اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
خلاصه بحث این
دو، سه روز این شد که موضوع کل علم ما یبحث عن المسائل المرتبطه بِذالک الموضوع.
در بحث اصول، آن مسائلِ اصولی که بشود در فقه از آن استفاده کنیم، مسائل اصول است
و موضوع علم اصول هم این است که «ما یقع فی طریق الإستنباط» و اسم این را بزرگان
گذاشتهاند عوارض ذاتی. گفته اند: «موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه»
و این عوارض ذاتی به آن معنا که توی منطق آمده.یعنی در مقابل عرض قریب نیست؛ بلکه
مرادشان از عرض ذاتی یعنی آن محمولاتی که بیربط به موضوع نیست. ربط به موضوع علم
دارد. لذا میشود موضوع کل علم(به قول مرحوم آخوند) هو موضوعات مسائل علم است
اِلّا این که موضوع علم کلی است و موضوعاتِ مسائل، جزئی است، نظیر کلی طبیعی و
افرادش.
لذا میگفتیم
مرحوم آخوند اگر فرموده بودند موضوع کل علم هو نفس مسائل محمولاتِ آن علم، خیلی
تعریف خوبی بود، کفایت میکرد، برای اینکه کلیۀ مسائلی که مربوط به علم اصول است
وقتی که موضوع آن مسائل را با موضوع علم اصول بسنجیم، میبینیم که عین یکدیگر
هستند. فرقش این است که آن موضوع علم اصول کلی است و آن موضاعات مسائل جزئی است
(حزئی هم به نحو جزئی اضافی)،مثل جنس و نوع. لذا مسائل موضوعاتش انواع است، موضوع
علم جنس است و بین جنس و نوع اتحاد است. حیوان عین اسنان است. انسان عنی حیوان است
فقط این است که از نظر مفهوم با هم متغایر هستند؛ اما از نظر عینیت و مصداق عین
یکدیگر هستند. الجنس هو النوع و النوع هو الجنس؛ النوع هو الأفراد هو النوع، (کلی
طبیعی) و افرادش این خلاصۀ حرف شد.
حالا بحث این
است که موضوع علم اصول چیست؟ یعنی این دو سه روزه بحث کلی داشتیم و این که «موضوع
کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه»(یعنی عن المحمولات المرتبطه، عن المسائل
المرتبطه به آن علم) حالا بحث امروزمان این است، موضوع علم اصول چیست؟
قدماء فرموده
اند: «موضوع علم اصول، کتاب و سنت و عقل و اجماع است». برای این که ما در اصول از
کتاب صحبت میکنیم. ظواهر کتاب حجت است یا نه؟ آیا این کتاب میشود توی فقه برود
یا نه؟ ظهور و دلالتش چه مقدار است؟
همچنین از سنت
صحبت میکنیم: آیا روایات حجت است یا نه؟ این روایات اگر تعارض پیدا کرد چه باید
گفت؟ چه باید کرد؟ و آیا ظهور روایات حجت است یا نه؟ و امثال اینها.
از اصول عملیه
و مدرکش صحبت میکنیم که «رُفِعَ ما یعلمون» معنایش چیست؟ و وقتی در فقه رفت ما از
آن چه مقدار میتوانیم استفاده بکنیم؟
عقل در فقه ما
چه اندازه تأثیر دارد؟ کجا میشود مدرک فقه، عقل باشد؟
معنای اجماع
چیست؟ چرا اجماع حجت است؟ وقتی توی فقه ببریمش چکار میتواند برایمان بکند؟ دلیل
است یا تأیید؟ اصول یعنی همینها که از مسائل مرتبط به کتاب سنت و عقل و اجماع صحبت
میشود.
