اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تمسك شده براى
حجيت خبر واحد به آيه ذكر: «فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعملون».
طرز استدلال، همان
طرزى است كه در آيه كتمان گفته شده و در آيه نفر آورده شد و آن اين
است كه اگر واجب باشد كه من از اهل ذكر بپرسم، واجب است قبول كنم و
الا اگر به من بگويند بپرس، بعد بگويند قبول نكن، لازم مىآيد لغويت. عين
همان حرفى كه در آيه نفر گفتم كه انذار واجب است، پس اگر تحذر واجب
نباشد، لغويت لازم مىآيد، يا در آيه كتمان گفتم كتمان حق حرام است، اگر
قبول او واجب نباشد لازم مىآيد لغويت در جعل. اينجا هم اگر پرسيدن از اهل ذكر
واجب باشد، اما قبول كردن آن واجب نباشد، لازم مىآيدلغويت در
«فسئلوا اهل الذكر».
لذا آن كسانى كه
استدلال به آيه شريفه كردهاند طرز استدلال و تقريب، يك تقريب است و
عمده هم همين است. آن سه تقريبى كه در آيه نفر آمد خيلى اهميت ندارد. آنكه
اهميت دارد پيش همه همين است كه اگر خبر واحد واجب و متبع نباشد و قبول
او واجب نباشد، لازم مىآيد لغويت در جعل حكم.
مرحوم شيخ بزرگوار
دو ايراد به اين استدلال كردهاند، يك ايراد همان ايراد سيالى است
كه در آن دو آيه هم آمده است و آن اين است كه فرمودهاند:
«فسئلوا اهل الذكر» اطلاق ندارد. مرادشان اين «فسئلوا اهل الذكر» اطلاق ندارد، مرادشان آن
استلزام عقلى است. در اينجاها مرادشان اين است كه يك لازم عقلى اطلاق
ندارد، معلوم است كه لازم عقلى اطلاق ندارد و اطلاق مال لفظ است. مولى در
مقام بيان مراد است قيدى براى لفظش نياورده، اطلاق دارد. لذا مرادشان
از اين اطلاق يعنى قاعده عقلى كه در «فسئلوا اهل الذكر» عقل ما مىگويد
قبول كن. مرحوم شيخ مىگويند اين يك قاعده است، كه هر كجا شك بكند، ديگر
نمىتواند عام بگويد. موارد مشكوك و مظنون را عقل ما مىگذارد كنار.
عقل ما فقط حكم مىكند روى موضوع قطعى.
در ما نحن فيه
مصداق قطعى «فسئلوا اهل الذكر» اين است كه از سؤال شما من يقين پيدا
كنم، ولى اگر از سؤال شما من شك پيدا كنم، مظنه پيدا كنم، ديگر استلزام عقلى
نمىتواند به ما بگويد تو قبول كن. اين ايراد اوّل كه در آيه نفر و كتمان اين
ايراد را شيخ بزرگوار كردهاند.
در آيه «لعلهم
يحذرون» لفظ داشتيم، كه همان اطلاق اصولى مرادشان بود. در آيه كتمان
و در اين آيه چون لفظ نداريم، همان فهم عقل مرادشان است، نه لفظ در خارج،
يعنى عقل ما مىگويد وقتى سؤال جواب واجب باشد، پس قبول آن سؤال هم
بايد واجب باشد. اين استلزام عقلى است كه شيخ بزرگوار مىفرمايند
اطلاقگيرى نمىتوانيم بكنيم. قدر متيقن از اين استدلال آنجاست كه اطمينان پيدا
بكنيم اگر اطمينان پيدا نكنيم مىمانيد و معناى ماندن يعنى خبر واحد حجت نيست،
لااقل ساكت است و نمىتوانى به او استدلال كنى براى حجيت خبر ثقه. اين
يك ايراد.
مثل اينكه در
كفايه اين ايراد را قبول مىكنند و همان طور كه در آيه نفر قبول كردند اينجا
هم قبول مىكنند.
