اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
درباره حجيت ظواهر
عرض كردم 16 اصل عقلايى بايد جارى كنيم، بعد از آن بايد ببينيم كه
ظواهر حجت است يا نه. كه ديروز 9 تا را گفتم و اصل دهمى كه بايد عرض بكنيم تا
بعد بحث كنيم كه آيا ظواهر حجت است يا نه، اصالة عدم اختصاص الكلام
بالمخاطب است.
مرحوم ميرزاى قمى
در قوانين مىفرمايند كلام مختص به مخاطب است، مگر اينكه
قرينهاى در كار باشد كه غير مخاطب هم اراده شده است.
حمله شديدى
كردهاند به مرحوم ميرزا كه اين حرف يعنى چه و اين حرف عقلاء پسند نيست.
دليل آن هم اين است كه اگر شما يك نامهاى بنويسيد
محرمانه، امّا اين نامه به غير مخاطب رسيد، حالا اگر اين غير مخاطب اعتراض داشته باشند،
نمىتوانيد بگوييد اين نامه براى تو حجت نبود، خواندن او حرام بود، چون او
محرمانه بود، امّا آنچه از نامه فهميده، نمىشود گفت براى تو حجت نبود. همان
طور كه مخاطب از نامه چيز مىفهمد، هر كه هم اين نامه به دست او برسد از
نامه چيز مىفهمد، پس اينكه صاحب قوانين گفتهاند كه كلام مربوط به من خوطب
به است، خوب اين معنا ندارد.
الا اينكه كلام
ميرزا را جور ديگرى درست كردهاند بعضى از برزگان. گفتهاند مرادشان
اين است كه اگر اصطلاحات مختص به شخص خاص باشد،
اين نامه رمزى و اصطلاحى باشد، معلوم است، اين رمز بين دو نفر است، يعنى مخاطب و متكلم است
و اين اصطلاح مال اهل اصطلاح است و براى غير اهل اصطلاح اين حجت
نيست.
مثلاً شما ديوان
حافظ شيرازى را از اوّل تا آخر مطالعه كنيد، مِى دارد، شراب دارد، دختر
چهارده ساله دارد، اينها را ما اگر بخواهيم ظاهرگيرى كنيم،
همان طور كه بعضىها ظاهرگيرى كردهاند و روى همين ظاهرها اين حافظ اين بلاء را به سرش
آوردهاند. اينها حجت نيست، براى اينكه كلامات حافظ
اصطلاح دارد و مختص شعراء است، مختص عرفاء است، و هر كس بخواهد از مى او ، شراب
بفهمد، از دختر چهارده ساله، يك دختر عذب بفهمد اين حجت نيست.
اين توجيهى كه در
كلام مرحوم ميرزا شده، كلام خوبى است، مثلاً اين مقطعاتى كه در
قرآن شريف است، مثل الف لام ميم و همچنين مابقى، يك
رموزاتى است بين خدا و پيامبر. از همين جهت هم غير اهل بيت هر كس بخواهد اين رموزات را
معنا كند، غلط معنا مىكند، يعنى احتمال بيش نيست و رمز است بين عاشق و
معشوق و اين رموزات را احدى نمىداند غير از مخاطب، اين مختص است به من
خوطب به است.
يا در اصطلاحات
فقهى، كه در فقه خيلى اصطلاح داريد، يا شما در اصول خيلى اصطلاح
داريد، يا در فلسفه و منطق شما خيلى اصطلاح داريد، همه اين اصطلاحات مختص به
اهل منطق است، در منطق، مختص به اهل فلسفه است در فلسفه، مختص به
اهل اصول است، در اصول، مختص به فقيه است در فقه. مثلاً حمل هو هو،
و حمل شايع صناعى چه كسى را مىفهمد؟ از حمل هو هو ولو يك معناى ظاهرى هم
بفهمند، اين حجت نيست، يا حمل شايع صناعى ولو يك معناى ظاهرى هم يك
كسى بفهمد براى او حجت نيست و اين اصطلاحات است كه جان مىدهد
به فلسفه، به منطق، به علم فقه، و به علم كلام و مابقى علوم، مثل علم
هندسه اصطلاحات زياد دارد.
