اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ديروز رسيد به
اصالة عدم تذكيه كه گفتم گاهى شبهه حكمى است، گاهى شبه موضوعى است و بنا باشد راجع
به شبهه موضوعى صحبت كنيم. و معناى شبه موضوعى اين است كه مىدانم گوسفند با آن
شرائط پنج گانه مذكور ذبح شرعى مىشود، هم مىشود پاك و هم مىشود حلال. امايك گوسفندى
كه الآن مرده است، نمىدانم اين فرى اوداج اربعه شده است يا نه، شبهه موضوعى است.
بعبارت ديگر نمىدانم مذكّى شده يا نه. كه مثال مبتلا به خيلى دارد، مثل چيزهائى
كه از خارج مىآورند، مثل گوشت، پى، چرمها، زين دوچرخه، كفش هايى كه از خارج
مىآورند، آيا اين پنح شرط روى او پياده شده كه بشود مذكى، يا بعضى از شرائط نبوده
كه بشود غير مذكى؟
گفتم مشهور در
ميان فقها مخصوصا نجفىها از زمان شيخ انصارى به اين طرف گفتهاند كه اصل عدم
تذكيه است. من نمىدانم اين گوسفند مذكى شده يا نه، امر حادثى است. سابقا مذكى
نشده بود، الآن يكون كذلك. كه اسم او را مىگذارند: استصحاب عدم ازلى.
يا يك قدرى جلوتر
بيايم استصحاب عدم جارى كنيم، نه استصحاب
عدم ازلى. اين گوسفند در وقتى كه يمشى و يرعى در بيابان، آنوقت مذكى نبود،
حالا اذهاق روح شده، نمىدانم مذكى است يا نه. بگوئيم سابقا مذكى نبود، الآن يكون
كذلك.
اين تقريبا بقول
عوام يك نرخ شاه عباسى بود، كه اين اصالة عدم تذكيه، استصحاب عدم ازلى به ما
مىگويد اين گوسفند نجس است.
گفتم اساتيد ما
مثل آقاى بروجردى و مرحوم داماد و مرحوم حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه»
ايراد دارند به اين استصحاب، كه آقاى بروجردى در درس مىفرمودند اين استصحاب اصلا
عرفيت ندارد. ولى هر سه بزرگوار مىگويند قضيه متقينه غير از قضيّه مشكوكه است و
قضيّه مشكوكه غير از قضيّه متيقنه است، بلكه اين استصحاب قضيّه متيقنه ندارد.
مىدانيد ما در
استصحاب يك قضيّه متيقنه و يك قضيّه مشكوكه مىخواهيم. قضيه متقينه بايد از نظر
موضوع و محمول عين قضيه مشكوك باشد، قضيه مشكوك هم از نظر موضوع و محمول بايد عين
قضيه متقيه باشد، فقط در يقين و شك و از نظر زمان با هم فاصله داشته باشند، فرق
داشته باشند. مثلاً زيد سابقا ايستاده بود، الان نمىدانم ايستاده يا نه، بگوييم
زيد كان قائما الان يكون كذلك، لا تنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر. در اينجا
قضيه متقينه من زيد قائم است. مىدانستم زيد ايستاده است. قضيه مشكوكه من هم زيد
قائم است، يعنى الان نمىدانم ايستاده يانه. موضوع و محمول در قضيّه متيقنه زيدٌ
قائمٌ است و موضوع و محمول در قضيه مشكوكه كه هم زيدٌ قائمٌ است. فقط تفاوت او اين
است كه سابقا مىدانستم زيد ايستاده، الان نمىدانم ايستاده يانه. يك قضيه مىشود
متيقنه، يك قضيه مىشود مشكوك، از نظر
زمان هم مىدانستم سابقا قضيه هست، الان نمىدانم قضيه هست يا نه، تناقص او هم از
همين جا رفع مىشود، يعنى يقين من ديروز بوده، شك من امروز است.به اين مىگوئيم
استصحاب.
