اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن
الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اين هفته
بحث ما مشكل است كه يك مقدار احتياج بيشتر به مطالعه دارد، بحث ما جبر و تفويض و بحث قضاء و قدر است.
مرحوم
آخوند بدون تناسب براى خودشان دردسر درست كرده اندو نتوانستهاند مسئله را درست كنند و بالاخره
اين جا قلمشان شكسته «قلم اينجا
رسيده و سر بشكست» و در جلد دوم به طور نارسا از مسئله گذشتهاند و هيچ تناسب بين
جبر و تفويض و قضا و قدر و مسئله تجرى نيست. چنانچه آن جا هم هيچ تناسب بين بحث قبلى كه مبحث اوامر است
طلب و اراده را جلو كشيدهاند و بحث جبر و تفويض را آنجا مفصلتراز اينجا
ذكر فرمودهاند لذا براى همه دردرسر شده و اين بحث قضا و قدر و جبر و
تفويض را اگر بخواهيم به طور مفصل صحبت
بكنيم دو سه ماه طول مىكشد و اصلاً از بحث بيرون مىرويم مسئله امروزمان تتمه همان تجرى است. اما آخر
كارش مرحوم آخوند رفتهاند در مسئله قضا و قدر و آن اين است كه آيا فعل
تجرى حرام است يانه؟ شما فرموديد تجرى حرام
است يا استحفاف عقوبت دارد، كه ما مدعى شديم به ادله اربعه يكى بناء
عقلا.
حالا كسى كه آب خورده به خيال شراب آيا حرام است يا
نه؟ اين را مىگويند فعل
متجرىبه يعنى شرب الماء به عنوان تجرى آيا حرام است يا نه؟همين جا مرحوم
آخوند مثال مىزند به اينكه كسى دشمن مولا را بكشد به عنوان پسر مولى
آيا اين قتل عدو مولا، اين كار آيا حرام است يا نه؟
مشهور در ميان اصحاب و مخصوصا كسانى كه مسئله را به
طور مفصل متعرض شدهاند مثل
شيخ بزرگوار و بعد هم شاگردانشان كه مىگويند فعل
متجرى به حرام نيست. ممكن است اين آقاى متجرى استحفاف عقوبت داشته باشد اما فعلش
يعنى شرب الماء قتل عدو المولى حرام نيست براى خاطر اينكه معنا ندارد آن صفت
نفس اثر بگذارد روى واقع و واقع را تغيير بدهد الواقع على ما هو عليه. اگر
شرب الماء است، واقع و نفس الامر حكمش حليت است، اگر قتل عدو مولا است،
واقع و نفس الامر حكمش وجوب يا جواز است، بالاخره محبوبيت است. حالا
بخواهد تجرى اثر بگذارد روى واقع، شرب الماء را بكند حرام يا قتل دشمن
را بكند حرام، نمىتواند. لذا گفتهاند معنا ندارد اينكه ما بگوييم فعل متجرى
به حرام است.
مرحوم آخوند در كفايه دو دليل مىآورند كه حرام نيست
اول مىفرمايند كه قطع متجرى به، اين كه واقع
بتواند از واقع بيندازد اين معنا ندارد . اگر شما
عدليه هستيد بايد بگوييم احكام تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى است اگر چيزى واقع و نفس
الامر و مصلحت تامه داشته باشد به او مىگويند. واجب، يك چيزى مفسده
تامه ملزمه داشته باشد، مثل كشتن يك مسلمان مىشود حرام، اگر يك چيزى
مصلحت تامه غير ملزمه داشته باشد مىشود مستحب مثل نماز شب. اگر
يك چيزى مفسده تامه غير ملزمه داشته باشد مىشود مكروه مثل
نمازخواندن در قبرستان و اگر چيزى اقتضا داشته باشد تساوى را، يعنى مصلحت تامه
ملزمه ندارد، مفسده تامه ملزمه هم ندارد،بلكه مساوى است اين مىشود
مباح. معناى مباح يعنى جواز در واقع و نفس الامر هست كه مصلحت تامه اما
غير ملزمه است. مكروه يعنى مفسده تامه اما غير ملزمه، جواز كه به او
مىگويند اباحه يعنى مصلت نه و مفسده هم نه، متساوى در يك امرى فعلش با
تركش. گفتهاند عدليه اين را مىگويد، در مقابل اشعرى كه آن مىگويد اوامرو
نواهى تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى نيست، بلكه دست مولا است. اگر
مىخواهد حرامش مىكند نمىخواهد حلالش مىكند مىخواهد واجبش مىكند
نمىخواهد مستحب مىكند، اين نسبت ظلم هم هست به پروردگار عالم،
اما اين نسبت را هم مىدهند. وقتى چنين باشد پس حرمت تابع مفسده نفس الامرى
است. قطع من چكار مىتواند بكند؟ اگر قطع بيايد واقع على ما هو عليه
تغييرش دهد اين معقول نيست.«لايكون القطع من وجوه و الاعتبارات».