در خدمت استادمان
مرحوم علامه طباطبايى شفاء مىخوانيم رسيده بوديم به همين حمل هو هو
و حمل شايع صناعى، مرحوم شيخ الرئيس در اينجا حمل هو هو و حمل شايع
صناعى را نداشت و اين حمل هو هو و حمل شايع صناعى در زمان صدرالمتألهين
درست شده است. مدتها دو سه صفحه از آن شفاء را كه عباراتش خيلى عجيب
است، معطل شديم و مرحوم آقاى طباطبايى فرمودند ببين با يك جمله
حمل هو هو و حمل شايع صناعى مطلب تمام شد، با اينكه دو سه روز وقت ما را
شيخ الرئيس گرفت، آخر هم آنكه خواست بفهماند، نتوانست، امّا يك
اصطلاح آمد به نام حمل هو هو و حمل شايع صناعى كه اين را اوّل فهميديم
بعد ديگر مطلب برايمان حلتر شد از اينكه شيخ الرئيس بخواهد با اين ان قلت قلت
و توضيح مطلب، مطلب برايمان درست بكند.
همين حمل هو هو و
حمل شايع صناعى را در زمان شيخ الرئيس اگر مىدادند دست
طلبهها از او هيچ نمىفهميدند، امّا الان مىدهند دست شما، دو سه صفحه شفاى
بوعلى از آن مىفهميد. ولى اين حمل هو هو و حمل شايع صناعى مختص شماست
و اينكه بخواهيم بگوييم براى همه حجت است، اين طور نيست.
حالا حرف اين است
كه اگر در يك كلامى شك كرديد كه آيا اين اصطلاح خاص است يا نه،
آيا اين رمز خاص است يا نه، آيا مىتواند در حالى كه داده
دست عرف مردم، بگويد رمز بوده يا نه؟ عقلاء مىگويند نه. چرا؟ مىگويند اصالة عدم اختصاص
كلام به مخاطب خاص اين يك اصل عقلايى است. اگر
بعد هم بخواهد بگويد اصطلاح خاص بوده از او نمىپذيرند، مىگويند تو اوّل بايد بيان اصطلاح
بكنى، تو اوّل بايد بگويى اصطلاح دارم، بعد كلامت را
بگويى. لذا اصل دهم كه بايد جارى شود تا ما ظهور را منعقد كنيم و بگوييم حجت است اصالة عدم اختصاص الكلام
بالمخاطب الخاص است. اين هم
اصل دهم.
اصل يازدهم: اصالة
كونه فى مقام البيان است. گاهى متكلم در مقام بيان اهمال گويى و
اجمال گويى است، گاهى هم در مقام بيان اين است كه مراد خودش را بفهماند.
اگر مولى در مقام بيان اهمال گويى و اجمال گويى باشد و نخواهد كسى از
حرفهايش چيزى بفهمد، مىخواهد الان يك كلى بگويد، بعد شرطش را بگويد، ما
بخواهيم از كلى چيزى غير از كليت بفهميم، مسلم نمىشود.
مثلاً متشابهات
قرآن همين است مىفرمايد در قرآن «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و
اخر متشابهات». كه متشابهات يعنى مجملات، كه اين
متشابهات را آنكه مىگويد اگر توجه داشته باشد كه اين مجمل است، به او بگويند مجمل و اگر
توجه نداشته باشد، به او مىگويند مهمل و چون پروردگار عالم توجه دارد،
مهمل در قرآن نيست، بلكه مجمل در قرآن هست، كه قرآن اسم او را گذاشته
متشابه، يعنى دو پهلو، سه پهلو، چهار پهلو. بعد نهى مىكند از كسانى كه
مىخواهند از متشابهات چيز بفهمند يعنى ظهور ندارد. «فامّا الذين فى قلوبهم زيغ
فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله و لا يعلم تاويله الا اللّه و
الراسخون فى العلم».
متشابه براى
راسخون فى العلم مبين است، امّا ما، يعنى عموم مردم اصلاً نبايد دنبالش
برويم. البته افراد هم فرق مىكنند، مثل شما حتما بايد مفسر بشويد و حتما بايد
دنبال روايات برويد، امّا عموم مردم بخواهند درباره متشابهات قرآن
صحبت بكنند و ظهورش را بگيرند نبايد باشد چنانچه سنيها از «الرحمن
على العرش استوى» ظاهرش را
مىگيرند و خدا را هم مجسمه هم حساب مىكند و تجسم در ميان سنىها يك قول مشهورى است.