لذا قدماء
فرمودهاند که موضوع علم اصول، کتاب است، سنت است، عقل است، اجماع است. دیگر خیلی
هم به حرفهای صاحب فصول و به آن دقتها شیخ انصاری و بعدش به آن خلاصه گیریهای
مرحوم آخوند احتیاج نداریم. از اول اصول تا آخر اصول راجع به این چهار موضوع صحبت
میشود. لذا این چهار موضوع هم توی فقه میرود. شما میگویید: مثلاً تسبیحات اربعه
یک مرتبه واجب است. به چه دلیل؟ روایت بر آن دلالت میکند فلان مسأله حکمش این
است. به چه دلیل؟ قرآن میگوید.
خب، این چهار
چیز را که توی اصول اثباتش کردیم میبریمش توی فقه و در فقه از آن استفاده میکنیم
لذا از اول اصول تا آخر اصول به غیر از این چهار تا مسئله راجع به چیز دیگر صحبت
نمیشود اگر راجع به چیز دیگر صحبت شد این عوارض قریب است و استطراد است و مربوط
به علم اصول نیست.
گاهی احتیاج
پیدا میشود چه در علم اصول، چه در علم فقه، چه در سایر علوم، راجع به یک چیزهای
دیگر هم صحبت بشود اما استطرادی است؛ مسائلی است که مربوط به علم نیست.
علم اصول کدام
علم است؟ آنکه در اطراف کتاب و سنت و عقل و اجماع صحبت کند حالا یا در مقام ثبوتش
است یا در مقام اثباتش، یا در مقام عوارضش. بالاخره علم اصول اطراف این چهار چیز
میگردد. لذا میگوییم: موضوع علم اصول کتاب و سنت و عقل و اجماع است. قدماء
اینجور گفته اند. خیلی هم عالی است.
مرحوم آخوند
رضوان الله تعالی علیه به جای این که بگویند کتاب و سنت و عقل و اجماع فرموده اند:
موضوع علم اصول، «ما یقع فی طریق الإستنباط».
خب این قشنگتر
است و مخصوصاً این که در بیان موضوع و بیان تعریف و در بیان فائده هرچه موجزتر،
بهتر. مخصوصاً این کلام مرحوم آخوند خیلی رسا هم هست. موضوع علم اصول «ما یقع فی
طریق الإستنباط». خُب، این «ما یقع فی
طریق الإستنباط» گاهی کتاب است، گاهی سنت است، گاهی عقل است، گاهی هم اجماع است.
شاید از یک
نظر، یک امتیاز هم داشته باشد بر قول قدماء و آن این است که گاهی یک مسئله
استطرادی در فقه میآید که در استنباطِ ما خیلی دخالت دارد. مثل علم جغرافیا، علم
هندسه در بیان قبله و امثال اینها. در فقه، ما بعضی اوقات مسائلی داریم که مربوط
به کتاب نیست، مربوط به سنت نیست، مربوط به عقل نیست، مربوط به اجماع هم نیست. یک
علم مستقل است(یعنی از یک علم مستقل است) و ما در فقه به این احتیاج داریم. لذا
اگر گفتیم موضوع علم اصول کتاب و سنت و عقل و اجماع است؛ این جامع افراد نیست و یک
چیزی باید بگوییم که جامع افراد باشد و اگر گفتیم «ما یقع فی طریق الإستنباط»؛ هم
کتاب و سنت و عقل و اجماع را دربرمی گیرد، هم آن مسائل فلسفی، مسائل عرفانی را
دربرمی گیرد.
ما در فقه
خیلی احتیاج داریم به خیلی از مسائل، مثلاً مرحوم آخوند، همچنین دیگران، فرموده
اند: از چیزهایی که در فقه ما دخالت دارد تفسیر است. خُب، حالا تفسیر را بگویید که همان بند و بیل «کتاب»
است.
اما گفتهاند
از چیزهایی که دخالت در فقه ما دارد، ادبیت است؛ خُب، این ادبیت مثلاً ملامغنی، نه قرآن است، نه کتاب
است، نه سنت است، نه اجماع؛ اما راستی ادبیت در فقه دخالت دارد و یک وقتی اصفهان
امتیاز داشت؛ ادبیتش خوب بود. دیگر این نبوغش نونش رفته و چی باقی مانده نمیدانم!