مرحوم آخوند روى
ايراد دوم مرحوم شيخ اشكال دارند و ايراد دوم مرحوم شيخ اين است
كه مىفرمايند: مراد از «فسئلوا اهل الذكر» علماء است و
مثل همان صفوان جمالى ولو آدم بالايى است و صد تا روايت مثلاً از امام صادق عليهالسلام
نقل كرده، اين را نمىشود گفت اهل ذكر. مثل آدم مسئله گو اهل ذكر نيست، اهل ذكر آن
است كه رساله نوشته است، آن مجتهدى كه بتواند برداشت از روايات داشته
باشد، بتواند روايت صحيح را از سقيم تميز بدهد، به اين مىگويند اهل ذكر،
همين طور تا برسد به ائمه طاهرين عليهمالسلام .
لذا مرحوم شيخ
بزرگوار مىگويند ما در صدد اين هستيم كه قول روات حجت است يا نه و
«فسئلوا اهل الذكر» مربوط به علماء و فقهاء و ائمه
طاهرين عليهمالسلام است.
مرحوم آخوند اين
را جواب مىدهند و مىفرمايند كه
ما در ميان روات يك افراد مجتهد
اهل ذكر داشتيم و فراوان هم بود، كه شاگردان امام
صادق عليهالسلامآن 1400 نفر كه راوى مىگويد ديدم در مسجد رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم در مسجد الحرام 1400 نفر قال الباقر عليهالسلام و قال
الصادق عليهالسلام مىگفتند مثل رزاره، ابان بن تغلب مجتهد بودند اينها وقتى دسترسى به
ائمه عليهمالسلام نداشتند
خودشان اجتهاد مىكردند.
در روايت صحيح
السند هم خوانديم و مرحوم شيخ هم نقل مىكنند كه امام صادق عليهالسلام
به ابان مىفرمودند دوست مىدارم مثل تو در مسجد بنشينى و فتواى بدهى براى
مردم.
مرحوم آخوند در
كفايه مىفرمايند زراره، ابا بصير و امثال اينها اهل ذكر هستند، پس «فسئلوا
اهل الذكر» اينها را مىگيرد.
صفوان جمال و عمار
ياسر و امثال اينها را نمىگيرد با عدم قول بفصل مطلب را تمام
مىكنيم، با اجماع مركب مىگوييم: هر كس كه خبر واحد را حجت نمىداند، از همه
حجت نمىداند و هر كس هم كه خبر واحد را حجت مىداند از همه را حجت
مىداند. امّا تفصيل و قول ثالث ديگر نداريم كه يكى بگويد قول زراره حجت است و
قول عمار ياسر حجت نيست، با آن اجماع مركب مىگوييم «فسئلوا
اهل الذكر» هر كس.
مرحوم آخوند با آن
عبارات در كفايه چيزهايى به ما ياد مىدهند. گاهى در كفايه مىفرمايند
قول به عدم فصل، يعنى اجماع منقول، يعنى قول سومى
نيست، كه قول به عدم فصل است. بعضى اوقات مرحوم آخوند مىگويند عدم قول به فصل، يعنى
نيافتن، نه اينكه قول به عدم فصل. يك دفعه مثلاً مرحوم علامه و شهيد
مىفرمايند: دو قول بيشتر در مسئله نيست، به اين مىگويند قول به عدم فصل، به
اين مىگويند اجماع مركب منقول. امّا گاهى عدم قول به فصل است، يعنى هيچ كس
نگفته است امّا ما بيشتر از دو قول نيافتيم. كه اين عبارات هم گاهى به صورت
لا خلاف مىآيد، مىگويد: لا خلاف مرادشان همين است، يعنى نيست. اين را
مىگويند عدم قول به فصل، يعنى نيافتم بيشتر از دو قول.
