اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
این بحث وضع
یک بحث مشکلی است و شما عزیزان هم باید بدانید، عالی بدانید، یکی از شرکت کنندگان
درس به من میگفت: «این نه نان میشود، نه آب»؛ ولی هم نان میشود، هم آب. شیخ
انصاریها، آخوند خراسانیها، از همین حرفها بدنیا آمدند، درست شدند و ما اگر
بخواهیم استنباط بکنیم از همین ها باید قوۀ استنباطی پیدا بکنیم وبحث ها هر چه «إن
قُلتَ، قلتش» بیشتر، بحثها هر چه دقیق تر، ذهن قوی تر میشود و اگر این فکرها را
بکنید یقین داشته اصولی نخواهید شد و یقین داشته باشید اصلاً بجایی نمیرسید اگر
یک بحثها راجع سد بشویم، مسلماً هیچ وجه ندارد. تبلیغ آن هم از شیطان جنی و انسی
است و ما باید یک دورۀ اصول در ذهنمان باشد و یک دورۀ اصول در دستمان باشد و هر
کجا احتیاج به آن داشتیم استعمالش بکنیم. گاهی بحثها خیلی مورد ابتلاست. به قول
مرحوم آخوند«ما من مسئله فی الفقه اِلا ویحتاج الیه» گاهی هم نه، این همیشه مورد ابتلا نیست، همیشه مورد احتیاج
نیست. خُب، ، این، مثل ابزار یک نجار است، گاهی یک ابزارهایی هست که هرروز احتیاج
به آن دارد، گاهی هم سالی یک مرتبه، حالا همان سالی یک مرتبه را یک نجار نداشته
باشد، ناقص است دیگر؛ مرحوم آخوند هم که اسم این علم را گذاشته صنعت. این صنعت
اینجوری است که خب؛ ممکن است در باب وضع گاهی احتیاج پیدا کنیم؛ اما در مثل ظهورِ
خبر واحد، در مثل حجّیتِ اصولِ عملیه، در مثل حجّیتِ اصول لفظیه، خُب، همیشه احتیاج بهش داریم. بنابراین، این فکر را
نکنید؛ اگر میخواهید این فکر را بکنید، این طور بگوئید؛ بگویید: در روز قیامت،
اگر «این نان نشده، آب نشده» عمر تلف شده، شیخ انصاری را جلو میآندازیم،
خُب، شیخ انصاری که حتماً بهشت میرود، ما
هم به دنبالش بهشت میرویم. اینهاست که شیخ انصاری یادِ ما داده است. اینهاست که
شیخ انصاری گفته، شیخ انصاری که حتماً بهشتی است؛ ما هم به دنبال او اِن شاء الله
بهشت میرویم. لذا تقاضایی که دارم؛ بحثها را درست بکنید همین بحثِ الان یک
ابتکاری از من است. این ابتکار مرا با «إن قلت، قلت» جواب بدهید. یک قدری مسجّلش
بکنید. ریشه دارش بکنید و این وظیفه شماست. اما این که آن آقا میگفت: گوشت کیلویی
چهار هزار تومان را که نمیشود خورد و این بحثها را کرد. در جواب میگوییم: نه
بابا گوشت نخور و این بحثها را بکن. آنهایی که این بحثها را کردند گوشت نمیخوردند
و این بحثها را میکردند، عالی هم بحث میکردند. شیخ انصاری شدند، آخوند خراسانی
شدند، مرحوم نائینی شدند و شاگردهای مرحوم نائینی شدند، حضرت امام شدند و شاگردهای
حضرت امام شدند تا آخر؛ باید این بحثها بشود.
خب، حالا بحث
ما در وضع این است: گفتیم: وضع از نظر ثبوتی، چهار قسم است: وضع عام، موضوعل له
عام؛ وضع عام، موضوع له خاص؛ وضع خاص، موضوع له خاص؛ وضع خاص، موضوع له عام؛ دیگر
انحصار عقلی هم است. بیش از این چهار قسم دیگر وضعی نداریم عقلاً؛ وضع عام، موضوع
له عام خیلی داریم. مثل: اسماء اجناس؛ وضع خاص، موضوع له خاص، این هم خیلی داریم.
