اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى
يفقهوا قولى.
حرف اينجا بود كه شيخ بزرگوار فرموده بودند
الاصل حرمة العمل بالظن الا ما اخرجه الدليل، مظنه را حرام است كسى
بر طبق آن عمل كند مگر اينكه
دليل داشته باشيم براى حجيت او. تمسك كرده بودند به ادله اربعه.
عرض كردم حرف خيلى متين است، امّا ايرادى كه
دارد بحث اصولى نيست، بحث فقهى است و اينكه حرام است عمل
كردن غير از اين است كه بگوييم مظنه حجت است يا نه و بحث ما اصولى
است و بحث اين است كه مظنه در مقابل قطع كه گفتيم القطع حجة لا
تناله يد الجعل اثباتا و لا نفيا. مظنه هم چنين است يا نه و اينكه بگوييم الاصل حرمة
عمل بالظن، مىشود يك مسئله فقهى.
گفتم مرحوم نائينى و شاگردانشان با قانون
ملازمه جلو آمدهاند و مىگويند شرعا حرام است. پس عقلاً حرام است.
براى اينكه كلما حكم به
الشرع حكم به العقل، پس عقل ما به ما مىگويد الاصل حرمة عمل به ظن الا ما اخرجه
الدليل، پس شد مسئله اصولى.
ما دو ايراد به مرحوم نائينى داريم كه يك
ايرادش را در جلسه قبل گفتيم و آن اين است كه قاعده كلما حكم به العقل را
قبول نداريم و اين بايد قيد بخورد، كه كلما حكم به العقل فى الضروريات حكم به
الشرع، از آن طرف هم كلما حكم به الشرع حكم به العقل اجمالاً. پس بنابراين
قانون ملازمه كه مرحوم نائينى مىگويند، اين سيال نيست در فقه و در اصول ما
كه بتوانيم به او تمسك كنيم.
ايراد دوم: اينكه حرف مرحوم نائينى را
مىپذيريم از نظر كبرى، الا اينكه ما نحن فيه دردى را دوا نمىكند.
بگوييم مرحوم شيخ فرمودند به ادله اربعه عمل
نكردن به مظنه حرام است، قانون ملازمه مىگويد عقلاً هم عمل كردن
به مظنه حرام است. اينكه
مسئله اصولى نمىشود، بر مىگردد به اينكه يك مسئله عقلى داريم، چنانچه حكم شرعى
داريم عمل كردن به مظنه حرام است. حجت است يا نه؟ ما بايد اثبات حجت و عدم حجت بكنيم و الا اگر حرف
مرحوم نائينى باشد «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول» را بايد بگوييم مسئله اصولى
است يا «ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان» را بايد بگوييم مسئله اصولى است.
مگر هرچه عقلى شد، مىشود مسئله اصولى؟ عقلى كه از احكام اللّه نباشد
عقل كه مربوط به حجيت و عدم حجيت باشد.
اگر مرحوم نائينى بخواهند مسئله را اصولى
كنند، بايد اين جور بگويند چون شارع مىگويد حرام است، عقل ما مىگويد
حجت نيست. چنين كارى را
بايد بكنند، نه اينكه چون شارع فرموده حرام است، عقل مىگويد حرام است. مسئله
عقلى است، پس اصولى است، اين هم درست نيست هر مسئله عقلى را كه نمىگوييم نبايد بگوييم مسئله اصولى است.
احكام اللّه دو قسم است: يكى احكام تعبديه،
مثل نماز، روزه، خمس، زكات، حج و امثال اينها.
بعضى هم احكام عقليه است، مثل معاملات، كه
همه احكام عقلائيه است و شارع مقدس آنها را امضاء كرده است.
يك قسمت احكام عقلائيه صرفه است، آنجا كه
فلسفه كار مىكند، آنجا كه عقلمان كار مىكند، مثل مناطات، مثل حسن و
قبح، عدالت، عقل ما مستقلاً مىگويد خوب است، ظلم مستقلاً مىگويد بد
است، اطاعت از خدا و اولى الامر را مستقلاً مىگويد و اگر شارع هم
بگويد، ارشادى است و اين همه احكام اللّه هيچ كدام مسئله اصولى نيست، نه نماز و
وجوبش، و نه بيع و اوفوا بالعقودش و نه حسن عدل و قبح ظلم اينها احكام
اللّه است و مدرك اين احكام اللّه گاهى عقل است و گاهى شرع است، گاهى
تعبد است و گاهى غير تعبد است. غير تعبد هم گاهى عرف است يعنى مردم، گاهى هم
عقل دقى فلسفى است.
پس ايراد دوم ما به مرحوم نائينى اين است كه
بر فرض ما قانون ملازمه را قبول كنيم اين فرمايش شما، فرمايش شيخ را
درست نمىكند كه ما بگوييم مسئله اصولى است.
بله يك حرف ديگر هست و آن اين است كه شيخ
بزرگوار در باب استصحاب آنجا در احكام وضعيه صحبت مىكند لذا
رسم شده كه اين احكام
وضعيه فعلاً طردا للباب در باب استصحاب آمده است، چون شيخ چنين كردهاند،
ديگران هم چنين كردهاند. آنجا خيلى مفصل صحبت مىكنند در اينكه
احكام وضعيه آيا جعل مستقل دارد يا نه و جعل تبعى است؟ آنجا بالاخره شيخ فتوايشان
اين مىشود كه احكام وضعيه هيچ كدام جعل مستقل ندارد مثل ملكيت، سببيت و از جمله حجيت آنجا مىفرمايند
نه و همه اينها بايد حكم شرعى باشد و از آن حكم شرعى ما انتزاع بكنيم
حكم عقلى را، حكم وضعى را. مثلاً مىگويند در باب نماز يك وجوب نماز
داريم صلّ، بعدش دليل داريم كه كبّر. اين حكم جزئى است، يعنى بيان جزئيت،
اقرء فاتحة الكتاب، اسجد و اين اوامر كه بيان جزئيت مىكند، ما انتزاع
مىكنيم جزئيت را. شارع فرمودند «اركع» ، من مىگويم
«الركوع جزء للصلاة» شارع فرموده «اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» ، ما انتزاع مىكنيم كه الوضوء
شرط للصلوة شارع فرموده لا تصل فى و برو مالا يؤكل لحمه» ، ما انتزاع كه لباس مصلى بايد از غير مأكول اللحم
نباشد، پس شرط در لباس مصلى مأكول اللحم بودن است. اين فتواى شيخ
است.
اگر يادتان باشد مرحوم آخوند در كفايه احكام
وضعيه را منقسم كردند به سه قسم و كليت مرحوم شيخ را نپذيرفتند و
مىرسيم آنجا، كه ما قائليم كه همه احكام وضعيه قابل جعل است احتياج ندارد به
تكليف مستقل. شارع مقدس به خوبى مىتواند بگويد الوضوء شرط للصلوة، لباس
مؤكل اللحم شرطٌ للصلوة، قبلة شرطٌ للصلوة، تكبير جزء للصوة تا آخر.
شارع مقدس مىتواند مستقلاً بگويد خبر الواحد
حجةٌ. ظواهر حجة، چنانچه
مىتواند بگويد مجتهد جامع الشرايط وكيل از طرف پيامبر و نائب از
طرف امام زمان (عج) است اين اختلاف آنجا هست و روى آن فرمايش، اينجا عالى
آمدهاند. اينكه مرحوم آخوند ايشان را هُو مىكنند، ظاهرا بيجا است، روى مبناى
شيخ بايد همين طور كه اينجا صحبت كردهاند، صحبت كنند.
اينجا گفتند الاصل حرمة العمل بالظن الا ما
اخرجه الدليل. مىگويند از او انتزاع كن عدم حجيت مظنه را مطلقا الا ما
اخرجه الدليل و در باب استصحاب
مىفرمايند ممكن نيست شارع مقدس بگويد خبر الواحد حجة، مظنه حجة، مگر اينكه يك
جعل تكليفى بكند.
روى آن فتوا، شيخ بزرگوار اينجا عالى
آمدهاند، اوّل حكم تكليفى درست كردهاند به ادله اربعه، ادله اربعه كه تمام
شد مىگويد تو حجيت و عدم حجيت
را درست كن.
روى عرض من شيخ بزرگورا درست گفتهاند و
كسانى كه بعد از شيخ بزرگوار آمده و ايراد كردهاند به شيخ كه چرا
مسئله فقهى گفتى و مسئله اصولى نگفتى فرمايش آنها ناتمام است.
مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» وقتى
وارد مىشوند روى مبناى خودشان عالى وارد مىشوند، مىگويد الاصل عدم
حجية المظنه الا ما اخرجه الدليل. مىبردش روى مسئله اصولى، حجيت و عدم
حجيت. مظنه مثل قطع نيست كه حجيت جزء ذاتش باشد، مظنه اگر بخواهد
حجيت پيدا كند، دليل مىخواهد و اگر دليل نباشد، الاصل عدم حجية
المظنه و بعدش هم از باب ضرورت وارد مىشوند آن هم خيلى خوب است
مىفرمايند براى اينكه شك در حجيت مساوق با عدم حجيت است معناى حجيت
يعنى محاجة بين عبيد و موالى، يعنى اگر مولى، بگويد چرا قنوت
نخواندى؟ بگويد رزاره گفته بود از قول امام صادق عليهالسلام . اگر مولى به عبدش بگوبد چرا نماز
بدون ركوع خواندى در حالى كه امام صادق فرموده بودند كه ركوع
جزء نماز است؟ به اين مىگوييم حجت.
