اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مطلب سوم: در باب
اجماع اين بود كه اجماع منقول از باب حجيت خبرواحد حجت است و شما اگر خبر واحد را
حجت بدانيد. اجماع منقول را هم
بايد حجت بدانيد. لذا اگر مثلاً شيخ انصارى بفرمايند در مسئله اجماع داريم، بايد بپذيريد كه در مسأله اجماع هست ولو اينكه
اجماع را خودتان تحصيل
نكرده باشيد.نظير اين است كه يك ثقهاى به شما بگويد اذان است يك ثقهاى بگويد پاك
است، يا نجس است. اينجا هم يك ثقهاى مثل صاحب جواهر
فرمودهاند در مسئله اجماع هست، لذا از باب مصداق خبر واحد، اجماع منقول حجت است.
فقط حرفى كه هست و
اين اجماع منقول را از كار انداخته است.اجماع منقول در ميان قدماء، در ميان
متأخرين ،يك اصطلاح ديگرى به خود گرفته
است.اگر يادتان باشد، مرحوم شيخ انصارى مىفرمايد. اين اجماع هائى كه در كلمات قوم
است، اينها يك اصطلاح است و معنايش اين نيست كه من رفتهام و تحصيل كردهام و
اقوال علماء را همهاش را بدست آوردهام وديدهام اين اقوال علماء بلادليل است و
يك اجماع بلا مدركى در ميان شيعه هست.مىفرمايد ،اين اجماع اصطلاحى نيست، بلكه ما
مىفهميم كه قدماء و متأخرين وقتى كه مىگفتند اجماع داريم يعنى مدرك داريم.مرحوم
شيخ انصارى دو مثال مىزنند از سيد مرتضى (رضوان اللّه تعالى عليه) و از شيخ مفيد
(رضوان اللّه تعالى عليه)،مىفر مايند اين دو بزرگوار از افرادى هستند كه مىگو
يند ازاله نجاست بواسطه غير آب هم مىشود.مثلاً اگر كسى لباسش نجس است با الكل
بشويد، خيلى بهتر از آب پاك مىكند، يا با گلاب بشويد، اين مثل اين است كه با آب مطلق
بشويد. مىفرمايند ،سيد مرتضى و شيخ مفيد فتواى دادهاند، سيد مرتضى روى او فتواى
دادهاند،مىفرمايند براى قائده.شيخ مفيد روى او فتواى دادهاند ،مىفرمايند بخاطر
روايت،كه روايت ضعيف السندى داريم ،كه مىگويد بواسطه غير آب هم تطهيرنجاست مىشود
كرد.شيخ مفيد عمل به اين روايت كرده است.
قاعده مقتضى و
مانع هم همين را به ما مىگويد. ما يك قاعدهاى داريم در اصول بنام مقتضى و مانع،
يا قاعده مقتضى و عدم مانع. قاعده مقتض و عدم مانع اين است كه اگر چيزى اقتضاء
داشته باشد و ما مانع براى آن چيز نبينيم، مىگوئيم مقتضى اثَّر اثره .در همين
مثال سيد مرتضى فرمودهاند، گفتهاند گلاب خون را رفع مىكند، پس براى ازاله
نجاست، گفتهاند مقتضى موجود است ،مانع هم در كار نيست. ما يك مانع داشته باشيم،
يك چيزى كه بگويد مقتضى نيست، چشم ما ببيند اقتضاء ندارد. اين هم نيست. همين عدم
مانع با وجود مقتضى اثَّر اثره. به اين مىگويند قاعده مقتضى ومانع يا قاعده مقتضى
و عدم مانع.
حالا آيا اين
قاعده به استصحاب بر ميگردد، يا به استصحاب بر نميگردد؟ آيا درست است؟ آيا درست
نيست؟ اين بحث اصولى است، كه يك دفعه در
قاعده مقتضى و مانع صحبت مىكنيم و من خيال مىكنم اين بر مىگردد به يك استصحاب.
على اى حال مرحوم
سيد مرتضى فرمودهاند:گلاب مىتواند رفع نجاست بكند، براى اينكه مقتضى موجود است،
مانع هم مفقود است. بعد مىفرمايند اجماع داريم. در حالى كه قدماء همه ايشان
مىگويند ازاله نجاست بايد بواسطه آب باشد. اول كسىكه گفت ازاله نجاست به غير آب
هم مىشود، شيخ مفيد بود، بعد هم شاگردشان سيد مرتضى آن هم در همه كتابهايشان
نه،بلكه در مباحثاتشان، همين سيد مرتضى دروغ كه نمىگويد،بلكه افتخار براى تشيح است،
اما همين سيد مرتضى مىگويد قد اتفق الاتفاق بر اينكه ازاله نجاست بغير آب هم
مىشود للقاعده.
