اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
خلاصه بحث ديروز
اين شد كه قرآن شريف جمع شده در زمان پيامبر اكرم است و پيامبر اكرم اهميت خاصى به
قرآن شريف مىدادند چنانچه صحابه قبل و بعد پيامبر اهميت خاصى به قرآن مىدادند
اين كُتّاب وحى مىنوشتند به طرزى كه خدا به جبرئيل و جبرئيل به پيامبر و پيامبر
به كُتّاب وحى مىگفت، جمع مىكردند و پيامبر اكرم كه از دنيا رفتند، اين قرآنى كه
الان دست ما است به عنوان پشتوانه و به عنوان يكى از ثقلين به امت دادهاند.
و بعدش هم چنين
بود حتى وقتى كه انسان در تاريخ شيعه و سنى مطالعه كند، مىبيند كه بعضى اوقات سر
يك واو نزاعها در مىگرفت. سنىها در اتقان سيوطى مىگويند، شيعه هم مرحوم بلاغى
روايت را نوشته است و در كتابهاى ديگر هم من ديدهام كه عمر روى منبر واو والذين
را انداخت به جاى اينكه بگويد والذين. گفت الذين اعتراض به او شد كه اين واو دارد،
گفت ندارد، تا بالاخره ابى بن كعب را خواستند و او آمد و گفت كه بلكه واو دارد و
من از كُتّاب وحى هستم و واو نوشتهام، و در قرآنهاى ديگر هم واو دارد. كه عمر روى
منبر اقرار به اشتباه كرد و دو سه مرتبه اقرار به اشتباه كرد و گفت كه اگر من
اشتباه كردم من را متوجه كنيد. كه يك عربى بلند شد و گفت اگر متوجه نشدى با اين شمشير
متوجهات مىكنم.
نمىدانم تا چه
اندازه از نظر تاريخ درست باشد يك روايتى نقل مىكنند كه اهل ناصريه ـ ناصريه
كجاست، نمىدانم ـ آمدند پيش
عثمان و گفتند كه اين «فأبوا ان يضيفوهما» را بكن «فاتوا ان
يضيفوهما»، باء را بردار، تاء بگذار كه يك بار طلا و نقره به تو مىدهيم، يك بار
درهم و دينار هم براى مسلمين و تقويت اسلام. عثمان خيلى عصبانى شد و گفت مگر
مىشود در ميان مسلمانها باء را تاء كرد. يا تاء را باء كرد؟
و بالاخره اينها
روى باء روى تاء روى واو در قرآن شريف حساب مىكردند اين طور كه در روايات آمده ـ
صحيح السند و ظاهر الدلاله ـ كه
مرحوم مجلسى روايات را نقل كردهاند. در روايات اهل تسنن بنابر آن سندى كه خودشان
دارند روايات صحيح السند و ظاهر الدلاله نقل كردهاند كه وقتى آيات نازل مىشد
پيامبر اكرم تدريس مىكردند يعنى علاوه بر اينكه كُتّاب وحى مىنوشتند، پيامبر
تدريس مىكردند، همين تدريس روخوانى قرآن، يعنى راجع به طرز روخوانى قرآن تا آخر
تدريس مىكردند.
نظير اين روايات
زياد است، آنچه مهمتر از همه اينهاست اين است كه نمىشود اين قرآن جمع نشده در
زمان پيامبر باشد و نمىتواند عقل اين را باور
كند، يعنى يك چيزى كه خود قرآن و پيامبر اكرم مىگويند علم به ما كان و ما يكون و
هو كائن در آن او است، معجزه براى پيامبر فقط اين كتاب است، مابقى معجزات را الان
ما نمىتوانيم اثبات كنيم، آنكه از همه مهمتر است اين معجزه است، اين كتابى كه تا
روز قيامت مىخواهد بشريت را در هر زمان اداره بكند، اين كتابى كه به قول قرآن
«تبيانا لكل شىء» است، اين كتاب را
هم بگوييم در زمان پيامير جمع نشده است؟ پيامبرى كه عقل كل است و اميرالمؤمنين و اصحابى
كه اينها فهميده و سياستمدار و اجتماعى بودهاند، حالا پيامبر اكرم كه خود عقل كل
است، هرچه اين معجزه مىآمد اين را در گوشه اطاق جمع كنند تا از دنيا برود و وقت
جمع كردن اين قرآن را نداشته باشد. اصحاب بگوييم در زمان پيامبر اينها را جمع نمىكردند، در صورتى
كه پوست گوسفند بود، حتى قرطاس در آن زمان بود، چنانچه خود قرآن كريم لفظ قرطاس
دارد. لذا بگوييم قرآن در زمان پيامبر اكرم جمع نشد، بعد پيامبر اكرم كى جمع كرد؟
شيعه بگويد اميرالمؤمنين، سنى ابوبكر بگويد ابوبكر، يك سنى عمرى بگويد عمر، يك سنى
عثمانى بگويد عثمان، نمىتواند عقل عادى اين را بپذيرد. كه اگر هم ما هيچ چى
نداشتيم جز عقل عرفى، نه عقل دقى، عرف به ما مىگفت نگو اين حرف را و بدان قرآن
جمع شده در زمان پيامبر است.