حیف بود؛ و همین ادبیت، البته نه سیبویهی، نه کسائی؛ اما آنی که وقتی روایت را به
او دادند بی غلط بخواند، معنایش را بفهمد و بتواند تجزیه و تحلیلش بکند. خُب، این توی فقه لازم است. خُب، ، این نه کتاب است،
نه سنت است، نه عقل است، نه اجماع. طوری هم نیست. توی همه چیز بیاید. توی اصول –
فقه – تفسیر آنها که منافات ندارد یک چیز مشترک برای همه خُب، طوری نیست. ولی این از «کتاب و سنت و عقل و
اجماع نیست و قدماء گفتهاند موضوع علم اصول کتاب و سنت و عقل و اجماع است. نگفتهاند
موضوع اصول کتاب و سنت و عقل و اجماع و ادبیت، خُب، ادبیت را هم باید بگویند دیگر. همچنین، علم
فلسفه، مرحوم آخوند را هو میکردند حتی شاگرد بزرگوارشان(و استاد بزرگوار ما) آقای
بروجردی(ره) مرحوم آخوند را هو میکردند و میگفتند: «ما فلسفه را آوردیم در اصول
برای اینکه چاق شود ولی آماس شد».
ولی این را من
قبول ندارم؛ بسیاری از مباحث فلسفی در فقه ما به درد میخورد؛ استنباط ما متوقف بر
آن جملۀ فلسفی است. همین «حمل هوهو» و«حمل شایع صناعی» که مرحوم آخوند از خودش
اختراع دارد در مقابل فلاسفه؛ این خیلی جاها به درد میخورد و همچنین خیلی چیزهایی
که استنباط متوقف بر آن است. فقط کتاب و سنت و عقل و اجماع نیست بلکه خیلی چیزها
است؛ من جمله کتاب و سنت و عقل و اجماع.
پس این که
قدماء گفته اند: موضوع علم اصول کتاب و سنت و عقل و اجماع است؛ میگوییم نه، موضوع
علم اصول خیلی بالاتر از اینهاست و مرحوم آخوند که میگوید: «ما یقع فی طریق
الإستنباط»؛ خیلی خوب است بنابراین، اینجور میشود که وقتی توی فقه بیاییم، ادبیت
را که دربارهاش بحث میکنیم، میشود یقع فی طریق الإستنباط، وقتی یقع فی طریق
الإستنباط شد تعریف مرحوم آخوند شامل حالش میشود، میشود: «ما یقع فی طریق
الإستنباط».
ظاهراً تعریف
مرحوم آخوند بهتر از تعریف قوم است که گفته اند: کتاب و سنت و عقل و اجماع.
هرچند مرحوم
آخوند هم بارها میفرمایند: این تعریفها وبیانها تعریف لفظی است اینها از باب غلبه
است مثل «سعد ان نبتٌ» است، تبدیل لفظ به لفظ دیگر است؛ برای این که طلبه ها
آشنایی پیدا کنند و الا ما اصلاً هیچ جا تعریف حقیقی نداریم. توی فلسفه هم تعریف
حقیقی نمیشود کرد. اگر یادتان باشد ملاکبری یک جمله خوبی دارد میگوید «الانسان
حیوانٌ ناطق» این فصل مشهوری است؛ یعنی تعریف لفظی است. لذا تعریف واقعی، تعریف
حقیقی، مانع اغیار، جامع افراد؛ این را اصلاً نمیشود پیدا کرد.
بنابراین ما
نمیخواهیم بگوییم به قدماء ایراد است؛ قدماء از باب غلبه گفته اند. من باب الغلبه
فقه ما میگردد روی کتاب و سنت و عقل و اجماع.