قطع قاطع در تجرى نمىتواند از وجوه اعتبارات باشد
يعنى واقع را تغيير بدهد على ما هو عليه، پس شرب
الماء على ما هو عليه شرب الماء حلال است.
حالا عنوان تجرى آمده و اين به عنوان شراب خورده است، اين آقا كتك مىخورد، اما اين
فعل حلال است. بعد هم باز مثال مىزنند به قتل عدو مولا كه
نيت قاطع نمىتواند محبوبيت اين را از دستش بگيرد چنانچه اگر كسى پسر مولا را بكشد به
عنوان عدو خيال مىكرده دشمن مولا است و اشتباها پسر مولا را بكشد اين
مبغوضيت او است پس ما بايد برويم روى واقع كه آيا محبوب است يا مبغوض؟ اگر
محبوب است بگوييم واجب و مستحب، اگر واقع مبغوض است بگوييم حرام
يا مكروه. اما قطع متجرى بخواهد خود را دخالت بدهد در واقع ونفس الامر،
«لايكون القطع من وجوه و الاعتبارات»، لايكون القطع مغير موضوعات، مغير
واقع و نفس الامر. اين دليل اولشان است كه در كلمات شيخ هم ديده مىشود.
دليل دوم مرحوم آخوند براى اينكه فعل متجرى به حرام
نيست، اين است كه مىگويد اصلاً
اين آقاى متجرّى كه فعل را انجام مىدهد كم پيدا مىشود كه در هنگامى كه فعل
را انجام مىدهد عنوان تجرى در ذهنش باشد، معمولاً مغفول عنه است، يعنى
وقتى كه دارد شراب مىخورد، بعنوان شراب در نظر ندارد كه مىخواهد
طغيانگرى بكند، اين مغفولٌعنه است.وقتى مغفولعنه اگر بفرمائيد عذاب روى اين
مىشود، برمىگردد به اينكه عذاب بشود روى چيزى كه دست اين نيست، عذاب
بشود روى چيزى كه عندالاراده اين نيست، بلكه مغفول عنه است. پس فعل متجرى
به را نمىتوانيم بگوئيم حرام است. براى اينكه اولاً قطع اين آقاى متجرى
نمىتواند تغيير بدهد واقع را و ثانيا اصلاً قطع متجرى مفعول عنه است در حين
ارتكاب فعل و چيزى كه ذكر روى او نباشد و مفعول عنه باشد. عذاب
نمىشود روى او كرد. براى اينكه عذاب روى امر غير ارادى است و اين محال است.پس
فعل متجرى به را بخواهيم بگوئيم حرام است معنا ندارد كه از همين جا
ايشان وارد جبر و تفويض مىشود كه بحث فردا است.
اين دو دليل مرحوم آخوند هر دو نارسا است. اما آن حرف
اول كه مىفرمايد القطع
لا يكون من الوجوه و الاعتبارات، بله واقع و نفس الامر را تغيير نمىدهد،
اما يك عنوان عرضى به فعل مىدهد. وقتى عنوان عرضى به فعل داد، ما
نمىگوئيم شرب الماء حرام است مىگوييم شرب الماء بعنوان تجرى حرام است.
