اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسان يفقهوا قولى.
اگر چيزى را
نتوانست در مركب بياورد آيا آن مركب واجب است يا نه؟ بحث اصولى داشتيم
كه تمام شد و بالاخره رسيديم به اينجا كه برائت به ما
مىگويد آن مركب ديگر واجب نيست. كه بحث استصحاب او را هم ديروز كرديم.
مرحوم شيخ «رضوان
اللّه تعالى عليه» بعد از آنكه بحث برائت و استصحاب را كردند يك بحث فقهى
كردهاند و فرمودهاند بعضى از روايات به ما مىگويد، اگر از جزئى معذور
شدى ما بقى را بياور و اين روايات كم كم يك قاعدهاى براى ما شده در
فقه بنام قاعده مالايدرك، يا قاعده ميسور.
قاعده مالايدرك را
قاعده ميسور هم مىگويند، براى اينكه روايت «ما لايدرك كله لايترك
كله» است «و الميسور
لايسقط بالامعسور». قاعده
ميسور همين است كه اگر معذور از بعضى از مركب شديم، آن قاعده به ما مىگويد مابقى را
بياور الا ما اخرجه الدليل، كه يك دليل ديگر بيايد بگويد ما
بقى را لازم نيست بياورى.
درباره اين قاعده
ميسور سه تا روايت داريم كه هر سه ضعيف السند است.
مرحوم شيخ انصارى
مىفرمايند روايات از نظر سند اشكال ندارد، براى اينكه ولو ضعيف
السند است، اما منجبر به عمل اصحاب است، لذا مىفرمايند
از نظر سند روايات اشكال ندارد. حالا مراد شيخ
چيست، نمىدانم، يعنى آيا شيخ مىتوانند بگويند اصحاب به هر سه روايت عمل
كردهاند؟ بعيد است شيخ اين جور بگويند. به يك كدام عمل كردهاند به كدام،
نمىدانم. آن وقت بگوييم اصحاب على سبيل الاجمال به يكى از اين روايتها عمل
كردهاند، پس يكى از روايات حجت است. با اين تمحل علمى حرف شيخ بزرگوار را
درست بكنيم، كه ولو نمىدانيم به
كدام روايات، على سبيل الاجمال، به علم اجمالى مىدانيم به يكى عمل شده و
همين مقدار بس است كه بگوييم جبر سند مىشود به عمل اصحاب به يكى از
اين روايتها. اگر اين نظر شيخ باشد دو تا اشكال پيدا مىشود:
يك اشكال اين است
كه اين قاعده يك قاعده عقلائى است، كه حتى مرحوم شيخ در ضمن
بحث مىفرمايند: اين قاعده را بچهها هم مىدانند چه،
رسد به عقلاء و فقهاء. يعنى ادعاى ضرورت در عرف مىكنند، حتى راجع به بچهها، كه اگر
كسى نتوانست بعضى از مركب را بياورد، مالا يدرك لايترك
كلّه. اگر اين حرف شيخ درست باشد كه درست است يعنى يك قاعده عقلائى است بايد برويم در
ميان عقلاء ببينيم كجا اين را پياده مىكنند، يعنى دائر مدار عقلاء است. آن وقت
بخواهيم بگوييم جبر سند به عمل اصحاب، نمىشود براى اينكه ممكن است در
فقه ما اين قاعده آمده باشد و مدرك آن بناى عقلاء باشد نه روايتها، ديگر
جبر سند به عمل اصحاب را نمىتوانيم بگوييم اين يك اشكال است.