مثل: اَعلام. اما آیا وضع خاص، موضوع له عام یا وضع عام موضوع له خاص داری یا
نه.اختلافی است راجع به وضع عام، موضوع له خاص میگفتهاند وجود خارجی ندارد.
راجع به وضع خاص، موضوع له عام، گفتهاند ثبوتاً ممکن نیست. گفتهاند برای این
که خاص نمیتواند بنمایاند عام را در وضع، وضعِ ما باید آیینه باشد و ما اگر تصور
کردیم خاص را نمیتواند بنمایاند عام را؛ چون نمیتواند، پس بنابراین محال است وضع
خاص، موضوع له عام داشته باشیم، این حرفهای ایشان است.
ما در جلسه
قبل میگفتیم که از نظر ثبوتی هر چهار قسم و هیچ اشکال ثبوتی ندارد و این که میگویید
نمیتواند خاص بنمایاند عام را، نمیدانم چرا؛ برای این که خاص همان عام است. با
یک مقدار اضافه، یعنی زید همان انسان است، با عوارض مشخصه. وقتی زید انسان است با
عوارض مشخصه، من تصور «زید من حیث إنّه انسان» ؛با عوارض مشخصه بکنم، چرا نمیتواند
بنمایاند عام را؟ چرا آیینه نمیتواند باشد؟ برایاینکه «الحق أنّ الطبیعی بمعنا
وجود افراده» کلّی طبیعی با افراد، عام با خاص یک چیز است. اگر آن عام در خارج آمد
و عوارض مشخصه گرفت، اسمش را خاص میگذاریم، اسمش را فرد میگذاریم، اگر عوارض
مشخصه را بگیریم آن وقت گاهی توی ذهن است. باز هم خاص است که اسمش را میگذاریم
کلیِ عقلی. گاهی هم با قطع نظر از خواص و عوارض مشخصه است. همان کلی طبیعی است، که
موضوع است برای منطق ما.
اشکال دیگری
هم به اینها هست و آن این است که؛ این قیاسِ تکوین به تشریع است، اگر مثلاً آیینۀ
چند سانتی نتواند بنمایاند یک هیکل یک متری را، این غیر از بحث ماست، اینها همین
تخیل را کرده اند؛ گفتهاند که یک آیینۀ چهار سانت در چهار سانت حالا این
بنمایاند سر تا پا هیکل شما را؛ نمیشود؛ چرا؟ برایاینکه این آیینه کوچک تر از
آن مرئی است و نمیتواند آیینۀ کوچک بنمایاند انسان را سر تا پا؛ فقط صورتش را میتواند
نشان دهد، این قیاس است بحث ما، بحث اعتباری است و بحث اعتباری مانع ندارد؛ تصور
میکند، 0خاص را، تسلسل خواطر، تداعی معانی، لفظ را وضع میکند برای عام از باب
تسلسل خواطر و تداعی معانی؛ اصلاً بحث مرآتیت در کار نیست.
این وضع عام،
موضوع له عام، یا وضع خاص، موضوع له خاص، اینها رفتهاند روی مرآه، قضیۀ مرآه که
نیست، قضیته تسلسل خواطر، تداعی معانی است. تصور میکند «زید» را (تسلسل خواطر)
لفظ را وضع میکند برای عام نمیخواهد آیینه باشد، آیینۀ واقعی، اعتبار است و در
باب اعتبار همه کار میشود کرد. تداعی معانی غیر از مرآتیت است؛ اصلاً قضیع مرآتیت
نیست. اینها گفتهاند حتماً مرآه است چون مرآه است، لذا گفته که خاص، چون که کوچک
است و عام چون بزرگ است. با کوچک نمیتواند آن بزرگ را بنمایاند. ما میگوئیم
اصلاً نه مرآه است و نه ذی المرآه بلکه تسلسل خواطر، تداعی معانی است. این، راجع
به این بود که میگفتند نمیشود. میگوییم: نه بابا میشود، چه اشکال دارد که وضع
خاص، موضوع له عام باشد.