اين دليل بايد حجة در ذات او باشد، يعنى
دليليّت بايد حجت در ذات او باشد، اگر كسى شك در دليل داشته باشد، مساوق
با عدم دليل است، يعنى اگر مثلاً شما به من بگويى الان ساعت 10 است من
بگويم به چه دليل؟ بگويى كه دليل من اين ساعت است، امّا شك دارم كه دليل
هست يا نه، معنايش اين است كه دليل ندارم. همين قدر كه مىگويى شك دارم
يعنى احتمال مىدهم و نمىتوانم محاجة روى آن بكنم. امّا اگر ساعت
دقيق باشد، مىگويى اين ساعت دقيق است و بلا اشكال است. اگر كسى شك در
دليليت داشته باشد، مساوق با عدم دليل است.
مرحوم آخوند اين جور وارد مىشوند و حرف خوبى
است كه مىفرمايند
شك در حجيت مساوق است
با قطع به عدم حجيت است و يك قاعده كلى
است كه همه جا به درد مىخورد كه شك در حجيت مساوق است با قطع به عدم حجية است.
به همين جور مرحوم آخوند مطلب را تمام مىكنند، پس اين جور مىشود كه مظنه اصل اين است كه حجيت نباشد،
مگر اينكه دليل بيايد بگويد حجت است، مثل ظواهر را كه دليل داريم حجت
است، خبر واحد را كه دليل داريم حجت است، اجماع را دليل داريم كه حجت
است و امثال اينها.
بعد وارد مىشود به ايراد كردن به مرحوم شيخ.
مرحوم شيخ علاوه بر اينكه فرمودهاند الاصل
حرمة العمل بالظن به ادله اربعه، يك چيز ديگر هم دارند و آن نسبت دادن
چيزى است به شارع، ملتزم
شدن به چيزى براى شارع مقدس. شيخ مىگويند به ادله اربعه نمىشود چيزى را ملتزم
شد و نسبت به شارع داد، مگر آنكه دليل داشته باشيم.
مرحوم آخوند كارى به مرحوم شيخ كه به ادله
اربعه تمسك كردهاند و مسئله فقهى درست كرده كارى به اين ندارد بر
خلاف مرحوم نائينى. آنجا كه
كار دارند اينجا است. مىگويند خيلى چيزها حجت است، امّا نسبت به شارع هم نمىشود
داد و نمىشود گفت احكام اللّه است و اينكه مرحوم شيخ مىخواهد بفرمايند
كه هرچه دليل داشته باشيم ملتزم مىشويم كه انه من الشارع، اين حرف درست
نيست. بعد مثال مىزنند، مىگويند مظنه از باب انسداد از راه حكومت عقلى مىگويند اين حجت است، امّا نسبت
به شارع مقدس نمىتوانيم بدهيم.
اگر يادتان باشد در باب انسداد اينها كه مىخواهند انسداد را حجت كنند يك
مقدماتى را درست مىكنند، مىگويند ما مكلفيم قطعا، اين تكاليف را از راه علم
نمىتوانيم به دست بياوريم، احتياط هم نمىتوانيم بكنيم، براى اينكه موجب عسر
و حرج است، پس مطلق مظنه حجت است. بعد از اين 3 مقدمه نتيجه مىگيرند كه پس همه مظنه حجت است، پس
مطلق مظنه حجت است. از راه حكومت عقلى يا از راه شرع؟ يعنى اين
نتيجه را شرع مىدهد يا عقل؟ مشهور مىگويند اين نتيجه را عقل مىدهد، چون
اين 3 نتيجه عقلى است. اين را مىگويند حجية الانسداد من باب الحكومة،
يعنى حكومت عقلى.
مرحوم آخوند همين جا را وارد مىشوند
مىگويند ببين حجيت دليل انسداد از راه حكومت مظنه مطلق است، امّا
اينكه نسبت بدهيم به شارع، كه
شارع ملتزم شده و گفته است مطلق مظنه حجت است، چنين چيزى نيست.