لذا آن جمع
شدههاى اميرالمؤمنين را بايد يك حرفى روى آن بزنيم، يك قرآنى ايشان نوشتند، آنچه
طبق روايات مىفهميم اين است كه تأويل داشت،
شأن نزول داشت و بالاخره يك قرآن خيلى مفيدى بود براى اجتماع اين قرآن مفيد براى
اجتماع را اينها نپسنديدند. يا در زمان ابى بكر وقتى حفاظ از دنيا رفتند، ديدند 17
تا قرآن براى آنها كم است، لذا پول دادند، اهميت دادند صد تا قرآن درست كردند. در
زمان عمر اصلاً نويسنده قرآن داشت، يعنى ده بيست نفر قرآن مىنوشتند.
اگر ما باشيم و
عقل عادى بايد بگوييم اين قرآن جمع شده در زمان پيامبر اكرم است و امّا بعد پيامبر
اكرم چه شد؟ نظير قرآنهايى كه چاپ جور واجور
دارد، يكى قرآن چاپ مىكند با دقت، يكى چاپ عثمانى است، يكى چاپ اصفهانى است، يكى
چاپ مكى است، يكى چاپ مدنى است، يكى هم چاپ مصرى است. بعد پيامبر اكرم هم قرآن
زياد نوشته مىشد و اين جمع قرآن كردن، يعنى قرآن خيلى نوشتن را اميرالمؤمنين جمع
كردند، يعنى تأويلها و شأن نزولهاى او
را نوشتند. آنكه عقل مىپسندد اين است كه در زمان پيامبر اكرم اين قرآن طايق النعل
بالنعل، بدون يك واو زيادتر يا كمتر رسيد به دست ما.
يك علمى هم تازه
پيده شده بنام علم حروف در قرآن، كه علم خيلى خوبى است و الان مجمل است و اگر شما
اين را مفصل بكنيد، خيلى چيز خوبى
مىشود و اجمال علم حروف اين است كه اينها يك بررسى در علم حروف كردهاند، ديدهاند
به اندازهاى كه انسان هست، حيوان هست، به اندازهاى كه زمين هست، آسمان هست، به
اندازهاى كه حسن هست، سوء هست، هر لفظى را اينها يك بررسى دقيق كردهاند ديدهاند
تمام اين قرآن از اوّل تا آخرش از نظر حروف با هم مىخواند، كه اگر يك واو قرآن را
بردارند اين علم حروف از بين مىرود. اگر يك حسن را از او بردارند، اين قرآن ناقص
مىشود، يعنى به اندازهاى به هم وابسته است از نظر علم حروف كه واو او حساب شده
است، راء او روى حساب است، لام او روى حساب است، تشديد او حساب است، و الفاظش هم
روى حساب است.
