اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم شيخ «رضوان
اللّه تعالى عليه» در فرائد فرمودهاند اصل حرمت عمل به مظنه است
الا ما اخرجه الدليل. حرام است كسى عمل
كند به مظنه
مگر اينكه دليل بياورد عمل كردن به اين مظنه مانعى ندارد. مرحوم شيخ تمسك مىكنند به
ادله اربعه، مىفرمايند «الاصل حرمت بظن الا ما اخرجه
الدليل و تدل عليه من الكتاب من السنة، من العقل، من الاجماع».
از قرآن شريف به
آيه «قل آللّه اذن لكم ام على اللّه تفترون» تمسك مىكنند، كه اين
آيه شريفه در سوره يونس است. اين آيه شريفه مربوط به
بدعت است كه قبل از آيه شريفه دارد كه بعضى تحريم حلال مىكنند، تحليل حرام مىكنند، به
اينها كه اين كارها را مىكنند بگو «آللّه اذن لكم ام على اللّه تفترون». الا
اينكه مثل شيخ به اطلاق و عموم آيه مىشود تمسك كرد، به اينكه هرچه يقينى
نباشد، افتراء است و نمىشود نسبت به شارع داد و اين آيه شريفه او را
مىگيرد امّا گفتن آن، مشكل است .
لذا اگر به جاى
اين آيه به آيات ديگر تمسك مىكردند بهتر بود، مثل آيه شريفه كه
مىفرمايد «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» و بعد از شمارش سه، چهار
چيز مىفرمايند «و ان تقولوا على اللّه ما لا تعملون» اين آيه شريفه در سوره
اعراف آيه 32 آمده است. نظير همين آيه در سوره نور آيه 17 آنجا آمده است.
«قل انما حرم ربى
الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» تا مىرسد به آنجا كه مىگويد «و ان
تقولوا على اللّه ما لا تعلمون».
يا آيه شريفه
ديگرى كه شايد بهتر هم باشد براى استدلال «لا تقف ما ليس لك به علم ان
السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا».
و على كل حال به
قول شيخ بزرگوار ما آياتى داريم در قرآن كه دلالت مىكند پيروى از
غير علم نمىتوانيم بكنيم، مگر اينكه دليل بيايد بگويد پيروى از غير علم بكن،
دليل بيايد بگويد خبر واحد حجت است در ظرف وظيفه شك اين است و امّا
اگر دليل نداشته باشيم، «لا تقف ما ليس لك به علم. اين از نظر قرآن.
از نظر سنّت شيخ
بزرگوار تمسك كرده به آن روايت مشهور كه قاضى اگر نداند و حكم به حق
هم بكند، اين قاضى در آتش است. كه «رجل قضى بالحق و هو لا يعلم»،
فرمودند كه قاضى بايد بداند و حكم به حق بكند و امّا اگر نداند و حكم به حق هم
بكند، يا بداند و حكم به ناحق بكند «كلا هما فى النار».
اين هم خوب است،
الا اينكه چون مختص به قضاوت است و قضاوت يك وجه خاص دارد و
سرايت دادن از باب قضاوت به غير باب قضاوت يك
مقدار مشكل است كه ما بخواهيم تمسك به اين روايت بكنيم، من مىگويم بهتر اين است كه
تمسك بكنيم به آن رواياتى كه زياد است و صاحب وسائل در جلد 18 وسائل، در
باب صفات قاضىنقل مىكند كه اين روايات را مرحوم شيخ در باب برائت
آوردهاند و مرحوم آخوند هم آورده است. «انه لا يسعكم فيما ينزل بكم مما لا
تعملون الا الكف عنه»، اگر چيزى به شما رسيد كه نمىدانيد منسوب به ائمه
عليهمالسلاماست يا نه، چارهاى نداريد بجز خوددارى. از آن و اين روايت كه من نقل
كردم بهتر از آن روايت است كه شيخ نقل كرده است. اين روايت 3 از باب 12،
از ابواب صفات قاضى، ج 18 وسائل است. كه من نوشتهام «و فى
ذلك الباب روايات كثيرة» و روايات در سر حد تواتر است كه از روايات يك
مضمون بدست مىآوريم كه اسمش را مىگذاريم تواتر معنوى. يك مضمون به دست
مىآوريم، لااقل توتر اجمالى است، يقين پيدا مىكنيم كه يكى از اين
روايتها از ائمه عليهمالسلام صادر شده است.
روايات به طور
تواتر معنوى به ما مىگويد «لا تقف ما ليس لك به علم»، اگر علم دارى برو
جلو و اگر علم ندارى بايد خوددارى كنى. اين هم تمسك به
سنّت.