نمىدانم چه چيزى در نظر مرحوم آخوند بوده كه
اين قدر مسئله را براى خودشان مشكل كردهاند و الا تمام مسائل اصول
همين طور است، كار به مسئله انسداد ندارد. مثلاً از اوّل كه وارد كفايه مىشويم مسئله وضع را از راه تبادر درست
مىكنيم، از راه عدم صحت سلب، آيا اين مسئله حكم اللّه است؟ نه، نمىتوانيم
بگوييم در قرآن دارد كه وضع حجت است، يا امام صادق فرموده حجت است. يك قدرى جلوتر استعمال شئ در اكثر
از معنا آيا جايز است يا نه؟ يك قدرى جلوتر مسئله مشتق با آن مشكلى، يك
قدرى جلوتر باب اوامر، امر ظهور در وجوب دارد آيا اين مسئله شرعى است؟
نه در كدام فقهى داريم كه اين جور باشد، كه امر دال بر وجوب است، يا اطلاق امر دال بر واجب تعيينى است، نه تخييرى
مقدمه واجب، واجب است يا نه؟ بگويى واجب است، به چه دليل؟ واجب نيست به چه دليل؟ دليل شرعى نه در قرآن
است نه در روايات.
در باب نواهى آيا نهى دال بر حرمت است؟ بگويى
دال بر حرمت، آيا قرآن گفته يا روايت گفته؟ نه اجتماع امر و نهى،
نهى در عبادات، باب مفاهيم، باب
مطلق و مقيد، همه اينها مسائل عقلى و اصولى است، احكام عرفيه را نمىشود به شارع
نسبت داد. بله ممكن است ما يك احكام عرفيه داشته باشيم و تجويز كنيم از
نظر شرع و بگوييم ارشاد است. امّا اينكه اصل مسئله شرعى باشد، اصل مسئله را
نسبت بدهيم، چنين چيزى نيست.
و چرا مرحوم آخوند رفتهاند در مسئله نيش
غولى كه احدى قائل به او نيست از متأخرين، من جمله خود شيخ؟ كه دليل
انسداد به ما مىگويند مطلق
مظنه براى ما حجت است بنابر حكومت و اين مسئله شرعى نيست، بلكه مسئله
عقلى است چى مراد آخوند بوده و چى مرحوم واداشته كه مرحوم آخوند در مضيقه
واقع شوند، نمىدانم. امّا آنچه مىدانم اين است كه بسيارى از احكام اصولى را
نسبت به شارع مقدس نمىتوان داد، كه بگوييم احكام اللّه است . خود مرحوم
آخوند در باب برائت يك برائت عقلى درست مىكنند و يك برائت شرعى. برائت شرعى را مىگويند رفع ما لا
يعلمون، برائت عقلى را مىگويند قاعده قبح عقاب بلا بيان. بعد هم در كفايه
مىگويند هر كدام احكام خاص براى خودش دارد. كه مرحوم آخوند بسيارى از جاها
قاعده قبح بلا بيان را جارى نمىدانند، امّا اطلاق رفع ما لا يعلمون را
مىگيرند و برائت شرعى را جارى مىدانند. همين انفكاك است، كه اين انفكاك را
مرحوم آخوند حقش بود كه بياورد اينجا بگويد كه خيلى از چيزها هست كه
عقلى است و عرفى، امّا احكام اللّه نيست. اين حرف در زبان مرحوم نائينى
«رضوان اللّه تعالى عليه» هم ديده مىشود و مىخواهند يك كارى بكنند و بگويد هرچه حجت،
است احكام اللّه است. امّا
معلوم است كه نمىشود، دليل نشدنش هم همين مثالهايى است كه من زدم، كه كتاب اصول
همهاش حجت است و حجج و هيچ كدام را هم مرحوم نائينى و امثال مرحوم نائينى نگفته است احكام اللّه.
بگوييم مثل برائت شرعى، وضع شرعى داريم، يا بگوييم مشتق شرعى داريم، يا
مقدمه واجب، واجب است شرعا، عقلاً، معمولاً اين جور نيست.
بله در مقدمه واجب يك حرف ديگر است و آن
اينكه حالا كه در مقدمه واجب است، شرع هم مىگويد واجب است يا نه؟
همان جا انفكاك درست
مىكنند كه مقدمه واجب مسلم عقلاً واجب است، امّا شرعا آيا واجب است يا نه؟ مشهور
مىگويند نه، متأخرين هم مىگويند مقدمه واجب، واجب است عقلاً لا شرعا،
يعنى بخواهيم نسبت بدهيم به شارع و بگوييم كه انه واجب، يا انه حجة، نه،
بلكه همين كه عقل ما مىگويد حجت است، كفايت مىكند.