يعنى بعنوان عرضى و ثانوى، نه بعنوان اولى. برمىگردد به اينكه جهل مركب
اين، قطع يكون من الوجوه و الاعتبارات بعنوان ثانوى. اگر كسى اينجور بگويد
كه فعل متجرى به عنوان اولى حرام نيست، اما بعنوان ثانوى حرام، است
عناوين ثانوى زياد داريم. ما سه چيز داريم يكى تجرى يعنى طغيان گرى كه فعل
بار بر او شده، مثل شرب الماء كه اگر ما واقع و نفس الامر را بسنجيم اين شرب
الماء حلال است، اگر ببينيم بعنوان طغيان علىالمولى افعلمتجرى به آيا اين حرام
است يا نه، كه داريم بحث او را مىكنيم.
سوم مضاف اليه فعل متجرى، مثل شرب الماء آن ماء كه آن
ذات خارجى است كه اصلاً بحث
ما نيست، مسلم است آب نمىتواند موضوع احكام واقع
شود اين بحث ما نيست. آن صفت تجرى كه فعل از آن ناشى مىشود كه آن را هم بحث كرديم، كه
ما گفتيم تجرى حرام است، مرحوم آخوند هم گفتند تجرى استحقاق عقوبت
دارد، اما حرف حالا اين است كه اين شرب الماء، يعنى فعل متجرى به، اين فعل
متجرىبه آيا حرام است يا نه؟ مرحوم آخوند مىگويند قطع متجرى، آن عنوان
طغيانگرى، اين فعل را نمىتواند تغييرش بدهد.اين شرب الماء يك حكم
واقعى و نفس الامرى دارد و آن اينكه شرب الماء حلالٌ در مقابل خمر كه خود
خمر حرام نيست بلكه شرب او حرام است.«حرمت عليكم امهاتكم» اى و
طيهن، كه مفسرين گفتند، يا حرمت عليكم الميتة يعنى اكلش، حرمت روى ذات
خارجى معنا ندارد.پس شرب الخمر حرام است. اينجا هم آيا شرب الماء حرام
است يا نه؟
اما اينكه مضاف اليه، يعنى ذات خارجى اصلاً بحث ما
نيست و كسى نگفته حليت و حرمت
روى ذات خارجى است و هر كجا هم آمد بايد تاويلش كنيم. از همين جهت هم
شما مىفرمائيد موضوع علم فقه افعال مكلفين است. افعال مكلفين است
كه وجوب رويش مىآيد يا حرمت روى او مىآيد يا استحباب و كرامت
روى او مىآيد. و اما ذات خارجى اگر هم حرمت روى او آمده مجاز است و
مجاز در اسناد است بجاى اينكه بگويد شرب الخمر حرامٌ مىگويد الخمر
حرام.
ما نحن فيه را هم كه مرحوم آخوند و ديگران بحث مىكنند
كه آيا فعل متجرى به آيا حرام
است يا نه، كارى به واقع و ذات خارجى ندارد بلكه كار به
اين فعل متجرى دارند. اين آقا كه تخيّل مىكرد اين خمر است شرب الماء كرده آيا
اين شراب حرام است يا نه؟ مرحوم
آخوند مىگويند نه، چرا؟ چون قطع متجرى نمىتواند اين را تغيرش بدهد از ما
هو عليه، اين شرب الماء حكمش حرام است حرام و اگر اباحه هست اباحه، اگر
واجب است واجب حالا اين قطع بيايد تصرف در حكم واقعى بكند، مىگويند
نمىشود.
به ايشان عرض مىكنيم كه درست است كه نمىتواند قطع
متجرى ما هو عليه را تغييرش
بدهد، اما عنوان ثانوى كه تجرى باشد مىتواند تغييرش بدهد. مثل وضوى ضررى،
وضوء بعنوان وضوء، واجب وضعى است، از شرائط نماز است كه محبوب است،
اما اگر ضرر روى او آمد، مىشود حرام و مبغوض.