يك تخت براى خدا درست مىكنند
و خدا را روى آن تخت مىنشانند و به قول ابن قطيبه سنى مىگويد گاهى
خدا شبهاى جمعه هم روى زمين مىآيد و بعضى اوقات كشتى هم با بعضى
مىگيرد.
اين سرچشمه از چى
مىگيرد؟ از اينكه بعضى از ظهورها حجت برايش نباشد، امّا حجت
دانسته است. در حالى كه پروردگار عالم در آيه «الرحمن على العرش استوى» در
مقام بيان متشابه گويى بوده است اين مصلحت داشته است. متشابهات قرآن را
بايد اهل فن تأويل كنند، كه عمده اهل بيت : است. پس بنابراين بايد اين
اصل را اثبات كنيم، تا اگر شك كرديم كه در مقام بيان بوده است يا نه، بگوييم
در مقام بيان بوده است.
اگر يادتان باشد
در اطلاقگيرى شما مقدمات حكمت داريد، يعنى اگر گفت كه جئنى برجل، شما
وقتى مىتوانيد از اين رجل اطلاق اراده بكنيد و گردن مولى بگذاريد، كه
مقدمات حكمت جارى بكنيد، يعنى مقدمات عقلى. كه اين مقدمات حكمت را
اگر اسمش را بگذاريد اصول عقلائيه هم طورى نيست. اين اصولى كه من جارى
مىكنم همهاش تعيين وظيفه در ظرف شك است، لذا اينكه در اصول
مشهور شده كه اصول عمليه شرعى است نه عقلى و عقلاء اصول عقلى ندارند،
اين ظاهرا اشتباه است. عقلاء خيلى اصول عملى دارند. اصول عملى يعنى
چه؟ يعنى تعيين وظيفه در ظرف شك. از جمله همين مقدمات حكمت گفته
جئنى برجل، شك مىكند كه آيا اطلاق دارد، يا نه، هر رجلى را مىگيرد،
يا نه. مقدمات حكمت جارى مىكنيم، مىگوييم مولى در مقام بيان مراد
است خصوصيت و قيد ذكر نكرده است، نگفته جئنى برجل عالم پس هر مردى را
اراده كرده است. اگر هم آخوندى بشويد، كه مرحوم آخوند يك مقدمه ديگر هم
جارى مىكنند، مولى در مقام بين مراد است، قرنيه ذكر نكرده، قدر متيقن
در مقام تخاطب نيست، پس اطلاق جارى كرده است. اگر هم شيخى بشويد، دو
مقدمه است: يكى مولى در مقام بيان است، قرنيه ذكر نكرده است، پس مطلق
اراده كرده است. بالاخره اصل جارى كردى، گفتى كه اصل عدم اين است كه
مولى در مقام اجمال گويى باشد. پس بنابراين اين اصل هم بايد جارى بشود تا
ظهور براى شما درست بشود، اصل كونه فى مقام البيان.
اصل بعدى هم كونه
فى مقام بيان الخصوصيات است اين اصل را هم بايد جارى كنى تا
بتوانى ظهور درست كنى. لذا اصل دوازدهم: كونه فى مقام البيان خصوصيات است. گاهى
در مقام بيان تقنين است، مثلاً احل اللّه البيع، حرم الرباء، كه در اين احل
اللّه البيع و حرم الرباء حكم آمده روى طبيعى آنكه حلال است بيع است،
در مقابل، آنكه حرام است رباء است، امّا حال بيع كالى بكالى چه حكمى
دارد؟ را در مقام بيان نيست، ربا بين زن و شوهر چه حكمى دارد؟ در مقام
بيان نيست. ربا با حليه شرعى چه حكمى دارد؟ در مقام بيان نيست. حكم آمده
روى طبيعت، نظر به افراد ندارد، مثل الرجل خير من المراة است. اين جنس مرد
بهتر از زنها است و نظر به افراد ندارد كه در جنس زنها زنى است مثل حضرت
زهرا3 ، كه به تمام مردها ارزش دارد، كه مثل پيامبر به او افتخار مىكند، يا
در آن جنس مرد عمر هست، يزيد هست، كه ننگ عالم هستند، حالا بگوييم الرجل
خير من المرئه، العياذ باللّه يزيد خير من الزهرا، مىگويند در صدد اين نيست،
بلكه آنكه در صدد است اين طبيعت بهتر از آن طبيعت است. كه قرآن هم
مىگويد «الرجال قوامون على النساء»، اين جنس بهتر از
آن جنس. حالا اين جنس
بهتر از آن جنس در مقام بيان اين نيست كه حضرت زهرا3
در ميانشان چى، يا ابى جهل در ميانشان است. اين را مىگويند، نمىتوانى از او اطلاق بگيرى، چون
حكم آمده روى طبيعت، نه افراد. آنكه در نظر داشته، تشريع بوده، نه در
مقام بيان خصوصيات.
