اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره آيه
نفر بود. گفتم مرحوم شيخ 3 تقرير كردهاند براى حجيت خبر واحد:
تقرير اوّل اين
بود كه كلمه لعل چون نسبت به خدا داده شده، به معناى محبوبيت است و
معنايش اين است كه خدا دوست دارد شما خبر واحد را قبول كنيد، به واسطه
انذار منذر تحذر پيدا كنيد. اين يك تقرير.
تقرير دوم اين بود
كه غاية الواجب واجب، اين لعلهم يحذرون علت غايى است براى وجوب
انذار، حكم واجب است و غاية الواجب واجب؛ انذار واجب
است، قبول او هم چون غايت حكم است، واجب است. اين هم تقرير دوم بود.
تقرير سوم اين بود
كه پروردگار عالم با يك تأييد خاصى انذار را واجب كرده است، منبر
رفتن ما طلبهها را واجب كرده است. اگر بگوييد: شما واجب
است بگوييد، امّا واجب نيست كه حرف شما را قبول كنند، از اين لازم مىآيد لغويت، لغويت در
وجوب انذار.
اين 3 تقرير را در
جلسه قبل صحبت كردم و گفتم كه هر سه تقرير خوب است و پذيرفته شده
و اشكالهاى مرحوم آخوند هم وارد نيست، امّا فقط يك
اشكال در قضيه هست كه اشكال را مرحوم شيخ فرمودهاند و مرحوم آخوند در كفايه فرمودهاند
و معمولاً پس از شيخ همه فرمودهاند و آن اين است كه چون در مقام بيان لعلهم
يحذورن نبوده است، آيه شريفه در مقام بيان اين است كه طلبگى واجب است و
در مقام بيان لعلهم يحذرون نبوده و چون در مقام بيان نيست، اطلاق
ندارد. تا اينجا مباحثه شد.
مرحوم نائينى وقتى
اين كلمات را نقل مىكند در آخر كار مىفرمايند –كه اين را مرحوم آقاى
خوئى هم دارند - كه با دو، سه مقدمه اثبات مىكنيم اينكه اين آيه، از
بهترين آيات براى حجيت خبر واحد است و دلالت او خيلى عالى است.
سه تا مقدمه تشكيل
مىدهد. مقدمه اوّلش اين است كه مىفرمايد: اين آيه شريفه «فلولا نفر
من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم» علت
غايى است، غايت براى حكم است وغايت حكم واجب، واجب است، همان
طور كه غايت حكم مستحب، مستحب است، اين مقدمه اوّلشان است كه
اگر علت غايى شد براى حكم، اين بايد واجب باشد و الا علت غايى مستجب باشد و
خود حكم واجب باشد، اين معنا ندارد. اصلاً علت غايى معنايش اين است كه
حكم آمده بر آن، لذا اگر غايت حكم واجب است، اين هم بايد واجب باشد.
پس به قاعده غاية
حكم الواجب، واجبٌ بايد بگوييم لعلهم يحذرون، يعنى واجب است، براى
اينكه فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا واجب است و وجوبش هم خيلى
بالاست، پس لعلهم يحذرون هم واجب است. اين يك مقدمه.
مقدمه دوم:
مىفرمايند كه اين لعلهم يحذرون كه آورده شده، اين حذر عملى است، نه حذر
اعتقادى و معناى حذر عملى اين است كه آن انذار عملاً واجب است. بايد
بگويد روى منبر و مردم را انذار كند و آنها هم بپذيرند و بپذيرند، يعنى عمل
كنند. اين حذر عملى است.
مقدمه سوم مرحوم
نائينى اين است كه در اين «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى
الدين» مراد از جمع در «ليتفقهوا» و «لينذروا»، جمع
استغراقى است، نه جمع مجموعى.
مقدمه سوم را هم
كه مىگويند، بعد مىفرمايند اشكالى باقى نمىماند در اينكه اين آيه
شريفه دلالت مىكند بر حجيت خبر واحد.
اشكالى كه به
مرحوم نائينى هست اين است كه ما هر سه مقدمه را از ايشان مىپيذيريم،
امّا حرف ما اين است كه اين لعلهم يحذرون اطلاق دارد يا نه؟
حرف مرحوم شيخ را
بالاخره مرحوم نائينى «رضوان اللّه تعالى عليه» جواب ندادهاند.
بگوييد غاية الحكم واجب، بگوييد اين حذر، حذر عملى است،
امّا حرف در اين است كه اين لعلهم يحذرون اطلاق دارد يا نه. اگر اطلاق داشته باشيم ولو اين
مقدمات را هم نداشته باشيم، مسلم است كه معنايش اين است كه بايد بپذيريم،
مظنه بايد داشته باشيم، يا نه، شك داشته باشيم، يا نه، يقين داشته باشيم، يا نه،
اينجا در مقام بيان اين است كه بايد يك دسته بروند ليتفقهوا الدين بكنند و مردم هم
بايد بپذيرند، امّا در مقام بيان اين نيست كه چگونه و چه نحو بايد باشد و در هر
حالى بايد قبول كند. لذا صرف اينكه غاية حكم است، صرف اينكه لازم حكم
است و لازم در بيان خصوصيات است، اين باعث نمىشود كه بگوييم پس ملزوم
هم همچنين.
امّا اصل حكم هم
اطلاق احوالى ندارد، «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى
الدين» در مقام بيان اين است كه بايد يك دسته با استعداد بروند و طلبه بشنود و
اينها منبر بروند، ولى اينكه ثقه باشند يا نه، ديگر ندارد، مجتهد باشند يا نه، ديگر
ندارد، زن باشد يا مرد، ديگر ندارد. فقط در مقام بيان اين است كه بايد ملا
باشند. اين آيه از نظر خصوصيات مهمله است، يعنى خود همين لازم، خود آيه
اطلاق فردى دارد، اطلاق زمانى هم دارد، امّا اطلاق احوالى ندارد. لذا اطلاق
احوالى نمىشود براى او درست كرد.
وقتى كه در مقام
بيان اين است كه تا روز قيامت بر همه واجب است كه حوزه داشته باشند،
واجب است طلبگى، امّا حالا وقتى مىخواهد انذار كند، بايد عاقل باشد،
بايد ثقه باشد اگر دليل لبى داشته باشيد دوست است، ولى اطلاق دلالت ندارد.
لذا اطلاق احوالى
را نه صدر روايت دارد، نه ذيل روايت. پس اينكه مرحوم شيخ انصارى
مىفرمايند لعلهم يحذرون اطلاق ندارد، ما به مرحوم شيخ
عرض مىكنيم كه شما بفرماييد كه صدر روايت هم اطلاق - اطلاق احوالى- ندارد.
مقدمه سوم هم كه
مىفرمايند: همه اينها عام استغراقى است، نه عام مجموعى، اين هم
درست است، يعنى «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة
ليتفقهوا فى الدين» اين عام استغراقى است، يعنى كل فرد فرد، لينذروا قومهم هم عام استغراقى
است، يعنى كل فرد فرد، حرف خوبى است.
اينها همه از نظر
اطلاق عموم فردى دارد، عام استغراقى است، امّا به نحو وجوب كفايى است؛
به نحو واجب كفايى بر فرد فرد واجب است بروند طلبه شوند، لعلهم
يحذرون هم بر فرد فرد واجب است بروند قبول كنند.
بنابراين به شيخ
انصارى عرض مىكنيم كه آقاى شيخ اينكه شما فرموديد لعلهم يحذرون
اطلاق احوالى ندارد، حرف خوبى است و همه هم گفتهاند.
ولى خوب بود يك
چيز ديگر هم مىفرموديد كه صدر هم اطلاق احوالى ندارد لذا آيه
شريفه نه صد و نه ذيل او اطلاق مقامى ندارد. اطلاق احوالى يعنى انذار در هر حالى،
تا برسيم به لعلهم يحذرون. آنجا هم اطلاق احوالى ندارد چه شك داشته باشى، چه
نه، مظنه داشته باشى، يا نه، شهرى باشى، يا دهاتى، ثقه باشى، يا غير ثقه.
اطلاق احوالى
اصلاً در كلمات بسيار كم است. آنكه هست و فقهاء و اصولين در مقام
بيان اثبات او هستند اطلاق فردى است، كه در آيه شريفه احتياج نداريم.
براى اينكه استغراق است و عام فردى است، اطلاق زمانى هم غالبا نيست، امّا
اينجا هست، براى اينكه «حلال محمد حلال يوم القيامة و حرامه حرام الى
يوم القيامة» به ما مىگويد
اين آيه شريفه اطلاق زمانى دارد، يعنى تا روز قيامت بر همه هست. امّا اطلاق مقامى
به اينكه در هر حال واجب است انذار و در همه حال واجب است قبول، اين را نه
صدر دلالت دارد و نه ذيل. لذا ايراد سوم به مرحوم نائينى اينجا است.
چون يادم آمده
تكرار كنم. مرحوم نائينى مىگويند ما سه مقدمه تشكيل مىدهيم و از اين
سه مقدمه نتيجه مىگيريم كه بلا اشكال آيه دلالت مىكند بر اينكه خبر واحد
حجت است.
1ـ غاية الغاية
واجبٌ و اين لعلهم يحذرون غايت براى انذار است. انذار واجب است، قبول
كردن او هم چون علت براى اوست، واجب است.