راجع به آن که
گفتهاند، نداریم، من گفتم داریم، خیلی هم داریم، مثل اختراعات، همهاش همینطور
است. اختراعات، وضع خاص است موضوع له عام است. یعنی وقتی که هواپیما رامی سازد لفظ
را وضع نمیکند برای آن هواپیمای خاص تا بشود وضع خاص، موضوع له خاص؛ اگر این جور
وضع بکند باید استعمال راجع به غیر هواپیما مجاز باشد و حال آنکه مجاز نیست. بلکه
تصور میکنمد همان خاص را، اما وضع میکند برای عام، برای کل، برای هر چه که چنین
باشد. لذا تصور میکند هواپیمای شخصی را، وقتی هواپیمای شخصی را وضع کرد، این وضع
عام، یعنی تصور؛ این که میگویند: وضع عام، موضوع له عام؛ وضع خاص، موضوع له
خاص،وضع یعنی متصور؛ گفتم اصطلاحشان این است: وضع عام، موضوع له عام، یعنی تصور میکند
عام را و لفظ را وضع میکند، برای همان عام، این را میگویند، وضع عام، موضوع له
عام تصور میکند بچهاش را، لفظ را وضع میکند، برای بچهاش این را میگویند:
وضع خاص، موضوع له خاص.
وضع خاص،
موضوع له عام ؛ من میگویم: مثلِ هواپیمایش، هواپیما مثل بچهاش نیست که وضع بکند
بر آن هواپیما که ساخته؛ تصور میکند، هواپیمایش را وضع میکند برای همۀ هواپیماها
بطور جنسی هم، نه بطور عامِ استغراقی؛ میشود: اصلاً، موضوع له عام. به عکسش هم،
وضع عام، خ، تصور میکند یک عام را، لفظ را وضع میکند برای کی فردِ خاص در خارج
هر چهار تا میآید تا تسلسل خواطر، تداعی معانی، خیلی عالی هم هست. هر چهار قسم از
نظر ثبوتی اشکال ندارد. از نظر اثباتی هم در خارج دارم، فراوان هم داریم. لذا وقتی
که هواپیمایش را میسازد تصور نمیکند مطلق هواپیما را. تصور میکند این هواپیمای
ساخته شدهاش را. یعنی همین را میآورد توی ذهن. اما وقتی میخواهد لفظ را وضع
کند، نمیگوید«وضعت هذا اللفظ برای این تویِ ذهن من»؛ میگوید از برای هر
هواپیمایی؛ میشود کلّی استغراقی. این خلاصه حرف است. خیلی عالی میشود و هر سه،
چهار چیز هم داریم و شاید مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه، در وضع حروف که میگویند،
وضع عام موضوع له عام مستعمل فیه خاص، همین مرادشان باشد که میگوید وضع حروف، وضع
عام است. موضوع له عام است، مستعمل فیه خاص است. گفتم: شاگردهایشان یک جوری معنا
کردهاند که به مقام شامخ آخوند نمیخورد و ما اگر اینجوری نسبت به مرحوم آخوند
بگوییم؛ بگوییم که وضع عام، موضوع له عام مستعمل فیه خاص، معنایش این است که تصور
میکند معنای «مِنْ»را، بعد وضع میکن برای هر «مِنِ» در خارج و چون هر«مِنِ» در
خارج متحقق نمیشود مستعمل فیه میشود خاص، مثل این که کلّی طبیعی توی خارج این
جوری است. خودِ کلی نمیتواند بیاید در خارج الّا با خصوصیات یعنی انسان که نمیتواند
در خارج بیاید و انسان اگر توی خارج بخواهد بیاید، با عوارض مشخصه باید بیاید،
لذا، اگر مثلاً در باب انسان میگوییم: وضع عام، موضوع له عام، آن عام که نمیتواند
در خارج بیاید، باید با یک مستعمل فیه خاص بیاید. یعنی لفظ انسان، وضع شده برای
حیوانٌ ناطق، اما کدام حیوان ناطق؟حیوان ناطق به طور کلیِ طبیعی است لذا زید توی
خارج، حیوان ناطق است. اینها همه مستعمل فیه است. وضع برای آن نشده وضع برای کلی