شيخ بزرگوار از
افرادى است كه مىگويد قرآن اطلاق ندارد، يعنى احل اللّه البيع و حرم
الرباء چون در مقام تشريع حكم است و در مقام خصوصيات نيست، در مقام تقنين است
و در مقام خصوصيات نيست، اطلاقگيرى نمىتوانيم بكنيم. مابقى
اطلاقات قرآن را هم ايشان اين جور مىگويند كه چون در مقام بيان تشريع است،
نه در مقام خصوصيت، پس اطلاق ندارد. اطلاق ندارد يعنى چه؟ يعنى
نمىتوانى بگويى اصل عدم كونه فى مقام بيان طبيعت، نه خصوصيات.
نمىتوانى اين را بگويى، وقتى كه نشد، ديگر خواه نا خواه بايد بگويى كه اين كلام
ظهور ندارد و اگر ما باشيم و احل اللّه البيع و حرم الرباء معنايش اين جور
مىشود كه اين طبيعت هر كجا برود خيرٌ از آن طبيعت، هر كجا كه باشد اگر در
مقام خصوصيت باشد. امّا اگر در مقام بيان خصوصيت نباشد، مىگويد قطع نظر
از افراد هذه الطبيعة افضل من هذه الطبيعة، «الرجال قوامون على النساء بما
فضل اللّه بعضهم على بعض». امّا يك مرد بى سواد و بى عرضه هم پيدا مىشود كه
در مقابلش هم يك زن متخصص و خيلى زرنگ پيدا مىشود كه مقدم
برده مرد است، ولى قرآن نه نظر به آن دارد، نه نظر به آن. اين هم اصل دوازدهم كه
بايد جارى كنيم تا كلام ظهور پيدا كند و الا اگر در مقام بيان تشريع باشد،
در اين اصل مىمانيم و شيخ انصارى در همين اصل مانده و مىگويد اطلاقات
قرآن حجت نيست.
اصل سيزدهم: اصالة
التفهيم و التفهم است. بايد در مقام تفهيم و تفهم باشد، امّا بعضى
اوقات در مقام تفهيم و تفهم نيست، در مقان هزل است، يا در مقام تمرين و
اينهاست. اگر يك كلامى در مقام تفهيم و تفهم نباشد و ما بدانيم در مقام تفهيم و
تفهم نيست، يا در مقام بيان قصه گويى است به صورت دروغ، دروغ گفتن به صورت
قصه، اين حرام نيست، چرا؟ براى اينكه اين دروغ نيست و نمىخواهد كسى
را گول بزند، چون در مقام تفهيم و تفهم نيست، در مقام بيان مطلب ديگرى است،
نمىتوانيم بگوييم ظهور دارد. كسانى كه مىدانيد دارند دورغ مىگويند ولى
دورغ گفتن آنها براى اين است كه جلسه بخندد، اين حرام نيست، چون در مقام
بيان تفهيم و تفهم نيست، بلكه در مقام بيان بذله گويى است يا در مقام
بيان اين است كه به واسطه يك دروغ مطلب ديگرى را جا بيندازد.
اصل چهاردهم: اصالة الصدور است و
اين را هم بايد اثبات كنيم كه اين كلام صادر شده از
مولى و اين احتياج دارد به اينكه آنكه خبر مىدهد ثقه باشد
به عبارت ديگر يا علمى باشد يا علم، يعنى بتوسط علم ثابت بشود يا بتوسط خبر ثقه و امثال
اينها، كه اين علمى است و تا اصالة الصدور درست نكنيم، اصالة الظهور
نمىتوانيم درست كنيم. براى اينكه اصالة الظهور ما متوقف است بر اصالة
الصدور ماست. همچنين اصالة الجهة كه الان عرض مىكنم تو كلمات اين جور
آمده: اصالة الصدور، اصالة الجهة، اصالة الظهور، و مىگويند اصالة الظهور يعنى
اين كلام ظاهر در معنا است، اصالة الصدور يعنى ثقه، ثقه نقل كرده ، يعنى
سند درست است، اصالة الجهة يعنى تقيه در كار نيست و واقع را مىخواهد
بگويد. مىگويند اين سه اصل را جارى بكن و اين سه اصل هست در كلمات.
اين حرفها كه ما
ديروز تا حالا داريم مباحثه مىكنيم در كلمات اين جورى ديده نمىشود.
امّا آن اصالة الصدور، اصالة الجهة، الصالة الظهور در كلمات
هست، كه مىگويند وقتى كه مىخواهى خبر را حجت كنى بايد سه چيز داشته باشد: اصالة
الصدور، اصالة الظهور، اصالة الجهة.
ولى من خيال
مىكنم كه خود آن اصالة الظهور متوقف بر اصالة الجهة است، يعنى اگر يك
روايت در معرض تقيه باشد، اين ظهور ندارد و اصلاً
مىمانيم در ظهورش، كه آيا از اين ظهور اراده شده واقع، يعنى همان معنايى كه ما از لفظ
مىفهميم، يا اراده شده غير واقع، يعنى امام لفظى را بگويند و از او اراده كرده باشند
غير واقع را.
همچنين اصالة الظهور متوقف است
بر اصالة الصدور، شما اگر از يك فاسق يك خبرى شنيدى، بخواهى اصالة الظهور درست بكنى.
بعد بگويى اين
حجت است نه اين متوقف است بر اينكه ثقه باشد، وقتى ثقه باشد ظهور براى شما پيدا مىشود
ظهور يعنى لفظ در معنا استعمال شده، امّا اگر فاسق بگويد، احتمال مىدهيم كه
اين معنايش نباشد، يعنى دورغ است. بگوييم ظهور حجت است يا نه؟ قبل از
آنكه بخواهيم بگوييم ظهور حجت است يا نه، بايد صدورش را درست بكنيم،
جهتش را بايد درست بكنيم، ظهورش را بايد درست بكنيم، حجيت ظهور متوقف
بر اصل ظهور است. اگر ما ندانيم اين كلام ظاهر در اين معنا است يا نه،
بايد برويم دنبال لغت و برويم دنبال عرف. اصالة الظهور درست بكنيم، ثم
بگوييم حجت است يا نه.
وقتى كه اين 16
اصل را جارى كرديم، براى ما ظهور درست مىشود يعنى مىفهميم كه احل
اللّه البيع و حرم الرباء يعنى چه حالا آيا اين احل اللّه البيع و حرم الرباء حجت است
يا نه؟ اخبارى مىگويد حجت نيست 16 قسم را قبول دارد تا اصالة
الظهور را هم قبول دارد امّا مىگويد حجت نيست. بعد صحبت مىكنيم كه چرا
حجت نيست.
امّا ما در قرآن
شريف اين سه اصل آخرى رامىگوييم، اصالة الظهور دارد يعنى لفظ ظاهر در
معنا است، البيع، الف و لامش، الف و لام استغراق، يا الف و لام طبيعى است،
بيع هم از نظر عرف، يعنى خريد و فروش، همچنين رباء. مىگوييم پس ظهورش
حجت است اصالة الجهة هم درست است چون در قرآن تقيه نيست اصالة
الصدورش هم درست است، چون قرآن قطعى است همه ما علم داريم كه
پروردگار عالم اين آيه شريفه را نازل كرده است.
اين 3 تا با 13
اصل ديگر مىشود 16 تا اصل، كه در قرآن جارى مىكنيم وقتى جارى كرديم
بحث مىكنيم كه احل اللّه البيع و حرم الرباء آيا حجت است يا نه؟ اخبارى
مىگويد حجت نيست امّا ما مىگوييم حجت است.
و صلّى اللّه على
محمد و آل محمد.