اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
در باب ولايت بر طفل و مجنون که بحث سفيه را
بعد ميفرمايند فرمودند وليّ قهري پدر و جدّ، و اگر پدر و جدّ نباشد وصيّ، اگر وصي
نباشد حاکم شرع.
اما بعدش کيست؟ اينجا نفرمودهاند و چرا
نفرمودهاند؟ نميدانم در حالي که ميدانيم اسلام، فقه شيعه بن بست ندارد. حالا اگر
حکومت اسلامي نبود چنانچه در زمان ائمه طاهرين عليهم السلام که مثلاً آنها در کوفه
بودند حکومت اسلامي نبود مگر مثلاً آنها کسي را نصب کرده باشند و الا معمولاً در
آن شهرها و در آن ده هايي که نصبي نبود و امامعليهم السلام هم دسترسي به آنجا
نداشتند خب حکومت اسلامي نبود و به حکومت جور هم ميدانستند که نميتوانند مراجعه
کنند اگر مراجعه ميکردند تقيهاي بود و از درد ناعلاجي بود و بعد از زمان حضور
يعني زمان غيبت خب ولو اين که ولايت فقيه بود اما اين که بتواند نفوذي داشته باشد
در زمان غيبت صغري، در زمان غيبت کبري نبود و اين حکومت اسلامي ديگر حوزهها و يک
دخالتهاي محدود و امثال اينها بود، بالاخره مثل ولايت قهري مثل وصيّ نبود حالا اگر
هم باشد ولي آنجا که نيست چه بايد کرد؟ چه بايد گفت؟
در جاهاي ديگر مرحوم محقق، صاحب جواهر،
ديگران فرمودهاند که قاعده حسبه اقتضا ميکند آنجاهايي که بدانيم که لا يرضي
الشارع بترکه آنجاها عدول مؤمنين، و اگر عدول مؤمنين نباشد فسّاق از مؤمنين. البته
مرداشان هم از فسّاق همان که ديروز ميگفتم آن کساني که ثقه در اموال باشند امين
باشند ولو عادل نيست اما ثقه در اموال است لذا ميگفتند که اموال غيّب و اموال
صغار بايد محفوظ بماند و نميشود هدر برود لا يرضي الشارع بترکه، وقتي لا يرضي
الشارع بترکه پس بايد فکري کرد و فکرش عدول مؤمنين، اگر عدول مؤمنين نباشد فسّاق
مؤمنين تا آن فاسقها يعني امينها اين مال طفل را حفظ کنند و بهترين افراد هم همان
مادر و عمو و برادر و امثال اينها اين مال را حفظ کنند تا آن غايب بيايد لذا مثلاً
اگر خانهاي از يک مسلماني در يک شهري، در يک دهي صاحبش را بردند و زندان است و
هيچ کس نيست خب گفتهاند که همه مسلمانها بايد اين خانه را حفظ بکنند اگر برف آمد
برفهايش را بروفند اگر احتياج به مرمت دارد مرمت کنند تا صاحب مال بيايد مال را
بدهند، اگر صغير است بايد اين خانه را حفظ کنند تا اين کبير بشود تا خانهاش را به
او بدهند و اين را گفتهاند حسبه و حسبه را هم قبلاً معنا کرديم ولي از نظر فقه،
از لغت از هر کجا گرفته باشد معنايش همين است که بعضي چيزها لا يرضي الشارع بترکه،
لا يرضي الشارع بهدره، وقتي که لا يرضي الشارع همه همه بايد کوشا باشند در حفظ آن.