شده، کلیِ استغراقی، و میشود: وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص. من خیال میکنم
مرحوم آخوند که در کفایه میفرمایند: «حروف، وضعش عام، موضوع لهش عام، مستعمل فیه
خاص است»، همین مرادشان باشد. یعنی؛ تصور میکند، معنای «مِنْ» را آن که توی خارج،
همه کاره است و هیچ کاره، تصور میکند، این معنا را؛ لفظ را هم وضع میکند برای
همان، خُب، وقتی برای همان معنای کلی وضع
کرد؛ این معنای کلی اگر بخواهد در خارب بیاید، باید مستعمل فیه باشد. یعنی من
بگویم: «سرت من البصره الی الکوفه» من «مِنْ» را استعمال میکنم، وقتی من، استعمال
کردم میشود: «مستعمل فیه». حقیقت هم هست، حقیقت است چون مصداق آن کلی است؛ چون که
مُباین نیست. در خارج نیامده، برای این که با عوارض مشخصه در خارج میآید؛ لذا میشود،
وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص، اگر ما «کفایه» را این جوری معنا کنیم، نه
آن جور که مُحَشین معنا میکنند، نه آن جوری که شاگردهای مرحوم آخوند از ایشان نقل
میکنند، آن وقت وضع حروف درست درمی آید. لذا اگر مثلاً لفظ «مِنْ» یا لفظ «الی»
را، آقایون که میگویند وضع عام، موضوع له خاص، میگویند برای خاطر این که: اگر
بگوییم موضوع له عام، آن که «سِرْتُ»اش آمد تو خارج آن «مِنِ» خارجی است. نه آن
که «سِرْتُ»اش آمد در خارج آن «مِنْ» خارجی است. پس باید وضع عام، موضوع له خاص
باشد. باب حروف اینجور باید باشد و این جور که من عرض میکنم، اگر این جور بگوییم
وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص، یعنی تصور میکند معنای «مِنْ» را که
معنای اِندکاکی است، یعنی آن که میآید «سرت من البصره الی الکوفه» درست میکند
این معنای کلی، این یعنی آن که «سرت من البصره الی الکوفه» درست میکند.
معنای کلی
برای خاطر این که وقتی تصور بکنم «مِنْ» را، بر عبارت شما، بر عبارت من، بر عبارت
این آقا، بر عبارت آن آقا، بر هر عبارتی الی یوم القیامه صادق میشود، دیگر، این
لفظ را هم وضع میکنم برای همین کلی اما نه به عنوان جنسی، به عنوان عام استغراقی،
خوب حالا وقتی وضع عام، موضوع له عام شد، من میگویم «سرت من البصره الی الکوفه»
این وضع مطابق با این میشود کلی طبیعی، آمد تویِ خارج و «سرت من البصره الی
الکوفه» مرا گرفت. شما هم میگویی «سرت من
البصره الی الکوفه» مصداق آن وضع میشود. «سرتُ من البصره الی الکوفه» آن هم باز
کلی طبیعی است. مثل اینکه «انسان» را وضع میکند برای «حیوانٌ ناطق» و زید در خارج
حیوان ناطق است. لذا به حمل شایع صناعی میگوییم: «سرت من البصره الی الکوفه»
«عمرو» همان کلیِ طبیعی است در حالی که برای «عمرو» وضع نکرده بود اما مستعمل فیه
آمد توی خارج؛ به تمام معنا هم آمد توی خارج؛ با عوارض مشخصه هم آمد؛ میشود
:«زیدٌ حیوانٌ ناطق» «عمروٌٌ حیوانٌ ناطق» و این مجاز هم نیست. خُب، حقیقت است دیگر، چرا حقیقت است.؟ چون لفظ عام
بوده. وضع عام بوده موضوع له عام باشد، که به صورت کلی طبیعی باشد «مستعمل فیه»اش
خاص میشود؛ فقط در باب حروف هم نیست، در باب اسماءاش هم همینطور است.
