نمازت را
اعاده كن اينجا. چرا؟ اين هم بخاطر علم اجمالى است. العلم الاجمالى كالعلم
التفصيلى، شما اگر بدانى يا عبا نجس است يا قباء يا هيچ كدام، نمىتوانى نماز
بخوانى. حالا اين هم نمىداند به عبايش ريخته يا به قباء، بعد ديد به قباء ريخته
است. از اول نمىتوانست در هيچ كدام نماز بخواند و نمازش توى اين لباس باطل است. «قال:
تغسله و تيعد»؛ بايد لباست را آب بكشى و نمازت را هم بايد اعاده كنى، براى اينكه
در لباسى نماز خواندهاى كه علم اجمالى داشتى اين لباس نجس است. «قلت: فان ظننته
انّه قد اصابه و لم اتيقن ذلك»؛ دماغم خون افتاد و ريخت، نمىدانم ريخت روى زمين
يا ريخت به لباسم. «فتطرت فلم ارشيئا فصليت»؛ نگاه كردم ديدم به لباسم چيزى نيست،
نماز خواندم. فرمودند درست است. «فرايت فيه؟ قال: تغسله و لاتعيد الصلاة»؛ لباست
را آب بكش، اما لازم نيست نمازت را اعاده كنى. اين گفت: لم ذلك؟ كه تقريبا سه صورت
را سؤال كرده بود: يك صورت كه يقين دارد و فراموش كرد، فرمود نماز را اعاده كن. يك
صورت كه علم اجمالى داشت و با همان علم اجمالى لاابالى گرى كرد و نماز خواند،
فرمود: نمازت را اعاده كن. يك صورت اينكه نمىداند به لباسش ريخت يا نه و تفحص كرد
و نيافت، يقين پيدا كرد كه به لباسش نيست، و نماز خواند، بعد ديد به لباسش هست.
اين صورت را مىگويند نماز اعاده ندارد، اما بايد لباست را آب بكشى. «قلت: لم
ذلك؟» اين صورت را چرا مىفرماييد: من نمازم را اعاده نكنم؟
«قال: لانّك كنت على يقين من طهارتك فشككت
فليس لك ان تنقض اليقين بالشك ابدا»؛ چون تو يقين داشتى و شك و نمىشود نقض يقين
به شك بكنيم. اين تا اينجاى روايت و بعدش هم روايت هست، كه فردا صحبت مىكنيم.
حالا امروز درباره صدر روايت يك مقدار صحبت
مىكنيم دو تا ايراد به اين روايت شريف شده، يعنى به استدلال به اين روايت، كه يكى
از اين دو اشكال را مرحوم آخوند جواب مىدهند، توى يك اشكالش مىمانند و خيلى اين
طرف و آن طرف مىزنند، تقريبا يك ورق و نيم از كفايه صحبت مىكنند. تضارب علمى
مىكنند كه شايد بتوانند روايت را درست كنند، نمىشود و در آخر كار مىفرمايند:
بالاخره، اين استصحاب را مىگويد، حالا نفهميم، جواب اشكال را نتوانيم بدهيم، اما
اين جمله كه امام عليهالسلام فرموده: «و لاتنقض اليقين بالشك ابدا» اين را
مىفهميم.
ايراد اول كه مرحوم آخوند آوردهاند و جواب
مىدهند اين است كه مىفرمايند: اين روايت مربوط به قاعده يقين است، نه استصحاب.
قاعده يقين كه اسم او شك سارى هم است، به آن قاعدهاى مىگويند كه اول يقين دارد،
بعد شك مىكند كه اول يقين داشتم يانه. استصحاب آن است كه اول يقين دارد بعد شك
مىكند كه آيا بعد از يقين من مانعى آمده است يانه. مثلا دست من يقين داشتم پاك
است، يك ساعت بعد شك كردم كه يقين من درست بوده يانه. در حقيقت شك مىآيد و سرايت
مىكند و آن يقين اولى را از دست من مىگيرد. به اين مىگويند قاعده يقين، يا شك
سارى، كه وقتى شك پيدا مىشود ديگر يقين در كار نيست. قاعده استصحاب اينطور نيست،
مثل اينكه يقين داشتم دست من نجس است، دست من با يك رطوبت نجس ملاقات كرد، حالا شك
دارم دست من پاك است يانه. يقين ما از بين نرفت، حالا هم يقين دارم، يك ساعت قبل
اين دست پاك بوده، اما شك من از اينجا ناشى شده كه دست را گذاشتم روى رطوبت نجس،
آيا نجس شد يانه؟ به اين مىگوييم استصحاب، كه در استصحاب يك يقين سابق و يك شك
لاحق، هر دو بالفعل، الان هم يقين دارم كه سابق دست من پاك بوده، الان شك دارم كه
دست من نجس است يانه و چون زمان يقين و شك با هم تفاوت دارد، با هم تناقض هم
ندارد. بعضى گفتهاند اين روايت مربوط به شك سارى است، اينجور معنا كردهاند.
«قلت: فان ظننته بانّه قد اصابه فلم اتيقّن
ذلك»، من گمان كردم كه خون دماغ به لباسم ريخت، اما يقين نكردم. «فنظرت فلم
ارشيئا»؛ نگاه كردم و چيزى نديدم «فصلّيت». گفته فصلّيت بايقين، چه يقينى؟ يقينى
كه بعد از ظننت پيدا مىشود. شك كرد كه به لباسش خون دماغ ريخت يانه، گردش كرد
نيافت، يقين پيدا نكرد نيست، سپس نماز خواند، «فرايت فيه»؛ بعد از نماز ديدم آن
خونى كه دنبال او مىگشتم و پيدا نكردم، ديدم پيدا شد.
«قال: تغسله و لاتعيد الصلاة»، حالا اين بعد
از آنكه يافت خون را بخواهيم قاعده يقين درست كنيم، اينجور مىشود كه شك كرد آيا
خونى كه يافته است توى نماز پيدا شده، بعد نماز پيدا شده، يا همان است كه گشت و
نيافت. كى پيدا شده؟ اگر بعد از نماز اين شك را بكند، آن يقينى كه بعد مظنه پيدا
شده از دست گرفته مىشود و شك سارى مىشود. روايت را اينجور معنا كردهاند، كه دو
تا اضافه بر روايت كردهاند: يكى «فان ظننته انّه قد اصابه فلم اتيقّن ذلك فنظرت فلم
ارشيئا فصلّيت» يعنى فتيقنت فصلّيت، يقين پيدا كردم كه چيزى نيست، نماز خواندم.
«فرايت فيه»، وقتى نماز را خواندم، ديدم آن خون را. حالا كه ديدم، يك چيز اضافه
كنم، شك كردم كه آيا اين قبلا بوده يا در نماز پيدا شده؟ آيا آن وقتى بوده كه من
گردش كردم و نيافتم يا بعد پيدا شده؟ چون كه اين شك را دارم سرايت مىكند به آن
تيقنت فصليت يعنى، يقين بعد مظنه را از دست من مىگيرد. لذا بعد نماز فقط شك دارد
كه آيا قبل از نماز خون بوده يا نبوده، توى نماز پيدا شده يا نشده، بعد نماز پيدا
شده يا نشده، اما يقين داشته باشد با لباس پاك نماز خوانده، ديگر يقين در كار نيست
و قاعده شك سارى هم همين است، يعنى شك بيايد يقين را از بين ببرد.
ايرادى كه به اين آقا هست اين است كه فرايت
فيه را شما بايد به او اضافه كنى بگويى: فصلّيت فرايت فيه فشككت انّه قبل ظنى او
بعد ظنى. يك چنين چيزى بايد بياورم تا قاعده يقين را درست بكنيم. اما ظاهر «فصليت
فرايت فيه» يعنى نماز خواندم با يقين تا آخر، حالا هم يقين پيدا كردم اينكه خون
هست. كدام خون؟ همان خونى كه گشتم و نيافتم. پس آن يقين بعد ظن ما بحال خود باقى است،
مىشود استصحاب. مرحوم آخوند قاعده يقين را كه مىخواهد درست كند، مىفرمايد: «نعم
دلالته فى المورد الاول على الاستصحاب»، يعنى همين چند سطرى كه خوانديم، دلالت بر
استصحاب بكند، «مبنى على ان يكون المراد فى اليقين فى قوله عليهالسلام: «لانك كنت
على يقين من طهارتك»، اليقين بالطهارة قبل ظن الاصابة، كما هو الظاهر، فانه لو كان
المراد منه اليقين الحاصل بالنظر و الفحص بعده الزائل بالرؤية»، كه ما اين را ما
معنا كرديم كه بگوييم تقينت فصليت. «بعده الزائل بالرؤية بعد الصلاة». كه آن يقين
بعد نماز زائل شد،اگر اين باشد، «كان مفادة قاعده اليقين»، نه قاعده استصحاب.
اگر حرف مرحوم آخوند را بخواهيم درست كنيم،
نه قاعده يقين است، نه قاعده استصحاب، براى اينكه اگر يقين بعدى باشد اين يقين
بعدى كه بعد از نماز از دست ما گرفته شد، به چى؟ به شك نه، بلكه به يقين، يعنى بعد
از نماز يقين پيدا كرد اينكه توى نجس نماز خوانده است. اينكه قاعده يقين نيست قاعده
يقين آن است كه يك شك داشته باشيم و يقين سابق و آن يقين بالفعل آمده باشد يقين
سابق را از بين برده باشد. اين بل النقضه بيقين آخر است و اين قاعده يقين نيست.
لذا خيال مىكنم مرحوم آخوند بوضوح باقى گذاشته است. اينجور مىشود: «فانه لو كان
المراد منه اليقين»؛ مراد به انك ذويقين «الحاصل بالنظر و الفحص بعده»، يعنى بعد
از آنكه گشت، يقين پيدا كرد نيست. «فصليت». كه من گفتم معنايش اين است: فان ظننته
انّه قد اصابه فلم اتيقن ذلك فنظرت فلم ارشيئا فتيقنت فصليت» كه مرحوم آخوند اين
را اقرار مىكنند. «لو كان المراد منه اليقين الحاصل بالنظر و الفحص الزائل
بالرؤية بعد الصلاة»؛ كه اين يقين بعد از نماز آمد، آن يقين قبلى را از بين برد.
مىفرمايند: اگر اين باشد اين قاعده يقين است نه قاعده استصحاب. به مرحوم آخوند
مىگوييم اين قاعده يقين نيست. قاعده يقين آن است كه شك سارى باشد، يك شك بالفعل
باشد و يك يقين سابق، اما اگر يك يقين قبل باشد و يك يقين بعد و آن يقين بعدى
بيايد آن يقين قبلى را از بين ببرد، اين بل انقضه بيقين آخر است و اين ديگر نه
قاعده استصحاب است، نه قاعده يقين. پس اگر بخواهيم قاعده يقين را درست كنيم و حرف
مرحوم آخوند را هم درست بكنيم بايد اينجور باشد. «الحاصل بالنظر و الفحص بعده
الزائل بالرؤية بعد الصلاة فشككت»، اينكه آيا اين خون كى واقع شده آيا قبل واقع
شده يا بعد واقع شده؟ اگر شك كردم يقين بعد مظنه از بين مىرود آن وقت مىشود شك
سارى. لذا اگر بخواهيم حرف مرحوم آخوند درست بشود اينجور بايد درست بشود كه مظنه
پيدا كرد كه آيا به لباسش خون هست يانه. گشت، نيافت. آن وقت يقين پيدا كرد كه
نيست. نماز خواند، بعد از نماز يافت كه خونى در لباسش است. شك كرد كه آيا اين خون
توى نماز پيدا شده، يا بعد يا قبل، اگر قبل بوده، تيقنت فصليت جهل مركب بوده است،
اگر بعد بوده، آن يقين بجا بوده است. حالا بعد از نماز چى دارد؟ يقين دارد لباسش
نجس بوده، نمىداند كى اين نجاست آمده. يقين سابق را از دست مىدهد، مىشود شك
سارى. فقط ايرادى كه به اين استدلال است اين است كه آقا اينها را از جيب خودتان
روى او گذاشتيد. آنكه ماييم و روايت، اين است كه اين آقا دماغش خون افتاد، خيال
كرد به لباسش چكيد، نگاه كرد، نيافت، يقين پيدا كرد و نماز خواند. بعد نماز ديد
هست. ظاهرش اين است كه فهميد آن يقين جهل مركب بوده، حالا فهميدند آن يقين جهل
مركب بوده است. چى؟ حضرت فرمودند: اعاده نكن، براى اينكه لانك كنت على يقين من
طهارتك فشككت و ليس ينبغى لك ان تنقض اليقين بالشك ابدا. لذا مرحوم آخوند هم فقط مىفرمايند:
نعم دلالته فى المورد الاول على الاستصحاب مبنى بر اينكه قاعده يقين نباشد و ديگر
ردش نمىكند. معلوم است مرحوم آخوند گيرند در مسئله، يعنى احتمال مىدهند كه مراد
از اين روايت قاعده يقين باشد، اما چون اشكال مهمتر در مسئله هست، مىروند در آن
اشكال مهم و گفتم تقريبا يك ورق و نيم در اين باره صحبت مىكنند و آخر هم
نمىتوانند جواب بدهند و آن اشكال مهم اين است كه بگوييد استصحاب و قاعده يقين نه،
اين يقين كرده كه با لباس او نجاست نيست و نماز خوانده، بعد فهميده جهل مركب است،
حالا كه جهل مركب است، حضرت فرمودند نمازت درست است و اعاده نكن. چرا؟ براى اينكه
استصحاب دارى در حالى كه استصحاب ندارد، بلكه لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين
آخر دارد. اول يقين داشته است، بعد فهميده جهل مركب است، انقضه بيقين آخر. بايد
بگويد اعاده كن، نبايد بگويد اعاده نكن. لذا با اين لباس مستصحب الطهارة مىگويند
نمازت درست است. ايراد اين است حالا اين استصحاب هم نداشته باشد، نماز درست است و
استصحاب نمىخواهد، براى اينكه طهارت شرط ذكرى است، وقتى شرط ذكرى شد، اگر يك كسى
بعد از نماز ديد لباسش پر از خون است، استصحاب نمىخواهد، نمازش درست است. لذا اين
گمان داشته باشد يا نداشته باشد، توجه داشته باشد يا نداشته باشد اين توى نجاست
نماز خوانده، اما نمىدانسته است، بعد نماز فهميده و آقا نبايد بفرماييد لانك كنت
على يقين من طهارتك، بايد بفرمايند تو برايت طهارت شرط نبود، چون شرط نبود برايت
طهارت، نمازت درست است و اين لانك كنت على يقين من طهارتك آنجا درست است كه با استصحاب
بخواهيم او را درست كنيم، ولى اينجا استصحاب هم نداشته باشيم نماز درست است، چون
طهارت شرط ذكرى است، يعنى اگر بداند با نجاست نماز خوانده، نمازش باطل است و اما
اگر نداند و با نجاست نماز بخواند، نمازش صحيح است. در حقيقت بايد بفرماييد نماز
درست است، چون تمام اجزاء و شرائط نماز آمده است و عدم نجاست شرط ذكرى بوده و شرط
نبوده براى تو، پس نماز درست است، چون مأتى به مطابق با مأمور به است. مرحوم آخوند
در كفايه اول مىفرمايند اين استصحاب داشته است چونكه يقين كرد؛ تفحص كرد، نجاست
را پيدا نكرد، يقين كرد و نماز خواند. بعد از نماز خون ديد. اين توى نماز استصحاب
داشته است و لو توجه به استصحاب نداشته باشد و حضرت مىخواهند آن حالت را بگويند.
عبارت كفايه اين است: «ثم اشكل على الرواية بان الاعادة بعد انكشاف وقوع الصلاة
ليست نقضا لليقين بالطهارة بالشك فيها، بل باليقين بارتفاعها». اينكه حضرت
فرمودند: «لانك كنت على يقين من طهارتك فشككت»، اينجور نيست، بلكه اين يقين داشته،
حالا هم يقين دارد كه يقين اولش بىخود بوده، «فكيف يصح ان يعلل عدم الاعادة بانها
نقض اليقين بالشك؟» چه جور حضرت فرمودند لانك كنت على يقين من طهارتك فشككت؟ بلكه
اين لانها كنت على يقين من طهارتك فتيقن انّه فى النجاسة، اين اشكال هست.
مىفرمايند: «انما يصح ان يعلل به جواز الدخول فى الصلاة كما لايخفى» استصحاب
باعتبار حال نماز، يعنى در آن وقتى كه خيال كرد خون به لباسش چكيده و تفحص كرد و
نيافت، يك استصحاب داشت يعنى يقين و شك؛ يقين اينكه نجاست نبوده، شك اينكه آيا
لباس نجس است يانه، با اين استصحاب نماز خوانده و لو توجه به استصحاب نداشته باشد
اين جوابى است كه مرحوم آخوند مىدهند، بعد جواب را نمىپسندند، يك ورق اينطرف و
آن طرف صحبت مىكنند و خودشان يك حاشيه منه دارند. اين را مطالعه کنيد تا فردا.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-شيخ محمد كاظم آخوند كفاية الاصول
(چاپ ششم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1418، ه. ق) ص 445.
-شيخ محمد بن حسن حر عاملى، وسائل
الشيعه، 20 جلدچاپ ششم، چاپخانه اسلاميه، تهران، 1418 ه. ق ج1، ص 260،، باب 3 از
ابواب وضو، ح 8.