اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث مارسيد به
دوران امر بين تعيين و تخيير.
اين دوران امر بين
تعيين و تخيير را گفتم سه صورت دارد:
يك صورت اينكه حكم
آمده روى دو فرد معيّن؛ مىدانم، اما احتمال ترجيح هم در احدهما مىدهم. مثل همان
دوران امر بين محذورين كه ديروز
صحبت كرديم؛ كه حكم آمده يا روى واجب، يا روى حرام، اما چونكه يكى از قولهاى
استحسانى دارد، احتمال ترجيح مىدهم. كه مرحوم آخوند گفتند آن مرجح را بگير براى
اينكه دوران امربين تعيين و تخيير است، كه ديروز بحث كرديم و گفتيم اين صورتا
دوران امر بين تعيين و تخيير است، براى اينكه
احتمال ترجيح نمىتواند منجز تكليف باشد؛ آن كه تكليف را منجز مىكند، دليل است نه
احتمال و دوران امر بين محذورين بحال خود باقى است و احتمال ترجيح نمىتواند براى
ما كار كند.
يك صورت ديگر
دوران امر بين تعيين و تخيير اين است كه ديروز مثال زدم، كه حكم آمده روى معين
گفته است اكرم زيدا، اما احتمال هم مىدهم كه
اين زيد لنگه داشته باشد، يعنى همراه او عمروا هم باشد. اينجا هم دوران امر بين
تعيين و تخيير است يعنى يقين دارم زيد وجوب اكرام دارد، يا معينا يا مخيرا. گفتم
اين هم از باب دوران امر بين تعيين و تخيير نيست، در حقيقت اين است كه يك يقين و
يك تكليف مشكوك را پهلوى هم گذاشتهايم و گفتهايم دوران امر بين تعيين و تخيير.
مىدانم حكم اكرام آمده روى زيد، اين را يقين دارم، اما نمىدانم عمرو وجوب اكرام
دارد يا نه. اسم اين را گذاشتهايم دوران امر بين تعيين و تخيير اين هم از بحث ما
بيرون است، چون بايد حتما زيد را اكرام كنم و عمرو را نمىشود اكرام كرد اشتغال
يقينى برائت يقينى مىخواهد.
بحث امروز كه بحث
سوم است و راستى دوران امر بين تعيين و تخيير است اين است كه نمىدانم حكم آمده
روى زيد معينا يا مخيرا. نمىدانم گفته
است اكرم زيدا او عمروا، يا گفته است اكرام زيدا، اين خصوصيت را نمىدانم؛ بعبارت
ديگر تخيير را قطع دارم، تعيين را شك دارم.
در آن صورت دوم
تخيير را شك داشتم، تعيين را قطع داشتم، كه مىگفتم اين در حقيقت يك حكم معين است،
يك حكم مشكوك، اما قسم سوم اين
است كه تخيير را يقين دارم، اما تعيين را شك دارم، مثلا مىدانم يا زيد وجوب اكرام
دارد يا عمرو، اما نمىدانم زيد يك خصوصيتى دارد كه آن معين بودن اوست يا نه. در
اين دوران امر بين تعيين و تخيير اينجورى مشهور در ميان اصوليين گفتهاند: معين را
بايد بياوريم؛ حتما بايد اخذ به معين كرد. چرا؟
گفتهاند اشتغال يقينى برائت يقينى مىخواهد براى اينكه مىدانى تكليفى دارى، اين
تكليف را بايد جواب بدهى. اگر زيد را اكرام كنى حتما تكليف را
آوردهاى، اما اگر عمرو را اكرام كنى، نمىدانى تكليف را آوردهاى يا نه. اشتغال يقينى
مىگويند زيد را اكرام كن، نه عمرو را.
لذا اين مشهور شده
در ميان اصولين، حتى در فقه ما گفتهاند در دوران امر بين تعيين و تخيير لازم است
معين بيايد، نه آن لنگه تخيير، براى اينكه اگر معين آمد، مىداند حتما تكليف آمده
اما اگر آن لنگهاش را بياورد، نمىداند تكليف را آورده يا نه. اشتغال يقينى برائت
يقينى مىگويد معين را بياور.
كه مرحوم آخوند در
همين جا گاهى مىفرمايند عقل ما مستقلاً حكم مىكند و گاهى هم به اين اشتغال تمسك
مىكنند. هر دو يك معنا دارد؛ آنجا كه مىگويند عقل ما مستقلاً حكم مىكند، يعنى
اشتغال يقينى برائت يقينى، اينجا هم كه مىگويند اشتغال يقينى برائت يقينى
مىخواهيم لم حكم را گفتهاند، يعنى عقل ما مىگويد بايد معين را آورد. اگر گفتيم
چرا، مىگويد اشتغال يقينى برائت يقينى مىخواهد.
ايرادى كه ما
داريم و در فقه هم بعضى از اوقات داشتيم اين است كه اشتغال يقينى برائت يقينى درست
است، اما اگر ما با اصل جواب اشتغال را بدهيم، مثل اقل و اكثر ارتباطى كه معنايش
اين است كه من نمىدانم نماز نُه جزء دارد يا ده جزء؛ حتما نماز را بايد بياورم،
اما نمىدانم نُه جزء يا ده جزء، اگر ما باشيم و ظاهر اشتغال يقينى برائت يقينى
مىخواهد پس بايد هر ده جزء را بياوريم و اما اگر يك اصل آمد جلو و گفتيم نه تا
يقينى است و آن جزء دهم مشكوك است، نمىدانم جزء نماز است يا نه، رفع ما لا يعلمون
مىگويد جزء نماز نيست. رفع ما لايعلمون را با آن نه جزء مىگذاريم پهلوى هم و
تحويل مولى مىدهيم.
لذا گفتم در اقل و
اكثر ارتباطى همه برائتى هستند؛ من ياد ندارم كسى اشتغالى باشد، جزء صاحب جواهر كه
آن هم گاهى برائتى است، گاهى اشتغالى. آنجا كه صاحب جواهر اشتغالى مىشود همين را
مىگويد كه يقين دارى نماز برائت واجب است و بايد تحويل بدهى، نمىدانى نُه تا يا
ده تا. اشتغال يقينى برائت يقينى مىگويد ده تا. آنجا هم كه صاحب جواهر برائتى
بشود. حرف من را مىزند؛ مىفرمايد نه تا يقينى در جزء دهم شك دارم، رفع ما لا
يعلمون مىآيد ما در دوران امر بين تعيين و تخيير هم همين حرف را داريم؛ من يقين
دارم به تكليف، اما نمىدانم اين تكليف روى زيد با خصوصيت او است يا نه، خصوصيت را
برمى دارم. وقتى خصوصيت را برداشتم، عمرو را اكرام مىكنم. وقتى عمرو اكرام شد،
اصل ما به ضميمه آن اكرام من هر دو با هم تكليف را ساقط مىكند.
اينجا مىدانم
بايد انسان را اكرام كنم، نمىدانم زيد به خصوصه رابايد اكرام كنم، يا زيد خصوصيت
ندارد؛ خصوصيت زيد مشكوك است. رفع ما لا
يعلمون در خصوصيت مىآيد، وقتى رفع ما لايعلمون در خصوصيت آمد متعلق تكليف يك عام
مىشود، يعنى هر كسى را مىخواهى اكرام كن. حالا در آنجا آمده زيد يا عمرو، كه من
عمرو را اكرام مىكنم، مثل اقل و اكثر ارتباطى، هر چه شما در اقل و اكثر ارتباطى
گفتيد، اينجا در دوران امر بين تعيين و تخيير مىگوييد.
بله كسى آنجا
اشتغال بشود، اينجا هم مجبور است اشتغالى بشود. ولى در دوران امر بين اقل و اكثر،
چه ارتباطى چه غير ارتباطى، كه اينجا غير
ارتباطى هم است، چون قصد قربت نمىخواهد وابسته به هم نيست. مثل اينكه من مىدانم
به شمابدهكارم، نمىدانم نُه تومان يا ده تومان، نه تومان مسلم است، راجع به ده
تومان شك دارم، رفع ما لا يعلمون. اين رفع ما لا يعلمون را با نه تومان مىگذارم
پهلوى هم، مىگويم اشتغال يقينى برائت يقينى حاصل شد. رفع ما لا يعلمون نه تومان
را فرد يقينى مىكند و يك تومان را برمى دارد؛ نتيجه اين مىشود كه من نه تومان به
شما بدهكارم.