عمده اشکالی
که هست، که اساتید ما مثل حضرت امام رضوان الله تعالی علیه و حضرت آقای بروجردی و
آقای داماد و امثال اینها اشکال داشتند، عمده اشکال این است که میگفتند معنای
حرفی اگر کلی باشد نمیتواند در خارج بیاید، برای این که خارج است که ربط میدهد؛
میگوییم: «سرت من البصره الی الکوفه» و اما کلی ربط بده نیست. پس بنابراین باید
بگوییم، وضع عام، موضوع له خاص، عمده اشکال اینجاست، شاید هم اشکال مرحوم آخوند هم
همین است و این چیزی که من عرض میکنم: دیگر عالی درمی آید، میگویم وضع عام،
موضوع له عام، مستعمل فیه خاص؛ تصور کرده لفظ «مِنْ» را، لفظ یعنی معنایش را، یعنی
آنکه در «سرت من البصره الی الکوفه»، «بصره» را به «سرت»ربط میدهد؛ تصور کرده
معنای «الی» را آن که «کوفه» را به «سرت»ربط میدهد؛ یک معنای عامی که خواه در
لفظِ من باشد خواه در لفظ شما، خواه امروز باشد، خواه هزار سال دیگر؛ این معنای
عام را تصور میکند. آن وقت لفظ «من » را وضع میکند برای همان معنای متصور، این
را میگویند وضع عام، موضوع له عام، آن وقت که وضع کرد برای همان عام، من میگویم:
«سرت من البصره الی الکوفه»، مصداق وضع میشود. مصداق کار واضع میشود. شما میگویید
«سرت من البصره الی الکوفه» کار شما هم مصداق کار واضع میشود، میشود حقیقت، مجاز
هم نیست یعنی مجاز آنجاست که استعمال شیء در غیر «ما وُضِعَ له» باشد؛ این استعمال
شیء در «ما وُضِعَ له» شد؛ چرا؟ بخاطر این که مصداق کلی است و مصداق کلی حمل شایع
صناعی است وَ حقیقت است نه مجاز. اگر «انسان» را وضع کرده باشد برای «حیوان ناطق»
خُب، ما میگوییم «زیدٌ انسانٌ» آیا کسی
گفته مجاز است؟ انسان که وضع نشده برای آن «زید»، برای زیدیتِ «زید» کلی وضع شده،
اما چون کلّیِ طبیعی و مصداق، عین یکدیگر است وقتی من میگویم «زیدٌ انسان» حقیقت
است. «عمرو انسانٌ» حقیقت است. این جا هم همینطور است. وقتی که لفظ «مِنْ» را وضع
کرد برای معنام عامِ متصور، شما استعمال میکنید، حقیقت است؛ من هم استعمال میکنم،
حقیقت است؛ صد سال دیگر هم استعمال بکنیم حقیقت است؛ صد سال قبل هم استعمال میکردند
حقیقت بوده؛ به قاعدۀ کلی و مصداق، استعمال کلی، ارادۀ فرد؛ استعمال فرد، ارادۀ
کلّی.
بنابراین از
نظر ثبوتی، از نظر تصور، وضع منقسم میشود به چهار قسم:
1-
وضع عام، موضوع له عام مثل اسماء اجناس، که اسماء اجناس به جهت
اینکه برای کلّی من حیثُ هو کلّی وضع شدهاند در همۀ اسماء اجناس وضع عام، موضوع
له عام است. اما این وضع عام، موضوع له عام، در خارج وضع عام، موضوع له عام،
مستعمل فیه خاص، است نمیشود مستعمل فیه ما عام باشد. مگر بعضی اوقات مثل
«الإنسانٌ انسانٌ» که حمل هوهو است. «الإنسانٌ انسانٌ» حمل کلی بر کلی است. مستعمل
فیه هم عام است، از این اسماء اجناس، این جوری است که گاهی مستعمل فیه، عام است؛
مثل: حمل هو هو، «الإنسانٌ انسانٌ» .