پس موضوع علم
اصول کتاب و سنت و عقل و اجماع است. ولی میخواهیم بگوییم تعریف مرحوم آخوند بهتر
از تعریف قدماء است. قدماه گفتهاند کتاب و سنت و عقل و اجماع؛ مرحوم آخوند گفته
«ما یقع فی طریق الإستنباط» هم موجر است، هم رسا. دیگر خیلی مفصل نیست و هم
دربردارد کتاب و سنت و عقل و اجماع را با یک چیزهای دیگر که استنباط ما متوقف بر
آن چیزهاست. «ما» علم اجمالی در «ما یقع فی طریق الإستنباط» شامل آنها هم میشود.
استاد بزرگوار
ما آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) یک مقدار بهتر از استادشان مرحوم آخوند
بیان فرمودهاند که بعد از آقای بروجردی دیگر نه فقط شاگردهایشان، بلکه بزرگان هم
از آقای بروجردی متابعت کردهاند حتی این حرف از قم رفت نجف، میبینید نجفی ها هم
از آقای بروجردی متابعت کردهاند و آن این است که آقای بروجردی فرموده اند: موضوع
علم اصول، «هو الحجّهُ فی الفقه».
این همان «ما
یقع فی طریق الإستنباط» است؛ اما قدری رساتر و موجزتر است. هرچه که در استنباطمان
در فقه برای ما حجت باشد؛ به این موضوع میگوییم موضوع علم اصول.
گفتم این همان
حرف استادشان مرحوم آقای آخوند است اما رساتر و بهتر است؛ به این معنا که ما در
اصول یک حجتی درست میکنیم. آن حجت را توی فقه میبریم و از آن استفاده میکنیم،
مثلاً کتاب را ،سنت را، عقل را، اجماع را، اینها را اثباتش میکنیم که به کتاب میشود
تمسک کرد؛ به روایت میشود تمسک کرد و اگر هم معارض پیدا کرد معارضش را چه بکن؛ با
عقل میشود استنباط کرد؛ به اصول و قواعد فقهی میشود تمسک کرد؛ به اصول عملیه میشود
تمسک کرد را توی اصول درست میکنیم و بعد میگوییم حجت است و میبریم در فقه،
مثلاً قاعدۀ ید را درست میکنیم و این قاعدۀ ید را میگوییم حجت است. میرویم توی
فقه میگوییم اگر یک عبایی دست یک کسی هست و از آن استفاده میکند، نمیدانی این
عبا مال این است یا نه، بگو این عبا مال این است؛ به چه دلیل؟ به دلیل قاعدۀ ید.
قاعدۀ ید به چه دلیل حجت است؟ توی اصول درست کردیم که قاعدۀ ید حجت است.
اگر یک چیزی
پاک بوده الان نمیدانی پاک است یا نه، بگو پاک است. به چه دلیل؟ توی اصول درست
کردیم که استصحاب حجت است. این خلاصۀ حرف است.
فتلّخص مِمّا
ذکرنا، اگر از ما بپرسند موضوع علم اصول چیست؟ میتوانیم بگوییم کتاب و سنت و عقل
و اجماع. میتوانیم بهتر از این بگوییم: «ما یقع فی طریق الإستنباط». میتوانیم
بهتر از این بگوییم «هو الحجّه لفقه» این راجع به موضوع .
خب، فایدۀ علم
اصول چیست؟ فائده را روز اول از قول مرحوم آخوند نقل کردم. فائده علم اصول این
است:«ما من مسأله اِلّا و یحتاج فی استنباط حکمها الی قاعده او قواعد برهن علیها
فی الاصول»شما
یک مسئله در فقه پیدا کنید که احتیاج به علم اصول نداشته باشد. این هوچی بازیها را
در علم اصول درآوردهاند برایاینکه طلبه ها را سرد کنند. حوزه ها را شکست
بدهند. خُب، مرحوم آخوند میفرماید: آقا
شما یک مسأله توی فقه استنباط کن که احتیاج به علم اصول نداشته باشد. حالا اخباری
باشی یا اصولی؛ تعبدیات در فقه آیا حجت است یا حجت نیست؟ باید در علم اصول درست
شود، مثلاً اینجوری است: اخباری عقل را قبول ندارد؛ اجماع را قبول ندارد؛ کتاب را
قبول ندارد؛ منحصر به روایات است. خیلی خوب، مثلاً آیا تسبیحات اربعه یک مرتبه
واجب است یا سه مرتبه؟ مثلاً میگوید یک مرتبه؛ چرا؟ چون «زُراره» از امام صادق
علیهالسّلام نقل کرده اند، که فرمودهاند یک مرتبه کفایت میکند؛ یعنی: روایت
داریم.