حرف ديگر اينكه
اين علم اجمالى كه ما درست كرديم بايد قدر متقينگيرى كنيم، يعنى
نمىشود به اطلاق هر روايتى، به خصوصيات هر روايتى ما بچسبيم و بگوييم اين
روايت دلالت دارد و جبر سند به عمل اصحاب مىشود، بلكه بايد يك قدر متقينگيرى
كنيم، ببينيم قدر متقين از اين سه روايت چيست، آن قدر متقين براى ما
مىشود حجت، حجت او هم با اين تمحل علمى شيخى، كه ما بگوييم يكى از اين
روايات منجر به عمل اصحاب است، نمىدانيم كدام است، قدر متقينگيرى
مىكنيم و قدر متقين او مسلم حجت است. اين از نظر روايات.
اين سه روايت يكى
«مالايدرك كله يترك كله»، يكى هم «الميسور
لا يسقط بالمعسور» يكى هم «اذا
امرتكم بشىء فأتوا منه مااستطعتم»
مرحوم شيخ روى خصوصيت روايات بحث كردهاند و مرحوم آخوند اينجا خيلى موجز، اما
رسا آوردهاند.
راجع به «اذا
امرتكم بالشىء فأتوا منه ما استطعتم»، يك نزولى نقل كردهاند، اينكه
پيامبر اكرم روى منبر ترغيب و تحريص مىكردند اينكه مردم
مكه بروند. يك عربى داد زد گفت آقا هر سال مكه برويم؟ حضرت اعتنائى به او نكردند. دو
دفعه داد زد و گفت: يا رسول اللّه هر سال مكه برويم؟ باز حضرت اعتناء نكردند.
دفعه سوم داد زد و گفت: آقا هر سال مكه برويم؟ حضرت عصبانى شدند،
فرمودند چه چيزى را دنبال مىكنيد؟ بنى اسرائيل به همين بهانهگيرى مبتلاء
بودند و به ضررشان تمام شد. فرمودند: اين بهانهگيرىها چيست؟ بعد
فرمودند: «اذا امرتكم بالشىء فأتوا منه مااستطعتم» وقتى كه امر كردم به شما
چيزى را به اندازه قدرت خودتان بياوريد، وقتى هم كه نهى كردم شما را از
چيزى اجتناب كنيد.
گفتهاند: ببين
اين روايت به ما مىگويد اگرچيزى مأمور به شد و نتوانستى بعضى را بياورى ما
بقى را بياور. اين استدلال به روايت.
مرحوم آخوند در
كفايه مىفرمايند: در اذا امرتكم بشىء فأتوا منه، اگر اين مِن تبعيضى باشد،
همين معناى او مىشود، يعنى بگويد اگر من شما را به مركبى امر كردم و
نتوانستى بعضى از مركب را بياورى، مابقى را بياور؛ اذاامرتكم بشىء فأتوا منه
مااستطعتم. مىگويند ولو ظهور من تبعيضى است، اما باشأن نزول جور نمىآيد،
براى اينكه شأن نزول در افراد است، در تبعيض نيست، در كلى است، در كل
نيست. براى اينكه آن سؤال از حج مىكرد كه هر سال بروم يا نه؟ هر سال برويم
يا نه؟ معلوم مىشود اذا امرتكم بشىء يعنى كلى، فأتوا منه يعنى از آن كلى و
آن بحث ما نيست.
بحث ما اين است كه
اگر نتوانستيم زيد و عمرو را اكرام كنيم، حالا زيد را اكرام كنيم يا نه؟
مىفرمايند با شأن نزول جور نمىآيدو شأن نزول راجع به كلى است، نه كل.
سه چهار اشكال در
اين اذا امرتكم بشىء فأتوا منه طبق حرف مرحوم آخوند وارد است،
يك يك برويم جلو تا ببينيم اصلاً روايت يعنى چه.
اگر بخواهيم روايت
را پياده كنيم معنايش اين است كه هر سال بايد مكه برويم مگر اينكه
نتوانيم و اين ضرورت در فقه است كه اينجور نيست. اگر گفتند انفاق بكن، هرچه
مىتوانى بايد انفاق كنى، اين هم در فقه ما نيست، يا اگر مىگويند نماز
بخوان تا مىتوانى، بايد نماز بخوانى مگر اينكه نتوانى. اگر حرف مرحوم آخوند
باشد و ما بخواهيم كلى درست بكنيم، معنايش اين است كه اذا امرتكم بشىء
فأتوا منه مااستطعتم و اين را نمىشود در فقه پياده كرد. اما راجع به كل كه شأن
نزول نيست، اگر نتوانستى بعضى از مركب را بياورى ما بقى را بياور،
عالى است. اگر كلى معنا كرديم، معنايش اين است كه هر سال حج برو، هر سال كه
مىتوانى و اين با ضرورت فقه جور نمىآيد براى اينكه در كليات تكرار او دليل
مىخواهد، با اصول هم جور نمىشود براى اينكه امر دلالت بر تكرار
مىكند يا نه؟ ظاهرا نداريم امرى كه دلالت بر تكرار بكند. امر دلالت مىكند بر
طبيعت من حيث هى هى، نه تكرار در او است و نه مره، اگر يكى را آوردى
مأمور به را آوردهاى، امتثال كردهاى.
لذا ايراد ما اين
است كه مرحوم آخوند مىگويند كلى، به مرحوم آخوند مىگوييم ملتزم
مىشويد به كل بودنش در شأن نزول او؟ ملتزم نمىشويد.
بنابراين ايراد اول ما اين است كه اين «فأتوا منه ما استطعتم» را شما بفرماييد كلى است، اما
نمىتوانيد در فقه ملتزم در فقه بشويد و نمىتوانيد ملتزم به شأن نزول در خود روايت
بشويد و نمىشود كه شأن نزول را بيرون كرد و در شأن نزول يك مرتبه حج
واجب است، نه اينكه بگوييم فأتوا منه مااستطعتم، يعنى تا قدرت دارى حج
بياور، يا تا روزه مىتوانى بگيرى روزه بگير، يا تا نماز مى توانى بخوانى،
نماز بخوان و فاتقوا اللّه مااستطعتم را راجع به مستحبات همين جور معنا مىكنيم.
كسى كه طلبه است بايد تا مىشود نماز شب بخواند، مگر اينكه نشود. در
باب مستحبات خيلى عالى است، اما در باب واجبات نمىشود گفت. اين ايراد
اول.
ايراد دوم به
مرحوم آخوند اينكه اگر شما مىخواهيد با شأن نزول درست در بيايد كل و كلى
را هر دو را اراده كنيد، چرا من را من تبعيض از كل مىگيريد؟ در اذا امرتكم
بشىء، اين شىء از الفاظ عموم است، در الفاظ عموم عامى مثل شىء نداريم شى هم
عام فردى را مىگيرد، يعنى هم كلى را مىگيرد و هم كل را. بنابراين در فأتوا
منه بشىء، شىء معناى عام است، هم كلى و
هم كل را مىگيرد. چرا
مرحوم آخوند مىگويند من اينجا من تبعيض است، پس شك كلى است نه كل؟
مىگويم اينكه منه اينجا من تبعيض باشد، قبول مىكنيم، تبعيض اين جورى مىشود
كه گاهى مىشود كلى و گاهى مىشود كل. اذا امرتكم بشىء يعنى كل و
كلى، فأتوا منه، از آن كل يا از آن كلى. اگر آن شىء كلى باشد، فأتوا از آن كلى
مااستطعتم، اگر آن شىء كل باشد، فأتوا منه مااستطعتم. در اين صورت با شأن نزول
هم منافات ندارد. شأن نزول كلى است، ما استدلال
مىكنيم راجع به كل، مىشود گفت اذا امرتكم بشىء فأتوا منه مااستطعتم، نماز را نمىتوانى قيام
او را بياورى، ما بقى نماز را بياور. ظاهرا خوب مىشود.