امّا تمسك به عقل
كردهاند شيخ بزرگوار و گفتهاند كه قبحِ انتساب شىء به غير با عدم علم را
عقل ما مستقلاً درك مىكند. اگر من نمىدانم شما چيزى را گفتهايد يا نه،
نسبت بدهم به شما، قبح مستقلات عقلى است. وقتى قبيح باشد انتساب چيزى به
غير عقلاً، مسلم عقل ما مستقلاً درك مىكند به اينكه چيزى را نمىدانم نسبت
بدهم به پيامبر اكرم، يا امام صادق، قبيح است اين هم از عقل.
فرمايش شيخ درست
است، برمىگردد به اينكه روايات و آيات هم ارشادى است. «لا
تقف ما ليس لك به علم» ارشاد است به حكم عقل كه مستقلاً
درك مىكند.
تمسك مىكند شيخ
به اجماع و مىفرمايند فريد ـ آنكه اصول مرهون او است ـ
اين آقا در فرائد
حائريه فرمودهاند: حرمت عمل به ما لا يعلم «من البديهيات عند
العوام فضلاً عن العلماء». كه اجماع سيرهاى، كه نسبت دادن
چيزى به كسى كه نمىدانيم هست يا نه، اين حرمت او سيره عقلاء روى آن است، چه رسد به
سيره فضلاء. اين فرمايش شيخ بزرگوار بود.
اين فرمايش شيخ
متين است امّا اشكالى كه هست اين است كه طرح مسئله را اين جور
كردن آيا اين مسئله اصولى است يا فقهى؟ اين مسئله ظاهرا فقهى مىشود. واجب
است، حرام است، مستحب است، مىشود مسئله فقهى، بايد ما در اصول،
مسئله اصولى درست كنيم. الا اينكه من خيال مىكنم فرق بين مسئله اصولى و
مسئله فقهى اين است كه اگر اثبات جزئى باشد، مسئله فقهى است، ولى اگر
مسئله كلى باشد، مسئله اصولى است. براى اينكه تعريف مسئله اصولى را
قدماء گفتهاند آن است كه قواعد ممهد لاستنباط الاحكام الشرعية.
اينجا شيخ بزرگوار
يك قاعده كلى درست كردهاند كه به كلى مظنه و غير علم نمىشود فتوا
داد و اين از اوّل باب طهارت تا آخر ديات به درد شما
مىخورد.
يا اينكه مرحوم
آقاى بروجردى «رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمايند «هو الحجة فى الفقه».
الان اين مسئله را كه شيخ انصارى با ادله اربعه درست
كردهاند يك حجت درست كردهاند در فقه. به هر مسئله برسيم بايد حجت در فقه داشته باشد و الا
پشمى به كلاهش نيست.
يا مرحوم آخوند
مىفرمايند مسئله اصولى آن است كه «يقع فى طريقى الاستنباط» كه
همين مسئله شيخ يقع فى طريق الاستنباط، يعنى اين قاعده كلى را مىگيريم و
مىرويم در فقه و هر كجا كه مىبينيم علم نداريم، به كار مىزنيم. از همين جهت من
عقيده دارم كه قاعده فراق، قاعده تجاوز، قاعده ضرر، قاعده اجتهاد و تقليد
اين قواعدى كه شيخ در آخر كار مىآورند به نام قاعده فقهى، من مىگويم همه اينها
قواعد اصولى است، امّا روى مبناى خود شيخ اين ايراد به او وارد است كه آقاى
شيخ طرح اين جورى و عنوان اين طورى، اين مسئله فقهى مىشود، هر مسئله
فقهى را آوردن در اصول طردا للباب است. اين يك حرف است.
ايراد ديگر به شيخ
بزرگوار اين است كه اين حرمت چه حرمتى است؟ از آيات و روايات ما
حرمت تكليفى مىفهميم «قل آللّه اذن لكم ام اللّه تفترون»، يا قاضى جاهل باشد و
حكم بكند ولو به حق، در آتش است يا «لا تقف ما ليس لك به علم»، همه
اينها حرمت تكليفى است. در صورتى كه بحث ما در حرمت وضعى است، شما
مىخواهيد بگوييد مظنه حجت نيست، يعنى نمىشود مظنه دليل واقع شود در
فقه، اين غير از اين است كه حرام است، يا حرام نيست.
مرحوم نائينى
«رضوان اللّه تعالى عليه» توجه به اين
اشكال داشتهاند، لذا اشكال مىكنند به شيخ بزرگوار و مىفرمايند اين حرمت
چه حرمتى است؟ شما تكليف درست كردهايد و حرمت تكليفى نمىتواند براى ما
كار بكند. ما در صدد بيان اين هستيم كه آيا مظنه مثل قياس مثلاً اين حجت
است يا حجت نيست؟ يا خبر واحد حجت است يا حجت نيست؟ يعنى مىشود دليل بشود
در فقه ما يا نمىشود دليل واقع
بشود؟ و اينكه شما مىگوييد حرام است ، اينها بر مىگردد به تكليف نه وضع.