و اين علم حروف هم
علم خوبى است راجع به قرآن و حيف كه مسلمانها در قرآن كار نكردهاند. سنى بيش از
ما كار كرده، ولى تفسيرى كه به درد بخورد، انصافا در ميان سنىها نيست. تفسير خيلى
نوشتهاند، ولى وقتى كه وارد بشويم، مىبينيم كه تفسيرى كه به درد بخورد از نظر
عرفان، از نظر فقه، از نظر علم الاجتماع و بالاخره از نظر تفسير، نيست. در ميان
آنها بهترين تفسيرها از نظر عرفانى اين تفسير آلوسى است. آدم مىبيند اين تفسير از
اوّل تا آخر در صدد اين بوده كه ضربه بزند به شيعه، عرفانش ضربه زدن به شيعه
است. يا مثلاً تفسير فخر رازى، تفسير خوبى است، امّا وقتى كه آدم مىبيند، مىبيند
كه سر تا پا همه قصه است، يعنى منبرها را جمع كرده و تفسير كرده است. يا مثلاً
تفسير
زمخشرى تفسير خوبى است، امّا روى دم واو، سر واو، دو راء، سر راء و بالاخره رفته
توى ادبيت، امّا يك تفسير كه يك لجنهاى باشد و اين تفسير نوشته باشد اين نيست.
بدتر از آن در ميان شيعه، در ميان شيعه الان يك تفسيرى كه صد در صد مطلوب باشد
نيست.
همين تفسير
الميزان را ايشان تا جلد 9 خوب كار كردهاند، امّا بر اثر ضربه هايى كه ايشان آمد،
از آن طرف رو به نزول است، يعنى آن جلدهاى آخر. مجمع خيلى بهتر از الميزان است و
نشد. امّا همين مرحوم علامه طباطبايى با آن همه مقامشان در تفسير، آنكه خيلى اهميت
داشت پيش ايشان فلسفه بود. بله يك چيزى كه ايشان فوق العاه اهميت مىدهند ولايت
است و مسائلى كه مربوط به ولايت است انصافا در ميان همه تفسيرها اوّل است،
امّااينكهبگوييم صد در صد افتخار براى شيعهاست، نه.
مرحوم فيض تفسير
خوبى نوشته است، امّا در صدد بوده كه روايات را بياورد و تفسير كند قرآن را به
روايت اهل بيت. بهترين تفسيرها تفسير مجمع
است، كه از تبيان شيخ طوسى گرفته است. ولى باز هم انسان مىبيند كه مرحوم طبرسى هم
رفتهاند توى الحجة، الادبية، اينها كه اصلاً به درد تفسير نمىخورد الا شاذا.
وقتى به معنا مىرسد آن طور كه شأنشان بوده نيامده است. اينها را مىگوييم تا
اينكه فكرى بكنيد.
لذا اگر سنى و شيعه آن طور كه پيامبر اكرم سفارش
كردند راجع به قرآن عمل كرده بودند، مخصوصا كه اهل بيت عليهمالسلام را هم تالى تلو قرآن قرار داده بودند،
الان معلوم مىشد كه آيا اين قرآن تحريف دارد يا نه. زشت است براى مسلمانها كه
بگويند قرآن را نصفى انداختهاند و ما بنشينيم اينجا و بگوييم قرآن را نصفى
نينداختهاند.
از راه علم حروف،
نه در قرآن يك واو كم شده و نه يك واو زياد شده است. اهل دل هم كه اينها با معجزه
نظير مرحوم كربلايى كاظم كه قرآن را از نظر
لطف امام زمان حافظ بود اقرار داشت كه يك واو از قرآن كم و زياد نشده است از اوّل
اسلام تا الان خيلى از كياء بودهاند به قول صاحب جواهر، اين ازكياء هم اقرار
دارند كه قرآن نه جابجا شده و نه يك واو او افتاده است. ائمه طاهرين مىفرمودند
اين قرآن را اين جور بخوانيد تمسك به قرآن كرده بودند، اگر تحريف شده بود چه طور
تمسك به قرآن مىكردند؟ به قول اخبارى اگر تحريف شده باشد، نمىشود تمسك به قرآن
كرد.
در رواياتى كه با
هم معارض باشد به ما گفتهاند برو در قرآن، ببين اگر مخالف با قرآن است او را
بگذار كنار و اگر موافق قرآن است او را بگير. معنايش اين است كه از اوّل قرآن تا
آخر قرآن براى تو حجت است و برو در قرآن، روايت معارض را تشخيص بده، ببين كدام حجت
است و كدام حجت
نيست.