اگر اجماع است،
للقاعده يعنى چه؟ اگر للقاعده است، اجماع يعنى چه؟ اگر قاعده مقتضى و عدم مانع پيش
شما تمام است ،چرا مىگوئى اجماع، و اگر اجماع تمام است چرا ميگوئى للقاعده؟.
شيخ انصارى
مىگويند اين اجماع در اينجا يعنى قاعده و مدرك، يك اصطلاح است. همين طور كه
فلاسفه يك اصطلاحات فراوانى دارند، هر قومى
در هر علمى اصطلاحى دارد، در فقه هم يك اصطلاح شدهاست و اينكه علامه مجلسى، اين
مرد بزرگ يك جا اصولىها را هوو مىكنند ومىفرمايند اينها در اصول يك چيزهائىمى
گويند، وقتى مىآيند در فقه يادشان مىرود، اين حرفها نيست، بلكه علامه مجلسى
مىخواستهاند بعضىها را هو كنند و براى خودشان يك چيزى بفر مايند.اينكه مىگويند
اجماع داريم، بقول مرحوم بروجردى كه مىفرمودند: دليلنا اجماع الفرقه، يعنى دليلنا
نص معتبر،يادليلنا قاعده. شيخ انصارى همين را مىگويند، مىفرمايند شيخ مفيد هم يك
روايت ضعيفى دست او بوده و آن روايت ضعيف السند را درست كردهاند و فرمودهاند
ازاله نجاست بغير آب جايز است للنص. اما همين كه مىگويند للنص،اول مىگويد قد
اتفق اصحابنا براى اينكه ازاله نجاست بواسطه غير آب هم مىشود.
آيا شيخ مفيد دروغ
مىگويد؟ اين كه نيست. آيا نمىدانسته؟ اين هم كه نبوده، بلكه مسلط بر اقوال اصحاب
بوده، پس اين قد اتفق يعنى چه؟ همچنين شيخ طوسى در كتاب خلاف ،بهاندازهاى ايشان
با سواد است كه فراموش نمىكنم اين چند سالى كه خدمت استاد بزرگوارم حضرت آيه
اللّه بروجردى بودم هر وقت به قول شيخ طوسى مىرسيدند، لنگ بودند. اگر مىخواستند
رد كنند، بايك تواضع خاصى بود. نظير مرحوم آخوندكه وقتى مىخواهد شيخ انصارى را رد
كند، مىبينيد به دست و پا مىافتد. آقاى بروجرد در مقابل شيخ طوسىاينچنين بودند
وبعضى از اوقات چارهاى نبود به جزء اينكه ايشان را رد كنند، مىفرمودند: اين آقاى
شيخ طوسى علاوه بر اينكه عالم بوده است، عابد بوده است. بعد مىفرمودند :مسائلى كه
ايشان در مدت عمر نوشتهاند، اگر بخواهيد قسمت كنيد، به هر مسئله يك دقيقه
مىرسيد، كه ايشان فكر كند. با اينكه قريب 200 جلد كتاب ايشان در فقه و اصول، هم
در تفسير و امثال اينها نوشتهاند و مىدانيد 2 جلد از كتب اربعه از ايشان است.
مؤسس اصول ايشان است، كتاب عده از ايشان است. مؤسس فروع ايشان است، كتاب مبسوط، مؤسس
تفسير در شيعه ايشان است، كتاب تبيان ،و بلاخره ملا بوده است. ايشان با اين تسلط بر
كلمات قوم تقريبا صدى نود و پنج بلكه بالاتر در خلاف مىفرمايد مسئله اين است،
دليلنا اجماع الفرقة. در حالى كه آن چيزى كه ايشان مىفرمايند در زمان خودشان
مخالف زياد بوده است، چه رسد به زمان قدماء و چه رسد به بعد ايشان .پس دليلنا
اجماع الفرقه چيست؟ و دروغ مىگفتند؟ اغراء به جهل مىكردند؟ العياذ باللّه آيا
كلاه مىخواسته سرشان بگذارند؟ لذا مرحوم بروجردى تبعا لشيخ انصارى مىفرمودند
اينكه مىفرمايند دليلنا اجماع الفرقة، يعنى دليلنا نص، دليلنا روايت دليلنا
قائده، حالا اين روايت پيش ايشان تمام بوده، پيش قدماء تمام نبوده ،پيش ما تمام
نبوده، يك مسأله اجتهادى مىشود.