بعد مرحوم نائينى
جواب دادهاند و گفتهاند ما قانون ملازمه داريم «كلما حكم به العقل حكم
به الشرع و كلما حكم به الشرع حكم به العقل»، يعنى يك
چيزى اضافه مىكنيم بر كلام شيخ انصارى و مطلب را درست مىكنيم؛ مىگوييم عمل كردن
به مظنه حرمت تكليفى دارد، پس هرچه كه شارع بگويد
حرمت تكليفى دارد، ما هم مىگوييم عقل هم مىگويد حرمت تكليفى دارد. گفتهاند كه قانون
ملازمه براى ما مطلب را درست مىكند.
يك ايراد به حرف
مرحوم نائينى هست اينكه بگو قانون ملازمه. امّا براى ما حرمت وضعى درست
نمىكند و براى ما تكليف درست مىكند، يعنى اگر
قانون ملازمه درست بشود، عقل ما مىگويد حرمت تكليفى است نه حرام وضعى، حجت و عدم
حجت درست نمىكند.
لذا اينكه مرحوم
نائينى مىگويند بگو عقل ما مىگويد حرام است، امّا آيا حجت است يا نه؟
مظنهاى كه از راه حرام به دست بيايد اين حجت است يا نه؟ اين بحث ما است.
حرف دومى كه به
مرحوم نائينى داريم و يك قاعده كلى است و آن اين است كه اين قانون
ملازمه اين جور كه مشهور است، اين درست نيست. «كلما حكم به العقل حكم
به الشرع»، اين درست نيست، براى اينكه مثلاً عقل ما قدم ذاتى درست مىكند،
آيا شرع هم مىگويد؟ مشهور است كه نه، عقل ما اصول درست مىكند، عقل
ما مىگويد قطع لا تناله يد الجعل، عقل ما مىگويد قطع اجمالى مثل قطع
تفصيلى است، عقل ما مىگويد خبر واحد حجت است، يا ظواهر حجت است.
آيا همه اينها شرعى است؟ هيچ كدام شرعى نيست نمىتوانيم نسبت
بدهيم و بگوييم «كلما حكم به العقل حكم به الشرع»، پس بنابراين علم
فلسفه را هم حكم به العقل حكم به الشرع. پس «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» اين
درست نيست و اگر بخواهيم درست در بيايد بايد يك چيزى به او اضافه
شود. بايد اين جور بگوييم كلما حكم به العقل الضروريات حكم به الشرع. اين
جور خوب است. مثل حسن عدل، قبح ظلم اينها را حكم به الشرع، نمىتواند
شارع بگويد ظلم قيبح نيست يا عدالت خوب نيست.
نظريات عقل را
بعضى اوقات شارع روى آن حكم ندارد، بلكه بعضى اوقات تخطئه هم
مىكند. بر مىگردد به اينكه آنچه عقل ما به ضرورت حكم مىكند، شارع مقدس
هم روى آن حكم دارد. عكس اين قاعده هم مثل كلما حكم به الشرع حكم به
العقل اين هم درست نيست. براى اينكه نماز صبح دو ركعت است، بايد هم حمد
و سوره را بلند بخواند. حالا عقلاء عالم هم بخواهند بفهمند كه چرا؛ عقل
نمىتواند بفهمد. پس در اينجا هم يك چيز بايد اضافه بشود و آن كلما حكم به الشرع
حكم به العقل اجمالاً. كه با اين اجمالاً عالى مىشود، همان حرف شيخ الرئيس
مىشود كه در شفاء وقتى كه وارد معاد جسمانى مىشود نمىتواند درست
بكند و نمىشود هم درست كرد، وقتى نتوانست درست بكند يك جمله عالى
دارد؛ مىگويد عقل من نمىرسد، ولى چون صادق مصدق فرموده است كه
معاد جسمانى است من هم مىگويم معاد جسمانى به قاعده كلما حكم به الشرع
حكم به العقل اجمالاً.
اين اجمالاً را من
مىگويم كه مثلاً مرحو صدرالمتألهين كه اين حركت جوهرى را درست
كردهاند، براى خاطر اين است كه معاد جسمانى درست بكند،
ولى بالاخره آن معاد جسمانى كه قرآن و روايات مىگويد معلوم نيست صدرالمتألهين
بتواند درست بكند.