من به مرحوم آخوند عرض مىكنم كه بله درست
است دليل انسداد را بنابر حكومت نسبت به شارع نمىتوانيم بدهيم امّا
مابقى علم اصول هم همين است، محتاج نيستيم توى يك مسئله شاقى، همه اصول
همين است، حجت است امّا نسبت به شارع نمىتوانيم بدهيم و ملتزم
بشويم، انه حكم اللّه. اين خلاصه حرف تا اينجا.
بنابراين بر مىگردد حق مطلب در اينجا، به
حرف مرحوم آخوند الاصل عدم حجية المظنه. اين قاعده الا ما اخرجه
الدليل چرا؟ دليل قياساتها معها،
دليلش با خودش است، براى اينكه شك در حجيت مساوق است با قطع به عدم حجيت است.
اين 3 مطلب كه تمام شد نوبت به اصل مطلب
مىرسد و آن اين است كه روى الا ما اخرجه الدليل مىخواهيم صحبت
بكنيم. اصل حرمت عمل به ظن الا ظواهر، مظنهاى كه از ظواهر پيدا مىشود اين
حجت است. در باره چيزهايى كه خارج است، يكى ظواهر است و يكى خبر واحد،
مابقى خيلى اهميت ندارد. مثل اجماع منقول و قول خبره. آنكه مهم است و
اهميت دارد ظواهر است و خبر واحد كه آيا از باب مظنه حجت است يا از باب
اطمينان؟ شما الان آنچه از كلام من مىفهميد آيا از باب اطمينان است يا از
باب مظنه؟ يعنى احتمال اينكه اين حرفهاى من نسيانا باشد، هزلاً باشد، اراده واقعى نكرده باشم، خيلى بعيد
است.
مرحوم آقا ضياء مىگويند ظواهر و خبر واحد از
باب اطمينان حجت است، علم آور است. ايشان و ديگران هم مىگويند كه
اصلاً ما علم دقى فلسفى ما در فقه نمىخواهيم، اگر نگوييم حجت نيست، لااقل
نمىخواهيم در فقه. آنچه در فقه مىخواهيم ظن متاخم للعلم است، كه ظن
متاخم للعلم يعنى صدى نود و پنج هم احتمال خلاف هست، كه به اين مىگويند
اطمينان و علم عرفى، يعنى علمى كه در ميان مردم است، اين اطمينان است علم صد
در صد نيست. اين حجت است.
شارع مقدس هم چون سر و كارش با عرف بوده همان را كه عرف حجت كرده،
همان را حجت كرده است.
مرحوم آقا ضياء اين را مىگويند و خودم هم
تابع آقا ضياء همين را مىگويم كه خبر واحد همين الان يك نفر ثقه كه
شما او را راستگو مىدانيد
بيايد بگويد فلانى در صحن مدرسه نشسته است، آيا احتمال خلاف مىآيد در ذهن شما
يا اطمينان پيدا مىكنيد؟ اگر احتمال هزلى بدهيد، يا احتمال خلاف بدهيد يك
حرفى. امّا وقتى اين احتمالها را با اصل برداريد، ديگر براى شما علم پيدا
مىشود.
همين ظواهر، همين روايت كه شما داريد
مىخوانيد، يعنى لفظ كاشف از معنا است، مثل علم مىبينيد، احتمال عدم
كاشفيت خيلى ضعيف است.
لذا اين سر و صداها كه در ظواهر و خبر واحد
شده كه مرحوم شيخ بزرگوار براى خبر واحد آيه نباء را مىآورد و 21
اشكال مىكند به آيه نباء، روى عرض من و آقا ضياء همهاش سالبه به انتفاء موضوع
است. ظواهر را حجت مىدانيم از باب اطمينان، خبر واحد را هم حجت مىدانيم
از باب اطمينان، نه از باب ظن نوعى و ظن شخصى. بنابراين روى عرض ما،
فرمايشات بعدى را احتياج به او نداريم.
حالا اگر كسى بگويد كه نه مشهور مىگويد كه
ظهور، ظن است و احتياج دارد به دليل، به چه دليل ظاهر حجت است؟ اين
بحث فردا است.
قبل از اينكه اين بحث را بكنيم بايد 16 اصل
عقلائى جارى كنيم تا نوبت برسد به اينجا، كه ظواهر حجت است يا نه؟ فردا
درباره اين 16 اصل صحبت
مىكنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
ـ اين كلام با
فوائد الاصول تطبيق نمىكند. رجوع شود به فوائد الاصول، چ 3، ص 120.
ـ وسائل
الشيعة، ج 3، ص 277، باب 17 از ابواب لباس مصلى، ح 2.