چقدر امر به تدبر
در قرآن شده چقدر ثواب از نظر ائمه طاهرين بار بر او شده است! امّا آنكه ديروز
مىگفتم روايات به اندازه تواتر در ميان سنى و شيعه
داريم، اينكه تمام اسماء سور را پيامبر
تعيين كرده است، تمام آيات را آنها كه اسم گذارى دارد، پيامبر تعيين كرده است،
تمام سور را از اوّل تا آخرش را پيامبر تعيين كردند و بالاخره وقتى سورهاى مىآمد
پيامبر مىفرمود اين سوره را بگذاريد بين فلان سوره، و فلان سوره وقتى هم آيهاى
مىآمد مىفرمود اين آيه را بگذاريد در فلان سوره. اگر آياتى مىآمد، مىفرموده
بين فلان آيات، فلان آيات در فلان سوره اين آيات را بگذاريد آنج.ا بله ديروز
مىگفتم نحوه جمع او را نمىدانيم چگونه است امّا اگر ما از قرآن چيزى بفهميم قرآن
همان طور كه حروف مقطعات او متشابه است جمع قرآن هم متشابه است.
يك چيز ديگر هم كه
عقل ما به ما مىگويد راستى اگر اين قرآن در زمان غير پيامبر اكرم جمع شده بود يك
مراعاتهايى مىكردند، چون زياد داريم آياتى
كه با هم نمىخواند، مثلاً يك جا در معاد است، ناگهان مىرود در قصه حضرت موسى، در
نبوت است، ناگهان مىرود در قصه كفار و قريش، يك مقدار
مىرويم جلوتر در اجتماعيات است، ناگهان مىرود در اقتصاد، در فقه است، ناگهان
مىرود در عرفان، اگر بعد پيامبر جمع شده بود بايد يك ترتيبى برايش درست مىكردند
و اين آياتى كه به هم نمىخورد اينها درست كرده بودند. اين از درست نشدنش و تركيب
مجزى قرآنش مىفهميم اين تركيب مجزى از متشابهات است، مىفهميم اين تركيب از
خداست، نظير الف لام ميم است. خدا به جبرئيل، جبرئيل هم به پيامبر، پيامبر هم به
كتّاب وحى، اين جور داده شده دست ما، نمىشود پذيرفت عقلاً، عرفا اينكه قرآن در
زمان پيامبر جمع نشده باشد.
اگر هم حرفهاى امروز من را قبول نكنيد، نمىشود
آن روايات كه ديروز خوانديم، پا روى آنها بگذاريد. آن روايات به خو بى به ما مىگويد كه اين قرآن
شريف در زمان پيامبر اكرم، به امر پيامبر اكرم جمع شده است.
امّا مصيبت بزرگتر
اختلاف در قرائات است كه تحريف چهارم است. كه گفتم تحريف چهار معنا دارد: يكى
تحريف معنوى است كه در قرآنهست، يكى
زياد شدن در قرآن است كه مسلم كسى نگفته و نيست، و يكى هم تفيصه در قرآن است، كه
همينها بود كه گفتم. يكى هم اختلاف در قرائات است.
متأسفانه بسيارى
از اصولين هم مىگويند كه ملك يوم الدين درست است، مالك يوم الدين هم درست است حتى
همين ملك يوم الدين ده قسم
خوانده شده است؛ مَلِكِ يوم الدين، مُلِكِ يوم الدين، مُلُكِ يوم الدين، همچنين تا
آخر. ولى بعضى از فقهاء ما مىگويند ملك درست است، مالك هم درست است.
در همين حمد و
سوره اختلاف در قرائات هست، چه رسد اخبارى، اخبارى اقلاً مىگفت تحريف، ما
مىگفتيم نه، تو سرش هم مىزديم، مىگفتيم نه، هم قدماء توى سرش زدهاند، هم
متأخرين توى سرش زدهاند، حتى مرحوم صدوق مىگفت كافر است هر كس بگويد تحريف در
قرآن است.
امّا اين اختلاف
در قرائات يك مصيبت بزرگى است كه اصولى گفته، مفسر هم گفته است. لذا مىبيند مرحو
طبرسى در مجمع مرتب به اين اختلاف
در قرائات ور مىرود، در هر چند آيهاى يك القراءة، يك الحجة دارد، در مقابل الحجة
يعنى معنا به القراءة ور مىرود.