ولى اين جمليه شيخ
الرئيس را كه جمله عالى است كه استدلال هم اين طور مىشود كه
پيامبر اكرم نبى است، صادق مصدق است، قرآن شريف معجزه است، اين را با
برهان درست مىكنند. وقتى با برهان درست كردم قرآن معجزه است، پيامبر اكرم
عالم به ما كان و ما يكون است، بنابراين عقل ما مىگويد هرچه در اين قرآن
است درست است. اوّل معجزه قرآن را درست مىكنم، استدلال نبوت را
درست مىكنم. وقتى استدلالش درست شد، ديگر راجع به جزئيات به قول شيخ
الرئيس لازم نيست اين طرف و آن طرف بزنم. تو برو دنبال مبدأ و
اينكه پيامبر هست، وقتى اين درست شد، امامت به تعبد درست مىشود. تعبد به
اين معنا كه پيامبر اكرم فرموده است و وحى است، پس اميرالمؤمنين سلام
اللّه عليه خليفه اوّل است. اميرالمؤمنين فرموده و چون ولى است، امام حسن،
امام دوم است و شيعه هم همين طورها مىگويد آنكه مىتوانيم راجع به
امامت درست بكنيم، همان نقل است، امّا نقل شيخ الرئيسى، راجع به معاد
جسمانى، معاد را ممكن است انسان بتواند از راه دليل درست بكند، معاد مطلق
يعنى قطع نظر از روح و جس،. درباره جزئيات وارد نشويم. اصل معاد را با
«افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون» اين آيه شريفه و نظائرش
مىتوان درست كرد ممكن است اصل معاد يك امر فطرى باشد، اصل معاد يك
امر استدلالى باشد امّا معاد با خصوصيت او نمىشود درست كرد. حالا كه
نمىشود درست كرد، همان را كه شيخ الرئيس مىگويد. چون صادق مصدق
فرموده، عقل من در مقابلش متواضع است. لذا كلما حكم به الشرع حكم به
العقل درست است، امّا اجمالاً نه در خصوصيات. به او مىگويند چرا نماز
صبح بايد حمد و سورهاش بلند خوانده شود؟ مىگويد نمىدانم؛ امّا
چون كه صادق مصدق فرموده است، مىدانم مصلحت تامه ملزمه دارد. راجع به
خيلى از محرمات هم كه تعبدى است همين است كه علم نمىتواند بگويد.
اين وضعش چه جورى است؟ عقل ما مىگويد چون صادق مصدق فرموده است،
من در مقابلش مىدانم مفسده ملزمه دارم. لذا قبول دارم بر مىگردد به علم
اجمالى نه اينكه علم اجمالى، كه دو طرف دارد، علم ارتكازى را به او
مىگوييم علم اجمالى. يعنى تفصيلاً نمىتوانم بگويم، اجمالاً مىتوانم بگويم به
اين هم مىگوييم علم اجمالى. كه علم اجمالى هم دو قسم است: يكى آنكه
سابقا صحبت كرديم يعنى دو طرف دارد، يكى هم به معناى علم ارتكازى است،
در مقابل علم تفصيلى. پس اين جور مىشود: كلما حكم به العقل حكم به
الشرع فى الضروريات. و كلما حكم به الشرع حكم به العقل اجمالاً. اين
قاعده درست مىشود و الا اگر غير از اين باشد نمىتوانيم قاعده را درست بكنيم. قاعده
منتقض مىشود به چيزهايى كه اصلاً از قاعده مىافتد.
لذا به مرحوم
نائينى مىگوييم اين قانون ملزمه هم كه درست كردى، درست نيست. لذا
حرف مرحوم شيخ روى عرض ما حرف خوبى است كه ما
مىگوييم مسئله اصولى آن است كه يك قاعده كلى درست كنيم و از آن قاعده كلى در فقه نتيجه
بگيريم، حالا مىخواهد اين قاعده حرمت تكليف باشد، مىخواهد حرمت
وضعى باشد، مىخواهد اصلاً هيچ كدام نباشد ما بتوانيم يك چيز كلى، نظير
قانون تجاوز، قانون فراغ، قانون لا ضرر، يك قاعده كه از اوّل فقه تا آخر فقه
بتوانيم درست كنيم به اين مىگوييم مسئله اصولى.
اگر بپسنديد عرض
من را، حرف مرحوم شيخ درست است و اگر نپسنديد حرف مرحوم شيخ اين
ايراد به او وارد است كه مرحوم شيخ يك مسئله فقهى را عنوان كردهاند نه
مسئله اصولى را.
مرحوم آخوند چون
حرف من را قبول ندارد ايراد كردهاند به شيخ. دنبالهاش جلسه
بعد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
ـ «التعبد باظن،
الذى لم يدل دليل على على التعبد به، محرم بالادلة الاربعة ....» فوائد الاصول، ج
1، ص 82.
ـ وسائل
الشيعة، ج 18، ص 11، باب 2 از ابواب صفات قاضى، ج 6.
ـ وسائل الشيعة، ج 18، ص 112، باب
12، از ابواب صفات قاضى، ح 3.
ـ اينكلام بافوائدالاصولمرحوم
نائينى تطبيق نمىكند. رجوع شود به فوائد الاصول، ج 3، ص 120.