اگر ما قضيه
متقينه نداشته باشيم، استصحاب جارى نيست، اگر هم قضيه متقينه غير از قضيّه مشكوكه
و قضيه مشكوكه غير از متقيه باشد باز هم
استصحاب جارىنيست. پس چون قضيه متيقنه شما زيدٌ قائمٌ شد و قضيه مشكوكه شما زيد
قاعدٌ شد، استصحاب جارى نيست. استصحاب وقتى جارى است، كه قضيه متيقنه عين قضيه
مشكوكه و قضيه مشكوكه عين قضيه متيقنه باشد.
اساتيد ما
مىگويند در اين اصالة عدم قضيه متيقنه غير از قضيه مشكوك است قضيه مشكوكه غير از
قضيه متيقنه است پس استصاب جارى نيست.
چرا؟ براى اينكه قضيه متيقنه شما اين است كه گوسفندى در عالم نبوده است، چون نبوده
است، اين مذكى هم نبوده است. اما مذكى نبودنش، از چه باب است؟ قضيه سالبه به
انتفاء موضوع است، چون موضوع نبوده، معلوم است مذكى هم نبوده است.
اين قضيه متيقنه
شما، كه اسم او را مىگذارند مفاد ليس تام ـ از نظر اصطلاحى ـ در مقابل كان
ناقصهها در اصول و ادبيت يك كان تامه داريم و كان
تامه آن است كه محمول در خارج ندارد. به اين مىگوئيم قضيه مفاد كان تامه، مثل
زيدٌ موجودٌ، مثل زيدٌ حىٌ. از نظر ادبيت زيد مبتدا و موجود خبرش است، اما واقع و
نفس الامر ما ماوراى زيد، يك موجود داشته باشيم، نداريم ، بخلاف زيد قائمٌ، كه
مفاد كان ناقصه است، يعنى زيدى داريم، قيامى داريم، وجود آمده اين دوتا را يكى
كرده است. اين را مىگويند مفاد كان ناقصه. يعنى در خارج هم موضوع داريم هم محمول.
مفاد كان تامه اين
است كه موضوع داريم، محمول نداريم. بحسب ادبيت يك موضوع درست مىكنيم و يك محمول و
واقع و نفس الامر موضوع فقط
است. لذاآن حملهاى هوهو در منطق در مقابل حملهاى شايع صناعى، اينها همهاش مفاد
كان تامه است. زيدٌ زيدٌ الانسانٌ انسانٌ اينها همه مفاد كان تامه است. همين را
نفى كنيد، اگر گفتيد زيدٌ ليس بموجود، يا زيدٌ ليس بحى، الانسان ليس بانسان، اين
را مى گويند ليس تام. ليس تام يعنى چه؟ يعنى مبتداء دارد، خبر ندارد، اسم دارد،
اما خبر ندارد و اما اگر گفتيد زيد ليس بقائم، اين مفاد ليس ناقصه است. چرا او را
مفاد ليس ناقصه مىگويند؟ چون در خارج اين ليس هم موضوع دارد و هم محمول دارد.
اساتيد ما
مىگويند قضيه متيقنه شما مفاد ليس تامه است براى اينكه مىگويند هذا ليس بمذكى،
يعنى آن وقتى كه موجود نبود ليس بمذكى، يا اينكه بقول مرحوم حاج شيخ آنوقت كه يمشى
و يرتع فى البر، اين گوسفندى كه دارد راه مىرود و مىچرد، اشاره به اين مىكنيم و
مىگوئيم هذا ليس بمذكى. اما اينكه مى گويند ليس بمذكى مفاد چيست؟ مفاد ليس تام
است. مفاد ليس تام است يعنى چه؟ يعنى اين نمرده است تا تذكيه شود، براى اينكه مذكى
آن است كه اذهاق روح مع الخصوصيات، با آن پنج خصوصيت و گو سفندى كه راه مىرود،
نمرده است و اينكه مىگوييم هذا ليس بمذكى، در حقيقت اين جورى است كه مفاد ليس
تامه است، يعنى اصلاً موضوعى نيست تا محمولى بار بر او بشود، اين قضيه مقتضيه
شماست.
لذا حالا كه
استصحاب عدم ازلى جارى مىكنيد و مىگوييد: هذا ليس بمذكى، از تو سؤال مىكنم كه
هذا ليس بمذكى يعنى چه؟ مىگوييد براى اينكه اين نمرده است تا تذكيه بشود، يا
نشود، چون نمرده است تذكيه نشده است، يا اصلاً چون موجود نبوده، تزكيه نشده است،
يعنى قضيه سالبه به انتفاء موضوع است.
تزكيه روى چه
مىآيد؟ روى اذهاق روح مع الخصوصيات و به اين مىگوييم گوسفند مذكى شده، يعنى بايد
گوسفند اذهاق روح بشود، بافرى
اوداج اربعه، با بسماللّه، با مسلمان بودن ذابح، با كارت آهن بودن، با رو به
قبله بودن، به اين مىگوييم مذكى.
اين عدم تذكيه
گاهى به خاطر اين است كه مرده است فرى اوداج اربعه نشده است، غير مذكى است. گاهى
نمرده است، باز هم مذكى نشده است، براى اينكه گوسفند در بيابان كه راه مىرود غير
مذكى است، اما غير مذكى بودن او براى اين است كه نمرده است.
قضيه متيقنه شما
در اصالة عدم تذكيه يا گوسفند در عالم خيال است، يعنى استصحاب عدم ازلى،نه گوسفندى
هست و نه تزكيهاى هست و نه نبست بين بين
هست. اين قضيه متيقنه، كه مفاد ليس تامه است. قضيه مشكوكه اين است كه گوسفندى هست
و مرده و نمىدانيم فرى ادواج اربعه شده است يا نه، مفاد ليس ناقصه است قضيه
متيقنه مفادليس تامه است، يعنى سالبه به انتفاء موضوع است، اصلاً موضوع نيست، چون
موضوع نيست، محمول نيست، قضيه مشكوكه شما موضوع هست، نمىدانم محمول هست يا نه،
براى اينكه گوسفند در خارج است و اين گوسفند را نمىدانم تذكيه شده است يا نه. شك
در محمول دارم و شك در محمول با وجود موضوع مفاد ليس ناقصه است.
قضيه متيقنه شما
قضيه سالبه موضوع است، قضيه مشكوكه شما قضيه سالبه به انتفاء محمول است و بخواهيم
اينجا استحباب بكنيم اسراء حكم من موضوع الى موضوع آخر است.
قضيه متيقنه،
گوسفندى است كه دارد مىچرد، اين غير مذكى است. چرا غير مذكى است چون نمرده است.
قضيه مشكوكه اين گوسفند مرده است، كه نمىدانم مذكى است يا نه. اولى چون نمرده است
تذكيه شده است، پس مفاد ليس تامه است. قضيه مشكوكه اين است كه مرده، نمىدانيم
تزكيه شده يا نه. مفاد ليس ناقصه است و لذا دو موضوع است و استصحاب جارى نيست. چون
اسراء حكم من موضوع الى موضوع آخر است. و اين را بايد دو دفعه تكرار كنم تا فاصله
حل شود.
على كل حال
استصحاب عدم ازلى از نظر ما سه تا اشكال دارد يكى اينكه هذوية محفوظ نيست و هذوية
بايد محفوظ باشد. ديگر اينكه قضيه متيقنه غير مشكوكه است و قضيه مشكوكه غير از
متيقنه است. يكى هم حرف آقاى بروجردى است، كه اين استصحاب از مدرسه در آمده و
عرفيت ندارد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.