خب، بحث این
است: این روایت به چه دلیل حجت است؟ باید توی اصول درست شود. این روایت معارض دارد
یا نه؟ اگر معارض دارد چکار باید بکنیم؟ این روایت اظهر و ظاهر است یا نه؟ عام و
خاص است یا نه؟ مطلق و مقید است یا نه؟ خُب،
همۀ اینها را در علم اصول باید درست بکنیم و شما از اول علم فقه تا آخر علم
فقه نمیتوانید یک مسأله پیدا کنید که احتیاج به علم اصول نداشته باشد و این جمله
مرحوم آخوند اگر در نظر مبارکتان باشد خیلی بدرد میخورد «ما من مسأله اِلاّ و
یحتاج فی استنباط حکمها الی قاعده او قواعد برهن علیها فی الاصول»
اخباری باشی یا اصولی، اگر میخواهی استنباطی باشی، باید حتماً علم اصول داشته
باشی و گفتیم باید یک دورۀ اصول مثل مرحوم توی دستتان باشد برایاینکه اگر میخواهی
مجتهد باشی، استنباط بکنی، خُب، این مباحث
علم اصول خیلی جاها یاهمهاش یا غالبش یا بعضی هایش یا لااقل یکی از آن باید بکار
زده شود و الّا بکار زده نشود مسلّم است که استنباط لنگ است. خُب، این هم فائده علم اصول که ضمناً از هو الحجه فی
الفقه فائده هم فهمیده میشود؛ برایاینکه این هو الحجه فی الفقه، «ما یقع فی
طریق الإستنباط»، کتاب و سنت و عقل و اجماع، اینها تضمین دارد فائده علم اصول را.
لذا وقتی که
شما بگویید: موضوع علم اصول: هو الحجه فی الفقه؛ دربَردارد لازمِ بَیِّنَش را. از
آن فهمیده میشود که فائده علم اصول چیست. اینهم فائده علم اصول. حالا تعریف علم
اصول چیست؟ تعریف علم اصول را معمولاً اینجور کردهاند قدماء گفته اند: «القواعد
الممهّده لاستنباط الأحکام الشرعیّه» حالا این درست است یا نه جور دیگر باید گفت
یا نه؟ نمیدانم چرا مرحوم آخوند این « العلم القواعد الممهّده لاستنباط الأحکام
الشرعیّه» را تغییرش داده اند، همان را یک کمی زیر و رویش کردهاند و من جمله
«علم» را برداشتهاند «صناعت» جایش گذاشته اند، گفته اند: «انّه صناعه یعرفُ بها
القواعد الّتی یمکن ان تقع فی طریق الاستنباط او الّتی ینتهی الیها فی مقام العمل»چرا
ایشان علم اصول راصنعتش گفته اند؛ خیلی ضربه هم به خودشان زده اند، هم به علم اصول
زده اند؛ و خود مرحوم آخوند که افتخارشان این است که راستی «کفایه» را نوشتهاند
حالا کتاب صنعت باشد نه کتاب علم؟ خود کفایه از مرحوم آخوند شکایت میکند که چرا
به من گفتی کتاب صنعت است حالا این یک قدری حرف دارد که إن شاء الله باشد برای
جلسۀ بعد.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- کفایه الاصول، اصلاً 468
- کفایه الاصول، اصلاً 468
- کفایه الاصول، اصلاً 9 .