على كل حال تناسب
باشد يا نباشد، مىفهميم اجماعاتى كه در خلاف آمده، اجماعاتى كه ابن زهره (رض) از
قدماء در كتابش آورده است، اجماعاتى
كه همين شيخ انصارى در مكاسب آورده است، همه اينها را مىفهميم يك اصطلاح است و آن
دليلنا اجماع الفرقة يعنى دليلنا روايت، دليلنا يك قاعده،
يعنى طلبهها بدانيد من بدون مدرك حرف نمىزنم. اين معنايش است يعنى بدانيد اگر من
مىگويم دليلنا اجماع الفرقة يعنى يك روايتى هست، يك
قاعدهاى هست، كه اين قاعده و روايت براى من كار مىكند و غير از اين هيچ چارهاى
نداريم، به قول شيخ انصارى و الا بايد بگوئيم شيخ انصارى دروغ گفته است، العياذ
باللّه بگوئيم صاحب جواهر كه ايشان وقتى بيفتد در اصطلاحات يك برف انبار حسابى
درست مىكنند. در يك فتوا هفت هشت دليل مىآورد، مىخواهد راه استدلال را ياد
مابدهد و از جمله چيزهايى كه صاحب جواهر دارد اجماع است. خيلى جاها صاحب جواهر
ادعاى اجماع مىكند، در حالى كه درمسأله بعدى دو دفعه ادعاى اجماع خلاف مىكند.
اينها را كه نمىتوانيم بگوئيم يادش رفته يا العياذ باللّه دروغ گفته، يا اغراء به
جهل كرده، همه اينها از قدماء و از متأخرين و از متأخر متأخرين بر مىگردد به
اينكه يك اصطلاحى بوده در ميان اينها، آنجا كه مسأله مدرك داشته ادعاى اجماع
مىكردهاند .
وقتى چنين باشد
اين اجماعهاى منقول به هيچ دردى نمىخورد براى اينكه بر مىگردد به اينكه اين آقا
بيخود نگفته است، يك حدثى است، بر مىگردد به حدث. مثل اينكه يك كسى فتوا بدهد طبق
روايت، قول آن حجت است و قول شما هم اگر
چيز ديگر از روايت فهميدى حجت است. مىشود
همه اجماعات منقول حدثى و حس جايى نيست، يعنى يك روايت بوده، از آن روايت حدث زده
اجماع است اين اجماع را نقل كرده، پس حجت نيست، يا يك اصطلاح است ،اصطلاح حجت نيست
يعنى كاشف از معنا نيست. پس ما نمىتوانيم بگوئيم اجماع منقول حجت است.
بله بقول بزرگان
افراد هم فرق مىكنند مثل صاحب جواهر (رضوان اللّه تعالى عليه ) چون مىخواستهاند
ادله احتماليه را ارائه بدهند، يعنى محتمل
الدليل، اجماعات او خيلى به درد نمىخورد، اما مثل شيخ انصارى كه رسم او اين است
كه تا بشود قول نشان مىدهد و از شاهكارهاى شيخ انصارى اين است كه قول نشان
مىدهد، از قدماء و متأخرين بعضى از اوقات هفت هشت تا از علما را ذكر مىكند. اگر
اين باشد، قولش حجت است، يعنى اگر بگويد محقق در معتبر فرموده است، لازم نيست كه
من بروم ببينم. اگر بخواهم بروم اين حرف را ببينم اين كه شايد شيخ انصارى اولش را
انداخته، آخرش را انداخته، سر تا پاى كلام را ببينم. اما اينكه محقق در معتبر
فرموده، محقق در شرايع فرموده، علامه در تذكره فرموده ،صاحب سرائر در سرائر فرموده
،اينها حجت است واجماع نيست خبر واحد حسى است و حدث در كار نيست. اگر حدث باشد اين
اشكال پيدا مىكند، مخصوصا مىدانيد در مكاسب مرحوم شيخ انصارى يك اصطلاح هم دارد
گاهى مىفرمايد عن المعتبر،عن التذكره. اينها به معناى حكايت است،
يعنى خودم نديدهام، شاگردان ديدهاند، يا خودم نديدهام، از كتابها گرفتهام ،اما
يك دفعه اين لفظ عن المعتبر هم نيست، اينجا معنايش اين است كه خودم ديدهام، كه مرحوم شيخ انصارى با اين لفظ حكايت
به ما مىفهماند كه خودم نديدم و اگر اين نباشد معنايش اين است كه خودم ديدهام.