پس ايراد ما به مرحوم
آخوند اين است شما كه مىفرمائيد قطع متجرى نمىتواند از وجوه و اعتبارات
باشد، جوابش مىگوئيم مىتواند. بعنوان اولى نمىتواند، يعنى نمىتواند
شرب الماء را شرب الخمر بكند، اما بعنوان ثانوى، بعنوان فعل متجرى به، اين
مبغوض مولى است و خود همين قطع از وجوه و اعتبارات شد. اما حرف دوم مرحوم
آخوند كه مىفرمايند تجرى معفول عنه است، به مرحوم آخوند
مىگوئيم اگر حرف شما درست باشد كسى كه خمر مىخورد معصيت مغفول عنه
است. كه معمولاً شراب خور شراب را نمىخورد بعنوان معصيت مولى، شراب
بعنوان مستى مىخورد، اگر كسى العياذ بالله شراب را بخورد بعنوان
معصيت كه كفر است، همه معاصى اينجورى است كه معصيت مغفول عنه است.
لذا به مرحوم آخوند مىگوييم چه جواب مىدهيد؟ هر چه در باب معصيت جواب
مىدهى من در باب تجرى جواب مىدهم.
اينكه چون تجرى مغفول عنه است، پس نمىتواند حرام بكند،
مىگوئيم معصيت در خمر هم
چون مغفول عنه است ، حرام نمىشود؟ آيا كسى مىتواند چنين حرفى را
بزند؟
حق مطلب اين است كه ما بايد برويم روى اختيار و عدم
اختيار اين شرب خمر، اگر اختيارى
باشد، حرام است. اما اگر اضطرارى شد، تهديدش كردند و
گفتند يا مىكشيم تو را يا اين خمر را بخور، در اينجا مىگوئيم حلال است بعنوان اضطرار.اختيار است
كه حرمت براى اين درست مىكند و استحقاق عقوبت براى اين درست
مىكند و لو اينكه ده جزء او غير اختيارى باشد. عذاب و عدم عذاب در عرف مردم
به سوء اختيار و عدم اختيار است.
لذا به مرحوم آخوند عرض مىكنيم كه در افعال ما، عرف و
عقلاء خطر مىكنند به اختيار
و عدم اختيار ولو اينكه مباديش همه اضطرارى باشد و مبادى
اضطرارى باشد و بعضى از وجوه و اعتبارات مغفولعنه باشد اينها موجب نمىشود كه فعل
بشود غير اختيارى. آنكه فعل را عقاب روى او مىكنند يا
عقاب روى او نمىكنند او انتخاب روى اختيار است، مىگويند اين آقا مختار است. به او
مىگويند چرا شراب خوردى؟ اگر نمىدانست كه شراب است رفع ما لا يعلمون جارى
است، يا نسيان و غفلت كرد و شراب را خورد، رفعالنسيان جارى است و اگر هم
مضطر شد رفع مااضطروا عليه آمد و حرمت را برداشت.
شما نگاه كنيد از نظر عرفى كه اين عرف است كه مىگويد
مستحق عقوبت است يا مستحق
عقوبت نيست مىبينيد تمام اين حرفها را مىبرد روى اختيار. همين كه شراب
مىخورد غفلت از همه چيز دارد اما توجه دارد به اينكه اين شراب است به او
مىگويند چرا شراب خوردى؟ نمىتواند بگويد مغفول عنه بود. اما اگر يك
كسى مغفول او باشد، مىگويند چرا شراب خوردى؟ مىگويد توجه نداشتم
پذيرفته مىشود. چرا؟ چون رفع النسيان، رفع ما اضطروا اليه، رفع ما لا يعلمون.
پس اينكه مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى اليه»
مىفرمايند عنوان تجرى غالبا مغفول عنه است، پس نمىشود ، عذاب روى او بشود،
مىگوئيم بلكه نه، اگر عنوان آمد چه مغفول عنه باشد و يا نباشد دائر مدار
ارادهاش است، اگر اراده آمد، اين كتك مىخورد.
پس دو دليل مرحوم آخوند ناتمام است و ما قائليم به
اينكه فعل متجرى به بعنوان ثانوى حرام است و اينكه مشهور شده كه فعل متجرى
به حرام نيست ما مىگوئيم نه، بلكه
فعل متجرى به عنوان تجرى حرام است، بعنوان ثانوى و عرضى.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد
-كفاية الاصول،
ص 299 ،و عبارت ايشان اين است: «فقتل ابن المولى لا يكاد يخرج عن كونه مبغوضا له و لواعتقد العبد بانّه
عدوّه، وكذا قتل عدوه مع القطع بانه ابنه لا يخرج عن كونه محبوبا ابدا».