2ـ همه اين جمعها
استغراقى است، نه عام مجموعى.
3ـ انذار و تحذير
عملى است، نه اعتقادى. مىفرمايند بعد از اين سه مقدمه معلوم
مىشود كه به او مىگويد بگو، به آن هم مىگويد قبول كن، يعنى
برو دنبال عمل.
روى فرمايش مرحوم
نائينى و با اين سه مقدمه اين جور مىشود كه وقتى شنيدى، برو دنبال
عمل و اگر ديدى چيزى را از اهل منبر واجب است قبول كنى.
ايراد ما به مرحوم
نائينى اين است كه ما هر سه مقدمه رااز شما مىپذيريم، سلمنا كه غاية
الغاية واجبٌ، عامها هم همه استقراقى باشد و حذر هم حذر عملى باشد، امّا اينكه
شما نتيجه مىگيريد در هر حال واجب است بپذيرى، اين به چه دليل؟ مرحوم شيخ
همين جا را مىگويند اطلاق ندارد. باز حرف مرحوم محقق نائينى بعد از سه
مقدمه احتياج پيدا مىكند به اينكه اطلاقگيرى بكند يعنى مولى در مقان بيان
مراد است و قرينه ذكر نكرده، پس بايد بروى دنبال عمل، مىخواهد يقين
پيدا كنى، مىخواهد مظنه داشته باشى، يا نداشته باشى، يا شك داشته باشى، يا
نداشته باشى. پس خبر واحد حجت است. و مرحوم نائينى نمىتواند به
واسطه اين سه مقدمه بىنياز بشود از مقدمات حكمتى كه مرحوم شيخ انصارى در او
ايراد دارند.
در حالى كه هر سه
مقدمه مرحوم نائينى و آقاى خوئى ايراد دارد.
اينكه مىفرمايند
غاية الواجب واجب، ما خيلى جاها در قرآن داريم كه غاية حكم است،
امّا واجب نيست، در عرف هم در خيلى جاها داريم. قرآن
شريف مىفرمايد «اقم الصلوة لذكرى». آيا ذكرى واجب
است يا نه؟ حالا اگر كسى نماز
خواند، متذكر هم نشد، از اوّل نماز حواسش جايى ديگر بود
نمازش باطل است؟ يا لعلهم تشكرون، اين لعلها كه در قرآن آمده و غاية حكم است - حكم تكوينى
يا حكم تشريعى - هيچ كدام واجب نيست، همه اخلاقى است و اگر مرحوم
نائينى به جاى اين حرف آن حرف لغويت را گفته بودند خيلى بهتر بود كه
بگويند ما بگوييم و تبليغ كنيم و پامنبرى نبايد قبول كند، لغو است. اين خيلى بهتر
بود. امّا غاية الحكم واجبٌ نه، بسيارى از جاها غاية الحكم واجب نيست. خود
حكم واجب است، امّا غايتى كه بار بر او شده واجب نيست.
حرف دوم كه
مىفرمايند اينها همه عام استغراقى است، معلوم است عام استغراقى است و
عام مجموعى نيست و معنا ندارد ما عام مجموعى قائل شويم و توهّم او هم نيست،
تا ما بگوييم عام مجموعى است، به اينكه طلبهها با هم بروند تفقه بكنند
و بعد هم با هم انذار كنند و بعد هم مردم همه با هم تحذر كنند، اين معنا ندارد.
حرف سوم هم كه
مىگويند حذر عملى است، اين را هم قبول نداريم. كى گفته حذر عملى
است؟ لعلهم يحذرون مثل قرآن است كه انذار و تبشير دارد.
پيامبر اكرم مبشر و منذر است، ما طلبهها هم همين جور كه ما مىگوييم، آنها مىروند عمل
مىكنند. اصلاً حذر، حذر اعتقادى است، آنكه محرك انسان است، حذر اعتقادى
است، نه حذر عملى. همه قرآن حذر و انذارش اعتقادى است نه عملى. حذر
اعتقادى وقتى آن حالت در انسان پيدا شد وا مىدارد كه انسان عمل بكند.
فتخلص مما ذكرنا
اينكه دلالت آيه شريفه را نمىشود درست كرد. به قول شيخ انصارى اطلاق
احوالى نمىشود گرفت و به قول ما اطلاق احوالى در
صدر نيست چه برسد به ذيل. بحث فردا درباره
آيه كتمان است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- فرائد الاصول، ج 1، ص 182.
- فوائد الاصول، ج 3، ص 185و 186.
- الكافى، ج 1، ص 58، كتاب فضل العلم، باب البدع و الرأى و
المقائيس، ح 19.
- فوائد الاصول، ج 3، ص 185 و 186.