اين مصيبت دو منشاء دارد: يكى از همين كُتّاب
وحى است، كه بعضى از اين كُتّاب وحى اختلاف در قرائت داشتند، در زمان پيامبر اكرم
نمىتوانستند
دامن آتش به زنند، كه بعضى از اينها بعد از سقيفه بنى ساعده به اميرالمؤمنين عليهالسلام خيلى اذيت كردند. اينها در زمان
پيامبر نمىتواستند اظهار منيت بكنند. بعد از زمان پيامبر اكرم نفسيت آنها بلند
شد، يكى مىگفت قرائت من، آن يكى مىگفت قرائت من، در روايت شيعه و سنى داريم كه
در زمان عثمان اوج گرفت و عثمان جلسه كرد كه اميرالمؤمنين هم نشسته بوده است كه چه
كنيم؟ يكى قاف مىگويد، يكى ملك مىگويد، يكى قوف مىگويد، يكى مكل مىگويد، يكى
مالك مىگويد، و اين قرآن را از بين مىبرد.
به امر
اميرالمؤمنين، يعنى اميرالمؤمنين هم آنجا بوده است، شما اين كتابهايى كه راجع به
اختلاف در قرائات است، من جمله حضرت آية اللّه العظمى
آقاى خوئى، اگر مطالعه كنيد به خوبى مىفهميد كه اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه تصويب
كردند كه همه قرآنها را جمع كنند، كه حتى كتك خوردن ابن مسعود از همين جا سرچشمه
گرفت. ابن مسعود را خواستند كه بايد قرآن خود را تحويل بدهى. كتك حسابى خورد وبعد
هم از همين كتك مُرد و بالاخره گفتند قرآنها را از بلاد جمع كنيد و معلوم مىشود
كه اعراب گذارى هم شده بود و اينكه در زمان بنى اميه اعراب گذارى شده بود اين حرف
غلطى است. قرآن اعراب داشت و مسلمانها مىخواندند. همه قرآنها را جمع كردند و
دستور دادند آن لجنه من جمله عثمان قرآنهايى نوشتند و اين قرآنها را منتشر كردند
در بلاد با وحدت قرائت در مصر و شام و ايران و عراق شد وحدت قرائت.
و حتى آنهايى كه اختلاف در قرائت داشت را آوردند
در مسجد، در مقابل چشم مسلمانها كه ديگر از اين كارها نكنند، قرآنها را سوزاندند.
اين كار خوبى نبوده و اينكه مشهور شده كه عثمان قرآنها را سوزانده، منشأش اين است.
وحدت قرائت در زمان عثمان پيدا شد و اين بود و بود تا زمان بنى العباس. در زمان
بنى العباس كه زمان بنى اميه وضع نكبت بارى بود، تهاجم فرهنگى را آوردند جلو و در
مقابل تفسير امام صادق و علم قرآن امام صادق اختلاف در قرائت درست كردند و مردم را
مشغول كردند و اين افرادى كه اختلاف در قرائت دارند هفت تا، يازده تا، هيجده تا،
آن وقتها هفت تا بودند كه مرحوم آقاى خوئى اين هفت تا را نقل مىكنند و همه شان را
هم تفسيق مىكنند، از آن تفسيقهاى غريب و عجيب، آدمهاى شراب خوار و قمار باز،
آدمهاى لاابالى، پول پرست و رياست پرست. كسائى شب مىرفت و روز مىآمد در ميان
مردم و مىگفت قيف، آن كس ديگر مىگفت قيف نه، بلكه قاف، ديگرى مىگفت قوف. بنى
العباس هم تأييد مىكردند. آن راوى مىرفت مىگفت، مَلِكِ يوم الدين، آن مىگفت
مُلِكِ يوم الدين، و يك تفسير هم گذاشته بودند به نام تفسير قرآن، امّا همين قاف و
قوف و قيف آنجا مشهور شده بود.