اينجا هم همين طور
است، نمىدانم زيد با خصوصيت است يا بدون خصوصيت، رفع ما لا يعلمون مىگويد بدون
خصوصيت، لذاتكليف را در عمرو
مىآورم و اينجا ما در دوران امر بين تعيين و تخيير روى قاعده اصولى برائتى هستيم.
بله يك حرف هست و
آن از عجايب اصول است و آن اين است كه در دوران امر بين تعيين و تخيير اين نزاعها
هست كه مىخواهند با اصل دوران بين
تعيين و تخيير را درست بكنند و معين بشوند به قاعده اشتغال كه اصل عملى است.
در جلد اول اصول
همان اول باب اوامر مرحوم آخوند يك قاعدهاى دارد كه ديگران هم آن قاعده را صحبت
كردهاند و آن قاعده مرحوم آخوند اين
است مىفرمايند: اگر شك كردى واجب تعيينى است يا تخييرى ـ همين بحث ما اينجاست ـ
واجبى عينى است يا كفائى، واجبى نفسى است يا غيرى، اطلاق امر به ما مىگويد تعيينى
است نه تخييرى، نفسى است نه غيرى، عينى است نه كفائى. اين عبارت مرحوم آخوند است،
كه عبارت خيلى رسا است، اما موجز؛ همين چند سطرى است كه مرحوم آخوند درباب اوامر
دارند و مىفرمايند: اطلاق الامر يقتضى تعيينيّت نه تخييريّت، نفسيّت نه غيريّت،
عينيّت نه كفائيّت. آنجاها همه اين
را گفتهاند و اصل مطلب اين است كه اگر ما شك كنيم بين تعيين و تخيير بايد بگوييم
تعيين، اگر شك كنيم در نفسى يا غيرى، بايد بگوييم نفسى، اگر شك كنيم در عينى يا
كفائى بايد بگوييم عينى؛ اين مسلم است. مرحوم آخوند مىگويند اطلاق اين را اقتضاء
مىكند.
ما ايراد داشتيم
به مرحوم آخوند و همچنين ديگران و گفتيم اطلاق نه اقتضاء مىكند نه عينيت را، نه
كفايت را، نه تعيينيّت را، نه تخييريت را، نه
نفسيت را و نه غيريت را. چرا؟ براى اينكه اطلاق قضيه گفته است بياور. اين در او نه
عينيّت است نه كفائيت، نه نفسيّت نه غيريّت، نه تعينيّت است و نه تخييريّت.
لذا استاد بزرگوار
ما حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» آنجا مىفرمايند فهم عرف؛ بناى عرف كه
بعضى از محشين بزرگوار، مثل مرحوم كمپانى و مرحوم قوچانى، اينها هم مىگويند فهم
عرفى. بناى عرف چنين است كه اگر امرى را گفت،
از او تعيينيت مىفهمد نه تخييريّت. از او نفسيّت مىفهمد نه غيريت، از او عينيّت
مىفهمد نه كفائيّت؛ بناى عرف اين است. به اين معنا كه اگر به شما گفت بياور و شما
شك كردى مخيرى يا معينى و نياوردى و گفتى من احتمال مىدادم مخير باشم، اين را از
تو نمىپذيرند. اگر گفت بياور و شك كردى نفسى است يا غيرى و نياوردى از تو
نمىپذيرند كه بگوئى من احتمال مىدادم غيريت باشد. اگر گفت بياور و نياوردى و
گفتى من احتمال مىدادم كفائيّت باشد، عرف
نمىپذيرد و همين نپذيرفتن عذر به لفظ امر تمام است. پس بناى عرف به اين است كه
اطلاق اقتضاء مىكند تعيينيّت نه تخيريه، عينيّت نه كفائيت، نفسيّت نه غيريّت.
ما آنجا ايراد
داشتيم به حضرت امام و مىگفتيم بناى عرف يك وجهى بايد داشته باشد و وجه او چيست؟
كه حضرت امام مىفرمودند وجه
نمىخواهد؛ حضرت امام مىفرمودند بناى عرف. اين را قبول داريم كه عرف بنايش اين
است كه اگر بطور مطلق امر را گفتيد، مىرود روى نفسيت، اگر بطور مطلق امر را
گفتيد، مىرود روى عينيّت، مىرود روى نفسيّت. چرا؟ ايشان مىگفتند بناى عرف است.
ما مىگفتيم وجهى
ندارد جز وضع، لفظ امر وضع شده براى عينيّت. اگر كفائيت بخواهد قرينه مىخواهد.