حالا مال طفل مال مجنون مال غايب ميدانيم که
لا يرضي الشارع اين که هدر برود از بين برود پس حالا که ولّي قهري نيست حالا که
وصيّ نيست حالا که حکومت اسلامي نيست حالا که مراجعه به حکومت جور نميشود کرد پس
عدول مؤمنين، اگر عدول مؤمنين نباشد فسّاق مؤمنين البته آن فاسقي که مال را حفظ
بکند يعني امين از مومنين ولو نشود پشت سرش نماز بخوانيم. اين مسلّم در فقه است و
ظاهراً آن کساني هم که امور حسبيه را گفتهاند، همه گفتهاند الّا شاذاً شايد هم
آن الا شاذاً به سکوت برگزار کرده باشند مثل اينجا که محقق به سکوت برگزار کرده،
دليلش هم يک دليل عقلي است که اسمش را گذاشتهاند امور حسبيه. خب اين را مرحوم
محقق بايد اينجا فرموده باشند، فرموده باشند که اموال مجنون و اموال صغير را اول وليّ
او يعني پدر و جدّ بايد حفظ بکنند و اگر نداشته باشد وصيّ - ما گفتيم وصيّ مقدم بر
وليّ است - و اگر نباشد حکومت و اگر نباشد حسبه، آن کساني که مي توانند مال را حفظ
کنند اگر عدول مؤمنين هستند آنها و اگر عدول مؤمنين نيستند فسّاق ثقه اما
نگفتهاند حالا چرا؟ نميدانم.
صاحب جواهر تقريباً يک صفحه در اينجا صحبت
کردهاند و آن ادلهاي که براي حسبه است ايشان نياوردهاند، اصلاً باز هم ايشان
اسم حسبه را اينجا نياوردهاند اين هم از عجايب است اما يک خبط خيلي بزرگي صاحب
جواهر در اينجا کردهاند خبط هم خيلي بزرگ است و «الجواد قد يکبوا» همين دليل بر
اين است که ما نبايد مغرور به علممان، مغرور به عقلمان، مغرور به شعور و فهممان
بشويم و آن اين است که ايشان ميفرمايند که قضيه حضرت موسي و حضرت خضر دليل بر اين
است که عدول مؤمنين بايد دخالت بکنند و اموال بچه يتيم را حفظ بکنند خيلي عجيب است
حضرت خضر پيامبر خدا آن هم يک قضايايي که ميخواهد معلم پيامبراولوالعزم بشود
اينها عدول مؤمنين شدهاند، اينها حاکم نيستند و چون عدول مؤمنين «و اما الجدار
فکان لغلامين يتيمين في المدينة» بايد حفظش کنيم آن ديوار که کشيدند و مال را حفظ
کردند اين دليل بر اين است که اگر حکومت نباشد عدول مؤمنين، راجع به فسّاق هم
اصلاً نگفتهاند، در يک صفحه ادلهاي که ايشان ميآورند همه ميگويند که مربوط به
عدولمؤمنين است و اما اگر عدول مؤمنين نباشد چه؟ ديگر نفرمودهاند و در اين يک
صفحه خيلي ايشان کوتاهي کردهاند و حالا چرا؟ نميدانم. يک کوتاهي شده از مرحوم
محقق که چرا مرحوم محقق قاعده حسبه را نياوردهاند؟ و يک کوتاهي شده از صاحب جواهر
که چرا صاحب جواهر قاعده حسبه را نياوردهاند در حالي که قاعده حسبه را ايشان قبول
دارند و مسلم ايشان است بارها و بارها صاحب جواهر آمده است به جاي قاعده حسبه
حرفهايي زده شده که اصلاً به مقام شامخ مرحوم صاحب جواهر نميخورد بله بعدش تمسک
کردهاند به آن دو روايت صحيح السند که روايتها را حالا ميخوانيم آن روايات
دلالتش خوب است اما ظاهراً آن دلالتها هم ارشاد باشد که حالا همان برمي گردد به
قاعده حسبه که يک امر ضروري عقلي در فقه ما و بفرماييد که امضا هم شده به اين
روايت ابن بزيع حالا اين يک صفحه عبارت صاحب جواهر را من ميخوانم و ببينيد که
چقدر نارساست و مطلبي که بايد گفته باشند اصلاً نگفتهاند ببينيم ميشود از شما
استفاده کنيم؟
عبارت مرحوم محقق، اول اين است «المسئلة
الرابعة قد اطلق الشيخ في ما حکي عنه هنا و کثير ممن تأخر عنه انّ الولاية في مال
الطفل و المجنون للاب و الجدّ للاب فان لم يکونا فللوصيّ و ان لم يکن فللحاکم» اول
ولايت قهري پدر و جدّ، اگر پدر نباشد وصيّ، اگر وصيّ نباشد حاکم. ديگر چيزي در اين
باره نميفرمايند حالا مرحوم صاحب جواهر شروع ميکنند «الثقه المأمون الجامع
للشرايط» حاکم کيست ان که ثقه باشد مأمون باشد جامع شرايط باشد اينها را نبايد
ايشان گفته باشند خب حاکم يعني مجتهد جامع الشرايط از نظر فقه ما حالا اين
«فللحاکم بلا خلاف اجده في شيء من ذلک بل و لا اشکال فان لم يکن الحاکم فظاهر
جملة من العبارات المعدة للاولياء عدم الولاية حينئذٍ لاحد» هيچ کس ولايت ندارد!
يعني مال مجنون مال صغير هدر ميشود، به ما چه که هدر ميشود، هيچ کس ولايت ندارد
«بل هو صريح المهدي عن ابن ادريس و هو کذلک بالنسبة الي الامّ و غيرها من الاخوة و
الاعمام و الاخوان و غيرها بل لا خلاف اجده بل عن التذکرة الاجماع عليه في الامّ
بل عن مجمع البرهان انه اجماع الامة» که مادر و عمو واينها بخواهند ولايت داشته
باشند ولايت ندارند «نعم قد يقال» اين بايد فرموده باشند «نعم فقه ما ميگويد
قاعده حسبه» بجاي قاعده حسبه ايشان يک حرفهاي ديگري ميزنند «نعم قد يقال انّ قاعدة
الاحسان ولاية المؤمنين بعضهم علي بعض و لزوم التعطيل بل و الضرر في کثير من
الموارد بل و حکاية فعل الخضر يقتضي ثبوتها لعدول المؤمنين» يکي قاعده احسان، همه
بايد به يکديگر خوبي کنند خب بله حالا که همه بايد به يکديگر خوبي کنند همه بايد
مال يکديگر را حفظ کنند؟ نه. يک حرف در عقل و ارشاد و نيکوکاري و «انّ اللَّه يحب
المحسنين» [1] و قاعده ارشاد خب اگر من
ببينم که مال شما دارد از بين ميرود خيلي خوب است حفظش بکنم اما حالا اگر حفظ
نکردم ضامن هستم؟ قاعده احسان به ما ميگويد خدمت به خلق خدا بايد بکنند و اما حفظ
مال مردم از واجبات باشد براي من خب مسلم هيچ کس نگفته است مستحب است، خوب است اما
ما بياييم اينجا برايش حکومت درست بکنيم و بگوييم که اگر حاکم شرع نباشد، عدول
مؤمنين هم نه، اگر قاعده احسان باشد نبايد بگويند عدول مؤمنين، قاعده احسان اقتضا
ميکند براي همه مسلمانها حفظ مال يکديگر بکنند در حالي که نيست اينجور.
بعد ميفرمايند قرآن شريف ميفرمايد
«المؤمنون بعضهم اولياء بعض» [2] خب اين
هم خود آيه ميفرمايد «يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر» در امر به معروف و نهي
از منکر اينهادوست يکديگر هستند يا ولايت بر يکديگر دارند دارند اما در حفظ اموال
يکديگر وليّ يکديگر باشند خب هيچ وقت هيچ کس نگفته است و قاعده «المؤمنون بعضهم
اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر» مربوط به امر به معروف و نهي از
منکر است، نه مربوط به ولايت در تصرف دراموال، با «المؤمنون بعضهم اولياء بعض»
بياييم تصرف در مال طفل بکنيم هر تصرفي که مصلحت باشد خب احدي از فقهاء نگفته است
و نميشود هم گفت ميخواهيم تصرف بکنيم مثلاً باغش را بفروشيم براي اينکه ميبينيم
در معرض واقع شده باغش و اگر نفروشيم خيلي ضرر دارد حالا باغ طفل را بفروشيم و هر
کس که ميخواهد بفروشد طوري نباشد، چرا؟ «المؤمنون بعضهم اولياء بعض يأمرون
بالمعروف و ينهون عن المنکر» اين که قاعده حسبه نيست و کسي هم نگفته است يعني هيچ
جا ما نداريم در باب حسبه حتي خود اين بزرگوار صاحب جواهربراي دليل حسبه تمسک کرده
باشد به قاعده امر به معروف و نهي از منکر «و لزوم التعطيل بل الضرر في کثير من
الموارد» خب باشد به من چه؟ مثل اين که من ميبينم خانه شما دارد خراب ميشود حالا
واجب است من بيايم خانه شما را حفظ کنم؟ نه. مستحب است، خدمت به خلق خداست اما حالا
اگر من نيامدم خانه شما را حفظ کنم و خانه شما خراب شد حالا من ضامن هستم؟ خب احدي
از فقهاء نگفته و اگر حفظش واجب باشد اگر من ولايت داشته باشم مثل ولايت اب و جد
اگر اب و جد ببيند که خانه نوه اينها در شرف خراب شدن است و حفظ نکردند ضامن هستند
يعني علاوه بر اينکه بايد اين خانه را حفظ کنند ضمان آور است ضامن هستند ميگويد
خانه را چرا خراب کردي؟ چرا گذاشتي خانه خراب شود؟ «و من اتلف» ميگيردش و ضمان
هست، حکومت اسلامي بداند ونکند خب اين حکومت اسلامي از عدالت ميافتد، وصيّ ببيند
خانه در معرض است اگر نفروشد ميافتد در راه يا غاصب آن را ضبط ميکند خب اين وصيّ
اگر نکند ضامن است حالا عدول مومنين که ايشان ميگويند اگر ميبيند که اين خانه در
شرف خرابي است و ان را حفظ نکند ضامن است چون وليّ است خب هيچ کس نگفته، خود صاحب
جواهر هم نفرموده است. لذا قاعده احسان، قاعده ء ولايت مؤمنين اولياء بعضهم علي
بعض،قاعده تعطيل و ضرر في کثير من الموارد، نه يک قدري بالاتر «و حکاية فعل الخضر
يقتضي ثبوت الولاية لعدول المؤمنين بل ربما يرشد الي ذلک صحيح ابن بزيع» خب آقاي
عزيز آقاي خضر پيامبر بوده است «گفت پيامبرها را بشمار يکي يکي شمرد تا رسيد به
فرعون و نمرود گفت اينها که پيامبر نيستد؟ گفت اينها ادعاي خدايي ميکنند تو به
پيامبري قبولشان نداري» به قول حضرت امام «رضوان اللَّه تعالي عليه» اين قضيه حضرت
خضر و حضرت موسي يک دنيا مسئله عرفاني در آن است و اين يک دنيا مسئله عرفاني حضرت
خضر از طرف خدا آمده و معلم يک پيامبر اولوالعزم بشود حالا اينها اين قدرعرضه
ندارند که حاکم بر مال طفل هم نيستند؟ نميدانيم يعني چه؟ چه جوري ميشود اين
حرفها آن قضيه اصلاً يک قضيه فقهي نبوده و همين است که حضرت موسي مرتب ايراد به او
ميکرد ميگفت اين قضيه فقهي نيست که تو داري ميکني او ميگفت نه قضيه فقهي است
اگر آن حاقش را بشکافيم ميبينيم قضيه فقهي هم هست علي کل حال حضرت خضر و حضرت
موسي هر دو پيامبر بودند ويک کدام پيامبر اولوالعزم بوده اگر ما براي پيامبر حکومت
درست نکنيم براي که ميخواهيم حکومت درست بکنيم؟ مرحوم صاحب جواهر البته يک قيل
است اما خب نبايد بگويد اين را ازباب عدول مؤمنين درستش کرده يعني حضرت خضر، حضرت
موسي چون هر دو عادل بودند و اين مال در معرض تلف بود پس خدا ولايت به اينها داد
حالا اصلاً ديوار که طوري نبود ديوار کج بود ميخواست خراب بشود و مال از بين برود
آيا مال بود؟ نبود؟ چه جوري بود؟ هيچ کدام را نميشود درست کرد بايد بگوييم صاحب
جواهر اشتباه کردهاند. بعد هم عدول مؤمنين، خب حالا عدول مؤمنين نباشد حالا چه؟
صاحب جواهر ساکت هستند. مرحوم محقق راجع به عدول مؤمنين ساکت هستند و مرحوم صاحب
جواهر راجع به اين که اگر عدول مؤمنين نباشد ساکت هستند و تا آخر کار هم که
ميروند در حالي که روايت لفظ ثقه هم در آن هست اما ايشان راجع به اين که اگر عدول
نباشد ولايت مال کيست؟ ساکت هستند البته گفتم مرحوم صاحب جواهر بيش از مثلاً 100
جا از جواهر ازاول طهارت تا آخر ديّات ايشان اين قاعده حسبه را آوردهاند و قاعده
حسبه مختص به عدول مؤمنين نيست. براي فساق ثقه هم هست يعني فساقي که در تصرف در
اموال امين هستند ثقه هستند مال مردم خور نيستند اين را آوردهاند اما اينجا هم
محقق کوتاهي کرده راجع به قانون حسبه هم صاحب جواهر بعد هم که صاحب جواهر
ميخواهند آنچه که مرحوم محقق گفتهاند تجاوزبکنند و بيشتر بگويند عدول مؤمنين را
گفتهاند ادله آنها خيلي نارساست و بعد هم راجع به فسّاق مؤمنين نگفتهاند در حالي
که با يک کلمه مرحوم صاحب جواهر ميتوانست مطلب را تمام کند يا مرحوم محقق بگويند
که «فان لم يکونا فللوصي و ان لم يکن فللحاکم و ان لم يکن فبقاعده حسبه لجميع
المؤمنين» تمام شد ديگر، يا مرحوم صاحب جواهر اينجا بگويد که «يقتضي ثبوتها لعدول
المؤمنين و ان لم يکونوا فلفجّار المؤمنين» اين را بايد گفته باشند براي اين که
اگر قاعده احسان ايشان درست باشد قاعده ولايت مؤمنين بعضهم اولياء بعض درست باشد
قاعده تعطيل الضرر في کثير من الموارد درست باشد خب اين ديگر مختص به عدول مؤمنين
که نيست هم عدول مؤمنين هم فجّار مؤمنين من الثقات خب حالا اينها که نشد آن که
ميشود همان است که قاعده حسبه در فقه ما که يک قاعدهاي است که حتي از قاعده علي
اليد و قاعده اصالة الصحة و امثال اينها اين قاعده مهمتر و مشهورتر است، اگر حکومت
اسلامي نباشد آنجاها که لا يرضي الشارع بترکه بايد بگوييم که مؤمنين حکومت دارند،
ولايت دارند آن وقت اين عدول مؤمنين عقل ما ميگويد مقدم اگر عدول مؤمنين نباشد
فسّاق امين خدا درجاتشان عالي است عاليتر کند مرحوم آقاي زنجاني پدر اين اقاي
حضرت آية اللَّه آقاي شبيري ايشان از وکلاي خاص مرحوم آقاي حجت بودند و نماز
ميخواندند بالا سر و هم در مدرسه فيضيه و من خيلي ارادت خدمت ايشان داشتم خيلي
بالا بود ايشان در زمان طاغوت اگر يک زني شوهرش غايب بود يا شوهرش مثلاً وافوري
بود و خرج و مخارج نميداد و شوهر نبود، نه شوهر روز بود، نه شوهر شب، آقاي زنجاني
اين زن را طلاق ميداد، بعد ايرادمي کردند به آقاي زنجاني که اقا آخر اين کارها
چيست، مگر ميشود زن شوهر دار را طلاق بدهي؟ آن وقت يک جمله خيلي رسائي آقاي
زنجاني ميگفتند آقاي زنجاني طلاق ميدادند از باب حکومت، حاکم بودند ديگر، مجتهد
جامع الشرائط بودند ايشان ميگفتند که اينزن به اندازه يک خانه يتيم نيست؟ شما
خانه ء يتيم را ميگوييد حتماً بايد حفظش کنيم من هم ميگويم اين زن را بايد حفظش
کنيم اگر حفظ نکنيم، اگر طلاق ندهيم به جاهاي بدي ميرسد همين جور که آن قاعده
حسبه در اموال غُيّب و قُصّر شما ميگوييد من هم در زن غايب و قاصر اين حرف را
ميزنم لذا اگر شوهر ديوانه ميشد مرحوم آقاي زنجاني طلاق ميدادند زن را يا اگر
غايب ميشد و ناپيدا بود و بعد از سه سال مأيوس ميشدند ديگر طلاق ميدادند خب
درباره اموال مسلم است پيش فقهاء و اين کار آقاي زنجاني هم مشهور است پيش فقهاء
اسمش را ميگذارند آنجا که لا يرضي الشارع بترکه بايد ديگران دخالت بکنند عقلاً و
شارع مقدس هم آن را امضا کرده است.
دو تا روايت بزرگان در باب حسبه در موارد
فراواني تمسک به آن کردهاند من جمله اينجا که اين دو تا روايت به ما ميگويد اگر
حاکم نباشد عدول مؤمنين، اگر عدول مؤمنين نباشد ثقه مؤمنين يعني فجار امين در
اموال.
صاحب جواهر ميفرمايند «بل و ربما يرشد الي
ذلک صحيح ابن بزيع» آن ادله ما آنها حسابي است اما روايت ابن بزيع هم ممکن است
تاييد باشد در حالي که ادله صاحب جواهر اينجا ناتمام است و صحيحه ابن بزيع بسيار
دلالتش خوب است.
روايت 1 باب 16: [3] .
«قال ان رجلاً
من اصحابنا» روايت صحيح السند است سندش هم خيلي بالاست «ان رجلاً من اصحابنا مات و
لم يوص فوقع امره الي قاضي الکوفة فصيّر عبد الحميد بن سالم القيم بماله» اين عبد
الحميد يکي از شيعههاي خلّص بود و خدمتگذار هم بوده اين قاضي که از قضات جور بوده
اين را قيم قرار داده «فصير عبد الحميد بن سالم القيم بماله و کان الرجل خلف ورثه
صغاراً و متاعاً و جواري» اين که مرده بود همه چيز داشت هم مال داشت و هم بچه صغير
داشت و هم چند تا کنيزک داشت «فباع عبد الحميد المتاع» مثلاً خانهاش را صلاح بود
بفروشد فروخت، تصرف در اموالش کرد اينها را طوري نبود «فباع عبدالحميد المتاع
فلمّا اراد بيع الجواري ضعف قلبه» تا رسيد به فروش کنيزها ديگر قلبش طپيد که آيا
اين کار را من ميتوانم بکنم يا نه؟ «ضعف قلبه في بيعهن اذ لم يکن الميت صيّر
اليه» ميت اين را وصي قرار نداده بود اين قاضي جور اين را وصي قرار داد «و کان
قيامه بامر القاضي» چرا ضعف قلبه؟ «لانه فروج فذکرت ذلک لابي جعفرعليه السلام» من
از طرف اين عبد الحميد آمدم خدمت امام باقرعليه السلام و به امام باقرعليه السلام
قضيه را گفتم «و قلت جعلت فداک يموت الرجل من اصحابنا فلا يوصي الي احد و خلف
جواري فيقيم القاضي رجلاً منا لبيعهن او قال يقوم بذلک رجل منا فيضعف قلبه لانهّن
فروج فماتري في ذلک؟ فقال اذا کان القيم مثلک و مثل عبد الحميد فلا بأس» حالا اين
را بخواهيم بگوييم چون مجتهد است خيلي بعيد است که شما حاکم باشيد بخواهيم بگوييم
که امام باقرعليه السلام اينها را نصب کردند به وصايت اين هم خيلي بعيد است فقط
همين باقي ميماند که چون اينها ثقه بودند امام عليه السلام فرمودند وقتي که وليّ
قهري نباشد وصيّ هم نباشد حاکم هم نباشد ثقه از مومنين تصرف در اموال بکنند مانعي
ندارد خيلي خوب است دلالتش.
روايت بعدي ميگويد ثقه، اين روايت نميگويد
ثقه، ميگويد مثل تو، مثل عبد الحميد بخواهيم بگوييم مثل تو و عبد الحميد چون
مجتهد هستيد خيلي بعيد است بخواهيم بگوييم مثل تو و عبد الحميد چون که من شما را
حاکم قرار ميدهم، خيلي بعيد است آن که قريب عرفي است اين است که چون شما ثقه
هستيد آن هم اين مال اين اقا که مال صغار است جواري اين وليّ قهري ندارد وصي هم
ندارد حکومت هم که من باشم نميتوانم تصرف بکنم چون قاضي بوده است و قاضي جور و من
هم نميتوانم کار بکنم بنابراين چون شما ثقه هستيد ولايت داريد خيلي خوب است
دلالتش.
روايت 2باب 16: [4] .
«و خبر سماعه و
رفاعه که باز هم اين روايت را در همان ابواب عقد مرحوم صاحب وسايل نقل کرده الا
اين که صاحب جواهر جاي ديگر ادرس ميدهند يعني آنجا هم نقل شده است يعني در وسايل
تکرار نقل شده است ايشان ميگويند باب 88 من ابواب الاحکام الوصايا، ج 13، وسايل
الشيعه، حالا آنجا هست جلد 12 وسايل باب 15 ج 12 وسايل از احکام عقد «سئلته عن رجل
مات و له بنون صغار و کبار من غير وصيّة و عقار کيف يصنعون الورثة بقسمة ذلک
الميراث؟ فقال ان قام رجل ثقة فقاسمهم ذلک فلا بأس» خيلي دلالتش خوب است اين ديگر
مثلک و مثل عبد الحميد هم ندارد بلکه ثقه دارد فرمودند حالا که وصيت نکرده، وصي
ندارد حالا که پدر ندارد يعني ولايت قهري ندارد حالا که حکومت نميتواند دخالت
بکند پس ثقات من المؤمنين، ثقه در اينجا همان که گفتم يعني امين است آن که عادل در
اموال است به اين ميگوييم ثقه، گاهي عادل در گفتار است که ميگوييم روايت موثق،
گاهي عادل در اموال است اسمش را ميگذاريم امين، فرمودند وقتي امين باشد طوري نيست
و بايد به اين تمسک کرده باشند صاحب جواهر.
فتلخض مما ذکرناه اين که فقه ما بن بست ندارد
براي طفل و مجنون اگر وليّ قهري نباشد اگر وصي نباشد اگر حکومت اسلامي نباشد و
دخالت نتواند بکند قاعده حسبه ميگويد عدول مومنين اگر عدول نباشد ثقه بلکه ممکن
است انسان بگويد عدول مومنين هم لازم نيست، همان ثقه براي اين که آن هم عادل است
ديگر، عادل در اموال است همان عادل در اموال کفايت ميکند.
خب اين بحث ناتمام ماند و چند تا مسئله ديگر
در باب حجر داريم و تعطيليها هم زياد است ديگر حالا تعطيل شد تا اول ربيع الاول
ان شاء اللَّه.
مطلب ديگر هم اين که اين باب حجر تمام ميشود
و نميدانيم چه شروع کنيم من ميگويم اين باب معاملات خيلي خوب است مثلاً باب قرض
و باب وصيت و وديعه و بعدش هم معاملات بيع و شراء بطور مختصر - نه آن جوري که شيخ
رفتهاند - يک بحث هم امور مستحدثه آن هم تقريباً دو سال بيشتر طول ميکشد اين
مسايل تازه،
يکي هم قواعد فقهيه،
بعضيها هم ميگويند قضا و شهادات و حدود و
ديات خب آن حالا خيلي خوب نيست اما خيليها نميدانم چرا سفارش روي اين دارند اين
چهار تا هست روي آن فکر بکنيد اگر يک دليل رسا آورديد براي يک کدام همان را شروع
ميکنيم اين چهار تا بحث هر چهار تا خيلي خوب است و اگر نه يک کدام را شروع
ميکنيم ان شاءاللَّه.
از همه التماس دعا داريم.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.