اگر كسى خدشه
بكند، باز مىگردد به اينكه ايشان خودش نديده و از شخص موثق شنيده، حالا قول موثق
بر موثق حجت است يانه؟ آن را هم
مىگوئيم حجت است. شيخ انصارى ده قول اين مىبيند، ده قول مىدهد دست ما، ديگر لازم
نيست كه ما برويم در تذكره ،در معتبر ،در مسالك، در كشف اللثام و امثال اينها
راببينيم. ديگر مائيم و بتوانيم از اين ده قول اجماع درست بكنيم، مثلاً اگر لطفى
شديم، كشفى شديم وبتوانيم كشف كنيم مىشود حجت. اگر نصى شديم و بتوانيم از اين
اقوال نص معتبر را بدست بياوريم، براى ما مىشود اجماع منقول .اجماع منقول به اين
معنا كه اقوال را از شيخ انصارى گرفتيم اما حدثش را خودمان زديم، كشفش را خودمان
كرديم، مثل كسى كه برود ده كتاب را ببيند بعد از آن اجماع او را درست بكند. اين
مىشود اجماع محصل كه متوقف بر اجماع منقول است. شيخ انصارى مىگويند حجت است بعد
مىفرمايند يك جور ديگر هم مىشود كه ده قول را مثلاً از شيخ انصارى بگيريم پنج
قول هم خودمان با اينطرف و آنطرف، كه بشود 15 قول
آن وقت اگر دخولى هستيم از باب دخول. اگرلطفى هستيم از باب لطف، ظنى هستيم
از باب ظنون متراكمه، حدثى هستيم از باب حدث ،كشفى هستيم از باب كشف، نصى هستيم
ازباب نص .اجماع منقول اينجورى بدرد ما مىخورد. لذا اين كتاب مفتاح الكرامه خوب
كتابى هست و اين كتاب را مرحوم بروجردى (رض) زنده كرده بودند، با اينكه كتاب
مردهاى بود وگوشه كتابخانهها بود و ايشان اين كتاب را زنده كردند. مفتاح الكرامه
براى اين كار خيلى خوب است ومهيّا شده براى نقل اقوال. شيخ انصارى هم از اول فقه
تا آخر فقهشان، چه طهارت و چه صلاة و در همه ابواب فقه من جمله مكاسبشان همه از
نظر نقل اقوال خيلى خوب است و عمده مفتاح الكرامه است. شما وارد مسأله مىشويد در
مفتاح الكرامه و اقوال را بدست مىآوريد، مىشود يك اقوال منقول. حالا ولو او گفته
اجماع منقول، آن اجماعش به درد شما نمىخورد، اقوال را بدست مىآوريد. اگر شما
بتوانى از اين اقوال حدس بزنى و كشف كنى، اين براى شما
مىشود حجت، مىشود اجماع محصل، برداشت از اجماع منقول. اگر نتوانى مىروى دنبال
اقوال ديگر، اگر اقوال ديگر به دست آوردى، نقل و تتبع خودتان ضميمه مىشود، اجماع
محصل درست مىشود به واسطه اين تركيب .
نتوانستن اين زياد
است. اجماعى كه ما در اصول مىگوئيم حجت است ديروز هم گفتم اجماع گنگ است، معنايش
اين است كه بايد مدركى در كار
نباشد، اگر يك روايت داشته باشيم وهمه هم گفته باشند آن همه تأئيد اين روايت
مىكند و آن همه ديگر به درد ما نمىخورد و ديگر نمىتوانيم بگوئيم در مسأله اجماع
داريم. اگر يك قاعدهاى داشته باشيم ديگر اجماع به درد ما نمىخورد. همين طور كه
شيخ انصارى در مكاسب مىفرمايند و يدل عليه بعد الاجماع روايت زراره. معناى اين
فرمايش اين است كه اين اجماع به درد تو نمىخورد، اين اجماع يك تأئيد است، بلكه
آنچه به درد تو مىخورد، آن روايت است.