ايراد سوم اينكه
اين روايت، روايت عامى است و در سند ما نيامده است. اذا امرتكم بشىء
فأتوا منه مااستطعتم با اين حرفهايى كه هست كه راوى بلند شد و اينجور گفت.
اينها يك روايت عامى است و اين را نمى شود به او تمسك كرد اين هم حرف
سوم.
حرف و ايراد چهارم
اينكه روايت و لو صحيح السند و ظاهر الدلاله، اما ارشادى است وقتى
ارشادى است، تابع ما يرشد اليه است نه خودش عام است و نه خاص، نه كل و
نه كلى، بلكه تابع ما يرشد اليه است. بايد برويم در ميان عقلاء ببينيم اين
قاعده مالايدرك را كجا استعمال مىكنند، قاعده ميسور را كجا پياده مىكنند
قاعده اذا امرتكم بشى فأتوا منه را كجا پياده مىكنند، هر كجا آنجا پياده كردند، ما
هم پياده كنيم. اما اينكه بخواهيم من تبعيضى درست بكنيم، كل كنيم، كلى كنيم،
يا مثل من كه او را عام كردم، خاص كردم، اينها هيچ كدام چون ارشادى است در
روايت جا ندارد. اين روايت اذا امرتكم با اين چهار ايرادش.
و اما قاعده
مالايدرك كله لايترك كله: باز اينجا مرحوم آخوند مىفرمايند، اين
مالايدرك كله لايترك كله يعنى عام فردى، يعنى اگر كلى را
بعضى از افرادش را نتوانستى بياورى، آن افرادى كه مىتوانى بياور، اين است معنايش، نه اينكه
معنايش اين باشد كه بعضى از مركب را بياور. مىفرمايند: نمىشود و ظهور
دارد در بعضى، حالا ظهور در
بعضى را ايشان از كجا مىگويند؟ اگر انسان بعكس نگويد، به اينكه بگويد ظهور
دارد در كل، مالايدرك كله
لايترك كله را اگر بدهند دست عرف، عرف از اين مالايدرك، كل مىفهمد نه كلى.
ظاهرش اين است كه مركب را اگر معذور شدى از بعضى از او ما بقى را بياور و
اما اينكه بگوييم كلى را اگر معذور از بعضى افرادش شدى، بعضى ديگر را
بياور، اين ظاهرا عرفيت ندارد، لااقل در اين روايت عرفيت ندارد.
بله يك حرف ديگر
هست و آن اينكه از ماى موصوله يك معناى عام اراده كنيم.
نمىدانم اينجا مىشود يا نه، در آن روايت عالى مىشد، اما اينجا اگر
بتوانيد از يدرك و يترك صرف نظر كنيد و بگوييد ماء، عام است و بگوييم مالايدرك كله
لايترك كله يعنى آن عامى كه كل باشد يا كلى، نتوانى همهاش را
بياورى، بعضى از او را بياور. آنوقت راجع به آنجا كه مركب باشد ظهور است ظهور خوبى است،
براى اينكه كل آمده، مالايدرك كله لايترك كله. بگوييم
آنجا هم كه كلى است كلى و فرد است اينجور گفته است: قوم وحدت به او داده، ناس يك وحدت دارد،
صنف يك وحدت دارد، خود انسان در مقابل حجر يك وحدت دارد بگوييم
مراد وحدت است، مالايدرك كله يعنى واحد. كلى و كل را وقتى نتوانستى
بعضى از او را بياورى، نتوانستى كل شىء را بياورى، بعضى را بياور. لذا روايت
را انصافا اگر نگوييم ظهور دارد در كل نه كلى، در كلى ظهور ندارد. لذا شما
اگر بگوييد كله ظهور دارد در اينكه ما يعنى كل است نه كلى، برمىگردد به
اينكه مختص به بحث ما مىشود و اگر هم عام را گرفتى و كل كه وحدت دارد ،كلى را
هم به او وحدت داديد آنوقت يك معناى عام مىشود. مالايدرك كله
لايترك كله، يعنى عامى كه چه كل باشد و چه كلى، و براى بحث ما خوب مىشود.