اما نود و نه
درصد استعمالهای وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص است. مثل «زید انسان»،
«بکرٌ انسانٌ» «عمرو انسانٌ» تا آخر این وضع عام، موضوع له عام، که مستعمل فیه ما
گاهی خاص است، گاهی عام.
اما وضع خاص،
موضوع له خاص، مثل: اسماء اعلام، مثل مؤسسه ها مثل اسمهای بچّه ها، این اسمهائی که
مختص به یک چیز خاصی است. خُب، اینهم وضع
خاص، موضوع له خاص، مستعمل فیه هم خاص و اگر غیر از این باشد دیگر میشود مجاز .
وضع خاص،
موضوع له عام، مثل اختراعات، معمولاً تصور میکند و وقتی میخواهد وضع کند، برای
کلی استغراقی وضع میکند برای هر هواپیما بدون عوارض مشخصه اش. لذا در وضع خاص،
موضوع له عام، تصور میکند یک چیز شخصی را اما با تسلسل خواطر و تداعی معانی
عوارضش را میآندازد و برای آن وضع میکند – به عبارت دیگر مثل همان وضع عام،
موضوع له عام، میشود. اما وقتی میخواهد وضع کند بدون عوارض مشخصه وضع میکند، میشود
وضع خاص، موضوع له عام، زیاد هم داریم، لذا استعمال در خارج روی هر فردی که
استعمال بکند حقیقت است؛ چرا حقیقت است؟ برای این که لفظ را وضع کرده برای عام نه
برای خاص. یکی هم وضع عام، موضوع له خاص، که گفتم اینها گفتهاند مثل حروف اما
ظاهراً وجهی ندارد باید بگوییم وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص؛ اما وضع
عام، موضوع له خاص ثبوتاً ممکن است که مثلاً لفظ انسان را تصور میکند و وضع میکند
برای زید. خوب اشکالی ندارد در خارج ظاهراً نداریم. آقایون در وضع خاص، موضوع له
عام، میگویند در خارج نداریم ما به عکس میگوییم: وضع عام، موضوع له خاص، ظاهراً
خارجیت ندارد حالا فکر کیند، ببینید میتوانید برایش خارجیت درست بکنید. مثال زدهاند
به باب حروف. باب حروف را گفتم نمیشود برای این که اشکال عقلی هم پیدا میکند اگر
ما گفتیم وضع عام، موضوع له خاص معنایش این است که واضع، وضع کرده برای یک «مِنْ»
توی خارج که «مِنْ» ذهنیاش است. اما «مِنْ» شخصی است. دیگه خواه ناخواه من که میخواهم
استعمال بکنم مجاز است. اما این جور که من عرض کردم: وضع عام، موضوع له عام، دیگر
استعمال حقیقت میشود؛ میشود، علی نحو کلی طبیعی، عام استغراقی میشود؛ وضع عام،
موضوع له عام، مستعمل فیه خاص میشود ؛ کفایه را هم این جوری تفسیر میکنم این
خلاصۀ بحث است. حالا فقط چیزی که در اینجا مانده و نتوانستیم حلش بکنیم، این است
که آیا وضع عام، موضوع له خاص خارجیت دارد؟ یک مثال برایش بزنید؛ آقایون مثال زدهاند
به باب حروف؛ نپذیرفتیم؛ بلکه گفتیم[در باب حروف] وضع عام، موضوع له عام، است و
ظاهراً نداریم جایی وضع عام، موضوع له خاص باشد؛ اگر پیدا کردید آن وقت دیگر از
نظر ثبوتی درست میشود از نظر اثباتی هم درست میشو.د. دیگر این جا چیزی نداریم ان
شاء الله فردا برویم سر فصل دوم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد