اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
عبارت مرحوم محقق که يک مقدارش را ديروز
خوانديم ميفرمايند که «لو شهدت بالاعسار مطلقا» بينه شهادت داده است که اين معسر
است اما نگفته است که جميع مالش تلف شده و صحبت قبل اين بود که «ان شهدت البينه
بتلف امواله» که صاحب جواهر ميفرمايد جميع امواله اما اينجا شهادت ميدهد که اين
معسر است امااين که همه مال تلف شده؟ همه مال تلف نشده؟ همين شهادت ميدهد که اين
آقا ورشکست کرده اما حالا پول دارد يا نه؟ ديگر شهادت مطلق است مهمل است
ميفرمايند که اگر چنين باشد «لم تقبل» اين بينه مقبول نيست «حتي تکون مطلعه» تا
اين که ضميمه بشود به او تفتيش عقايدکه ديروز بعضي از آقايان ميگفتند نگو تفتيش
عقايد بگو تجسس. بالاخره تا اين که تجسس ازحال او بکند که گفتم دو صورت دارد يک
صورت اين که قاضي اين طرف و آن طرف ميزند تا گيرش بيندازد که آيا گير بيفتد يا
نه؟ يک صورتش هم اين که جاسوس برايش ميگذارد کسي را ميگويد با اين رابطه پيدا
بکن و مواظب کارهايش باش ببين آيا پول دارد يا ندارد؟ که صاحب جواهر ميفرمايد
معمولاً اين جاسوس 6 ،5 ماه که با اين بود ديگراگر اين پول داشته باشد رو
مياندازد. بالاخره همين طور که ديگران گفتهاند، صاحب جواهر هم ميفرمايند اين که
تا اطمينان پيدا شود براي قاضي که اسمش را ميگذارند ظن متآخم باعلم يا علم عادي و
اين دو تا با هم ضميمه بشود وقتي اين دو تا با هم ضميمه شد آن وقت اعسار اين آقا
قبول ميشود، ميشود معسر که حاکم شرع ميتواند اين را محجورش بکند يا ميتواند
حکم بکند اين که اين ذوعسره است «فنظرة الي ميسرة» بالاخره بعد از بينه و بعد از
اين علم قاضي، علم عادي قاضي که اسمش را ميگذارند بينه مطلعه، آن وقت اين معسر
است.
چرا اين جورها بکنند؟ خب اگر بينه گفت که اين
معسر است خب معسر است ديگر پس اين مطلعه يعني چه؟ صاحب جواهر ميفرمايند براي اين
که اين منکر است بينه نبايد بياورد پس بنابراين حالا که بينه آورده با علم قاضي
توأم ميشود باعلم قاضي که توأم شد ميشود حجت.
مباحثه امروز اين است که علاوه بر اين دو،
قسم هم بخورد.
اين بدبخت هم بينه هم جاسوس و علم به اعسار
کم کم هم قسمش بدهند تا آن وقت اعسار اثبات بشود و عبارت امروزکه ديروز نخوانديم
اين است که «و للغرماء احلافه» غرماء ميتوانند اين را قسمش بدهند «دفعاً لاحتمال
الخفي» آن جاسوسها که گذاشتهاند امکان دارد که به جايي نرسيده باشند و گفته باشند
اين مال ندارد در حالي که مال داشته اين احتمال هست و چون اين احتمال هست قسمش هم
بدهند تا اين احتمال هم رفع بشود مرحوم صاحب جواهر هم ميپذيرند و نسبت به شهرت هم
ميدهند و اينها انصافاً از نظر قواعد خيلي اشکال دارد.
اشکال اول اين است که اين مدعي است يا نه؟
اگر مدعي باشد که بعضي از آقايان مدعي هستند که آقا اين اصلاً ادعاي معسر ميکند
پس مدعي است بينه کفايت ميکند ديگر جاسوس گذاشتن و اين طرف و آن طرف زدن و بعد هم
قسم دادن و اينها همه با قواعد قضا و شهادات نميسازد. «البينة للمدعي» تمام شد
ديگرنه نوبت ميرسد به قسم خوردنش، نه نوبت ميرسد به بينه دادنش و بينه است و
تمام.
لذا اگر مدعي باشد قسم کفايت ميکند اگر مدعي
نيست و منکر است صاحب جواهر ميفرمايند منکر است چرا؟ براي اين که اين ادعاي نفي
است. برمي گردد به اين که پول ندارم مال مردم را بدهم خب اگر اين باشد که بگوييم
منکرکه فرض مرحوم محقق و فرض صاحب جواهر هم همينجاست فرض مهشور همين جاستکه
ميخواهند بگويند اين منکر است نه مدعي، خب اگراين باشد اين آقا منکر باشد نه مدعي
فقط غرماء ميتوانند اين را قسمش بدهند «و للغرماء احلافه». لذا ما ديگر سه چيز
نداريم مرحوم صاحب جواهر مرحوم صاحب مسالک درهمين دو سه صفحه اگر مطالعه کرده
باشيد دو سه مرتبه ميفرمايد که اين قول پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله وسلم
«البينة للمدعي و اليمين لمن انکر قاطع الشرکة» يعني سوم ديگر ندارد. خب حالا که
سوم ندارد «و للغرماء احلافه» و اما اين که بگوييم که اين بينه بياورد بينهاش هم
چون بينه نفي است «لم تقبل» جاسوس هم برايش بگذارند بعد از آنهاچون که احتمال نيش
غول هم هست براي اين که صاحب جواهر اقرار ميکند با تفتيش ظن متآخم به علم پيدا
ميشود اطمينان براي حاکم و ديگر تمام است اما علي کل حال در حالي که حاکم اطمينان
هم دارد اما «للغرماء احلافه» خب اين سومش درست است اين آقا منکراست «و للغرماء
احلافه» بينهاش هم پذيرفته نيست براي اين که فقط علامه «رضوان اللَّه تعالي عليه»
است که گفته است اصلاً بجاي حلف ميتواند بينه بياورد خب هيچ کس قبول نکرده من
جمله صاحب جواهر ميگويند نه حرفش درست نيست که منکر بتواند بينه بياورد مرحوم
صاحب جواهر ميگويند نه. حالا بنابراين اين سه چيز نبايد باشد بايد بگويند که «و
ان شهدت علي الاعسار لم تقبل» براي اين که منکر است و بينه آورده پس حالا که «لم
تقبل» چه؟ «و للغرماء احلافه».
درهمه جا بينه وقتي آمد احتمال خلاف داده
ميشود چنانچه همه جا علم قاضي را اگر حجت بدانند که اينها حجت ميدانند بالاخره
احتمال خلاف داده ميشود در باب قسم هر کجا که قسم بخورد احتمال خلاف داده ميشود
و اگر ميخواست که پيامبر اکرم ميفرموند که «البينة للدمدعي و الاحلاف و اليمين لمن
انکر باتجسس» خيلي مشکل است انسان ملتزم بشود لذا اين آقا نميدانيم مال دارد يا
نه؟ خب وقتي ندانيم شهادت مدعي است من معسر هستم بفرماييد اين مدعي است که اينها
قبول ندارند حالا که مدعي است من معسر هستم بايد بينه بياورد چرا «لم تقبل»؟ بايد
بگويد «تقبل» اما «لم تقبل» مگر ضميمه شود علم قاضي، يعني تجسس خب ما اصلاً حق
نداريم تجسس بکنيم حق نداريم ما يک ناظر بگذاريم براي اين. بله ديروز گفتم که مهام
امور آن ديگراز باب قضاوت اصلاً نيست از يک باب ديگر است يک کسي ميخواهد براندازي
کند، احتمال دادند بر براندازي، يک احتمال نيش غول آن هم چون محتمل قوي است احتمال
ولو ضعيف باشد بايد ترتيب اثر بدهند. آن يک حرف ديگري ميشود از باب اين که گاهي
محتمل قوي است احتمال ولو ضعيف، عقلاء ميگويند احتياط، گاهي احتمال قوي است محتمل
ضعيف عقلاء ميگويند نه، احتياط لازم نيست وقتي احتياط لازم نيست اصول عمليه
ميآيد جلو مثلاً «کل شي طاهر حتي تعلم» و اينجا از جاهاي مشکل است که صاحب جواهر
«رضوان اللَّه تعالي عليه» همين جوري گذشته انداز آن و چون که قول مشهور بوده ديگر
اِن قلت قلت روي آن نکردهاند و متأسفانه ان قت قلتش رفته تقريباً دو صفحه روي حرف
مرحوم شهيد که ربطي به بحث ما ندارد حرف مرحوم شهيد را نقل ميکنند بعد حرف مرحوم
شهيد را ردّ ميکنند و امثال اينها، عمده بحث اين جاست که «و ان ادعي الاعسار و
شهدت البينه» بايد بگويند تقبل ميگويند لم تقبل. چرا؟ براي اين که اين اصلاً مدعي
نيست اين واقع و نفس الامر منکر است خب به آنها ميگوييم اگر مدعي است تقبل،
اگرمنکر است لم تقبل چرا؟ براي اين که منکر اصلاً حق ندارد بينه بياورد گفتم که
همه ميگويند منکر بينه بياورد بينهاش پذيرفته نميشود فقط علامه گفتهاند که
ممکن است آن هم نه اينکه هم قسم و هم بينه، بجاي حلف بينه ميگويند نه. اين اگر
مدعي باشد.
اگر منکر باشد همين است «لم تقبل و للغرماء
احلافه» و اما جاسوس برايش بگذارند «لرفع الاحتمال» اين ديگر معنا ندارد اما سه تا
با هم، اين آقا ادعاي اعسار کرده حالا چه مدعي باشد چه منکر يعني چه مدعي باشد که
به حسب ظاهر مدعي است و به حسب واقع منکر است خب هر چه اگر مدعي باشد بينه فقط.
اگر منکر باشد احلاف فقط و اما اين که اين آقاي بدبخت هم بينه هم جاسوس هم قسم!
مرحوم محقق اين جور ميگويند صاحب جواهراين جور ميپذيرند.
«اما لو شهدت
بالاعسار بنحو اطلاق اين لم تقبل» براي اين که احتمال هست که پول داشته باشد «حتي
تکون مطلعه بالصحبة المؤکدة» اما علاوه بر اينها «و للغرماء احلافه».
يک جمله ديگري صاحب جواهر دارد و اين جمله را
هم قول شاذ است اما ايشان اين قول شاذ را مثل اين که يک سر و صورتي به او ميدهند
با يک مثال. يک اختلافي هست ميان فقهاء که مرحوم شيخ انصاري «رضوان اللَّه تعالي
عليه» در باب طهارت متعرض هستند و خيلي هم تفصيل ميدهند اين که اگردوران امر شد
بين ظهور و اصل کدام مقدم است؟
البته مرادشان از ظهور نه آن ظهوري که حجت
است ظهور غير حجت يعني به عبارت ديگر ظهور مظنه آور کدام اينها مقدم است؟ مرحوم
شيخ انصاري و ديگران مثال ميزنند به اين که صحن حمام عمومي خب ظاهرش اين است که
نجس است کل شي ظاهر حتي تعلم ميگويد پاک است کدام اينها مقدم است؟ آيا ظهور مقدم
است يا اصل؟
مرحوم شيخ انصاري ميخواهند بگويند ظهورمقدم
بر اصل است و به اين ظهور اخذ ميشود. اما مشهور ميگويند نه. حتي مثلاً نقل
ميکنند مرحوم حاج شيخ مؤسس حوزه عليمه قم حمام بودند داشتند لباس ميپوشيدند
عمامه ايشان افتاد در صحن حمام برداشتند و گذاشتند سرشان و اين يکي از خاطرات
مرحوم حاج شيخ است خب کسي هم اعتراض به ايشان بکند ميگويد که يک قاعده کلي «کل
مظنة ليس بحجة الا ما اخرجه الدليل» خبر ثقه که به من نگفته که اينجا نجس است و
بينه که نگفته اينجا نجس است خودم هم که نديدم اينجا نجس است پس بنابراين ليس
بحجة.مظنه است ليس بحجة خب اين حرف را اگريادتان باشد در رسائل درکفايه زياد دارند
که اول که ميخواهند وارد حجيت خبر واحد و ظهورو امثال اينها بشوند يک قاعده درست
ميکنند که مرحوم شيخ فرمودند که «العمل بالمظنه حرام الا ما اخرجه الدليل» که
مرحوم آخوند ميفرمايند نگو که حرام بگو «ليس بحجة الظن ليس بحجة الا ما اخرجه
الدليل» ميگويند پس بنابراين اين مظنهاي که عقلاء به آن ترتيب اثرنمي دهند يک
مظنه است خب بر اين مظنه اصل مقدم است لذاازهمين جهت ميگويند اصل عملي مقدم بر
مظنه غير حجة است چنانچه مقدم بر شک است براي اين که مظنه غير حجت به منزله شک است
و ما دو چيز بيشتر نداريم يا يقين است يا شک از همين جهت مثلاً خبر واحد را که
اينها حجتش ميدانند خيليها ميگويند از باب اطمينان است يا ظهور را از باب
اطمينان است حرف خوبي هم هست اما خوب مشهور ميگويند نه، از ظنون غير حجت است.
مرحوم صاحب جواهر اينجا ترتيب اثر ميدهند ميگويند ظهور مقدم بر اصل است آن وقت
مثالي که ميخواهند بزنند يک مثال غريب و عجيبي ميزنند ميگويند مثل اين که زوج
ببيند زوجه با يک نامحرم در اطاق هستند خب اين مظنه به دخول پيدا ميشود حالا اين
مظنه به دخول حجت است يا نه؟ ايشان ميگويند حجت است يعني مظنه به اين که اين زنا
داده، در حالي که اگر برود به حاکم بگويد فقط ميتواند بگويد اين زن من با نامحرم
در يک اطاق بود و حاکم شرع هم او را تعزيرش کندو اما اگربگويد زنا داده است 80
تازيانه به او ميزنند ميگويند يا چهار شاهد بياور يا برو گم شو. لذا اين حرف که
ظهور مقدم است با اين مثالي که ايشان ميزنند درست در نميآيد. اگر مثالش را عوض
کنند و بگويند که زن و شوهر با هم هستند در يک اتاق حالا ميخواهند طلاق بدهند زن
ميگويد من مدخول بها هستم مرد ميگويد نه، من دخول نکردهام. کدام قول مقدم است؟
قول زوجه مقدم است؟ ميگويند بله. چرا؟ ميگويند ظهور. براي اين که معمولاً زن و
شوهر در يک اتاق خلوت کرده باشند يک کار ديگر هم کردهاند. بعضيها ميگويند نه
براي اين که ممکن است با هم باشند دخولي هم پيدا نشده باشد ظهور مقدم بر اصل است و
بخواهيم هم فتوي بدهيم براي چه؟ و علي کل حال ظهور مقدم بر اصل است معمول به نيست
عند الاصحاب و وقتي ظهور مقدم بر اصل نشد خب اينجاها هم مسئله ما همين است ظهورش
را ردّ بکن و وقتي ظهور ردّ شد نوبت ميرسد به اين اگر بينه هست با بينه کار
ميکنيم، اگر هم بينه نيست با حلف کار ميکنيم و اما اين که يک ظهور درست بکنيم
بگوييم که مقدم است ان وقت حالا دو سه کار با اين بکن هم بينه هم جاسوس گذاشتن هم
قسم دادن هيچ کدامش درست نيست.
خلاصه حرف اين است اين که آيا ظهور مقدم بر
اصل است يا اصل مقدم بر ظهور است؟ مثالش را زدم مرحوم شيخ انصاري ميگويند مثل صحن
حمام، صحن عمومي خب اسمش را ما ميگذاريم معمولاً، معمولاً نجس است باران آمده يک
مقدار بيشتر، برف آمده دو سه روز حالا کوچهها خب معمولاً نجس است ديگر براي اين
که مردم مستراح رفتهاند با پاي نجس آمدهاند، سگ آمده، آدمي که پايش نجس است الا
وسواسيها، وسواسيها هستند که وقتي باران ميآيد ازحانه بيرون نميآيند خب آن
حرفي است و با اين گل هانماز نميخوانند من يکدفعه ميگفتم من مقيد بودم ببينيم
مراجع چه جوري هستند آقاي بروجردي حضرت امام اقاي گلپايگاني، اقاي اراکي آن وقتها
من تجسس ميکردم ميديدم همه اينها در همين گلهاي قم بعد از چهار پنج روز که برف
آمده، آب گرفته و مخصوصاً آنوقتها که آب هم نبود خب اينها با همين گلهامي آمدند و
عبايشان حسابي گل آلود بود و با همين عبا نماز را ميخواندند هم آقاي بروجردي را
من ديدم هم آقاي گلپايگاني را هم حضرت امام را و هم آقاي اراکي را و امثال اينها،
مقيد بودم که اين مراجع بزرگ را ببنيم آقاي حجت اقاي خوانساري، خوانساريين خب
ميديدم خب اگر بگوييم ظهور مقدم بر اصل است بايد بگوييم کوچهها نجس است لذا کسي
نگفته ظهور غير حجت. مراد از ظهور در اينجا يعني ظهور غير حجت يعني مظنه. اما نه
برسد به متآخم به علم. نه اطمينان که آن حجت است اگر ثقهاي خبر داد اگر ظهور
متآخم با علمي شد آنها حرف ديگري است و اما اگراحتمال يک مقدار بيشتر شد اسمش را
ميگذارند ظهور.
الان اين بازار اصفهان وقتي حسابش را ميکنيم
واقعاً حرام است پول حلال کجاست؟ اما حالا ميشود نخورد؟ نه. با «کل شي لک حلال»
ميگويد بخوراما راستي اگربخواهيم يک قدري برويم جلو در گرانفرشيهايشان، امام
صادقعليه السلام وقتي که يک مضاربهاي برايش کرده بودندو دو برابر شده بود حضرت
پولها را انداختند در مقابل معتب و فرمودند «مجالدة السيف اهون من طلب الحلال»
حالا آن گرانفروشي، ديگر وامصيبتا به ربا خواري و ربادادنها و غش در معامله و
امثال اينها حالا ما بخواهيم ترتيب اثر بدهيم و ظهور مقدم بر اصل است خب هيچ کس
نگفته گفته آقا کل شي لک حلال جاري بکن و حلال است.
حالا مناط کل شي لک طاهر يا کل شي لک حلال
حرج باشد که اسمش را ميگذارند حرج نوعي رافع تکليف اما دليل ميخواهد تکليفش دليل
ميخواهد مثل مثلاً بدن شما نجس است بخواهي هر روز آب بکشي براي معمول مردم ضرر
دارد اما خون قروح و جروح را چون ميگويند پاک است و دليل برايش داريم نه براي اين
که حرج است ميگويند که خون قروح و جروح پاک است حالا مثلاً براي شمااگر يک
سوزهاي به پاي شما باشد و حمام رفتن هر روز براي شما نفع داشته باشد و بهانه باشد
خب باز ميتوانيد حمام برويد؟ ميخواهيد برويد ميخواهيد نرويد، با همين خون
ميتواني نماز بخواني در حالي که حرج هم نيست براي شما و علي کل حال اين حرف که
ظهور مقدم بر اصل است اين که دو صورت هم گفتم دارد دو سه تا مثال ميزنند يکي به
همين نجاست و طهارت به حليت و حرمت ميگويند ظهور به نجاست هست ظهور به حرمت هست
اما کل شي طاهر جلوي او را ميگيرد و مرحوم شيخ در طهارت آنجا ايشان ميفرمايند
ظهور مقدم بر اصل است در باب طهارت و نجاست هم هست اما مورد فتوايشان نيست در
جاهاي ديگر من ديدهام مثل فرايد در فرايد اول که وارد ميشوند ميفرمايند که مظنه
حکم شک را دارد مگر اخرجه الدليل، اخرجه الدليل يکي ظهور است، يکي خبر واحد و يکي
هم اطمينان شما که آن اطمينان شما را اول بحث ميکنند القطع حجة، حالا اگر قطع نشد
مظنه است و مظنه اخرجه الدليل فقط ظهور است و خبرواحد ديگرهيچ چيزي قبول نميکنند
ديگر، ما بقي ظهورات را همه همه ميگويند غير حجت است ديگر اصول خواندهايم ديگر
معنايش اين است که ظهور مقدم بر اصل نيست اصل مقدم بر ظهور است.
اول چيزي که در کفايه استثناء شده ظهور است
اما اين ظهور غير از آن ظهور است اين ظهور در اينجا يعني مظنه و معلوم است اين
ظهور که حرف در آن نيست اين ظهور حجت است معنا ندارد ما بنشينيم اينجا و بگوييم
ظهور مقدم بر اصل است يا نه؟
آن مثالهايي که ميزنند مثل همين حمام عمومي
مثل گلهاي توي کوچه و امثال اينها، اينها ظهور غير حجت است يعني مظنه است نه ظن
متآخم با علم، ظن متآخم با علم از باب اطمينان حجت است و ظهور هم تعبداً اگرکسي
بگويد حجت است معنايش اين است که اين ظهور- مثال که ميزنند اين است اين جواهر
ظهور دارد ظهورش - حجت است. من حرفهايي که الان دارم بين ايشان و من اين حرفها ردّ
و بدل ميشود اين حرفها حجت است و من حرفها که دارم ميزنم از آن اراده معنا نکرده
باشم اين را ميگويند ظهور من يک نامه نوشتهام خدمت شما اين نامه را بعد بگويم
آقا اين ظهورها که من نوشتهام تاويل دارد ظهور قرآن حجت است بگوييم نه اين ظهور
قرآن حجت نيست که اخباري ميگويد تاويل دارد اين معناي ظهور است که ظهور حجت است
يعني مکالمات حجت است و اما صحن عمومي حمام يا اين گلهاي توي کوچه اين نجس است.
چرا؟ ظهور دارد خب ظهور که ندارد ظهور دراين جا يعني مظنه داريم که نجس است مظنه
حجت نيست در مقابل اصل کل شي طاهر حتي تعلم جاري است ظواهر فعل هم هست لذا فعل
امامعليه السلام حجت است. اطلاقگيري نميتوانيم بکنيم اما حجت است.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.