«عدم الوجدان لا
يدل على عدم الوجود» اين حجت نيست. مرحوم آخوند اين را ردّ
كردهاند و قول به عدم فصل را روى قاعده اجماع منقول حجت
دانستهاند. عدم قول به فصل را حجت ندانستهاند براى اينكه «عدم الوجدان لا يدل على عدم
الوجود»، ممكن است قول سوم باشد به دست من نرسيده باشد. لذا اينجاها كه
مىرسند يك جزما بعد او مىآورند، مىگويند عدم قول به فصل جرما. اينجا هم
همين كار را كردهاند. براى اينكه ايراد به ايشان نكنى كه آقا اين چه اجماع مركبى
است؟ نيافتى كه دليل بر اين نيست كه نباشد. لذا مىگويد مىدانم كه نيست.
انصاف قضيه هم
همين است كه مىدانيم نيست، براى اينكه معنا ندارد قول زراره حجت
باشد، ولى قول صفان كه يكى از اصحاب اجماع است حجت
نباشد. لذا مرحوم آخوند مىگويند عدم قول به فصل جزما. شيخ را اين جور ردّ مىكنند كه اين
آيه شريفه مربوط به فقهاست و رواة را نمىگيرد و با عدم قول به فصل جزما
مىگويند كه با اجماع مركب غير اهل علم را هم مىگيرد.
ايرادى كه به
مرحوم آخوند است اين است كه مسأله فقهى نيست و شما در اصول هستى و مسئله
اصولى را شما با اجماع نمىتوانى درست كنى، چون اجماع مربوط به
فقه است و اصلاً اصول در مقابل اجماع هست و اجماع درست كن است. علاوه بر
اين اجماع مركب حجت نيست. آنجا كه راستى اجماع مركب باشد، نه عدم قول
به فصل و امثال اينها، راستى اگر اجماع مركب باشد، احدى را نديدم كه بگويد
اجماع مركب حجت است، يعنى همانها كه شهرت گنگ را هم حجت مىدانند،
همين جاها مىگويند كه اينكه دو تا قول در مسئله هست، هر كدام قول ديگرى
را ردّ مىكنند و نمىتواند حجت كند، تعارض دو قول است. وقتى تعارض
دو قول شد ما در ميان او يك قول حسابى به وجود بياوريم نمىشود. لذا
مىگويند اجماع مركب حجت نيست چون اجماع مركب، يعنى دو قول متعارض، كه هر
كدام ديگرى را ردّ مىكند. لذا اينكه مرحوم آخوند تمسك به اين چيزها
مىكنند معلوم نيست خودشان هم قبول داشته باشند. مثل اينكه مىگوييم يك
دسته گفتهاند تسبيحات اربعه يك مرتبه واجب است، يك دسته گفتهاند
تسبيحات اربعه سه مرتبه واجب است. حالا ما از اين دو قول يك قول درست كنيم و
بگوييم تسبيحات اربعه دو مرتبه واجب است مسلم نمىشود. چرا؟ به
اجماع مركب.
مىگوييم آقا در
اجماع مركب قول اوّل و دوم با هم متعارض است و هيچ كدام براى من حجت
نيست و مىخواهى از دو قول متعارض يك قول حسابى
به من تحميل كنى، در صورتى كه من
مىگويم قول اوّل و دوم با هم متعارض است و تو چه طور
مىخواهى قول سوم درست كنى؟ يعنى اگرمن بخواهم بگويم يك مرتبه
تمسك به اجماع نمىتوانم بكنم، اگر بگوييم سه مرتبه، باز تمسك به اجماع
نمىتوانم بكنم، براى اينكه با هم متعارض هستند، بخواهيم بگوييم دو مرتبه،
نمىتوانم تمسك به اجماع بكنم، اين غلط است. شما بخواهى بگويى يك
مرتبه، اين تقليد است و اجماع نيست. اگر هم بخواهى بگويى سه مرتبه،
اين هم تقليد است و اجماع نيست. بخواهى بگويى دو مرتبه، مىتوانى. چرا؟
مىتوانى چون همه آنها يا گفتهاند يك، يا گفتهاند سه و اين حرف معنايش اين
است كه از دو قول متعارض يك قول غير متعارض درست بكنند، از دو چيز
كه براى من حجت نيست يك چيز حجت دار درست بكنند و اين معقول نيست.
پس حرف مرحوم آخوند درست نيست.
و حرف مرحوم شيخ
كه مىفرمايند اين آيه شريفه مربوط به علماست، اصلاً هيچ ربطى به
خبر واحد ندارد. اوّلاً: مربوط به اهل بيت عليهمالسلام است كه در روايات فراوانى هم
داريم كه مىفرمايند «نحن اهل الذكر». در بعضى از روايات بالاتر
مىرود غير از اهل بيت پيامبر عليهمالسلام و امثال اينها را هم مىگيرد و مىگويد علماء و
آنها هم اهل ذكرند. در بعضى از روايات هم كه الان يادم نيست مىگويد مراد از
اهل ذكر علماء و فقهاء است و امّا بخواهيم روايت را بگوييم اهل ذكر، اينها
اهل ذكر نيستند تا بخواهند سؤال از آنها بكنند. لذا سؤال كردن از آنها غلط است و
راوى تحمل روايت مىكند و مىگويد امام صادق عليهالسلام چنين فرموده است و
تحمل روايت غير از سؤال از اهل ذكر است. امّا اينكه از خودش چيزى بخواهد
بگويد، قول خودش اصلاً حجت نيست. اين حرف مرحوم شيخ بزرگوار
است كه حرف خوبى است.
لذا هر دو حرف شيخ
خيلى عالى است. «فسئلوا اهل الذكر» اوّلاً اطلاق ندارد به اين معنا
كه استلزام او را قبول داريم، امّا استلزام كلى درست نيست. على سبيل اهمال و
جزئى عقل ما مىگويد كه «فسئلوا اهل الذكر» بايد قبول هم در او باشد و الا
يلزمه اللغوية.
و اگر شما در
«فسئلوا اهل الذكر» ايراد دوم مرحوم شيخ را بپذيريد و بگوييد اهل ذكر،
ديگر استلزام او هم كلى مىشود. معلوم است اگر عالم امضاء شده ائمه طاهرين
عليهمالسلام باشد، آن معلوم است كه حجت
است مىشود مجتهد جامع الشرايط.
يك حرفى هم مرحوم
حاج شيخ در درر دارند، كه ايشان مىفرمايند ما اگر بخواهيم از اين
«فسئلوا اهل ان الذكر كنتم لا تعملون» بگوييم خبر واحد
حجت است، يلزم من وجوه
العدم، از اثبات او اثبات مىشود كه خبر واحد حجت نيست.
طرز استدلال اين
است كه «فسئلوا اهل الذكر» مىگويد خبر واحد حجت است، يعنى سؤال
بكن و لازمه عقلى او اين است كه قبول بكنى. پس وقتى كه راوى به تو چيزى
را مىگويد، قبول كن. پس آيه شريفه مىگويد خبر واحد حجت است.
از آن طرف ما
رواياتى داريم كه مىگويد مراد از «فسئلوا اهل الذكر» ائمه طاهرين عليهمالسلام هستند. برمىگردد به اينكه اين
آيه دلالت بر حجيت خبر واحد ندارد.
از خود آيه اثبات
كردم، عدم حجيت خبر واحد را، روايات گفت آيه شريفه مربوط به رواة
نيست مربوط به ائمه طاهرين عليهمالسلام است. پس يلزم از حجيت خبر واحد، عدم
حجيت خبر واحد و ظاهرا حرف
مرحوم حاج شيخ حرف لطيف، دقيق و خوبى است.
مباحثه فردا راجع
به آيه اُذُن است.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- سوره نحل، آيه 43 و سوره انبياء،
آيه 7.
- سوره نحل آيه 43 و سوره سوره
انبياء آيه 7.
- درر الفوائد، ج 2 -1، ص 391.