به همين جهت هم
مرحوم كافى با روايت صحيح السند نقل مىكنند مىآمدند پيش امام صادق و مىگفتند
اينها مىگويند «القران نزل على سبعة احرف» كه پيامبر گفته كه حضرت مىفرمودند
«كذبوا اعداءاللّه»، اين قرآن على سبعه احرف چى است؟ «و لكنه نزل على حرف واحد من
عند الواحد» بعد امام صادق مىفرمودند آن جور كه مردم قرآن
مىخوانند شما هم قرآن بخوانيد اين اختلاف در قرائات را بيندازيد دور. در حالى كه
تقيه بود و دهان امام صادق هم بسته بود، امّا بالاخره امام باقر و امام صادق در
اوج اين حرفها جلو اين حرفها را مىگرفتند. حتى اتقان سيوطى مىگويد اين روايت
«القران نزلت على سبعه احرف» اين ضعيف است. اصلاً اين روايت در شيعه نيست، فقط
مرحوم صدوق اين روايت را به طور مرسل نقل كردهاند. معلوم مىشود كه عامى بوده و
در ميان عامه هست. عامه هم من جمله اتقان سيوطى مىگويد اين روايت از ابقح روايات
است. بعد مىگويد اين رواية چهل احتمال دارد. بعد اتقان سيوطى مىگويد بعضى از اين
چهل احتمال اختلاف در قرائت است و اين احتمال و هو جهلٌ قبيحٌ، هم جهل است و هم
قبيح كه ما بخواهيم معنا كنيم «القران نزلت على سبعه احرف» يعنى به هفت قرائت.
راستى اگر اختلاف
در قرائت باشد، هم يطهُرنَ، يطّهُرنَ، كدام درست است؟ و اگر هر دو درست باشد تناقض
در قرآن مىشود.
تعجب است كه چرا
ما دامن به اين مصيبت مىزنيم! همينها كه مىخواستند اختلاف در قرائة درست بكنند،
مىخواستند اسلام را زير پا
بگذارند، روايت نقل مىكنند كه پيامبر اكرم به كتّاب وحى مىفرموده كه آخر آيه را
مىخواهيد بنويسيد سميع عليم، مىخواهيد بنويسيد ان اللّه قدير،
مىخواهيد بنويسيد ان اللّه عليم. آنجا كه آيه عذاب است، آخرش را عذاب بنويسيد،
آنجا كه رحمت است آخرش را رحمت بنويسيد. كار رسيد به اينجا. براى اينكه منيت خودشان را و پول پرستى خودشان
را درست بكنند قرآن را اين جور كردند كه آخر آيات مال خدا و پيامبر نيست، اينها از
كُتّاب وحى است. خدا نكند كسى بخواهد يك چيز باطل را اثبات بكند.
بنابراين اختلاف
در قرائات مصيبت او بالاتر از تحريف در قرآن است. همين قرائت كه ما الان مىخوانيم،
كه اسمش را مىگذاريم عاصم، اين قرائتى
كه شيعه و سنى مىخواند و اعراب گذراى شده، اين همان قرآنى است كه پيامبر اكرم
براى مسلمانها مىخواند. اگر فيهى است، پيامبر فرموده، اگر
بخواهيم اشتباه كنيم، همه جاها بايد فيهى باشد، امّا همه جا فيه است، تنها در سوره
فرقان فيهى است. عليهُ
اللّه در همه جا عليهِ اللّه است جز در سوره فتح همينها دليل بر
اين است كه پيامبر فرموده است و الا ادبيت مىگويد بايد بخوانى عليهِ اللّه و
بايد بخوانى فيه و اگر فيهى اگر عليهُ است و اگر سميع عليم است و اگر بصير عليم
است و اگر ان اللّه قدير است، و اگر ان اللّه غفور رحيم است همه و همه وحى است
از طرف خدا به جبرئيل، و جبرئيل به پيامبر و پيامبر به كُتّاب وحى كه بنويس عليهُ
اللّه، بنويس يَطهُرن. هرچه غير از اين
باشد قرآن نيست و اگر كسى در نمازش بخواند مَلِك يوم الدين، نمازش باطل است. براى
اينكه قرآن نخوانده، مالك يوم الدين بايد بخواند. هر دو را هم بخواهد بخواند،
نمىشود. بعضىها كه هر دو را مىخوانند نمازشان باطل است، براى اينكه يقين پيدا
مىكنند كه كلام آدمى آمده در قرآن احتياط درست نيست،
ملك هم درست نيست، بايد بخواند مالك يوم الدين و غير از اين هم چارهاى نيست و الا
نماز باطل است مابقى را هم همين جور درست كنيد تا آخر.
اين خلاصه حرف ما.
و صلّى اللّه على
محمد و آل محمد.
ـ ناصره شهرى است در شمال فلسطين، كه
محل تولد حضرت مسيح عليهالسلام
بوده است.
ـ الكافى، ج 2، ص 630، كتاب فضل
القرآن، باب النوادر، ح 13.