وضع شده براى نفسيّت اگر بخواهد بگويد
غيريّت، قرينه مىخواهد، دليلش هم اين است كه كفائيت قرينه مىخواهد، او نمىخواهد.
تخييريّت قرينه مىخواهد، تعيينيّت نمىخواهد و غيريت قرينه مىخواهد عنييّت
نمىخواهد. همين كه او قرينه مىخواهد و او قرينه نمىخواهد معلوم مىشود لفظ امر
وضع براى او شده است.
بالاخره در باب
اوامر مسلم است پيش اصحاب كه اگر گفتند بياور، اين تعيينى است نه تخييرى، اين نفسى
است نه غيرى، اين عينى است نه كفائى. چرا چنين است؟ مرحوم آخوند مىگفتند اطلاق
چنين اقتضاء دارد. ما ايراد به او داشتيم كه اطلاق يك ماهيت لا شرط است، نه ماهيت
بشرط شىء. مرحوم كمپانى و قوچانى گفتند ظهور اقتضاء مىكند، گفتيم اين ظهور از
كجا سرچشمه گرفته است؟ حضرت امام مىفرمودند بناى عرف چنين است. به ايشان مىگفتم
اين بناء از كجا سرچشمه گرفته است؟
من مىگفتم اين
بناء از وضع سر چشمه گرفته است، براى
اينكه اطلاق كه نيست، وقتى اطلاق نشد پس وضع است. وضع است يعنى چه؟
يعنى عدم صحت سلب،
از اين ظهور، از اين بناى عقلاء مىفهميم امر وضع شده براى تعيين نه براى تخيير و
تخيير قرينه مىخواهد، وضع شده براى
عينى نه كفائى و كفائى قرينه مىخواهد، وضع شده براى نفسى نه غيرى و غيرى قرينه
مىخواهد.
اگر حرف ما را
نپسنديد، اصل مطلب اشكالى در او نيست، يعنى كسى را پيدا نمىكنيم كه نگويد لفظ امر
يا صيغه افعل و ما بمعناها در صورت شك
تعيينى است نه تخييرى، عينى است نه كفائى، نفسى است نه غيرى؛ اين مسلم است. پس
بنابراين در دوران امر بين تعيين و تخيير مسلم است كه بايد تعيين را گرفت نه تخيير
را و نوبت به قاعده اشتغال هم نمىرسد. لذا اينكه گفتهاند اشتغال يقينى برائت
يقينى ما ايراد كرديم كه اشتغال يقينى نه، نوبت به خصوصيت برسد برائت جارى مىكنيم
روى خصوصيت. همه اين حرفها سالبه به انتفاء موضوع است و چه جور شده قوم توجه به
اين مطلب نكردهاند، نمىدانم. اين را بايد درست كنيم.
پس مسلم است پيش
اصحاب و همه اينكه اگر امر را گفتند و قرينه نداشته باشند، اين امر تعيينىاست، نه
تخييرى. اگر شك كردم كه تعيينى است يا تخييرى، تعيينى است نه تخييرى. اگر شك كردم
كه عينى است يا كفائى، اگر شك كردم نفسى است يا غيرى، نفسى است و غيرى نيست.
پس در ما نحن فيه
كه دوران امر بين تعيين و تخيير است، مسلم تعيين است نه تخيير. چرا؟ هر كسى چيزى
گفته است و چيزهائى كه گفته شده است، دليل است نه اصل. من كه مىگويم وضع است،
دليل مىشود حضرت امام كه بناى عرف را مىگويند، دليل است نه اصل مرحوم كمپانى كه
مىگويند ظهور است، اين ظهور دليل است نه اصل، وقتى دليل آمد، باد آمد و پشه رفت.
در دوران امر بين تعيين و تخيير دليل به ما مىگويد تعيين و اينكه ما بخواهيم
اينجا بحث كنيم كه در دوران امر بين تعيين و تخيير بگوييم تعيين است به قاعده
اشتغال، من بگويم تخيير است به قاعده برائت، اين بحث غلط است. اين بحث تمام شد، بحث
بعدى در اشتغال يقينى است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-«المبحث السادس: قضيّه اطلاق الصيغه
كون الوجوب نفسيّا، تعيينيّا، عينيّا لكون كل واحد مما يقابلها يكون فيه تقييد
الوجوب و تضييق دائرته». كفاية الاصول، ص 99.