و اشكال اين است
كه اين مالايدرك كله اصلاً روايت نيست اين يك قاعده فقهى است در
ميان عامه، يك قاعده عقلايى هم هست يعنى بر فرض هم
كه روايت باشد يك قاعده عقلايى است بايد برويم در ميان عقلاء ببينيم آنها چه مىگويند و اين
روايت هم ارشاد است و تابع ما يرشد اليه است، يعنى بايد برويم توى بناى
عقلاء، اگر آنها گفتند كل و كلى را هر دو را مىگيرد، مىگوييم چشم، اگر هم گفتند
كل را مىگيرد، كلى را نمىگيرد، باز چشم، اگر هم گفتند كلى را مىگيرد، كل را
نمىگيرد چشم. پس مائيم و بناى عقلاء و بناى عقلاء با عدم ردع براى ما كار
مىكند و بقول مرحوم شيخ انصارى بچهها هم مىدانند همه اين حرفها در
الميسور لايسقط بالمعسور هم مىآيد و اين عبارت آخر ى مالايدرك كله
لايترك كله است، آنجا با ما مىگويد، اينجا با لاف و لام الميسور. الف و
لام الميسور بجاى ما است، مىشود الميسور لايسقط بالمعسور. اگر كل
گرفتى معنايش اين است كه تو كه نمىتوانى همهاش را بياورى بعضى را
بياور، اگر هم كلى گرفتى، معنايش اينجور مىشود: تو كه نمىتوانى دو نفر
را اكرام كنى، هر كه را مىتوانى اكرام كن. اين مثل لايدرك كله نيست، بلكه
اين را يك معناى عامى براى او مىشود گفت، الميسور من الاجزاء و من
الافراد لايسقط من المعسور از اجزاء يا از افراد.
اگر كسى مثل مرحوم
آخوند بخواهد بگويد الميسور ظهور در كل دارد، ظاهرا نمىشود
گفت، خلاف لطف است. اگر هم بخواهيم بگوييم منحصر به كلى است، اين را هم
نمىشود گفت، بلكه الميسور عام است و وجهى براى خصوصيت نداريم.
دلالت الميسور هم بهتر است از اذا امرتكم بشىء فأتوا منه ما استطعتم و هم
بهتر از مالايدرك كله لايترك كله است.
دلالت خوب دلالتى
است، اما اين روايت نيست بگرديد ببينيد روايت است يانه. اگر
روايت هم باشد ضعيف السند است و حالا جبر سند به عمل
اصحاب بكنيم، ارشادى است. كه ارشادى نه اطلاق دارد و نه عموم، نه مىشود خصوصات از او
گرفت، نه عمومات بلكه تابع مايرشد اليه است، بايد بناى عقلاء را ببينيم
چه مىگويند. بحث ناتمام است، مابقى مال فردا ان شاء اللّه.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-عوالى اللئالى، ج 4، ص 58، ح 207.
-عوالى اللئالى، ج 4، ص 58،
206.
-«وضعيف اسنادها مجبورٌ باشتهار
التسمك بها بين الاصحاب فى ابواب العبادات». فرائد الاصول، ج2، ص121.
-عوالى
اللئالى، ج 4، ص 58، ح 207.
-عوالى اللئالى، ج 4، ص 58، ح 206.
-عوالى اللئالى، ج 4، ص 58، ح 206
-مجمع البيان،
ج 3، ص 250، كه بعنوان شأن نزول آيه 101 سوره مائده نقل كرده است.
-«و دلالة الاول مبنية على كون كلمة
من تبعيضية، لابيانية...». كفاية الاصول، ص 420.
-«و اما الثالث، فبعد تسليم ظهور الكل
فى المجموعى لاالأفرادى...» .كفاية الاصول، ص422.