اگر هم محتمل
المدركيه باشد باز هم به درد نمى خورد. مثلاً دوتا روايت در مقابل هم است و با هم نمىخواند. اصل برائت
اقتضاى اين را دارد، استصحاب اقتضاى آن را دارد و احتمال بد هم كه قدماء به يكى از
اينها استدلال كرده باشند، مىشود مسأله محتمل المدركيه، ديگر اجماع به درد
نمىخورد. چرا؟ براى اينكه اگر اجماع محتمل المدركيه باشد، اگر اجماع طيق قاعده
باشد، اگر اجماع طبق روايت باشد، اين ديگر نمىتواند كاشف باشد، اين ديگر
نمىتواند به واسطه او من حدث بزند بقول امام، ديگر نمىتوانم بگويم كاشف از نص معتبر
است و اين در وقتى است كه گنگ باشد، در وقتى است كه كر باشد بقول شيخ انصارى، هيچ
مدركى بر طبق آن نباشد. بلكه بعضى از اوقات روايت و قاعده عليه آن اجماع است، يعنى
اجماع مخالف با قاعده وروايت است ،اجماع مخالف با روايت واصل است. اين اجماع حجت
است. يعنى مىتوانيم كشف بكنيم نص معتبر را كه ما گفتيم، مىتوانيم كشف بكنيم قول
امام را كه مرحوم آخوند گفتند، مىتوانيم حدث بزنيم بقول امام كه شيخ انصارى
فرمودند .اما اگر محتمل المدركيه بود، ديگر نمىتوانيم كشف بكنيم وحدث بزنيم.
مىشود غير حجت. بله براى ما مىشود يك مؤيد و بسيار كم پيدا مىشود اجماع گنگ. مثلاً
در باب نماز آنكه ما بدست مىآورديم كه اجماع مىتواندكار بكند. يكى در استقرار
است، يكى هم در قيام متصل به ركوع است. انسان اينكه در نماز بايد بدنش مستقر باشد،
روايت نداريم اما اجماع توى مسئله هست. از همين جهت هم در مستحبات وضع او چيست؟
مرحوم آقاى خوئى مىگويند لازم نيست، من هم مىگويم لازم نيست. اما مشهور در ميان
فقهاء مىگويند لازم است.
براى اينكه مرحوم
آقاى خوئى قدر متيقن مىگيرد مىگويد اجماع داريم و قدر متيقن او در واجبات است. از همين جهت هم
مرحوم آقاى خوئى مىگويد اگر كسى ذكر سمع اللّه لمن حمده و اللّه اكبر را در بين
راه ،به قصد ورود،در بين راه بگويد نمازش طورى نيست. من هم مىگويم به قصد ورود در
بين راه بگويد طورى نيست. چرا؟ براى اينكه براى استقرار دليل نداريم ودليل فقط
اجماع است. همچنين قيام متصل به ركوع دليل ندارد فقط دليل اجماع است.
اما غير از اين دو
جا پيدا نكرديم اجماعى كه بتوانيم دليل قرار بدهيم. تأييد خيلى خوب است همان طور
كه شيخ انصارى در مكاسب پشت سر هم تأييد مىكنند و مىگويند يدل عليه بعد الاجماع
قاعده، يا يدل عليه اجماع الاصل ،يا روايت. تأييد خوب است. اما اينكه دليل مستقل
باشد خيلى كم در فقه داريم. لذا هوها كه بعضى از اوقات شده كه نمىدانم اينها در
اصول چيزى مىگويند، در فقه يادشان مىرود، اين حرفها نيست. اين طور نيست كه ما
اينجا اجماع درست كنيم و بعد كه مىآئيم در فقه يادمان برود ،توى فقه يادمان
نمىرود، اما وقتى توى فقه وارد مىشويم آن اجماعى كه در اصول درست كرديم خيلى كم
است. داريم، مثل همين قيام متصل به ركوع يا همين استقرار و اما اينكه همه جا داشته
باشيم كه مرحوم صاحب جواهر وشيخ انصارى مرتب مىگويند اجماع، يعنى تأييد مطلب بر
مىگردد به اينكه دليلنا الرواية و يؤيده اقوال علماء.
ديگر على الظاهر
چيزى نداريم مباحثه فردا راجع به شهرت فتوايى است.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد